تجمل گرایی شُریح قاضی

می گویند: «همه را دندان به ترشی کند شود، مگر قاضی را که به شیرینی»!

اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه

می گویند: «همه را دندان به ترشی کند شود، مگر قاضی را که به شیرینی»!

مسند قضاوت، این قدر عظمت و قداست دارد که هر کس شایسته و لایق آن نیست. در مواعظ امام صادق علیه السلام آمده است که قضات، چهار دسته اند: سه دسته آنها به جهنم می روند و یک دسته به بهشت. آنهایی که به باطل حکم کنند - خواه بدانند و خواهد ندانند - و آنهایی که ندانسته به حق حکم کنند، طعمه جهنم خواهند بود. تنها قضاتی به بهشت می روند که عالمانه به حق، حکم کنند(1).

اگر قاضی اهل زهد و پرهیزگاری نباشد و دل به مال و منال دنیا ببندد و میل و گرایش به تجمّلات ظاهری و تعلّقات دنیوی داشته باشد، بدون شک، از جاده قضاوت صحیح و مسیر عدالت - که راهی باریک تر از موست- منحرف می شود و علاوه بر این که افرادی را از حقوقشان محروم می سازد، نظم اجتماعی و امنیّت قانونی و آرامش و اعتماد را از مردم سلب می کند و خصیصه زشت حق کشی و گریز از قانون و گرایش به رشوه دهی، بر غالب مردم حاکم می شود.

از روایت فوق استنباط می شود که قاضی باید از علم و تقوا برخوردار باشد. علم، او را از صادر کردن احکام جاهلانه بازمی دارد و تقوا مانع حق کشی و رشوه خواری و پیروی او از هوای نفس می شود. نه قضاوت بدون علم، مشروعیت دارد و نه داوری بدون تقوا و عدالت. عادل پرهیزگار تحت تأثیر عواطف خود قرار نمی گیرد و حبّ و بغض شخصی، او را از راه راست منحرف نمی کند و حرص و طمع و حبّ جاه و مال و مقام، او را به بیراهه نمی کشاند و قاضی عالم و متخصص و متبحّر، با احاطه کامل بر قوانین. با دید صحیح و متینی که در مسایل قضایی و تشخیص راست از دروغ و حق از باطل و سره از ناسره پیدا کرده است، در موقع قضاوت، مو را از ماست می کشد و موجب اعتماد و اطمینان همگان می شود.

به همین جهت است که محقق حلّی قدس سره بلوغ و کمال عقل و ایمان و عدالت و حلال زاده بودن و علم و مرد بودن را از شرایط و اوصاف قاضی می شمارد و معتقد است کسی که اهلیّت فتوا ندارد و بر انجام واجبات، محافظت نمی کند، شایسته قضاوت نیست(2).

البته اگر کسی واجد شرایط نباشد، ولی مصلحت اقتضا کند که او را به قضاوت گمارند، قضاوت او بلامانع است(3). شاهد این مطلب، شُریح قاضی است، او با اینکه واجد شرایط نبود، امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، او را - که از زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شده بود - در پست قضاوت ابقا کرد. هرچند برخی گفته اند: او مستقل در قضاوت نبود؛ بلکه امیرالمؤمنین علیه السلام بر قضاوت های او نظارت و آن را تنفیذ می کرد. در حقیقت، امام علیه السلام خودش قضاوت می کرد و شریح فراهم کننده مقدمات کار و جمع آوری مدارک لازم و کافی بود(4).

شُریح کیست؟

او - بنابر قول صحیح - شریح بن حارث است که مدت 60 سال در کوفه قضاوت کرده است. تنها در فتنه عبداللّه بن زبیر از قضاوت کناره گیری کرد. در زمان حجاج نیز مستعفی شد و حجاج، استعفایش را پذیرفت. عمرش را طولانی نوشته اند. او بذله گو و اهل مزاح بود. وقتی که در محکمه از شخصی اقرار گرفته و به زیانش حکم داده بود، در جواب او که هاج و واج مانده و می پرسید: چه کسی پیش تو شهادت داده؟ گفت: خواهرزاده دائیت (یعنی خودت)(5).

زنی پیش او شکوه می کرد و او نسبت به وی بی اعتنا بود. یکی از حاضران گفت: مگر گریه او را نمی بینی؟ گفت: برادران یوسف هم بعد از به چاه انداختن وی، نزد پدرشان گریه می کردند(6).

او یک بار مورد خشم امام علیه السلام قرار گرفت و حضرت، او را از کوفه طرد کرد و تا زمانی که حضرت از او راضی نشده بود، در تبعید به سر می برد(7).

می گویند: عصر جاهلیّت را درک کرده است؛ ولی چون به محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بار نیافته بود، او را از تابعان می شمردند(8).

درباره اش نوشته اند که او از روباه هم مکارتر و حیله بازتر بوده است. از شعبی پرسیدند که چرا او را در زیرکی و حیله گری برتر از روباه شمرده اند؟ گفت: هنگامی که مردم کوفه گرفتار طاعون شده بودند، او به نجف آمد. به هنگام نماز، روباهی می آمد و مقابل او می ایستاد و با حرکات خویش او را مشغول می کرد و چون تکرار شد، پیراهن خودش را بیرون آورد و بر چوبی پوشانید و آستینش را هم در دو طرف چوب قرار داد و کلاهش را هم بر چوب نهاد، به گونه ای که روباه به اشتباه بیفتد و خیال کند که شریح است. روباه به عادت هر روز آمد و جلو آن ایستاد. شریح آهسته آهسته از پشت سرش آمد و او را گرفت. به این جهت گفته اند: او از روباه، مکارتر و حیله گرتر بوده است(9).

زمانی که هانی را - که میزبان حضرت مسلم بود - نزد ابن زیاد بردند و از او خواستند که مهمان خود را تحویل دهد و دست از یاری او بردارد و او تسلیم نشد، مورد ضرب و شتم ابن زیاد واقع و در یکی از اتاق های دارالإماره زندانی شد و در شهر کوفه این شایعه قوت گرفت که وی به قتل رسیده است. عمرو بن حجاج، افراد قبیله مذحج را جمع کرد و برای انتقام خون هانی، قصر ابن زیاد را محاصره کردند.

از آنجا که هنوز ابن زیاد نیروی منسجمی فراهم نکرده بود و هنوز هواداران حضرت مسلم، او را رها نکرده و بیعت خود را نشکسته بودند، به وحشت افتاد. به خصوص که از شجاعت و دلاوری قبیله مذحج هم کمابیش باخبر بود و چیزهایی می دانست. از این جهت دست به دامن شریح شد و او را مأمور کرد که هانی را ملاقات کند و زنده بودن او را به اطلاع محاصره کنندگان کاخ برساند.

او به ملاقات هانی رفت و او را در حالی که از سر و صورتش خون جاری بود و آرزو می کرد که ده تن از دلاوران قبیله مذحج وارد کاخ شوند و او را از چنگ دشمنان نجات دهند، ملاقات کرد و بدون اینکه با او سخنی بگوید و بر حال زارش اظهار تأسف کند، از کاخ بیرون آمد و خبر زنده بودن هانی و شاید خبر سلامتش را به اطلاع عمرو بن حجاج و همراهان رسانید و آنها را از زنده بودن وی مطمئن ساخت.

آنها بدون اینکه به عاقبت کار بیندیشند و برای رهایی هانی از اسارت و زندان ابن زیاد، راه چاره ای بجویند، حمد خدای را به جای آوردند و پراکنده شدند و خود زمینه ساز شکست حضرت مسلم و یارانش شدند(10).

سرانجام به برکت همکاری های بی دریغ شریح با دستگاه ظلم و ستم اموی و بی وفایی و بیعت شکنی مردم کوفه، نهضتی که می رفت نه تنها کوفه و عراق را از بیدادگری های بنی امیّه نجات دهد ؛ بلکه جهان اسلام و جهان بشریّت را نجات می داد، به بن بست کشیده شد و پایه های رژیم نامشروع امویان در کوفه و عراق استحکام یافت.

باری! مسلم و هانی جام شهادت نوشیدند و رعب و وحشت همه جا را فراگرفت و این نبود مگر به خاطر سازش کاری افرادی چون شریح و محمد اشعث و کثیر بن شهاب و شبث بن ربعی و حجار و شمر. اینها از موقعیتی که در میان مردم داشتند، سوءاستفاده کردند و این قدر از قدرت بنی امیّه، به عنوان قدرتی افسانه ای و شکست ناپذیر و از تهاجم قهرآمیز سپاهیان بسیار آنها در گوش مردم زمزمه کردند، تا روحیّه ها را به ضعف و زبونی کشاندند و آنچه نباید بشود، اتفاق افتاد(11).

او مرد کوسه ای بود که در شعر و شاعری مهارت و برازندگی داشت. تنها مختار در دوران زعامت خود، او را به یک قریه یهودی نشین تبعید کرد؛ ولی در زمان امارت حجاج بن یوسف ثقفی بار دیگر به کوفه برگشت و به خاطر پیری، از قضاوت کناره گیری کرد و حجاج نیز او را معاف داشت.

او کسی بود که بر کفر و خروج یکی از پارساترین دوستان و یاران امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ یعنی حجر بن عدی شهادت داد و زیاد بن ابیه، شهادت نامه او را که به امضای افراد دیگری نیز رسیده بود، برای معاویه فرستاد و بدین ترتیب، راه برای قتل مظلومانه او و فرزند و یارانش به دست عمّال معاویه فراهم گشت و شریح بار مسؤولیتی سنگین و غیرقابل اغماض را به دوش کشید(12).

هنگامی که معاویه نزد عایشه رفت، عایشه پرسید: چرا در عذراء (قریه ای نزدیک دمشق) حجر و یارانش را کشتی؟ پاسخ داد: به خاطر صلاح امت بود. عایشه گفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: به زودی در عذراء مردمی کشته می شوند که خدا و اهل آسمان به خاطر قتل آنها غضب می کنند(13).

نوشته اند: امیرالمؤمنین علیه السلام تصمیم داشت که او را از منصب قضاوت عزل کند؛ چراکه او علاوه بر اینکه دست نشانده عمر و عثمان بود، صلاحیت تکیه زدن بر کرسی مقدس قضاوت را نداشت؛ ولی اهل کوفه مخالفت کردند و گفتند: او منصوب عمر است و ما به این شرط با تو بیعت کرده ایم که آنچه را عمر و ابوبکر مقرر داشته اند، تغییر ندهی(14)!

معلوم نیست این شرط در کجا و چگونه مطرح شده است؟ قطعا امیرالمؤمنین علیه السلام چنین شرایطی را نپذیرفته است. شرط او با مردم در قبول خلافت، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و اجتهاد خودش بوده است. او اگر می خواست به سیره عمر و ابوبکر رفتار کند، قطعا همه یا اکثریّت اعضای شورایی که عمر برای تعیین خلیفه منصوب کرده بود، با او بیعت می کردند و عثمان از صحنه خارج می شد؛ ولی او شرط عمل به سیره عمر و ابوبکر را نپذیرفت و حضور در صحنه سیاست و خلافت را برای مدتی که زمینه عمل به کتاب و سنت - نه عمل به سیره شیخین - فراهم شود، ترک کرد(15).

مردم کوفه همان هایی بودند که حکمیت ابوموسی اشعری را بر امیرالمؤمنین علیه السلام تحمیل کردند؛ حال آنکه حضرتش تمایلی به این کار نداشت و می خواست عبداللّه بن عباس را به حکمیت برگزیند و چون با مخالفت شدید آنها روبه رو شد، مالک اشتر را پیشنهاد کرد؛ ولی کوفیان که سرکردگی خود را به اشعث سپرده بودند، بر لجاجت و اصرار غلط خود افزودند و حضرت به آنها فرمود: هرکاری می خواهید انجام دهید و بدین ترتیب، فتنه کور خوارج، نضج گرفت(16).

شریح در برابر شهوات و مال و منال دنیوی سست و بی اراده بود و هرگز نمی توانست قاضی مطلوب نظام سیاسی علوی باشد؛ ولی ساده لوحی و تعصب غلط کوفیان، سبب ابقای او شد و لذا امام علیه السلام ناگزیر بود که بر احکام صادره این قاضی سست نهاد نظارت دقیق داشته باشد. رفتار او در زندگی طولانیش بر عدم لیاقتش گواهی روشن است(17).

گاهی امیرالمؤمنین علیه السلام او را مخاطب می ساخت و با موعظه هایی که توأم با انتقاد و انذار بود، تلاش می کرد که او را به راه راست رهنمون شود و از افراط و تفریط های او بکاهد و به لوازم شغل حسّاسی که بر عهده داشت ملتزم و پایبندش سازد؛ ولی تنها نتیجه ای که داشت، اتمام حجّت بود وگرنه پیشاپیش بر حضرتش معلوم بود که:

بر سیه دل چه سود خواندن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

روزی به او فرمود:

«یا شریحُ! جلستَ مجلسا لا یجلسه إلاّ نبیٌّ أو وصیٌّ نبیٍّ أو شقیٌّ(18)».

«ای شریح، در جایگاهی نشسته ای که جز پیامبر یا وصی پیامبر یا نگون بختی نمی نشیند».

او پیامبر یا وصی پیامبر نبود پس آدمی نگون بخت بود؛ چراکه قاضی اگر پیامبر یا وصی پیامبر نیست، لااقل باید منصوب از جانب یکی از آنها باشد تا قضاوتش استمرار و ادامه قضاوت آنها گردد و از مشروعیّت الهی و دنیوی برخوردار باشد. اگر قاضی، مأذون و مجاز نیست، از سعادت، محروم و به شقاوت، گرفتار است. قرائن و شواهد نشان می دهند که او مأذون نبوده و بر موجی از تعصب و ناآگاهی مردم کوفه سوار بوده و - حتما - مغرورانه و متکبرانه بر جایگاهی مغصوب تکیه داشته است.

گذشته از اینها از اسائه ادب او در برابر مقام امامت و ولایت و کفران نعمت خلافت و وصایت به حقی که تنها مظهرش در آن زمان، آن مولای پرهیزکاران و آن امیر به حق مؤمنان بود، نمی توان چشم پوشی کرد.

همین شیوه ناپسندیده اسائه ادب، زمانی خود را نشان داد که او به قاعده «البیّنة علی المدّعی» درباره زره طلحه که در جنگ بصره به غارت رفته بود و به حضرت تعلق داشت، و در دست شخصی به نام عبداللّه بن قفل بود پیشنهاد کرد که حضرت علیه السلام شاهد و بیّنه بیاورد(19). درست است که قانون خدا شامل همگان است و قاضی باید از مدعی، شاهد و از منکر، سوگند بخواهد؛ ولی آیا از معصوم هم باید مطالبه شاهد یا سوگند کرد؟ قاضی اگر ایمان به امامت داشته باشد و عصمت امام را باور کند، به علم خود عمل می کند و حق را به معصوم می دهد.

فقها می گویند: «امام -مطلقا- به علم خود حکم می کند. قضات دیگر در مورد حقوق مردم به علم خود حکم می کنند و در مورد حقوق الهی دو قول است: قول صحیح تر این است که به علم خود حکم می کنند(20)».

یک بار امیرالمؤمنین علیه السلام او را از خواندن نماز تراویح(21) نهی کرد و او فریاد «واعمراه» برآورد و عملاً در برابر حضرت ایستاد و راه عصیان و مخالفت پیمود(22).

حقیقت این است که وی نزد شیعیان -خاصّه علمای شیعه- پایگاه و جایگاهی ندارد؛ ولی علمای سنّی او را ستوده اند. یافعی می گوید:

«ابوامیه، شریح بن حارث کندی قاضی، فقیه و شاعر و نیکوکار و اهل مزاح و عالم ترین مردم به قضاوت و در هوش و ذکاوت و عقل و داوری صحیح، برجسته ترین بود(23)».

وفاتش را به سال 78 یا 80 یا 87 و عمرش را صد یا صد و بیست سال نوشته اند. اقوال دیگری هم درباره تاریخ وفاتش نقل شده است(24).

اگر تعصبات مذهبی را کنار بگذاریم و اشخاص مشهور و نامدار را با محک حقیقت بسنجیم و شهرت و مقام و عناوین ظاهری ما را نفریبد، بسیار دشوار است کسی که همواره مورد تأیید خلفای قبل و بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و تنها آن بزرگوار با سخنان و مواعظ خود، ناخشنودی خود را از رفتار وی ظاهر کرده و بعدا هم مختار -که پرچم انتقام از قاتلان شهدای مظلوم کربلا را برافراشت- تبعیدش کرده و او را به دهکده یهودیان فرستاده، مورد ستایش قرار دهیم. کسی که دامنش به خون سیدالشهداء علیه السلام و یارانش آلوده است و زمینه ساز قتل مظلومانه حجر و اصحاب و یارانش به دست دژخیمان اموی بوده، چگونه ممکن است که او را مورد ستایش قرار دهیم و همه تخلفات او را نادیده انگاریم؟! گیرم که بر تخلّفاتش اطمینان حاصل نکنیم؛ ولی آیا نباید جانب احتیاط را رعایت کنیم؟

«در باب شریح میان علمای رجال شیعه و سنت، اختلاف است و بعضی از بزرگان شیعه او را مذموم می دانند(25)».

معمولاً قاضی ای که به ناحق حکم کند، شریح نامیده می شود.

«این امر بر اثر خبری که متداول است رایج شده و آن اینکه گویند: شریح به امر عبیداللّه زیاد فتوا داد که چون حسین بن علی7 بر خلیفه وقت خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است(26)».

شریح و خشم امیرالمؤمنین علیه السلام

یکی از کارهایی که او مرتکب شد و امیرالمؤمنین علیه السلام را به خشم آورد، این بود که خانه ای به هشتاد دینار خریداری کرد و سند آن را به امضای چند شاهد رسانید.

هنگامی که این خبر تلخ و ناگوار -که موجب بدبینی مردم از دستگاه قضایی علوی و در نتیجه بدبینی آنها از حکومت وقت بود- به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، او را احضار کرد و فرمود: شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و سند مالکیّت آن را به امضای چند شاهد رسانیده ای.

او اعتراف کرد و منتظر ماند تا واکنش امام علیه السلام را مشاهده کند. هرچند برای کسی که به هوشیاری و زیرکی معروف بود، پیشاپیش معلوم بود که با چگونه واکنشی روبه رو خواهد شد.

واکنش حضرت -که حکومتش را بر پایه های عدل و انصاف و مردم داری استوار کرده بود و خود و فرزندان و بستگانش همچون فقیرترین مردم زندگی می کردند و اجازه نمی داد که کارگزاران حکومت از جادّه عدل و انصاف و ساده زیستی و پرهیز از هرگونه تجمّل و اسراف و تبذیر، منحرف شوند - جز خشم و غضب و نکوهش و ملامت، چیزی نبود؛ چراکه اگر قاضی، چنان خانه ای را با پول حلال خودش خریداری کرده، زیاده روی و فاصله گرفتن از قشر محروم جامعه و سبب یأس مردم از حکومت و دستگاه قضاوت خواهد بود. و اگر با پول حرام خریده، تعدّی به بیت المال شمرده می شود، یا اینکه از راه رشوه و هدایایی که تقدیم او کرده اند به دست آمده. و البته باز هم موجب یأس و بدبینی مردم خواهد بود و به راحتی نمی توان آثار شوم آن را از زندگی و خاطر مردم محو کرد.

حضرتش در حال خشم و غضب، او را مخاطب ساخت و فرمود:

«به زودی کسی به سراغت می آید که نه به سند مالکیّت تو می نگرد و نه درباره گواهان و شاهدان از تو سؤال می کند، تا اینکه تو را از آن خانه بیرون برد و با دست تهی به قبر بسپارد. مبادا ای شریح! این خانه را از غیر مال خود خریده یا بهای آن را از حرام پرداخته باشی».

«فإذا أنتَ قد خسِرتَ دارَ الدّنیا و دار الآخرة».

«در این صورت، هم خانه دنیا را زیان کرده ای و هم خانه آخرت را از دست داده ای».

راستی کسی که باید بمیرد و خانه مجلل و تجملات زندگی را با حسرت و پریشانی و پشیمانی بر جای گذارد و با دست تهی و محروم از همه اموال و تعلقات و جاه و جمال و شکوه ظاهری و مجازی، رهسپار عالمی بشود که برای آن هیچ توشه و ذخیره ای فراهم نکرده است، چه بهره ای جز خسران و زیان و ضرر نصیبش خواهد شد؟!

خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور

غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

تنها شریح نبود که پندهای پیامبرگونه علوی را شنید و تازیانه نصیحت و اندرز بر سرش فرود آمد و به راه راست نیامد، بلکه افراد بسیاری از سنخ او بودند که پنبه در گوش کرده و حجاب بر دیده افکنده و از شنیدن حقایق و مشاهده سرنوشت ها عبرت نگرفتند و در آمال و آرزوها غوطه ور شدند. حضرتش از دست اینها سخت ناراحت بود و می فرمود:

«للّه أنتم أتتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق و یرشد کم السّبیل(27)».

«سر و کارتان با خدا! آیا پیشوایی غیر از مرا توقع دارید که شما را به راه آورد و ارشاد کند؟!».

هرگز سیاست مداری بعد از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به روشن بینی و اخلاص و صفا و ساده زیستی و قناعت و تعبّد و مردم داری، همچون شخص امیرالمؤمنین علیه السلام بر مسند حکومت تکیه نزده است. او در عین اینکه به مال و منال و جاه و مقام اعتنایی نداشت، در پی آن بود که الگویی مجسم و روشن از حکومت مورد نظر اسلام را به مردم نشان دهد و راه و رسم خود را در گفتار و کردار به طور دقیق متبلور سازد، تا مسلمانان متعهدی که سیاست و حکومت اسلامی را بر حکومت ها و سیاست های غیراسلامی ترجیح می دهند و راه نجات بشریّت را در آن جستجو می کنند، از آن الهام گیرند و آنچه را که صلاح خدا و مردم مسلمان است را به مرحله اجرا درآورند. او فرمود:

«لم یکن الّذی کانَ منّا منافسةً فی سلطانٍ(28)».

«آنچه از ما واقع شده به خاطر رغبت در حکومت و سلطنت نبود».

زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم

تا امیران را نماید راه و حکم

تا بیاراید به هر تن جامه ای

تا نویسد او به هر کس نامه ای

تا امیری را دهد جان دگر

تا دهد نخل خلاف را ثمر

میری او بینی اندر آن جهان

فکرت پنهانیت گردد عیان(29)

 


1. القضاة أربعة: ثلاثةٌ فی النّار و واحدٌ فی الجنّة رجلٌ قضی بجورٍ و هو یعلم فهو فی النّار و رجلٌ قضی بجورٍ و هو لا یعلم فهو فی النّار و رجلٌ قضی بحقٍّ و هو لا یعلم فهو فی النّار و رجلٌ قضی بحقٍّ و هو یعلم فهو فی الجنّة. (بحارالانوار، ج 78، ص 247).

2. شرایع الاسلام، کتاب القضاء.

3. همان.

4. همان.

5. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 29.

6. همان.

7. همان.

8. همان.

9. سفینة البحار، ج 1، ص 694 و 695: شرح.

10. نگ: همان، ص 694 و منتهی الآمال، محدث قمی، ج 1، ص 225 و 226.

11. منتهی الآمال، ج 1، ص 226.

12. تنقیح المقال فی علم الرجال، مامقانی، چاپ نجف، ج 2، ص 83: شریح.

13. همان، ج 1، ص 257: حجر.

14. همان، ج 2، ص 83: شریح.

15. ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج 1، ص 41، ذیل خطبه 3 (خطبه معروف به شقشقیه).

16. علامه محمدتقی تستری، نهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 319 و 320.

17. ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج 5، ص 827، ذیل نامه 3.

18. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.

19. علامه محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج 5، ص 480.

20. شرایع الاحکام، محقق حلی (کتاب القضاء).

21. تراویح به صیغه جمع، اسم است بر مجموع بیست رکعت نماز در شب های ماه مبارک رمضان و چون بعد از هر چهار رکعت خود را راحت و آرامش می دهند، تراویح گفته شده است. (لغت نامه دهخدا: تراویح).

22. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.

23. همان.

24. همان.

25. لغت نامه دهخدا، ج 30، ص 342: شریح.

26. فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام، صفحه 902: شریح بن حارث و لغت نامه دهخدا، ج 30، ص 349: شریح.

27. نهج البلاغه، خطبه 181.

28. بحارالانوار، ج 34، ص 111.

29. کلیات مثنوی، چاپ اسلامیه، ج 1، ص 107.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر