ماهان شبکه ایرانیان

آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه

آل بویه نام خود را از «بویه » (۱) گرفتند که پدر بنیادگذاران این سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناه خسرو) نام داشت که نسبت خود را به «مهرنرسی » وزیربهرام گور می رسانید

آل بویه نام خود را از «بویه » (1) گرفتند که پدر بنیادگذاران این سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناه خسرو) نام داشت که نسبت خود را به «مهرنرسی » وزیربهرام گور می رسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالی قریه کیاکلیش در دیلمان بود و با گمنامی و تنگدستی زندگی می کرد وروزی او از صید ماهی بود، سپس شخصیتی یافته به خدمت یکی ازهموطنان خود به نام «ماکان کاکی » سردار امیر نصر ساسانی درآمد (2) و پس از مرگ وی در سپاه «مردآویج زیاری » که از مردم گیلان بود، داخل شد.

وی سه پسر داشت که بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علی نام داشت که بعدا به موسوم «عمادالدوله » »ه لو گردید و پسردوم حسن «رکن الدوله » و سومی احمد «معزالدوله » نامیده شدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانی که به کاربردند، به پیشرفت فوق العاده ای نائل شدند. به گفته ابن ابی الحدید، چنان سلطنتی تشکیل دادند که در شکوه و عظمت، ضرب المثل بود (3) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرت رسید و از آن پس، روی به انحطاط نهاد. آغاز آن از ماه ذیقعده سال 321ه و پایان آن بنا بر احتمال قوی سال 448 بود. سلطنت آنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از این خاندان به حکومت رسیدند (4) .

ابن طقطقی (701 - 660 ه) در کتاب «الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه » درباره دولت آل بویه می نویسد:

«پیدایش دولت آل بویه را هیچ کس پیش بینی نمی کرد و حتی تصورجزئی از عظمت آن را نیز نمی نمود، لیکن دولت مزبور بر عالم چیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند، و وزرا رابه کار وا داشتند و از کار برکنار نمودند، و بدینسان کلیه امور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولت متفقا از ایشان اطاعت کردند» (5) .

صاحب تاریخ فخری می افزاید: «جالب این است که آن همه عظمت پس از تنگدستی و بینوائی و خواری و نیازمندی و دست و پنجه نرم کردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگی مانند سایر رعایای فقیر در بلاد دیلم به سرمی بردند و بویه خود به شغل ماهیگیری می پرداخت. از این رو بودکه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمت خداوند معترف بودو می گفت: من در آغاز زندگی هیزم می چیدم و روی سر نهاده می بردم » (6) .

وضع فلاکتبار بویه و پسرانش

بویه و پسرانش در ابتدای امر وضع رقت باری داشتند و در دهی ازناحیه دیلمان سکونت داشتند که «کیاکلیش » خوانده می شد (7) مورخان شغل بویه را ماهیگیری نوشته اند و همه در بینوا بودن خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامی که در اوج قدرت بود، علاقه داشت که ازگذشته رقت بار خود و پدر و برادرانش در زمانی که هنوز در دیلم بودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر ادای شکرنعمت و موهبتی بود که خداوند به او و خاندانش ارزانی داشته بود.

ابوالفضل شیرازی وزیر معزالدوله از قول او نقل کرده است که من در دیلم، برای خانواده ام هیزم حمل می کردم. روزی خواهر بزرگم گفت که هیزمی که امروز آورده ای کافی نیست، یک پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمی توانم و تا می توانستم آوردم. گفت: اگربیاوری دو گرده نان از نانی که می پزم زیادتر به تو می دهم. یک پشته دیگر آوردم و از خستگی نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت:

اگر یک پشته دیگر بیاوری، علاوه بر دو گرده نانی که بر جیره نانت اضافه می کنم، یک عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یک پشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل کرد بعد از آن به لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعی که می بینی قرارگرفتم.

وزیر ابوالفضل شیرازی گفت که معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان می کرد و هیچ کتمان نمی داشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل می کردم » (8) .

شهریار بن رستم دیلمی درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آن گوید: «ابو شجاع بویه در آغاز کارش با من وست بود، هنگامی که مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن علی، و رکن الدوله ابوعلی حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد که هر سه به پادشاهی رسیدند درگذشت، روزی به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابی می کند، از اینرو وی را تسلیت داده از اضطراب و پریشانی او کاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به خانه خود آوردم و طعامی برای آنها حاضر کردم، در این وقت شخصی که از بیرون خانه می گذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر کننده خواب و نویسنده ادعیه و طلسمات ». ابوشجاع وی را خواست و گفت من دیشب خوابی دیده ام برایم تعبیر کن. خواب دیدم که بول می کردم وآتشی عظیم از من خارج می شد، سپس آن آتش دامنه یافته روی به بالا نهاد چندانگه می رفت که به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم شکافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمت شعله هایی پدید آمد ودنیا را روشن کرد.

منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتن خلعت و اسبی آن راتعبیر نمی کنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسی که پوشیده ام، چیزی ندارم.

اگر آن را به تو بدهم برهنه می مانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد به ده دینار! و سپس چیز ناقابلی بدو داد. منجم گفت: بدان که تودارای سه پسری که مالک روی زمین خواهند شد و بر مردم جهان فرمانروایی خواهند کرد و چنانکه آن آتش به آسمان بالا رفت.

آوازه ایشان نیز در اطراف و اکناف عالم خواهد پیچید و همان قدر که شاخه های آن پراکنده شد گروهی پادشاهان از ایشان به وجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمی کنی ما را مسخره می نمایی؟!

من مردی فقیر و پریشانم و فرزندانم همگی فقیر و نیازمندند.

اینان کجا و پادشاهی کجا؟! منجم گفت: اکنون تاریخ ولادت هر یک از فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یک رابدو گفت. منجم لحظه ای در اسطرلاب و تقویم های خود نگریست سپس برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن علی را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت می کند و پس از وی این و دست برادرش ابوعلی حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم به خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پس گردن او بزنید که سخت ما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پس گردن اومی زدند و ما می خندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاه به پادشاهی رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پی کار خود رفت » (9) .

جریان این خواب را ابن جوزی (10) و سید ابن طاوس (11) از«تنوخی » با کمی تفاوت نقل کرده اند به موجب این نقل موقعی که بویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش علی تازه از کودکی وارد نوجوانی شده بود، دو پسر دیگرش به خصوص احمد کودک خردسال بودند.

تنوخی از پدرش از ابوالقاسم علی بن حسان انباری کاتب نقل می کند که او گفت:

هنگامی که معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهری در ناحیه، برای او سراهائی بنا کنم، به من گفت که درآنجا مردی است به نام ابوالحسین پسر شیرکوه، چون او را یافتی وی راگرامی دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو که من در کودکی شنیده بودم که پدرم خوابی دیده بود و او و توبرای تعبیر آن خواب، به خوابگزاری در دیلم مراجعه کردید،کیفیت خواب مزبور را برای من بیان کن، ابوالقاسم گفت: که چون به دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستی محکمی بود و خانه من و او،همان طور که اکنون می بینی در مقابل هم، قرار داشت. روزی بویه به من گفت: خوابی دیده ام که مرا به وحشت انداخته است، کسی راپیدا کن تا خواب مرا تعبیر کند، گفتم در این صحرا چه کسی رامی توان یافت که بتواند خواب تعبیر کند؟ باید صبر کرد تا منجمی یا عالمی ازاینجا عبور کند و از او درخواست کنیم تعبیر خواب تو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزی من و بویه به ساحل دریا رفتیم تاماهی صید کنیم، اتفاقا ماهی بسیاری صیدکردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانه های خود بازگشتیم، بویه به من گفت که من کسی را در خانه ندارم تا ماهیها را پاکیزه کند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه خود ببر تا در آنجا برای خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانه ما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف کردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردی در کوچه فریاد می زد که منجم هستم، خواب تعبیر می کنم. بویه به من گفت که خواب مرا به خاطر داری؟ گفتم:

آری و برخاستم منجم را وارد خانه کردم، بویه خواب خود را برای او شرح داد...».

ابوالحسین می گوید:

«سالها گذشت و من خواب را فراموش کردم تا بویه به خراسان رفت و علی به امارت برخاست و ما شنیدیم که ارجان(بهبهان) را مالک شده و پس از آن به فرمانروائی تمام فارس نایل گردیده که از آن به بعد جوائز او به خانواده اش و به بزرگان دیلم می رسید.

روزی قاصدش مرا طلب کرد من نزد علی رفتم از قدرت او دچارشگفتی شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشی سپرده بودم، علی سخت به من نیکی کرد و جوائز عظیمی به من عطا نمود. در یکی ازروزها، هنگامی که جز من و او، کس دیگری نبود، گفت: ای ابوالحسین خوابی را که پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر کرد وبه او پس گردنی زدید، به خاطر داری؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهی می باشد. آن ماهی را به خوابگزار داده بود). جوائزلی(عمادالدوله))ه لود وعطایای دیگری هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.

ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله مراجعت کرد و آنچه شنیده بود، برای وی باز گفت » (12) .

بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگری نقل کرده اند، بنابراین نقل او در خواب دید که به شکل درختی سه تنه درآمده است که ازآن آتش زبانه می کشد. معبری خواب او را نشانه ای از حکومت آینده سه پسرش تاویل می کند (13) .این حکایت به هر صورت نمونه ای ازتدبیری مشروع است که مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویه بود.

نسب آل بویه

این مطلب را بسیاری از مورخان نوشته اند: آل بویه از اخلاف سلاطین ساسانی بودند که چون زمانی طولانی در سرزمین دیلم اقامت داشتند بدان جهت دیلمی نامیده شده اند (14) .

تاج الدین حسینی نقیب از علمای نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابی در کتاب «التاجی فی اخبار بنی بویه » چنین گوید که پادشاه دوله(مقتدرترین ن یرترد آل بویه) از نسب خود جستجو کرد ودر این باره با مهلبی (وزیر معزالدوله) مکاتبه نمود، مهلبی ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق کرد، همه نوشتند و تایید کردند و نسب او را که به ساسانیان می رسد،صحیح دانستند (15) .

ظاهرا همین نوشته صابی را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاک قرارداده اند (16) .

اغلب مورخانی که به ذکر نسب آل بویه پرداخته اند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانی می رسانند اما در این که به کدام یک ازساسانیان متصل می شوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.

ابوریحان بیرونی(440 - 360ه) از کتاب «التاج » نوشته ابراهیم صابی(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:

«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر کوهی، پسر شیرزیل (شیردل)

کوچک، پسر شیرکده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانی شاه، پسر شیرفنه پسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرام گور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذکرکرده است (17) .

ابن ماکولا (متوفی 475ه) بعد از ابوریحان از قدیمی ترین کسانی است که نسبت عضدالدوله را تا بابک پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (18) . لیکن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتی وجود دارد.

احمد بن علی قلقشندی)متوفی 821ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (19) .

حمدالله مستوفی(متوفی حدود 750ه) به نقل از صابی دبیر آورده است که بویه از تخم بهرام گور است ولی نژاد خود را از مردم نهان می داشت (20) .

شاعران آن عصر هم در اشعار و قصاید خود به نسب ساسانی بودن آل بویه اشاره کرده اند. مقریزی، پس از آن که نسب آل بویه را به بهرام گور می رساند، می گوید که فرزندان بویه از قبیله ای ازقبائل دیلم هستند که آن قبیله را، شیردل اوند ازه می نامیدند (21) .

از میان مورخان ابن طقطقی(709 - 660ه) گفته است که: «نسب آل بویه از بویه بالا رفته به یکایک پادشاهان ایران می رساند تا آن که به یهود ابن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل و همچنان به آدم ابوالبشر متصل می شود» (22) .

ابن طقطقی روشن نکرده است که سند وی در این سخن کتاب ابراهیم صابی است یا نوشته دیگر؟.

با وجود این، برخی از محققان آن عصر در نسب آل بویه تردیدکرده و حتی آن را ساختگی دانسته اند. قدیمی ترین کسی که در باره مجعول بودن اینگونه نسب نامه ها، استدلال نموده، ابوریحان بیرونی است وی می نویسد:

«دشمنان همواره می کوشند تا در انساب دیگران، طعنه بزنند وآبروی آنها را لکه دار کنند همان طور که دوستان و پیروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتیها را زیبا جلوه می دهند و سخنانی مبنی بر ستایش ممدوحان خود جعل می نمایند و نژاد برتری برای آنهامی سازند، چنین نسب بی اساسی را برای ابن عبدالرزاق طوسی درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (23) درباره آل بویه هم چنین کاری را کردند و ابراهیم صابی نسبت ایشان را به ساسانیان داده اند اما اگر کسی به راه افراط و تفریط نرود وجانب اعتدال را رعایت نماید، درمی یابد که نخستین کسی که ازقبیله(قبیله بویه) شناخته شد، بویه پسر فناخسرو است و در میان این قبیل قبایل، حفظ انساب معمول نبود و دلیلی به جاویدان ساختن نسب، از طرف آنها در دست نیست و قبل از انتقال سلطنت به آل بویه چنین نسبی برای ایشان شنیده نشده است و چون زمان برای جماعتی به درازا کشید کم اتفاق می افتد که به حفظ انساب خودبپردازند».

غرض پسران بویه ماهیگیر چون به سلطنت رسیدند به جعل نسب نامه هایی برای خود ناگزیر شدند و نژاد خویش را به بهرام گور رسانیدند (24) .

جعل این نسب نامه ها که مورد اعتراض برخی از محققان آن عصرمانند ابوریحان بیرونی و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمی گرفته، دلیل قاطعی است بر آن که ملت ایران در قرن چهارم به موضوع اصالت نژادی اهمیت می داد و کسانی را سزاوار سروری می شمرد که از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (25) .

صفت برجسته آل بویه

صفت بارز آل بویه (دستکم در نسلهای اول و دوم) اطاعت محض وفرمانبری کامل و احترام فوق العاده کوچکترها نسبت به بزرگترهابود و به این کیفیت که در آل بویه دیده شده، در هیچ خاندانی مشاهده نشده است. امتیاز این صفات به بن عمادالدوله(علی بویه) برمی گردد که بویگان قدرت و شوکت خویش رامدیون او هستندیک نمونه از اطاعت و رعایت نظم سلسله مراتبی آل بویه آن که معزالدوله برادر کوچکتر -که حاکم عراق بود- وقتی برادربزرگترش عمادالدوله را در ارجان ملاقات کرد، زمین بوسید و درحضور او سرپا بود و چون دستور می داد، بنشیند نمی نشست. و هراندازه عمادالدوله کوشش کرد که او را در مقابل خود بنشاند،ننشست و تمام مدتی که در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر درمجلس او حضور می یافت دست ادب بر سینه در برابر وی می ایستاد (26) .

پس از فوت عمادالدوله ریاست خاندان به رکن الدوله حاکم ری رسیدو معزالدوله از او نیز فرمانبرداری می کرد و هرگاه رکن الدوله اراده می کرد لشگر به کمک او می فرستاد (27) .

معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصیت کرد که از رکن الدوله اطاعت کند و در مهمات از او مشورت جوید و همچنین نسبت به پسر عمویش عضدالدوله چه از او مسن تر و سیاستمدارتر است (28) .

وقتی همین عضدالدوله می خواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بی کفایتیش- بیرون آورد و پدر عضدالدوله از وضع برادرزادگانش که بازداشت شده بودند اطلاع یافت، از ناراحتی به خود پیچید و کف بر دهان آورد و می گفت: «اینک معزالدوله رامی بینم در برابرم ایستاده، انگشت گزان می گوید: برادر! این چنین از خانواده من سرپرستی کردی؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبیرون آمد، درحالی که حتی منزلی نیز برای خود ترتیب داده بود (29) و چون در اصفهان به حضور پدر رسید، به خاک افتاد و دست پدررا بوسید.

پی نوشتها:

1) کلمه «بویه » یک لفظ فارسی است بر وزن «مویه » به معنی امید و آرزو است ولی در عربی معمولا به ضم باء و فتح واو وسکون یاء تلفظ می شود(الاکمال ج 1، ص 372). در عربی هم گاهی مانند فارسی تلفظ شده از جمله ذهبی در چند مورد آن را با سکون واو و فتح یاء ضبط کرده است(المشتبه من الرجال ص 104)

زینی دحلان نیز گفته است که «بویه » در عربی گاهی با سکون واوو فتح یاء تلفظ الاسلامیه،می شود(الفتوحات ج 1، ص 328).

2) دکتر مشکور، تاریخ ایران زمین، ص 175.

3) شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 49.

4) تاریخ گزیده ص 408.

5) الفخری، ص 142 ترجمه تاریخ فخری، ص 378.

6) همان، ص 379.

7) تاریخ گزیده، ص 409.

8) تنوخی، نشوار المحاضره، ج 2، ص 97.

9) ترجمه تاریخ فخری، ص 380 - 379.

10) ابن جوزی المنظم، ج 6، ص 270 - 268.

11) فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص 195.

12) المنتظم، ج 6، ص 270 - 267 فرج المهموم فی تاریخ علماءالنجوم، ص 195.

13) احیای فرهنگی در عهد آل بویه، تالیف جوئل ل، کرمر، ترجمه حنایی کاشانی، ص 71.

14) تاریخ فخری، ص 378 - اعیان الشیعه، ج 2، ص 92.

15) غایه الاختصار، ص 5.

16) فقیهی، آل بویه، ص 85.

17) الاثار الباقیه، ص 38.

18) الاکمال، ج 1، ص 371.

19) صبح الاعشی، ج 4، ص 417.

20) تاریخ گزیده، ص 409.

21) السلوک لمعرفه دول الملوک، ج 1، ص 25.

22) تاریخ فخری، ص 378.

23) مقصود شاهنامه ابو منصوری است.

24) الاثار الباقیه، چاپ لاییزیگ، ص 38 - مجمل التواریخ والقصص،ص 391 - 390.

25) دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 1، ص 320.

26) ابن اثیر، ج 8، ص 353 - ابن مسکویه، ج 6، ص 113.

27) ابن اثیر، ج 8، ص 366.

28) ابن مسکویه، ج 6، ص 298.

29) همان، ج 6، ص 6 - 444.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان