چکیده
مردم غور (هزاره جات) افغانستان بر اساس شواهد تاریخی، در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مسلمان شده و تا امروز از محبّان و شیعیان اهل بیت علیهم السلام به شمار می آیند. شیعیان افغانستان در تاریخ حیات خود، فراز و نشیب های متعددی را پشت سر گذاشته اند تا به آزادی نسبی رسیده اند. در این مقاله، سعی شده است به گوشه هایی از تلاش های شیعیان در راه احقاق حق خود اشاره شود.
مقدّمه
رقابت یک نامزد شیعی در برابر 17 بعدا 15 نامزد سنّی در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان نه تنها برای مردم این کشور تازگی داشت، که برای جهانیان نیز شگفت آور و غیرمنتظره بود؛ زیرا تا سه سال قبل در حکومت طالبان نه فقط جایی برای مردم شیعه وجود نداشت، حتی این مردم را مسلمان نمی دانستند و بارها دست به قتل عام و نسل کشی شیعیان زده، زمینه فرار آن ها را از افغانستان فراهم ساخته بودند. گذشته از آن، در حکومت های گذشته، بخصوص حکومت مجاهدین که پس از سقوط حکومت دکتر نجیب در کابل به وجود آمد، در قانون اساسی افغانستان حقی برای شیعیان قایل نشدند.
برای مثال، در قانون اساسی حکومت مجاهدین، که در سال 1373 تدوین شد، رئیس جمهور و صدراعظم باید مذهب حنفی می داشت؛ یعنی یک شیعه حق نداشت خود را نامزد مقام ریاست جمهوری کند و یا مسئول تشکیل کابینه از سوی رئیس جمهور گردد. اما تحوّلات سه سال اخیر، بخصوص قانون اساسی مصوّب سال 1382 ش، این مشکل تاریخی را از سر راه شیعیان برداشت و قانون جدید برای شیعه افغانستانی نیز حقوق مساوی با دیگر هموطنان فراهم ساخت.
این تحوّل سیاسی حکایت از آن دارد که در دو جبهه، تغییرات عمیقی ایجاد شده اند: از یک سو، عامّه مردم افغانستان به این آگاهی و شعور سیاسی رسیده اند که یکدیگر را تحمّل کنند؛ و از سوی دیگر، جامعه شیعی افغانستان پس از یک قرن کتمان هویّت، سرانجام به این باور رسیده است که خود را مطرح سازد و برابر با دیگر افغانستانی ها زندگی کند.
مهم تر از همه اینکه جهانیان نیز دریافته اند آنچه درباره افغانستان می پنداشته اند با آنچه در افغانستان می گذرد بسیار متفاوت و دور از باور است. جهان، شیعه را در این کشور یک اقلّیت ناچیز می پنداشت، در حالی که یک سوم مردم افغانستان را شیعیان تشکیل می دهند.
یافته های کنونی با در نظر داشتن باورهای گذشته درباره شیعه و هزاره در افغانستان ما را بر آن می دارند تا مروری هرچند گذرا به پیشینه تاریخی شیعه در این کشور و نیز سیر تحوّلات سیاسی فرهنگی شیعیان در درون جامعه بسته افغانستان داشته باشیم.
تاریخچه ورود شیعه به افغانستان
بسیاری از مورّخان شیعه و سنّی بر این عقیده اند که مردم غور در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مسلمان شده و غرجستان هزارستان یا هزاره جات امروزی جزو قلمرو اسلامی گردیده است. در مسلمان شدن مردم غور در قرن اول هجری، هیچ اختلافی بین مورّخان شیعه و سنّی وجود ندارد. اما در اینکه این مردم پس از مسلمان شدن در کدام صف قرار گرفتند، کمی اختلاف است.
برخی مورّخان با ارتباط دادن افسانه قیس با خالد بن ولید و مسلمان شدن قیس، یکی از پدران قوم افغان (پشتون)، اسلام و مسلمانی را در افغانستان رنگ خونی و طایفه ای داده و این افتخار را همچون افتخارات دیگر، مختص قوم و طایفه خاص نموده اند. از این میان، می توان به شیر محمّد خان ابراهیم زی، مؤلّف تواریخ خورشید جهان اشاره کرد که معتقد است:
«بعد از آنکه خالد به شرف اسلام و غزوات دین اسلام و امارات مسلمانان سرافراز شد، روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله به خالد فرمودند که ای خالد، قوم تو، بنی اسرائیل، چون از صدمات بخت النصر بابلی از شام جلای وطن شدند و حق تعالی تو را به آن سعادت که مأمول اسلاف تو بود مشرّف کرد، اما گروه انبوه، که بعد از وقوع سانحه بخت النصر متوجه ممالک عجم گشته، در جبال غور و فیروزه که واقع ولایت خراسان است، اقامت ورزیدند و به مرور قرون و دهور خلقی کثیر گردیده و به سبب فقدان علم و علما، احکام دین موسوی را به باد داده، گرفتار عارضه جهل و ضلالت اند، باید که ایشان را از بعثت نبی آخر الزمان آگاه گردانی و به دین متین اسلام بخوانی. انتهی.
بعد، خالد حسب الامر نبوی به آن گروه مکتوبی نوشته، فرستاد. چون کتاب خالد به آن گروه صاف دل رسید، بلاتأمّل اجابت کردند و چند کس از بزرگان آن طایفه، که بزرگ ترین ایشان قیس نام داشت ... از جبال غور روانه گردیده، به طی منازل و قطع مراحل به مدینه رسیدند و به توسط خالد سلیمانی به خدمت حضرت خیرالبریّه مشرّف شده، مسلمان شدند.»(2)
البته این نظریه، که افتخارات بشری را بیشتر به نژاد سامی ارتباط می داد و از این لحاظ مورّخان قوم پشتون تلاش داشتند خود را با طایفه بنی اسرائیل پیوند دهند، با مطرح شدن نژاد آریایی، منسوخ گردید.
سید طیّب جواد، سفیر کبیر افغانستان در آمریکا در دوره ریاست جمهوری آقای کرزی، در مقاله «تاریخ جامعه یهود افغانستان» که در هفته نامه وحدت، چاپ قم، در سال 1378، شماره 285 انتشار یافت، می نویسد:
«... ذکر این نکته خالی از لطف نیست که از سده شانزدهم تا بیستم، ما افغان ها خود را از اولاد بنی اسرائیل و یکی از سبط های (اقوام) دوازده گانه گم شده یهودی می شمردیم ... در آغاز سده بیستم مورّخان اروپایی بنابر گرایش های آلوده سیاسی فاشیستی، نظریه بی پایه نژاد نجیب آریایی و نژاد ذلیل سامی را برکشیده اند. در کشور ما نیز افسانه بنی اسرائیل بودن افغان ها برافتاد و به جای آن، اسطوره آریایی بودن ما نشست. به گمان اغلب متفکّرین افغان، بار اول با این اسطوره، از راه منابع آلمانی و ترکی آشنا شده اند.»(3)
در اینجا، هدف رد و یا تأیید نژاد آریایی افغان ها نیست، بلکه هدف آن است که نشان دهیم تاریخ چگونه به نفع قوم خاصی تحریف می شود، ولی افتخار پیش قدمی در اسلام با تمام تغییرات ریشه ای هنوز مورد بحث است. مرحوم عبدالحی حبیبی، رئیس انجمن تاریخ افغانستان، و یکی از مورّخان تاریخ ساز افغانستان که مجله آریانا را منتشر می ساخت، ضمن اعتراف به مسلمان شدن مردم غور در عهد امیرالمؤمنین علی علیه السلام با ارتباط دادن شنسبیان (حکّام مقتدر) زمان خلافت حضرت علی علیه السلام به قوم افغان (پشتون)، ثابت می کند که مسلمانان اولیه افغانستان کنونی پشتون ها بوده اند، نه سایر اقوام ساکن این کشور.
اما مورّخان سایر اقوام، بخصوص مورّخان هزاره و شیعه با قبول اصل موضوع مسلمان شدن غوری ها در دوره خلافت حضرت علی علیه السلام در برابر نظریه «غور خاستگاه پشتون ها» ایستادگی نموده، آن را شدیدا رد می نمایند. مرحوم میرمحمدصدیق فرهنگ، مورّخ مشهور افغانستان، غور و غرجستان را خاستگاه قوم هزاره دانسته، می نویسد:
«در عین حال، در کوهستان مرکزی خراسان، که به نام "غور"، "غرجستان" یا مطلق "جبال" یاد می شد، مردمان دیگری به نام "هزاره و نکودری" جا گرفتند که بعضی پیش از هجوم مغولان به این خطّه وارد گردیده و برخی در اثر لشکرکشی چنگیزخان و جانشینان او در آن جایگزین شدند. اینان با مردم محلی، که تاجیک آمیخته با ترک بودند و امرای آل شنسب و سلاطین غوری از بین ایشان ظهور کرده بودند، آمیزش یافته، زبان آن ها را با مخلوطی از لغات ترکی و مغولی قبول کردند و خودشان به نام "هزاره" و مسکنشان به نام "هزاره جات" شهرت یافتند. در قرن پانزدهم، هزارگان در ا ثر مساعی دعات شیعه، مذهب مذکور را پذیرفتند، در حالی که بخش بیشتر مردم خراسان سنّی مذهب بودند.»(4)
البته نظر مرحوم فرهنگ، هم درباره تاریخ ورود هزاره ها به منطقه و هم شیعه شدن این قوم در قرن پانزده میلادی، از سوی مورّخان شیعه و هزاره مورد اشکال قرار گرفته، تنها در یک مورد، که غور خاستگاه اقوامی غیرپشتون بوده، مورد توافق واقع شده است. همین موضوع موجب گردیده که ایشان از سوی مورّخان پشتون به نام «هزاره» معرفی شود، در حالی که خود به صراحت، خانواده خویش را از تبار سادات (سنّی) تاجیک معرفی می کند. با اینکه وی سال ها با خاندان سلطنتی در ارتباط بوده و از نزدیک با طایفه پشتون در تماس، درباره خاستگاه اصلی این قوم چنین می نگارد:
«اکثر مورّخان، محل رهایش نخستین پشتون ها را کوه های سلیمان و سرزمین های مجاور آن در غرب رودخانه سند شمرده اند که در آن جا به علت دشوار گذار بودن اراضی و نظام قبیله ای، به شکل منزوی و نیمه مستقل زندگی می کردند.»(5)
با این نظر که خاستگاه افغان ها (پشتون ها) دامنه های کوه سلیمان در جنوب افغانستان و شمال پاکستان بوده، افسانه قیس و مسلمان شدن او و برگشت او به غور کاملاً بی پایه و عاری از حقیقت جلوه می کند. حسّاسیت نسبت به منطقه غور از آن روست که غوری ها اولین مردمی بودند که پرچم اسلام را به خواست خود برافراشتند و دین اسلام را در منطقه رونق دادند. از این رو، تاریخ سازان افغانستان هر کدام مطابق خاستگاه قومی و مذهبی خود و یا خواسته های حکّام و گروه های فشار، برای این ناحیه و مردم آن پرونده دلخواه ساخته اند؛ چنان که به چند نمونه آن اشاره شد.
اما مرحوم غبار، که در تاریخ نویسی روش خاص خود را دارد، قضیه را به شکل دیگری شرح می دهد و درباره تاریخ ورود اسلام به افغانستان می نویسد:
«شعار برادری و برابری عرب در افغانستان از طرف طبقات مختلف مردم با عکس العمل های مختلف استقبال گردید؛ به این معنا که فئودال ها تا جایی که تسلط کامل دولت عرب را در افغانستان عامل زوال حکم رانی [منطقه ای [و منافع شخصی خود می دانستند، خواهان دفاع از هویّت حکومات محلی خود بودند، ولی در جایی که دولت عرب حکومت محلی را در دستشان می گذاشت، تسلیم می شدند و باج می دادند. همچنین روحانیون مذاهب مختلفه کشور نفوذ دین جدید اسلام را در افغانستان مرادف انهدام خویش می پنداشتند. اما اکثریت ملت (دهقانان) تا جایی که آوازه عرب و دین جدید را با شعار برادری و برابری و فتوحات باورنکردنی آن ها در ایران شنیده بودند، بین شک و یقین و بین مخالفت و قبول، در حالت نوسانی قرار داشتند...»(6)
مرحوم غبار از لشکرکشی و فتوحات اسلامی در منطقه، به نام «لشکرکشی عرب ها» یاد می کند و به شکل دیگری به مسائل قومی می پردازد، در حالی که برایش فرقی نمی کند که کدام مردم و کدام منطقه اول اسلام آورده اند. او قضایا را بیشتر از روی معادله سود و زیان امرای محلی مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد.
بر خلاف نظریات ارائه شده از سوی مورّخان سنّی، حاج کاظم یزدانی، مورّخ شیعه افغانستانی، با جمع بندی نظریات مختلف، نظر جدیدی به این شرح ارائه می کند:
«در افغانستان. برای اولین بار در زمان خلیفه سوم، اسلام راه یافت. سپاه نیرومند و سختکوش مسلمین بعد از آنکه قسمت اعظم ایران را طی نبردهایی به تصرف درآوردند، به سوی خراسان بزرگ پیش تاختند و در طی جنگ های متعدد، سیستان، هرات، زمین داور و صفحات شمال افغانستان را مسخّر نمودند. دامنه فتوحات مسلمین در زمان اموی ها در افغانستان توسعه یافت.»(7)
آقای یزدانی با ردّ نظریات مربوط به شیعه شدن مردم هزاره جات در قرن 15م و یا دوره صفوی ها چنین می نویسد:
«عده ای پنداشته اند که مذهب شیعی از زمان صفویه به این سو، در هزاره جات رواج یافته است، که این یک پندار محض است و هیچ گونه شاهد تاریخی بر این ادعا یافت نمی شود...»(8)
علی اکبر تشیید درباره قدمت شیعه در کوهستان غور می نویسد:
«مرکز شیعیان غیور یا مسلمین غور اولین تمرکز شیعه در بلاد غور بوده است؛ زیرا بین سنوات 35 تا 40 هجری مسلمان شده اند و در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام ، جعده هبیره المخزومی، که خواهرزاده آن حضرت بود، از طرف وی به حکومت خراسان منسوب شد. به خاطر رفتار شایسته جعده، مردم غور از جان و دل به علی محبت می ورزیدند. امرای غور، که وضع را کاملاً انسانی می یابند، بدون جنگ سر بر خط فرمان علی گزارده، به دین اسلام مشرّف شدند و به پیشنهاد جعده، فرمانروای کل خطّه خراسان، حضرت علی علیه السلام فرمان حکومت سرزمین غور را به خاندان شنسب، که امرای قبلی آن سامان بودند، صادر فرمودند. این فرمان نامه قرن ها در آن خانواده محفوظ بوده و مایه افتخار و مباهات آن دودمان به شمار می آمد. پس از رحلت حضرت علی علیه السلام ، در زمان معاویه و اخلافش دستور داده بودند تا در تمام منابر و مساجد به علی علیه السلام لعن و نفرین کنند. این حکم ناروا در تمام سرزمین های اسلامی آن روز اجرا می شد. تنها مردم غور بودند که از دستور معاویه سرپیچی نمودند و هرگز حاضر نشدند که به حضرت علی ناسزا بگویند.»(9)
قاضی منهاج السراج جوزجانی می گوید:
«غالب ظن آن است که شنسب، امیر غور، در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام مسلمان شد و از آن حضرت عهد و لوا گرفت و همچنان بر ریاست غور باقی ماند.»(10)
فخرالدین مبارک شاه، که نسب خاندان غوری را به نظم کشیده، نیز از عشق و علاقه غوریان به خاندان پیغمبر اکرم سخن رانده، می گوید:
«این افتخار برای غوریان بس که تنها این مردم بودند که تسلیم دستور معاویه نشده، به علی و اولاد طاهرینش سب و ناسزا نگفتند:
در اسلام در هیچ منبر نماند |
که بر وی خطیبی همی خطبه خواند |
که بر آل یاسین به لفظ قبیح |
نکردند لعنت به وجهی صریح |
دیار بلندش از آن بود مصون |
که از دست آن ناکسان بود برون |
از این جنس هرگز در آن کس نگفت |
نه در آ شکار و نه اندر نهفت |
نرفت اندر آن لعنت خاندان |
از این بر همه عاملش فخر دان.(11) |
در افسانه های امروزی هزاره جات نیز به عنوان افتخار گفته می شود که «ما فقط با نامه حضرت علی علیه السلام مسلمان شده ایم.»(12)
اینکه تاریخچه ورود شیعه در افغانستان از غور آغاز می شده، به خاطر حسّاسیت مسلمان شدن مردم این منطقه است که تقریبا همه مورّخان برای اثبات نظریات خود، به افسانه ها روی آورده اند. بنابراین، به ناچار باید به اسناد دسته دوم و سوم استناد نمود و این واقعیت را با حزم و احتیاط پذیرفت که غور اولین خاستگاه شیعه در افغانستان است، در حالی که شیعیان در سراسر افغانستان وجود داشته و از نگاه تاریخی، شهرهای بلخ، بامیان، بدخشان، طالقان، جوزجان، فراه، غور (هزاره جات)، مرورود، کابل و هرات، هر کدام به نوبه خود، محل تجمّع دسته های بزرگی از شیعیان بوده اند که در برخی مناطق مثل هزاره جات و بدخشان و تخارستان برای همیشه وجود خود را حفظ کرده اند و در برخی جاها مجبور به تقیّه و سرانجام، تغییر عقیده شده اند.
آقای یزدانی در کتاب پژوهشی در تاریخ هزاره ها، در بخش پیدایش تشیّع در افغانستان، به تفصیل درباره شیعیان و حضورشان در شهرهای گوناگون این کشور، به بحث پرداخته و یادآور شده است که ابتدا سه فرقه شیعی در افغانستان یعنی خراسان راه یافت: شیعه دوازده امامی، اسماعیلی، و زیدی. اما زیدی ها به مرور زمان رو به انقراض نهادند و امروز از این فرقه نام و نشانی وجود ندارد. ایشان رفتن حضرت یحیی پسر زید شهید، نواده امام زین العابدین علیه السلام را از عراق به خراسان، دلیل حضور شیعیان در آن نواحی می داند که سرانجام، جاسوسان اموی از قضیه آگاه شدند و نصر بن سیار، والی بنی امیّه در خراسان، مسلم بن احوز را با ده هزار نفر مسلّح به جنگ یحیی بن زید فرستاد و حضرت یحیی در این حمله در قریه ارغوی (بغوی) سرپل به شهادت رسید. قبر حضرت یحیی اکنون در شهر سرپل زیارتگاه خاص و عام است.(13)
به دلیل موقعیت جغرافیایی و دوری افغانستان از پایگاه قدرت اموی ها و عبّاسی ها، شیعیان تحت تعقیب در عراق، شام و مدینه و جاهای دیگر به سوی خراسان روآوردند و در بین شیعیان بلخ، هرات، غور و جاهای دیگر سکونت اختیار کردند. آقای یزدانی درباره شیعیان هرات و بلخ این گونه می نویسد:
«در هرات نیز عده کثیری شیعه زندگی می کردند. منطقه "برناباد" هرات تماما شیعه بودند. محمّد دیباج، پسر امام صادق علیه السلام ، در آخر عمر به هرات آمد و در میان شیعیان آنجا با احترام می زیست و احتمالاً قبر وی در هرات می باشد.
در بلخ جمعیت عظیمی از شیعیان زندگی می کردند و بلخ حتی پناهگاه شیعیان دیگر نقاط جهان بوده. محمّدتقی مجلسی (مجلسی اول) در شرح من لایحضره الفقیه می نویسد: چون اهل قم شیعه بودند، بنی عبّاس غالبا نواصب را برایشان والی مقرّر می کرد و اهل قم از ظلم آن ها سخت در عذاب بودند. چون ماندن در قم برایشان مشکل بود، لذا راهی بلخ می شدند تا در کنار شیعیان آن دیار آسوده باشند.
شیخ صدوق ابن بابویه قمی، که یکی از علمای بزرگ شیعه است، چون زندگی در قم برایش مشکل می شود، به ناچار جلای وطن اختیار نموده، در یکی از روستاهای بلخ به نام "قصبه ایلاق"، که ساکنین آن همه شیعه بودند، پناه می بَرَد و شیعیان با گرمی از او استقبال می کنند و هم او در این قصبه، کتاب مهم و معروف من لا یحضره الفقیه را به خواهش یکی از شیعیان آنجا تألیف می کند.»(14)
با توجه به آنچه ذکر شد، این واقعیت روشن می شود که از دیرزمان یعنی از همان آغاز مطرح شدن شیعه به عنوان یک جریان سیاسی فرهنگی، پیروان این مذهب و مکتب در گوشه و کنار افغانستان وجود داشته اند که تجمّع و مرکز اصلی شان همان غور یا هزاره جات امروز بوده است. جریان تشیّع با فراز و نشیب های زیاد تاریخی از آغاز تاکنون، در مرکز افغانستان یعنی هزاره جات زنده بوده و برای همیشه زنده خواهد ماند؛ چرا که شیعه ماندن جزو هویّت قومی هزاره ها شده که در جایش به آن نیز خواهیم پرداخت ولی حال باید دید که غور و غرجستان و یا هزاره جات از نگاه موقعیت جغرافیایی چه موقعیتی در کشور افغانستان دارد.
موقعیت جغرافیایی غور و هزاره جات یا سرزمین شیعیان
موقعیت جغرافیایی غور امروز با غور تاریخی کاملاً متفاوت است. غور امروز یکی از ولایات مرکزی (هزاره جات) افغانستان است که مرکز آن شهر «چغچران» می باشد، در حالی که غور تاریخی به کل هزاره جات کنونی و گاهی به قسمت عمده آن اطلاق می شده و در برخی منابع تاریخی، غور را مختص سرزمین کوهستان ذکر کرده اند که بخش عظیمی از مناطق مرکزی افغانستان را دربرمی گیرد. آقای غرجستانی در کتاب تاریخ هزاره و هزارستان درباره نام های تاریخی «هزاره جات» می نویسد:
«از سرزمین هزاره جات، در تاریخ به اسم های "بربرستان"، "غرجستان"، "هزارستان"، "هزاره جات" و "غور" نام برده شده است که هر کدام از این تسمیه ها باید در ضمن مقاله ها و کتب در بین مردم تبلیغ و ترویج گردد و من هم بدین سبب، از هر کدام در جایش استفاده می کنم.»(15)
از برخی منابع تاریخی، که غور را قلمرو حکومت سلسله غوری می دانند، نیز پیداست که غور مناطق وسیعی را دربرمی گرفته و حتی در یک دوره، یعنی عهد سلطان غیاث الدین غوری و شهاب الدین غوری که 43 سال پادشاهی کردند، غزنین، قندهار، بلخ، هرات، نیشابور، مرو، غرجستان، سیستان، مکران، گرگان، کابلستان، گردیز، تخارستان، ملتان، پیشاور، لاهور و پنجاب و جزو قلمرو غور بودند.(16) در دوره غوری ها، تعصّبات مذهبی کاهش یافتند و مذاهب مختلف ترویج و تبلیغ می شدند.
با اینکه حکومتگران محلی قلمرو حکومت را گسترش می دادند و یا گاهی این قلمرو محدود می شد، اما قلمرو مذاهب چندان تغییر نمی کرد و مرکز افغانستان یا هزاره جات بر پای بندی به مذهب خاص، اصرار می ورزید. همین جدااندیشی این منطقه را در طول تاریخ، نقطه جدا از سایر نقاط معرفی کرده و گاهی به نام کشور مستقل نیز یاد شده است. آقای غرجستانی به نقل از محمّدیوسف ریاضی، یکی از مورّخان گذشته، در کلیات ریاضی یا بحرالفواید می نویسد:
«بربرستان مملکتی است پر از کوهسار که علوفه و چشمه سار زیاد دارد. دارای ییلاق های سردسیر است و این مملکت شرقا به کابل و غزنین، جنوبا به غورات و قندهار و غربا به فراه و هرات، شمالاً به میمنه و بلخ و سایر ترکستان منتهی می شود.»(17)
اینکه هزاره جات به عنوان سرزمین شیعیان معرفی می شود، شاید برای خواننده غیرافغانستانی سؤال برانگیز باشد که چرا صرفا این منطقه مورد توجه قرار گرفته است، در حالی که شیعیان در سراسر افغانستان، بخصوص شهرهای کابل، مزار شریف، هرات، غزنی و سرپل حضور فعّال دارند. دلیل عمده آن این است که در افغانستان بر خلاف سایر کشورها، مذهب رنگ قومی به خود گرفته است. برای مثال، وقتی می گوییم «شیعیان عراق» و یا «شیعیان پاکستان»، هدف قوم خاصی نیست، ولی وقتی گفته می شود «شیعیان افغانستان»، ناخواسته در ذهن، قوم هزاره مجسّم می گردد. امروزه هم در اصطلاح عامیانه افغانستان، شیعه همان هزاره، و هزاره همان شیعه محسوب می شود. حتی شیعیان غیرهزاره هم هزاره شمرده می شوند، با آنکه هزاره های غیرشیعه در پنجشیر، بادغیس، هرات، قندوز و حتی در قسمت غربی غور در جمع گروه های قومی غیرهزاره، بخصوص تاجیک ها به حساب می آیند. برای مثال، قسمت عمده اهالی پنجشیر هزاره سنّی اند، ولی هیچ کس آن ها را هزاره نمی داند و خود هم در پی این نیستند که هزاره محسوب شوند و سرزمینشان در نقشه های جغرافیایی به نام «درّه هزاره» کاملاً مشخص است. هیچ کس نمی گوید که مردم پنجشیر هزاره اند و به عکس، در «دای کندی»، تعداد زیادی از تاجیک های شیعه وجود دارند، ولی هیچ کس آن ها را تاجیک نمی گوید و خود آن ها نیز درصدد اثبات نژاد تاجیکی خود نیستند. بنابراین، وقتی گفته می شود: «هزاره جات»، باید توجه داشت که تمام مردم این منطقه جغرافیایی هزاره نیستند، ولی به خاطر اکثریت داشتن هزاره ها و مذهب شیعه، تمام منطقه به نام سرزمین هزاره ها و قلمرو شیعیان خوانده می شود.
این خطّه جغرافیایی به طور کلی، شش ولایت (مثل بامیان، غور، دای کندی «ارزگان سابق»، میدان، پروان و غزنی و قسمت هایی از ولایات دیگر) را دربرمی گیرد؛ مثل سمنگان، بلخ، سرپل و بغلان. در کتاب تاریخ ملّی هزاره، درباره موقعیت جغرافیایی هزاره جات به طور کامل بحث شده و حدود آن در مرکز افغانستان کاملاً مشخص گردیده است.(18)
در اینجا، ذکر این نکته بجاست که تغییرات عمده و جای گزینی شیعیان در بسیاری از نقاط افغانستان رخ داده اند، برخی نقاط بکلی از وجود شیعیان خالی شده اند و به عکس، در برخی نقاط، که قبلاً شیعه نبوده، شیعیان راه یافته اند. ولی در مرکز هزاره جات، این تغییرات اولاً، صورت نگرفته؛ ثانیا، اگر هم گاهی بر اثر فشار، مدت زمانی مردم به تقیّه سنّی شده اند، دوباره مذهب خود را آشکار ساخته اند که این موضوع در بخش دیگر خواهد آمد. حال باید دید شیعیان افغانستان از چه اقوامی تشکیل شده اند؟
ترکیب قومی و زبانی شیعیان افغانستان
شیعیان افغانستان عمدتا از قوم هزاره و قزلباش هستند. بنابراین، اکثریت قاطع شیعیان را هزاره ها تشکیل می دهند. به ندرت، از میان تاجیک ها، بلوچ ها، ترکمن ها، پشتون ها و برخی تیره ها نیز افرادی شیعه مذهب اند. ساداتی که در هزاره جات و یا دیگر شهرها در کنار مردم هزاره زندگی می کنند، شیعه و آن ها که در بین اقوام دیگر زندگی می کنند، سنّی مذهب اند. شیعیانِ شهری را قبلاً به طور عموم قزلباشان و معدودی را هم سادات تشکیل می دادند که بیشتر در شهر کابل، هرات، مزارشریف و قندهار حضور داشتند، ولی به تدریج، هزاره ها نیز در شهرها گسترش یافته اند. اقلّیت قومی شیعه بیشتر در آن نواحی زندگی می کنند که اکثریت را هزاره های شیعه تشکیل می دهند، نه اینکه در بین یک اکثریت قومی دیگر، یک اقلّیت ناچیز شیعه از همان قوم وجود داشته باشد. اگر هم چنین شیعیانی باشند، بسیار نادر و در حال تقیّه و خفا بوده اند. بر این اساس، در هر نقطه که شیعه هزاره وجود داشته، نمود شیعی بسیار برجسته و چشمگیر بوده است.
برای مثال، با اینکه اکثریت قاطع مردم شهر هرات شیعیان هستند، ولی چون در گذشته حضور هزاره های شیعه کم رنگ بوده، هرات نسبت به کابل و مزار شریف، نمود شیعی نداشته است، در حالی که هرات به عنوان شهری شناخته می شود که چهل تکیه خانه (حسینیه) داشته و شاید در آن زمان، کل تکیه خانه های کابل و مزار شریف به بیست تکیه نمی رسیده است.
دلیل عمده این امر، تفاوت چهره هاست که شیعیان هزاره هرگز نمی توانند پوشش غیرشیعی داشته باشند. از این رو، در دوره طالبان بیشتر مردم مزارشریف، یکاولنگ و پنجاب و سنگ چارک قتل عام شدند، حتی ازبک ها نیز به جرم شیعه بودن به خاطر تشابه چهره قتل عام شدند، در حالی که شیعیان هرات توانستند از ساطور طالبان جان به سلامت برند و خسارات کمتری متحمّل گردند.
از نگاه زبانی نیز اکثریت قاطع شیعیان فارسی زبانند، به استثنای شیعیان قندهار و گردیز و خانواده های محدود سادات که در جنوب کشور، بین پشتون ها قرار گرفته اند و زبانشان فارسی پشتو است. زبان شیعیان هزاره، قزلباش، تاجیک، بلوچ، ترکمن و تیره های دیگر از جمله سادات، به طور عموم فارسی (دری) می باشد. زبان شیعیان اسماعیلی نیز به طور عموم فارسی است.
جمعیت و نفوس شیعیان در افغانستان
بین 30 تا 35 درصد جامعه افغانستان را شیعیان تشکیل می دهند که اکثریتشان شیعه دوازده امامی (جعفری)اند. 3 تا 4 درصد شیعیان را پیروان مذهب اسماعیلیه تشکیل می دهند که بیشتر در خارج از هزاره جات، در ولایات بدخشان و بغلان و پروان حضور دارند.
به دلیل آنکه هیچ گاه در افغانستان سرشماری دقیق نفوس صورت نگرفته و آمارها بیشتر تخمینی و دور از واقعیت عینی جامعه ارائه شده اند، نمی توان به طور مشخص گفت چه تعداد شیعه در افغانستان وجود دارد؛ همان گونه که تعداد سنّی ها هم مشخص نیست. ولی از ترکیب قومی افغانستان، می توان تا حدی به تعداد درصدی شیعیان پی برد. اما تا زمان سرشماری دقیق، نمی توان میزان نفوس آن ها را حدس زد.
ترکیب نزدیک به واقعیت چهار قوم عمده افغانستان، که اقوام کوچک به نحوی با یکی از آن ها در ارتباطند، عبارتند از:
1. پشتون ها (افغان ها) با گروه های ارتباطی زبانی خود، 31 درصد کل جامعه؛
2. هزاره ها (بیشتر شیعیان و نیز سنّی ها) با گروه های درارتباط با خود، 27 درصد کل جامعه؛
3. تاجیک ها (فارسی وان ها) با گروه های ارتباطی خود، 20 درصد کل جامعه؛
4. ترک نژادان (ازبک و ترکمن) با گروه های ارتباطی خود، 20 درصد کل جامعه؛
5. گروه های قومی مستقل زبانی، دینی، مذهبی از قبیل هندو، سیک و یهود، که با اقوام چهارگانه هیچ ارتباطی ندارند، مجموعا 2 درصد جامعه را تشکیل می دهند.
جایگاه سیاسی فرهنگی شیعیان افغانستان
شیعیان افغانستان از نگاه سیاسی، هیچ گاه به وضع مطلوبی نرسیده اند. صرف نظر از تاریخ غم بار این مردم در عصر عبدالرحمان خان، که 62 درصد کل شیعیان نابود و یا از کشور فراری شدند، تا چند سال پیش نیز از نگاه قانونی، هیچ گونه حقی در احراز مقامات بالای دولتی نداشتند. با اینکه تلاش های زیادی صورت گرفت تا شیعیان مثل سایر مردم به حق مساوی با دیگران برسند، ولی به دلایل گوناگون این موضوع با سکوت مواجه می شد.
اولین اقدام در این زمینه، در عصر امان الله خان شروع شد. سران و روشن فکران شیعه همگام با آزادی خواهان دیگر اقوام، تلاش کردند تا قانون بردگی هزاره ها (شیعیان) را لغو کنند که البته این خواسته تا حدودی به ثمر رسید و رسما خرید و فروش زنان، دختران و پسران شیعه از نگاه قانون منع گردید. مرحوم غبار در این زمینه می نویسد:
«روح این مواد قانونی آن بود که در عمل، مورد تطبیق قرار داشت و از لوث ریا و مردم فریبی و کذب و نفاق مبرّا بود؛ چنان که مراسم مذهبی و تکیه گاه های پیروان مذب امامیه عملاً آزاد شد و بردگان هزاره میراث دوره امیرعبدالرحمان خان از بردگی نجات یافت.»(19)
گرچه قانون بردگی هزاره ها (شیعیان) رسما لغو گردید، ولی هنگام تصویب قانون اساسی، در سال 1301 و 1303 درباره رسمی شدن مذهب شیعه در کنار مذهب سنّی، متعصّبان مذهبی اهل سنّت مقاومت نمودند و نگذاشتند که این ماده قانونی به تصویب برسد(20) و به جای آن، درباره دین و مذهب این گونه آمده است:
«ماده 2: دین مردم افغانستان دین مقدّس اسلام است. پیروان سایر ادیان، مثل یهودیان و هندوهای ساکن افغانستان از حمایت کامل دولت برخوردارند، به شرطی که آن ها امنیت عمومی را مختل نسازند.»(21)
با آنکه در این ماده از هیچ مذهبی نام برده نشده، ولی ماده 21، که تمام دعاوی و قضایا را در محاکم عدلی بر اساس حکم شریعت در نظر می گیرد، تفسیرهای گوناگونی به دنبال داشته که نظریه غالب، شریعت بر اساس فقه «حنفی» تلقّی می شود. ولی در قانون اساسی دوره نادرخان، مصوّب 1309 بر نفی مذهب شیعه در قانون اساسی تصریح شده است:
«اصل اول: دین افغانستان دین مقدّس اسلام و مذهب رسمی و عمومی آن مذهب حنیف حنفی است. پادشاه باید دارای این مذهب باشد. دیگر ادیان مثل اهل هنود و یهودی، که در افغانستان هستند، به شرطی که آسایش و آداب عمومیه را اخلال نکنند نیز تحت تأمین گرفته می شوند.»(22)
در این قانون، شیعیان به اندازه، هندوها و یهودیان نیز آزادی مذهبی ندارند. بنابراین، اندک آزادی مذهبی، که در عصر امان الله خان به وجود آمده بود، دوباره سلب گردید و بار دیگر مردم شیعه در شهرها به تقیّه روی آوردند. این وضع با شدت و ضعف خود، تا سال 1343، که قانون اساسی دوره مشروطیت به تصویب رسید، پابرجا بود. در سال 1343 ش نیز مثل دوره امان الله خان، مجدّدا شیعیان به تکاپو افتادند تا مذهب شیعه در کنار مذهب حنفی رسمیت یابد، اما موفق نشدند و قانون این گونه به تصویب رسید:
«ماده 2: دین افغانستان دین مقدّس اسلام است. شعائر دینی از طرف دولت مطابق با احکام مذهب حنفی اجرا می گردد. آن افراد ملت که پیرو دین اسلام نیستند، در اجرای مراسم مذهبی خود، در داخل حدودی که قوانین مربوط به آداب و آسایش عامّه تعیین می کند، آزاد می باشند.»
«ماده 8: پادشاه باید تبعه افغانستان، مسلمان و پیرو مذهب حنفی باشد.»(23)
در این قانون، که به اصطلاح روشنفکران افغانستان نیز در تدوین و تصویب آن نقش داشتند، پیروان مذهب شیعه و امامیه در جمع افراد ملت، که پیرو دین اسلام نیستند، آمده اند. اما همین ماده قانونی به شیعیان فرصت داد تا آهسته و آرام مراسم مذهبی خود را گسترش دهند و تا اواخر سال 1351 و آغاز سال 1352، که حکومت شاهی سرنگون شد، در تمامی شهرها، مراسم مذهبی شیعه آزادانه اجرا می شد.
شهید علاّمه بلخی در یکی از سخنرانی های خود در قم، پس از آزادی از زندان 14 ساله در کابل می گوید:
«بالغ بر چهار میلیون شیعیان افغانستان محرومیتی داشتند و از مطالعه دور، در یک قریه صدخانه هست، ده خانه شیعه است و نودخانه [سنّی] و شیعه هم که مجبور به تقیّه است. مفهوم و موضوع استعمال تقیّه را هم که این بیچاره نفهمیده است! پدر را می بیند که همین طور می کند و پدر بیچاره هم که اطلاع از دین ندارد! مبلّغ هم نیست که مسائل دین را به آن ها برساند. آنجا آن طور مبلّغ هم نیست و همه در زیر تقیّه است. پس چه می شود؟ جز اینکه از راه دور شوند، جامعه ها منحرف شوند و تقریرهای آگاه و مکتب های دیگر آن ها را مانند برّه ای که گرگ ببرد، ببرند؟ دیگر چاره نداشتم و حرکتی کردم مظلومانه! برای اثبات قانون تشیّع و گرفتن حق، به ضرب زور، از حلقوم زور...»(24)
قیام بلخی و قیام های پیش از او این زمینه را فراهم ساخته بودند که شیعیان در اجرای مراسم مذهبی خود به آزادی برسند، اما تا رسیدن به حقوق سیاسی خود و احراز پست های دولتی، هنوز فاصله زیادی باقی بود. ولی روز عاشورا از سوی دولت رسما تجلیل می شد. یکی از مجله های شیعیان در آن دوره، درباره مراسم روز عاشورا در سال 1351 می نویسد:
«از این حیث که تمام جراید و روزنامه های افغانستان عزیز از این روز تاریخی با ذکر اهمیت قیام سیدالشهداء و تجلیل هدف شهدای کربلا در تأمین عدالت، آزادی و حفظ اساسات و شعائر دین مبین اسلام احترام نمودند و هم عموم ملت مسلمان افغانستان در مجالس وعظ و ذکر واقعه عاشورا در همه ولایات کشور اشتراک فرمودند، دلیل واضح و ثابتی است که ملل اسلام همه با وحدت کامل پیرو دین و شعائر اسلام بوده و قیام شجیعانه حضرت سیدالشهداء و همراهان او را بهترین درس می دانند که باید جهان اسلام، بلکه عالم بشریت سرمشق خود قرار داده و از ذکر آن همه مسئله غفلت ننمایند.»(25)
با سرنگونی رژیم شاهی و استقرار نظام جمهوریت، هر چند نگرانی هایی در زمینه های سیاسی اجتماعی به وجود آمدند، ولی مراسم مذهبی شیعیان همچنان در شهرها و روستاها رو به گسترش بودند و مردم شیعه آهسته و آرام در تمامی شهرها بدون تقیّه به نماز می ایستادند، با اینکه در روستاهای دوردست جانب احتیاط را از دست نمی دادند. جالب اینکه قانون اساسی دوره داوود خان، مصوّب 1355 ش، قید «مذهب رسمی» را برداشت. در این قانون آمده بود:
«ماده 22: دین افغانستان دین مقدّس اسلام است. آن افراد ملت که پیرو دین اسلام نیستند، در اجرای مراسم مذهبی خود در داخل حدودی که قوانین مربوط به آداب و آسایش عامّه تعیین می کند، آزاد می باشد.»(26)
با اینکه در قانون اساسی داوود خان از رسمیت مذهب حنفی نام برده نشده، ولی در ماده 99، محاکم کشور را به پیروی از اصول کلی فقه حنفی ملزم می ساخت. البته در این عصر، بسیاری از قضات تعصّبات قبلی را نداشتند و بیشتر تابع مسائل سیاسی و مالی بوند تا مسائل مذهبی. ولی راه ورود شیعیان به پست های کلیدی کشور همچنان مسدود بود. اما در دوره دکتر نجیب، قانونی به تصویب رسید که زمینه ورود شیعیان را نیز در مقامات بالای دولتی نفی نمی کرد. از این رو، در دوره کمونیست ها، تعدادی از شیعیان حزبی نیز به مقامات بالای حکومتی، حتی تا صدارت، رسیدند؛ چرا که در قانون اساسی آن دوره، که در سال 1366 به تصویب رسید، آمده بود:
«ماده دوم: دین افغانستان دین مقدّس اسلام است. در جمهوری افغانستان، هیچ قانونی نمی تواند مناقض اساسات دین مقدّس اسلام و دیگر ارزش های مندرج این قانون اساسی باشد.»(27)
این قانون به شیعیان اجازه می داد مراسم خود را آزادانه انجام دهند، هرچند کمونیست ها در آغاز حکومت خود در دوره تره کی و امین، سخت گیری شدیدی علیه مذهب و مذهبیان داشتند؛ سران مذهبی، بخصوص علمای شیعه را زندانی و اعدام نمودند، ولی در دوره ببرک کارمل و دکتر نجیب، آزادی هایی داده شد که اسماعیلی ها بیشتر از آن ها استفاده کردند و برای اولین بار، در تاریخ کشور مطرح شدند. اما در کنار این آزادی مذهبی تشیّع، تلاش هایی از سوی مجاهدین سنّی وجود داشتند که با رسمیت بخشیدن به مذهب حنفی، از مطرح شدن مذهب شیعی جلوگیری کنند. در متن دستورالعمل حکومت انتقالی پیشاور در سال 1367 درباره اهداف این حکومت آمده بود:
«ماده 1: اقامه نظام اسلامی مطابق نص قرآنی (اِن الحُکمُ الا للّهِ)».
«ماده 2: اداره و پیشبرد امور کشور بر مبنای احکام شریعت اسلامی مطابق فقه حنفی.»(28)
بر اساس این قانون و نظریات تنگ مذهبی بود که در حکومت موقّت مجاهدین، به شیعیان سهمی ندادند و بدین روی، مشکلات زیادی در جهاد افغانستان به وجود آمد. با شکست حکومت دکتر نجیب و تشکیل حکومت مجاهدین در کابل، همین قانون مصوّب سال 1367 در کابل اجرا شد و بعدها آقای ربّانی دستور تدوین قانون اساسی دولت مجاهدین را صادر کرد که این قانون تمام حقوق شیعیان را نفی می کرد؛ به این شرح:
«ماده سوم: دین افغانستان دین مقدّس اسلام است.
ماده چهارم: مذهب رسمی افغانستان مذهب حنفی است.
ماده ششم: دولت اسلامی افغانستان بر مبنای نهادهای سیاسی ... به اصول و موازین اسلامی پایه گذاری شده و روش قانون گذاری و تنظیم مجدّد زندگانی ملّی بر اساس احکام قرآن و سنّت مطابق فقه حنفی [سنجش [می گردد.
ماده پنجاه و دوم: رئیس دولت مرد مسلمان پیرو مذهب حنفی بوده ...
ماده شصت و دوم: رئیس حکومت مرد مسلمان پیرو مذهب حنفی بوده، از پدر و مادر مسلمان متولّد شده باشد.»(29)
این قانون اساسی راه را بکلی به روی شیعیان بسته بود، حتی شعار «آزادی ادیان و مذاهب غیراسلامی» را نیز نفی می کرد تا شیعیان نتوانند همانند دوره ظاهرشاه از آن مواد قانونی استفاده نموده، به اقامه شعائر مذهبی خود بپردازند. اینجا بود که جنگ های خونینی در کابل به راه افتاد تا سرانجام، طالبان از راه رسید و طومار این حکومت را برچید. اما طالبان نه تنها برای شیعیان در قانون، حقی قایل نشدند، بلکه شیعیان را از حق تابعیت افغانستان نیز محروم ساختند. این ها در آغاز قدرت گیری خود، بخصوص پس از قتل عام مزارشریف، به شیعیان دو راه پیشنهاد کردند:
یا مسلمان شوند؛ یعنی سنّی شوند!
یا کشور را ترک گویند!
با این ذهنیت منفی علیه شیعیان، بارها مردم شیعه را قتل عام نمودند تا اینکه حکومت طالبان در سال 1380 توسط آمریکا و دیگر کشورهای جهان با همکاری جبهه متحد افغانستان، که متشکّل از جمعیت اسلامی، حزب وحدت اسلامی، جنبش ملّی اسلامی، اتحاد اسلامی آقای سیاف و گروه های دیگر غیر از حزب اسلامی آقای حکمتیار بود، سرنگون شد. پس از سقوط طالبان، بر اساس موافقت نامه بن، حکومت انتقالی شش ماهه در کابل به ریاست حامد کرزی تشکیل شد و این حکومت قانون اساسی جدیدی تدوین نمود که در 6 دلو (بهمن) پس از تصویب لویه جرگه، به امضای آقای کرزی رسید. در این قانون، همانند قوانین دوره امان الله، داوود خان و نجیب، قید «رسمیت داشتن مذهب خاص» برداشته شد:
«ماده دوم: دین دولت جمهوری اسلامی افغانستان دین مقدّس اسلام است. پیروان سایر ادیان در پیروی از دین و اجرای مراسم دینی شان در حدود احکام قانون، آزاد می باشند.
ماده سوم: در افغانستان، هیچ قانونی نمی تواند مخالف معتقدات و احکام دین مقدّس اسلام باشد.»(30)
قید «پیروی از مذهب خاص» از نامزدی ریاست جمهوری برداشته شد و بر اساس همین مواد قانونی، برای اولین بار در تاریخ کشور، یک شیعه هم در کنار 17 نفر سنّی، خود را نامزد ریاست جمهوری نمود. در بخش قضایی نیز برای اولین بار، راه حل قانونی برای دعاوی پیروان اهل تشیّع به وجود آمد:
«ماده 130: محاکم در قضایای مورد رسیدگی، احکام این قانون اساسی و سایر قوانین را تطبیق می کنند. هرگاه برای قضیه ای از قضایای مورد رسیدگی، در قانون اساسی و سایر قوانین، حکمی موجود نباشد، محاکم به پی روی از احکام فقه حنفی و در داخل حدودی که این قانون اساسی وضع نموده، قضیه را به نحوی حل و فصل نمایند که عدالت را به بهترین وجه تأمین نماید.
ماده 131: محاکم برای اهل تشیّع، در قضایای مربوط به احوال شخصیه، احکام مذهب تشیّع را مطابق به احکام قانون تطبیق می نمایند.
در سایر دعاوی نیز اگر در این قانون اساسی و قوانین دیگر موجود نباشد، محاکم قضیه را مطابق به احکام این مذهب حل و فصل می نمایند.»(31)
بدین سان، شیعیان افغانستان پس از قرن ها انزوا و دوری از قدرت و حکومت، از نگاه قانونی، رسما شریک در قدرت و حکومت گردیدند. البته تا رسیدن به این مرحله، چه در صحنه عمل و چه در صحنه نظر و مواد قانونی، جان فشانی ها، تلاش ها و زحمات زیادی متحمّل گردیده و در این راه، قتل عام ها دیده، آوارگی ها کشیده، اسارت ها و بردگی ها را با انواع و اقسام شکنجه ها تجربه کرده اند.
آنچه در پایان این بخش می توان به آن اشاره کرد این است که دستاورد شیعیان در دوره سه ساله حکومت انتقالی و موقّت، هرچند کاملاً رضایت بخش نیست، ولی با در نظر داشتن سابقه دردناک شیعه در افغانستان، دستاورد بزرگی به حساب می آید.
امید است آینده به از این باشد، تا مردم شیعه افغانستان با خیال آسوده در کنار سایر هموطنان خود، در آبادانی و شکوفایی کشور خویش سهیم باشند و هرگز سایه شوم تبعیضات گذشته بر سر مردم این کشور سایه نیندازد.
1. روزنامه نگار و پژوهشگر افغانستانی.
2. شیرمحمّدخان گنداپور و ابراهیم زی، تواریخ خورشید جهان، لاهور (پاکستان)، مطبع الاسلامیه لاهور پنجاب، 1311 ق، ص 60 62.
3. بصیر احمد دولت آبادی، «شیوه تاریخنگاری و تاریخ سازی در افغانستان»، نشریه سراج، قم، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، 1378، ش 18، ص 115.
4. میرمحمّد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، قم، اسماعیلیان، 1371، ج 1، ص 23.
5. همان، ص 37.
6. میرغلام محمّد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ،چ دوم،قم،صحافی احسانی،1375،ج1، قسمت اول،ص 160.
7. حاج کاظم (حسین علی) یزدانی، پژوهشی در تاریخ هزاره ها، چ دوم، قم، محمد امین شریفی، 1372، ج 1، ص 45.
8. همان، ص 45.
9. علی اکبر تشیید، هدیه اسماعیل یا قیام السادات، فصل دوم، چاپ تهران.
10. حاج کاظم یزدانی، پیشین، ص 45.
11. روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، ص 355 و 356 / علی اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ذیل کلمه «غور» و «غوریان».
12. حاج کاظم (حسین علی) یزدانی، پیشین، ص 73 75.
13. همان، ص 75.
14. حاج کاظم (حسین علی) یزدانی، پیشین، ص 71.
15. محمّد عیسی غرجستانی، تاریخ هزاره و هزارستان، کویته (پاکستان)، شورای فرهنگی اسلامی افغانستان، 1989 م، ص 33.
16. میرغلام محمّد غبار، پیشین، ج 1، قسمت اول، ص 255.
17. محمّدعیسی غرجستانی، پیشین، ص 31 به نقل از: کلیات ریاضی.
18. ل. تیمور خانف، تاریخ ملّی هزاره، ترجمه عزیز طفیان، قم، اسماعیلیان، 1372 ش، ص 57.
19. میر غلام محمّد غبار، پیشین، ج 1، قسمت دوم، ص 1248.
20. محمّد ناصر کمال، افغانستان؛ سرزمین آریا، ترجمه احمد ولید پژمان، پیشاور (پاکستان)، کتابخانه دانش، سال 1377، ص 143.
21. مجمع محقّقین و طلاب افغانستان، مجموعه مقالات سمینار افغانستان و قانون اساسی آینده، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1383، ج 2، ص 67.
22. محمّد ناصر کمال، پیشین، ص 160.
23. همان، ص 216.
24. سید اسماعیل بلخی، «سخنرانی»، نشریه یادنامه، قم، 1368، سازمان نصر افغانستان، ص 29.
25. سردبیر، «تذکر و تشکر»، مجله برهان، کابل (افغانستان)، سال 1351، ص 3.
26. محمّدناصر کمال، پیشین، ص 270.
27. مجمع محققین و طلاّب افغانستان، پیشین، ج 2، ص 78.
28. محمّدناصر کمال، پیشین، ص 456.
29. مجمع محققین و طلاّب افغانستان، پیشین، ج 2، ص 80.
30. قانون اساسی مصوّب سال 1382، ماده 2 و 3.
31. همان، ماده 130 و 131.