روضه خوانی و انعقاد مجالس روضه میان شیعیان ایران از جایگاه خاصی برخوردار است که در روزگار حکمرانی قاجاریان و به ویژه دوران زمامداری ناصرالدین شاه رونق به سزایی یافت و بیش از پیش مرسوم شد. از اوان مشروطیت بر اثر آشنایی با افکار نو و توجه بیشتر به امور سیاسی و اجتماعی از درون مجالس روضه خوانی، تشکل های مذهبی سیاسی شکفته شد و پس از وقایع شهریور 1320 به بار نشست. با این همه به نقش اجتماعی روضه خوان ها و واعظان که مجری مجالس روضه خوانی بوده و با عامه مردم ارتباط تنگاتنگ داشته اند کمتر توجه شده است.
در این نوشتار کوشش شده با سیری در کتاب درة التاج و مرقاة المعراج، تألیف یکی از روضه خوانان بنام، ضمن آشنایی با آرا و افکار مؤلف، تصویری از مجالس روضه خوانی ارائه گردد.
واژه های کلیدی: هیأت های مذهبی ، مجالس روضه خوانی، تشکل های مذهبی سیاسی، عزاداری ،تاج الواعظین نیشابوری، تعزیه، درة التاج و مرقاة المعراج
در بررسی دگرگونی های سیاسی اجتماعی متأثر از اندیشه دینی، در تاریخ معاصر ایران از نهضت مشروطه خواهی تا پیروزی انقلاب اسلامی، کمابیش به نقش مراجع تقلید و عالمان طراز اوّل دین توجه درخور شده است. در این میان سهم واعظان و روضه خوانان که در سلسله مراتب روحانیون شیعه در رتبه فروتری قرار دارند و همواره با توده های مردم ارتباط عینی و پیوسته داشته اند، هنوز به درستی دانسته نیست. البته می توان با پذیرش اصل فضیلت گریه بر مصایب خاندان پیغمبر(ص) و اعتقاد به پاداش اخرویِ فراوانی که از این راه نصیب ذاکران و گریه کنندگان بر شهیدان کربلا می شود، به تأیید روضه خوانی و تکریم روضه خوانان پرداخت؛ ولی چنین رویکردی، تبیین عملکرد اجتماعی مجالس روضه و مجریان اصلی آن، یعنی واعظان و روضه خوانان را در بر نخواهد داشت.
اهمیت پرداختن به نقش اجتماعی مجالس روضه خوانی از آن روست که از اوان طرح اندیشه مشروطیت در ایران براثر برداشت های نو از متون اسلامی و فعالیت بطی ء روشنفکرانِ مذهبی طی یک فرایند نه چندان ساده از درون مجالس سنتی روضه، محافل وعظ و خطابه ای دیگر سرزد و به تدریج ریشه دواند که میوه آن پس از شهریور 1320، به صورت تشکل هایی که هیأت های مذهبی صنفی یا محلی بود و پیشینه آن به دوره صفویه می رسید جلوه گر شد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و به ویژه از آغاز دهه 1340، شمار این گونه هیأت ها روبه فزونی گذاشت و بعضا انجمن های اسلامی را در دل خود پروراند. شماری از این انجمن ها که در میان اصناف و پیشه وران بازار و محافل دانش آموزی و دانشجویی برآمدند و بالیدند، به مثابه نهادهایی مدنی و با حفظ هویت مذهبی خود به فعالیت سیاسی دست یازیدند و اسلام سیاسی انقلابی نیم سده اخیر را شکل دادند. چگونگی استحاله مجالس روضه و وعظ را که از سنت معمول گسستند و به محافل مذهبی سیاسی تبدیل شدند، باید در پیدایش جریان روشنفکری مذهبیِ اواخر عهد قاجاریه جست وجو کرد و رد آن را در دوران حکومت پهلوی پی گرفت.
اما این که روضه و روضه خوانی از چه هنگام و چگونه از جمله شعایر رسمی مذهب شیعه گردید و به خصوص در ایران ارزش فراوان یافت، موضوع این بررسی نیست. کوتاه آن که در این باره، حاجی میرزا حسین نوری(1250 ق= 1213 ش / 1320 ق = 1282 ش)، عالم ومحدث بزرگ شیعی در مقدمه کتاب لؤلؤ و مرجان، پس از بیان چگونگی مرثیه سرایی در روزگار ائمه (علیهم السلام) می نویسد:
«این صنف از مؤمنین [روضه خوان ها] اسمی مخصوص نداشتند تا ... ملاحسین کاشفی [وفات 906 یا 910 ق [کتاب روضة الشهدا را تألیف نمود».
پس از آن «مردم رغبت نمودند در خواندن آن کتاب در مجالس مصیبت و به جهت فصاحت و اغلاق آن کتاب، هر کس از عهده خواندن آن بر نمی آمد، بلکه اشخاص مخصوصه بودند که آن را درست آموخته، در مجالس تعزیه داری می خواندند و ایشان معروف شدند به روضه خوان؛ یعنی خواننده کتاب روضة الشهدا. پس از آن کم کم از آن کتاب به کتاب دیگر انتقال نمودند و از آن به خواندن از حفظ و آن اسمِ اول برایشان ماند و کار این طایفه اندک اندک بالا گرفت و برای اصل مقصد که گریانیدن باشد، مقدماتی پیدا شد از قصص و حکایات و ... و فنی شد مخصوص و ممتاز و کار ترقی آن به آن جا رسید که یکی از علمای اعلام می فرمود در مقام مطایبه و مزاح که: در این اعصار روضه خوانی داخل در علوم شده و علمی شده مخصوص که باید در تعریف آن گفت: علمٌ یَبحثُ فیه عن عوارضِ اجسادالشهداء و ما یتعلقُ بها».(1) [روضه علمی است که درباره عوارض اجساد شهیدان و آن چه به آن وابسته است، بحث می کند.]
عصری که در نقل حاجی نوری، کار ترقی روضه خوان ها بدان جا رسید که روضه در زمره علوم قرار گرفت و عبداللّه مستوفی نیز از آداب و رسوم اجرای روضه هایش توصیفی دل انگیز ارائه داده است، عصر فرمانروایی ناصرالدین شاه بود. گزارش مستوفی راجع به روضه و روضه خوانی حاکی از آن است که در آن هنگام روضه خوان ها دو صنف بوده اند:
«یکی واعظین که بعد از خطبه افتتاحیه و طرح کردن یکی از آیات قرآن، وارد تحقیق در اطراف آیه شده و با ذکر امثال و حکم، مطالب عالی اخلاقی و مذهبی را تشریح و توضیح و با ذکر اشعار مناسب، مطالب را دلنشین کرده و در آخر هم مقداری ذکر مصیبت نموده، منبر خود را به دعای شاه اسلام و عموم مسلمانان و صاحب خانه ختم می کردند.
دسته دیگر، روضه خوان به معنی اخص بودند که منبر را با سلام بر سیدالشهدا شروع و بلافاصله وارد ذکر مصیبت شده و به قدر ده دقیقه، نظم و نثر به هم مخلوط کرده و در آخر، باز هم منبر را به دعای سابق الذکر ختم می نمودند.
برای واعظین، سواد و برای ذاکرین، آواز از لوازم بود. حتی ذاکرین هم اکثر مردمان با سوادی بودند و از عهده موعظه بر می آمدند».(2)
مستوفی ورود افراد بی سوادِ بی آواز را به این صنف از هنگامی می داند که روضه خوانی از روی کتاب اسرارالشهاده ملا آقای دربندی و کتاب جوهری رواج یافت.(3)
رونق مجالس روضه و گرمی کار روضه خوان ها در زمان ناصرالدین شاه به حدی بود که محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، نذر کرده بود که همه ساله در شب عاشورا، چهل منبر روضه رود.(4) جالب آن که در محرّم سال 1300 ق، سیزده منبر از چهل منبر معهود، در پامنار و در منزل اعیان و علما برپا شده بود. به نظر می رسد، اعتمادالسلطنه به مجالس گروه های فرودست جامعه پای ننهاده و آن ها را به شمار نیاورده است. شاه نیز به هنگام ماه محرّم، تشکیل مجلس روضه و شرکت در آن را فرض خود می دانست و حتی در گشت و گذارهای بی شمارش به گوشه و کنار کشور آن را ترک نمی کرد.(5)
به این ترتیب، در فرهنگ شفاهی ایران از زمان رواج کتاب روضة الشهدا تا دوران همه گیر شدن رسانه های عمومی، روضه از جمله متداول ترین و کارآمدترین وسایل آموزش آموزه های دین به عامه خلق بوده است. در حقیقت، روضه بخشی از ادب دینی است که در قالب شعر و کلام موزون، حدیث سوگ امام حسین(ع) را باز می گوید و روضه خوان یاد آن ماتم را به ویژه در ایام سوگواری ماه محرّم، در احساس عزاداران زنده می کند و در تلطیف احساسات مذهبی آن ها می کوشد.
از دیرباز رسم چنین بود که گاه کسانی از روضه خوان ها، روضه های خود را می نوشتند و به شکل کتاب در دسترس دیگران قرار می دادند. جمع آوری و بررسی روضه های مکتوب و ضبط روضه های شفاهی، مهم ترین ابزاری است که در شناخت کارکرد اجتماعی روضه و روضه خوان به کار می آید. در میان کتاب هایی که روضه خوان ها نوشته اند، یکی از بهترینِ آن ها، کتابی است باقی مانده از دوران نزدیک به مشروطه، با نام درة التاج و مرقاة المعراج که سیر کوتاهی در آن به روشن شدن موضوع این نوشتار کمک شایانی خواهد کرد.
حاج میرزا محسن نیشابوری(1264 ق= 1227 ش / حدود 1342 ق = 1303 ش) ملقب به تاج الواعظین و متخلص به تاج واعظ، مؤلف درة التاج،(6) پس از گذشت شش ماه از آغاز تألیف کتاب در واپسین جمعه ذی حجه سال 1320 ق = 1283 ش، آن را به پایان رساند. چهار سال بعد، یعنی در 3 صفر 1324 = 7 اردی بهشت 1285، درة التاج را در قطع رحلی و با 363 صفحه به همراه فهرست مطالب در بادکوبه به چاپ رساند. درة التاج در عین حال مجموعه ای است مشتمل بر سرگذشت مؤلف و مطالبی به نظم و نثر درباره توحید و نعت پیامبر (ص) و امامان شیعه و مراثی آن نفوس شریف و ذکر واقعه کربلا از هنگام خروج امام حسین (ع) از مدینه تا اسارت خاندانش به همراه حکایات و اندرزهایی برای تربیت اخلاقی مردمان. بخشی از آن نیز حاوی چیستان و اوراد و اذکار و طلسمات و ختوم است و به قول مؤلف:
«مجموعه ای است از برای اهل ارض. هر کس هر چه خواست بهره مند خواهد گردید». [ص 2]
آگاهی ما از زندگی تاج واعظ اندک است. آن چه را که می دانیم، بیشتر از همین کتاب برگرفته ایم.
میرزا محسن در خانواده ای زاده شد که نیاکانش همه اهل منبر بودند. از چگونگی دانش اندوزی و میزان تحصیل او آگاهی درستی نداریم. از کتابش برمی آید، شاعری بود خوش ذوق و نویسنده ای با نثری پخته. با ادب عرب و تفسیر قرآن و حدیث نیز آشنا بود. افزون بر فلسفه و عرفان، در ادب فارسی به ویژه موسیقی، تبحری تمام داشت. روی جلد درة التاج با القابی نه چندان نادرست، او را چنین وصف کرده اند:
«العالمُ الکامل و أجلُ الأفاضل، أفصحُ المتکلمینَ فی البیان و أملحُ الواعظینَ لتّبیان و اکملُ المحدثینَ بین الأنام و أفضلُ المحققینَ فیالإسلام». [دانشمند کامل و بزرگوارترین فاضلان و زبان آورترین سخنوران در شرح و بیان و با نمک ترین واعظان در روشن کردن [مطالب] و کامل ترین روایت کننده اخبار در میان آفریدگان و فاضل ترین محققان در اسلام].
در موسیقی به لحاظ آگاهی از ردیف و آواز به مقام استادی رسید. اهل موسیقی او را هنرمندی بزرگ می دانند.(7) در آواز تحریرهای زیبایی مخصوص به خود داشت.(8) در ردیف مروی صلحی گوشه ای به نام گیلکی حاجی تاج و یک مثنوی در اصفهان، منسوب به اوست.(9) دکتر ساسان سپنتا که صدای تاج واعظ را از استوانه های حافظ الاصوات(10) استخراج کرده، این ویژگی ها را برای آن برشمرده است:
خرده تحریرهای مناسب بر مصوبات شعری، مکث های مطبوع بین بعضی بندهای سخن، ادا کردن کلام غیر منظوم به صورت آهنگین و استوار بودن طنین گفتارش بر مبنای یکی از گوشه های ردیف موسیقی.(11)
لحن آوازش چنان بود که هنگام خواندن، همگان را مجذوب صدای دلنشین خود می کرد. گویند: مردمان به قدری مجذوب و شیفته آواز وی بودند که وقتی از منبر فرود می آمد، بیشتر حاضران بر می خاستند تا خود را به مجلسی برسانند که او می بایست روضه ای دیگر در آن جا بخواند.(12) درباره تأثیر مجلس روضه و آواز دلنواز او، داستان ها نقل کرده اند. از جمله:
جمعی از دوستان تاج، مجلس بزمی در باغ سالاریه رشت به پا کرده بودند. از اتفاق، تاج واعظ هم گذارش بدان جا افتاد و چون دوستان را در آن حال دید، ضرب را به دست گرفت و با آوایی چنان دلنشین، شعر مصیبت خواند که همه را شیدای خود کرد. سپس با آهنگی مناسب و اشعاری جان گداز، چگونگی بردن خاندان پیغمبر امجد(ص) را از کربلا به شام به گونه ای دلکش ادا نمود که همه به گریه افتادند و مجلس سرور و شادی محفل عزاداران مانند شد.(13)
تاج واعظ، سخن دان و موقع شناس بود. یک بار گفته بود:
بیشتر شنوندگان وعظ، نادان هستند و از سخنان واعظ چیزی در نمی یابند؛ زیرا اهل منبر بیشتر فضل می فروشند و به زبان مردم سخن نمی گویند.
آن گاه شرط بسته بود روی منبر اباطیلی به هم ببافد و کلماتی مهمل را چنان با آواز خوش بسراید که کسی به بی معنی بودن آن پی نبرد. پس از آن چنین کرد و شرط را برد. شادروان روح اللّه خالقی، نوشته است: در این جا هم، آواز خوش تاج، سبب پیروزی او گردید.(14)
با این مایه از هنر همواره خود را نوکر امام حسین(ع) می دانست و از واپسین سخنانش در حال احتضار، این جمله بود که آن را بر زبان می راند:
«ای حسین بن علی، آقا! یک عمر نوکری کردم؛ یک آن، آقایی کن».(15)
براساس آن چه تاج واعظ در زندگی نامه خود نوشته خویش در درة التاج آورده است:
در پانزده سالگی با پدر به نجف رفت. چندی بعد، پدر در همان جا به سرای دیگر شتافت. میرزامحسن، آهنگ کربلا کرد و با مادرش بدان سو رهسپار شد. گویا در این هنگام زندگی را با دشواری می گذراند و از مرده ریگ پدر بهره ای جز اندوه در دست نداشت.
میراث غم، آن چه را که او داشتیک تخم به مزرع دلم کاشت
یعنی که هر آن که او حسینی استباید به غم و محن کند زیست[ص 5]
چندی پس از اقامت در کربلا که زمانش بر ما معلوم نیست، با مادر عازم مکه شد و حج گذارد. در بیست سالگی به مشهد رفت و شش سال در آن جا ماندگار شد. شاید همان جا تحصیل خود را به انجام رساند. در بیست سالگی به تبریز رفت و به سببی که خود اشارتی به آن کرده است، به سیر در آفاق متمایل گشت:
گفتم به خود، از چه مانده ای پستکن سیر هر آن چه در جهان هست
تا قدر تو را همه شناسنددل داده شوند و دل ببازند
حیف است که چون تو مرد عارفبی بهره بماند از ذخارف [ص 5]
از این رو دوباره به کربلا رفت. سپس از راه دریا وارد بوشهر شد و از آن جا به شیراز و اصفهان پای نهاد و با دختری از خانواده صدر ازدواج کرد. سپس بر آن شد تا از راه ورود به دربار و نزدیکی به ناصرالدین شاه آوازه صدا و منبرش را به همه جا برساند. برای همین در ماه محرّم به آهنگ تهران، اصفهان را پشت سر گذاشت و توانست ظهر روز تاسوعا خود را به تکیه دولت برساند و به انواع وسایل، مستخدمان تکیه را راضی کند تا اجازه دهند پس از همه روضه خوان ها به منبر رود و یک دقیقه بیش نخواند. وقتی روی منبر جای گرفت، شاه و بزرگان قوم از این که آخوندی ناشناخته و ناخوانده به منبر برشده است، متغیر و متعجب شدند. از آن سو تاج، بی هیچ مقدمه و معطلی، فقط این بیت را در دستگاه شور با آهنگی بسیار خوش و گیرا خواند:
فردا به باغ، وعده آن سرو قامت استیاران حذر کنید که فردا قیامت است
از آهنگ خوش خود، طرفه غوغایی برانگیخت و شاه را فریفته خود ساخت. از آن پس، در تهران به آوازه رسید و بنام شد.(16) خود در این باره گفته است:
از دست قضا، سمند اقبالپی گشت و به ری شدم در آن سال
ز الطاف شه شهید و اعیانمقبول شده به شهر تهران [ص 7]
پس از پایان مراسم سوگواری محرّم به مشهد رفت و چندی بعد دوباره به تهران بازگشت. ورود او به پایتخت، با جنبش تنباکو همزمان شد. (1309 ق)
تاج، ضمن اشاره به این رخداد، نظر خود را درباب آن بیان کرده است. به باور او، همواره دستی غیبی سرزمین اسلام را از گزند حوادث سهمناک مصون نگاه می دارد. از این ابراز نظر، رأی او را در چگونگی مدیریت جامعه می توان دریافت:
آن که گوید صاحب ایران کجاستکاش بودی تا بدیدی در چه جاست
دست غیبی زد چنان بر خارجیکه نه اجزا ماند و نه شخص رِجی(17)
هر زمان کین شرع را آید عدودست غیبی زخم او سازد رفو
آفرین بر همت نُوّاب شرعآن نگه دارندگان اصل و فرع
خاصه فخرالاتقیاء فی الزَّمَناعلم العُبّاد، حاج میرزا حسن(18)
یک تَن کامل به وقت گیر و داربهتر از همدستی پانصد هزار
گرنبودی دست غیب و ذوالفقارمی ندانم چون شدی انجام کار [ص 9]
پس از واقعه دخانیه، بیماری وبا در تهران همه گیر شد. (1310 ق = 1272 ش).(19) تاج در هشتم محرم در رکاب «نایب شاهنشه گردون سریر» یعنی شاهزاده کامران میرزا به بیرون شهر رفت. از آن پس پیوسته به مسافرت پرداخت و از راه انزلی به بادکوبه و تفلیس و باتوم و ترابوزان و اسلامبول رهسپار شد. گویا در این گشت و گذار، با اندیشه های نو و دانش های جدید آشنایی پیدا کرد و به مفهوم وطن پی برد. از مقایسه آن شهرها و آداب مردمانش با آن چه درون کشور می گذشت، ذهنی نقاد یافت. دور نیست که بتوان او را با اندکی تسامح از جمله هواخواهان نهضت نوگرایی و نوخواهی در ایران به شمار آورد. به ایران و آن چه امروز منافع ملی اش می خوانیم توجه خاص داشت. بیگانه ستیز بود و آشکارا به استقلال و منافع ایران می اندیشید. سفارش می کرد:
«تا می توانی از مأکول و ملبوس مملکت خود بپوش و بنوش، چرا که چیزی که از وطن خود انسان عمل می آید، خوش تر است؛ و دیگر این که اجناس جای دیگر رواج نمی گیرد و مُلْک خودت آباد خواهد گردید و کمال ظلم است که مُلک خود را خراب ساخته، به آبادی مُلک اجنبی بپردازی ...».
تاج واعظ! معنی حُبّ الوطن هم این بُوَدهر که دلسوز وطن شد، لایق تحسین بُوَد [ص 179 180]
به درگاه خدا دعا می کرد:
خلق ایران را وطن پرور نماعدل خواه و معدلت گستر نما
در وصیت نامه اش از بازماندگان خواست:
«کفن او را از کرباس وطن قرار دهند».
با وجود این به مدرسه دارالفنون که بنیانش برای ترقی ایران بود، اعتقاد نداشت و معتقد بود آموزش های آن به کار ایران نمی آید. به دانش آموختگان آن مدرسه طعنه می زد و آن ها را به انجام دادن ناشایست متهم می کرد.(20) با این که تا اندازه ای با علوم جدید آشنایی پیدا کرده بود، ولی آن را برای تبیین حوادث طبیعی کافی نمی دانست. این را می توان در سببی که برای شیوع بیماری وبا بیان کرده است، دریافت.
کس ندانست این عذاب و این نکالاز چه آمد، خلق را بشکست بال
در طبیعی، اعتقاد دیگر استلیک او، در اعتقادش ابتر است
کز عفونت می شود کرمی پدیدهم کند تولید مکروبِ عدید
جمله در جوّ هوا رقصان شوندداخل اندر جوف هر انسان شوند
هم چنین در زلزله، گویند اینکه نباشد جز بخارات زمین
هر کجا حبس بخار آن جا شودهم بلرزد، هم زمین، لرزان شود
من ندانم غیر قهر ذوالجلالکه دهد بر خلق وحشی، گوشمال به باور او، علم از آن رو ابتر است که هر دانش «هادی راه نجات» نیست و فقط «این شرافت بهر یک علم است، نی مجموع آن» و آن دانش رهنما هم «علم فقه خالق اکبر» است و دیگر هیچ! با وجود این، برای پیشگیری از بیماری به مردم سفارش می کند مقررات بهداشتی را به کار بندند و مثلاً از حمام های عمومی که محل تولید بیماری و آلودگی است، دوری گزینند.
«تا می توانی از رفتن [به] حمام های عمومی خود را بازدار، به واسطه این که تولید امراض متعدده می کند. اگر بتوانی کوزه آبی سربسته در میان خزانه ببند [و] در وقت بیرون آمدن خود را طاهر کن، یعنی بدن را از آن آب شست و شو بده و بیرون بیا».
تاج واعظ! اُم الامراض است حمام عجمشخص پاک از عیب آن حمام گیرد صد سَقَم
پر بود آبش زشاشِ خلق و چرک زخم هاکرمک حمام هایش هر یکی، یک اژدها [ص 179]
به نکته ای که می توان آن را بی تفاوتی مدنی نامید، اشاره ای شگفت دارد. توصیه اش که برگرفته از تجارب شخصی است، ناامیدی اش را از پیرایش و اصلاح عقاید قوم نمایان می سازد:
«هر موهومی که در خلق بینی، ایراد مگیر و سرزنش مکن، بلکه مصدِّق آن ها باش؛ چرا که بر خلاف جمهور حرفی زدی، اسباب خود را فراهم می کنی. شخص واحد با جمعی نمی تواند طرف شود و از پیش بَرَد، مگر این که قوه پیغمبری داشته باشد و هذا محالٌ».[ص175] اما خود، آن چه از آداب و عادات عامه را که ناروا و منکر می دانست، بی محابا نفی می کرد و به آن می تاخت:
«در نه سالگی دختر به شوهر مده و کار پاکان را قیاس از خود مگیر. زنی در دنیا فاطمه(ع) نخواهد شد. پیغمبر هم در این سن حکم نفرموده. باید دست چپ و راست را تمیز دهد یا خیر؟ ... تزویج علی و فاطمه هم محض تأکید تناکح بود و رفع رسوم جاهلیت». [ص176177].
«هیچ وقت به جهت حمل جنازه خودت وصیت مکن به اماکن مقدسه ... بعد از مردن حمل جنازه تو اسباب اذیت زنده هاست. وانگهی در صورتی که سعید باشی، مَلَک نقّاله می بَرَد. لازم به حمل مُکاری نخواهد بود. فرق مَلَک نقّاله با مکاری، این است که مَلَک نقّاله چنان می بَرَد که جسد تعفنی نمی کند ...». [ص 179]
با خرافات سر ستیز داشت و آن ها را بر نمی تابید:
«گویند که آهوان [منطقه] «دشت آهوان» در امانند و مردم جرأت صید ندارند. چون امام(ع) در آن منزل ضامن آهو شده و صید هم رها کرده و رفته و باز آمده. سفری در آن جا منزل کردم. گوشت شکاری دیدم. پرسیدم از کجاست؟ گفتند: از فلان صحراست. گفتم: مگر این جا شکار نمی کنند و به کار نمی برند. گفتند: نه صید صیاد ثمر دارد، نه گلوله اثر. این آیه به خاطرم رسید:
«قل مَن حرَّم زینةَ اللّه التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق؛(21) [ای پیامبر بگو: زیورهایی را خدا برای بندگانش پدید آورده و نیز روزی های پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده؟!] چگونه می شود امام(ع) مباحی را حرام فرماید؟! و نتوانستم جهل او را به علم بدل نمایم». [ص 145]
درباره باورهای مردم به سمنو و آداب پختن آن می نویسد:
«پختن سمنو ترتیبی دارد. به این معنی که زن ها در یک محل جمع می شوند، وقتی که کفگیر زیاد زدند، آن وقت سر دیگ را می بندند و چراغی هم روشن می کنند ... می گویند فاطمه زهرا(ع) می آید و دست خود را روی آن سمنو می گذارد و علامت پنج انگشت ایشان در صبح آشکار می شود. خاطر دارم هنگام صبابت در نیشابور بودم. در خانه ای سمنو ساخته به همان ترتیب انتظار کشیده بودند. از قضای اتفاق موشی به سراغ دیگ رفته و در دیگ افتاده بود. صبح را که رفته و این قضیه را دیدند، صاحب خانه را شماتت بسیار نموده که مال تو حرام بوده. بیچاره بدنام شد و گویند تا مدت عمر سمنو نساخت و آن ها الان به طایفه موش معروفند... دفعه دیگر از میان دیگ سمنو، تسبیحی یافته و گفتند: مال فاطمه زهراست. حالیه هر کس می خواهد سمنو بسازد می روند، تسبیح را از آن خانه گرفته، در میان دیگ می اندازند و صاحب تسبیح هم از سمنو حقی دارد که به جهت او می فرستند». [ص 49]
تلاش می کرد معنی و مفهوم درست بعضی از واژه ها را از دیدگاه خود به مردم بفهماند و نادرستی ها را از اذهان بشوید:
«یکی از صفات مستحسنه غیرت است، اما باید بدانی که غیرت را در چه مورد استعمال کنی، یعنی راضی مشو که بیچاره ای به فقر بگذراند و تو در نعمت باشی یا این که کسی مظلوم باشد و او را خلاصی ندهی یا کسی به خیانت به عِرْض کسی و مال کسی و عیال کسی نظر داشته باشد و تو اغماض کنی، بلکه معنی غیرت دفع ظلم است و دستگیر[ی [بیچاره است و ادای دَین مقروضِ بی استطاعت است. چه بسیار اشخاصی که به یک حرفی منافی ناموس و شرف او بنموده[اند] یا خود را کشته و یا طرف مقابل را. و این اطوار، عین جهل جهال است و در شرع مذموم».
تاج واعظ! رنج ها بردی زجهل جاهلانهمچه ختم المرسلین ز اطوار جهال زمان [ص 169]
پیداست این گونه برداشت ها از منابع فرهنگی را از تَفَقُه در دین و آشنایی با مفاهیم نو به دست آورده بود.
خود را چنان که می نمایاند، از بند تقلید رها کرده بود و حتی درباب ایمان مذهبی سفارش می کرد:
«از روی تحقیق معتقد به کیشی باش، که تقلید را بنیادی نیست ... دستور شرع مقدس هم همین است که اصول دین باید اجتهادی باشد. تقلید در فروع دین است ...». [ص 176]
تاج واعظ، تمایلات شدید عرفانی داشت. درویش و صوفی را ستایش می کرد و عارفان را «مرآت آگاهی حق» می دانست. از اشعار عطار، مولوی، حافظ و شیخ محمود شبستری تا آن جا که ضرورت می دید، نقل می کرد. به فتوحات مکیه محیی الدین عربی نظر داشت و او را «رئیس المکاشفین» می خواند. اصطلاحات صوفیان را شرح کرده و درباره سیر و مقاماتش، ریاضت و آثارش، عشق و درجاتش و سماع و انواعش قلم زده و از قطب و رجال الغیب سخن به میان آورده است. وقتی از نماز و روزه و حج و زکات و طهارت سخن می گوید، گویی آموزه های ابوحامد غزالی را در این خصوص تکرار می کند. نظریات معتدلش درباره بعضی از احکام شرع که در پاره هایی از کتابش نمایان است، بیشتر متأثر از همین گرایش عرفانی اوست. از صفحه 185 تا 329 درة التاج، مجموعه ای است که سی مقاله در توحید را در بر می گیرد. مقاله ها که نشان می دهد مؤلفش فلسفه می دانسته، با اشعاری که عموما از مثنوی مولوی انتخاب شده است، آغاز می شود و با اشعاری از سروده های مؤلف به انجام می رسد. مضمون مقاله ها مطالبی است فلسفی و عرفانی با نقل شماری از اخبار و احادیث. تاج در فلسفه بیشتر به اسفار ملاصدرا نظر داشت، ولی از آرای علمای نزدیک به عصر خود، همچون شیخ احمد اَحسایی و حاج ملاهادی سبزواری نیز غافل نبود.
در عالم سیاست با شاه ستیزی نداشت و بر این باور بود که پادشاهان «مظهر شاهی حق» هستند. تاج خود را پرورده احسان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه می دانست و هر دو را مدح می کرد. در سیر و گردش خود وقتی به بادکوبه رسید، شهر را «اندر حزن و غم» دید و چون به او گفتند «رضای کم ززن(22) ... شاه را مات» کرده است، دو دست خود را «از درد و غم برسر» زد و در فقدان آن «شاه محتشم» به سوگ نشست. تصویری که از عزاداری ایرانیان ساکن بادکوبه در مرگ ناصرالدین شاه ترسیم کرده، جالب و در عین حال عبرت آموز است؛ زیرا بیشتر ایرانیان ساکن در شهرهای قفقاز کسانی بودند که از جور و ستم حکام ایرانی به آن سامان پناه برده بودند.(23)
شورشی در بادکوبه شد پدیدکه کسی اندر جهان مثلش ندید
شیعیان چون روز عاشورا تمامسینه زن گردیده اند از خاص و عام
قونسل، آن جا مجلسی برپا نمودجمع شد در وی ز ایران هر که بود
بعد ختمِ مجلس شاه شهیدبرشدم بر منبر و دادم نوید
که دگر بر ما مَضی افسوس چندهست ایران از مظفر سربلند
حق همی داند که این شاه رئوف از پدر بهتر بُوَد بر ما عطوف
پس بود افسوس بر این های و هویآب رفته باز می ناید به جوی
پس نمودم روبه جمع غمزدهگفتم ای حضارِ این ماتمکده
هر یکی یک ختم قرآن از شماهدیه سازد بر روان شاه ما
چون که او حق بر تمام شیعه داشتبهر امنیت بسی همت گماشت
بعد گفتم: ای گروه مؤمنان! شه اگر نَبوَد، کجا یابید امان؟!
مُلْک بی شه، هست جسم بی روانتن به جان جنبد، تو قدر جان بدان
مُلک بی شه نیستش پایندگیمَرد بی سر کی نماید زندگی؟!
تاج واعظ در پندی ایهام دار که در ضمن، دیدگاهش را درباره رابطه دولت و مردم نیز بیان می کند، می نویسد:
«هیچ وقت بر زبان اسم مُلک و دولت و سلطنت جاری مساز، اگر چه القاب خلق باشد از قبیل مختارالسلطنه و ... فورا از برای تو اسباب زحمت فراهم خواهد گردید، چون رعیت را حقی بر امور دولتی نیست، ولی دولت را بر رعیت حقوق بسیار است. اگر هم خیر دولت را بگویی، به خرج نمی رود، جز این که از برای خود اسباب زحمت فراهم می کنی. اگر از ثروت کسی بخواهی مدح کنی، مگو صاحب دولت است، [بگو] صاحب مایه است». [ص 170]
در پندی دیگر که چهره دیو مهیب خودسری را نمایان می سازد با طنزی تلخ گوشزد می کند:
«با اهل دیوان اعلی طرف نشوید، چرا که اختیار قانون به دست آن هاست. به هر قِسْم بخواهند، حکم خواهند کرد و احدی هم حق چون و چرا ندارد. اگر فرّاشی بی جهت کسی را اذیت کند، گویند: هر چه کرده به حق کرده و خلق هم با شما مدعی خواهند گردید که فرّاش دیوان هرگز بی حساب نمی گوید و بی حساب کسی را اذیت نمی کند».
سرانجام در بیان ادب مراوده مردم با حکومت، به نظر می رسد در چارچوب مفاهیم سنتی، نسبت مردم با حاکمیت را یکسره در ادای تکلیف می بیند و اندرز می دهد:
«اوّلاً با حکومت آمد و شد نکنید. در صورتی که مجبور شدید و شما را بردند، در کمال ادب باشید و تعظیم کنید، مبادا قِسْمی کنید که خلاف میل حکومت باشد ... اگر از چشم حکومت افتادید، از چشم خلق هم خواهید افتاد ...».
تاج واعظ! حرمت حکام از حق آمدهمیل حاکم نزد مردم، حق مطلق آمده
تاج واعظ، خود واعظ بود و روضه خوان و بهتر از هر کس به خُلق و خو و منش این صنف آگاه. این است که بیشترین انتقادهایش به این قوم و آن دسته از مراسم و مناسکی است که متولی و مجریش روضه خوان ها بوده اند. در وصیت به پسرش سفارش می کند که راه او را پیش نگیرد و بی گفت و گو «تارک منبر شود»، زیرا وعاظ دو نوع اند: یا اوّل نمره اند یا نمره آخر را دارند. آن جماعتی که نمره آخر را دارند، به هیچ جا راه ندارند. اما نمره اوّلی ها علاوه بر این که محسود همکاران و نادانان می شوند، به آفات شهرت نیز گرفتار خواهند شد و خلوص را از دست خواهند داد.
حاصل مطلب که خلوص عملنیست در این کار به جز از دغل [ص 21]
مرثیه خوانی را سنتی نیکو می دانست، ولی افسوس می خورد که «این امر عظیم به کذب و ریا» آلوده شده است. به چگونگی انجام مراسم سوگواری و تعزیه خوانی نگرشی انتقادی داشت و تباهی سه رکن اصلی تشکیل مجالس روضه و تعزیه، یعنی روضه خوان، شنونده و بانی یا صاحب خانه و صاحب مجلس را بی پرده پوشی نمایان می ساخت.
ماه محرّم آمد، هنگام عیش و عشرتای شیعیان خالص! یک ذره ای مروت
هر روز بر دل شه، چندین هزار پیکاناز افترا و بهتان، آید ز ظلم امت
نصف تن شهِ دین، مجروح زاهل منبرنصف دگر در آذر، از خَلق بی حمیت
شه کشته بهر دین شد، نی بهر خلد و کوثربازیچه خلایق، گردیده این سعادت
در تکیه رو نظر کن، بر زینب و دو من ریشوانگه عروس قاسم با بیضتین و سبلت
حرُ شهید را بینی، در سن بیست سالهطفل رضیع بنگر، با چار ذرع قامت
آید یزید ملعون، با قابلی و منقلپشت سر، آبداری با چند شیشه شربت
نقّاره خانه اش را اندر جلو بکوبندبا دستگاه ماهور، تصنیف های تبّت
بر سر مخالفین را عمامه های ترمهاز شال های کرمان، ای وای از این حماقت
از آن طرف ابوالفضل، با چکمه و کله خودبر فرق، پرّ طاووس، کاین باشد از شجاعت
در این جا، تاج واعظ از چند تعزیه که خود شاهد اجرایشان بود و نمایش آن ها به رسوایی و فضیحت کشیده شد،(24) مطالبی نقل می کند که بازگویی آن ها در این سطور خالی از دل آزاری نیست. از آن میان ملایم ترین شان چنین است.
دیدم علی اکبر در دست راست شمشیردست چپش به شیپور، نزدیک شهر تربت
گفتم: که این چه رسم است، شیپورچی مگر نیستگفتند این دو کاره است، گیرد دو حق زحمت[ص 104]
پس از توصیف مجالس روضه و تعزیه به نجوا با امام زمان(عج) برمی خیزد و از رسوایی ذاکران نزد ملت به حضرتش شکایت می کند و می گوید:
ای صاحب زمانه! خود واقفی زاحوالرسوا شدیم رسوا، در پیش جمله ملت
دانم اگر گذاری از غیب پای بیرونجز اهل ذکر نَبوَد، کس مستحق لعنت
یا باشد اهل منبر یا در شبیه خوان استپس هر دو اهل ذکرند بر هر دوتاش رحمت
منبر مقام پاکی است، نَبوَد به هر که لایقجز آن که پاک باشد ز آلایش طبیعت
ای شیعه! داد و فریاد از دست ما تمامینتوان جواب گوییم در خدمت پیمبر
هر بانی ای که بینند از دور در سلامندشاید که وعده گیرد او را سال دیگر
گوید گهی به بانی، دیشب به خواب دیدمدادت حسین مظلوم جامی زحوض کوثر
دیگر مخور تو غصه چون عاقبت به خیریمولا مخاطبت کرد، فرمود ای برادر
چون گفت خواب جعلی، گوید رواست امسالده روز روضه خوانی از بهر زاد محشر [ص 105]
پس از آن که روضه خوان، موافقت بانی را برای تشکیل مجلس روضه در ده شب جلب کرد، به او پیشنهاد می کند: چون «بنده زاده اشعار محتشم» کاشانی را از بر دارد، چنانچه «مصلحت بدانی» او را همراه خود بیاورم و شما برای «تشویق کردن او» در پایان مجلس «دو تومان» ارزانی اش کنید. آن گاه در شب موعود، پیش از اتمام منبر خود، این گونه فرزندش را به مردم می شناساند که بلی:
من خود به خواب دیدم، کامد حسین مظلومگفتا به بنده زاده باللّه أنتَ ذاکر
در ادامه، تاج واعظ رفتار صاحبخانه را به نقد می کشد و انگیزه او را از برپایی مجلس روضه برملا می کند:
ای تاج واعظ! اکنون برگو ز حال بانیذاکر که گشت معلوم حالش به شهر و کشور
بانی است را توقع کاندر همه مجالسذاکر کند دعایش کاقاست از همه سر
اما صاحبخانه به دعا در حق خود منحصراً خرسند نمی شود، مگر روضه خوان، عیال و فرزند و نوکر و ... او را هم دعا کند. با این همه، کار با خواندن یک روضه و دعای ختم مجلس به پایان نمی رسد، زیرا:
این روضه خوان مسکین خوانده است روضه را نقدپولش بمانده نسیه تا روز حشر اکبر
در اصفهان به ذاکر دادند پول قلبیآن هم نمود دعوت جمعی به روز دیگر
وقتی مجلس مهیا شد و روضه خوان بر منبر قرار گرفت، ابتدا صاحبخانه را به سبب پرداخت پول تقلبی رسوا کرد و بعد دعاهای خود را این گونه پس گرفت:
من گفته بودم الحق، اموات او بیامرزالحال گویم او را کن همنشین کافر
من گفته بودم او را کن عاقبت به خیرشاکنون بگویم او را بنمای عاقبت شر
گفتم عیال او را مخصوص کن به عصمتگویم سلیطه گردان با خواهران و دختر
گفتم بده به بانی یا رب تو طول عمریاکنون بگویم او را یا رب ز این جهان بر
این بود حال ذاکر، این است حال بانیتا چون کنند با هم فردا برِ پیمبر [ص 170]
رفتار حاضران در مجالس روضه خوانی، حدیثی دیگر است. معقول ترین آن ها کسانی هستند که بر سر خوش خوانی و بدخوانی روضه خوان با هم به جدال برمی خیزند. گروه دیگر، جماعت سیه کاری هستند که همواره مترصد انجام دادن ناشایست اند و بالاخره قومی دیگر در کمین نشسته اند تا در مجال مناسب، کالایی از خانه صاحب مجلس به یغما برند.
و ان دیگری بگوید: دیدم میان دستهیک خوشگلی که می خواند اشعار ملا شعبان
اما اگر نمی بود در موسم مصیبتمی پختم آن جوان را، وان کار بود آسان
وان دیگری بگوید: حالت دگر ندارماز بس که چای خوردم در منزل علی خان
همی خوردم و بگفتم چایی به من ندادیدیک سینی هم آن جا دزدیدم از میانشان
وان دیگری بگوید یک جفت کفش تازهمن هم زدم از آن ها با بادگیر غلیان
وان دیگری بگوید گر گریه ام نیایداخ تف به چشم مالم تا تر شوند مژگان [ص 107 108]
تاج واعظ در پی ریشه یابی علل این همه نابهنجاری در رفتار دینی مردم و اجرای مراسم و مناسک برخاسته از پاره ای سنت ها که با جوهره دین قرابت چندانی نداشت، نبود. از عالم نقّادی چون او بعید به نظر می رسد که در دستیابی به ریشه ها، تکاپویی نکرده باشد. شاید مصلحت خود را در آن می دید که با نهادهای بارز استبداد و پاسداران جهل و خرافه درگیر نشود. به طور کلی، تاج واعظ مانند بسیاری از «رعایای ایرانی» بسیار محافظه کار و مسالمت جو بود و از برخوردهایی که موجب دردسر می شد، کناره می گرفت و سلامتی را در برکناری می دید.(25)
«اگر به واسطه غرض، کسی به شما بهتان زد و حکومت وقت و محل شما را احضار کرد، ملاحظه کنید که اگر میل حکومت به تحقیق مطلب است، با طرف خود گفت و گو نمایید و اگر میل حکومت را به این دیدید که باید به تقصیر نکرده اعتراف کنید، فوراً خود را مقصر کنید که اگر خود را مقصر نکنید، شما را مقصر خواهند کرد، چرا که «میلُ الحاکم خیرٌ مِن ألف شاهد» [میل فرمانروا، بهتر از هزار گواه است] و اطاعت امر حکومت واجب است و استدلال آن ها به این آیه کریمه است که:
«اطیعواللّه و اطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم»(26) [خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید.] و حکومت خود را أولی الأمر می داند...».
تاج، واقعه ای دیگر از مراسم عاشورا را برای خواننده کتاب خود به گونه ای توصیف می کند که نشان می دهد روح استبداد و نادانی، چگونه سایه سیاه خود را بر همگان پهن کرده بود و او در واکنش به چنین صحنه هایی، جز دریغ خوردن، کاری دیگر نمی توانست کرد:
«در زمان حکومت سلیمان خان صاحب اختیار، بنده هم در استرآباد بودم. چون روز عاشورا رسید، به اتفاق ایشان به مصلی رفته، قدری گذشت. دیدم دسته [سینه] زن وارد شدند و به این اشعار مترنم بودند، دسته ای می گفت و دسته ای جواب می داد:
کفتر باغ حیدرم. بقیه می خواندند:بقوبقو، بقوبقو.
پیش حسین نوکرم.ً ً
سینه زن عزا منم.ً ً
عاشق کربلا منم.ً ً
مست میِ محبتم.ً ً
مهر حسین شربتم.ً ً
تا رسیدند مقابل حکومت. به این اشعار مترنم شدند:
السلامٌ علیک، السلامٌ علیک. شاه سلامٌ علیک، قبله سلامٌ علیک. از رود پی آمدیم، شاه سلامٌ علیک.
قدر دیگر هم سینه زدند و گریه نمودند و سلطان اسلام را با حکومت دعای خیر نمودند. آن وقت از اهل ذکر، منبر رفته، عزاداری کاملی شد. در ختم مجلس سید محترمی که تهران هم دیده بود و خود را کامل ترین اهل منبر آن عصر می دانست، بر منبر برآمد. هرچه از لطایف گفتار داشت، به کار برد و مجلس نگرفت. در بین روضه نیرنگی به خاطرش رسید که طفلی را از میان زنان بردارد و بلند کند که این علی اصغر است. از منبر به زیر آمده، طفلی را از آغوش مادر ربوده، بالای منبر برد و بلندش نمود که این قِسمْ سیدالشهدا علی اصغر را بلند کرده بود که ناگاه آن طفل از ترس شاشید. دیگر چه عرض کنم که چه شد. تمام خلق روز عزا از خنده مردند.
تاج واعظ! در عزای شاه، قلاّشی چرا؟!ورتو را نبْوَد هنر، اطوار او باشی چرا؟!
شاید آن طفل از مهابت روی ذاکر ... بودهاین کلمه اطوار زشت از بهر قلاشی چرا؟! [ص 151 152]
دست آخر، تاج واعظ علل و اسباب این همه اطوار زشت را مانند بیشتر کسانی که در محیط استبداد می زیند و براساس الگوی رایجِ حوالت دادن همه چیز به تقدیر و سرنوشتِ از پیش نوشته شده، سخن از حاصل تجربه زندگی خویش به میان می آورد و به درستی متذکر می شود:
«از تجربه ای که در عمر خود نمودم، معلوم گردید که هیچ چیز شرط چیزی نیست. نه علم را مایه عزت دیدم و نه جهل را اسباب ذلت. بسی از اهل کمال را در کمال پریشانی و بی نانی دیدم و بالعکس. باز اشخاص باهنر را با زیب و فرّ دیدم و بی هنر را گرسنه و مضطر، ولی واقعه یک نفر از خاطرم نمی رود و نمی زیبد اسم برم. این بیچاره از اهل منبر است و گویا الف ب نخوانده. از کمالاتش این است: ... ختم مجلس فاتحه بود. بالای منبر رفته، گفت: ایهاالناس! حال که ذاکرین از بی اعتباری دنیا می گویند، خوب است من هم قدری از بی اعتباری آخرت بگویم. مجلس دیگر گفته بود که در وحدت واجب الوجود صحبت کردن هنری نیست. شخص با اطلاع، آن است که در کثرت واجب الوجود صحبت نماید. دیگر گفته بود: سَنان بن اَنَس آمد با نیزه شصت ذرعی. می گفتند که نیزه شصت ذرع، ممکن نمی شود. گفته بود: حدیث دیده ام که او را جبرئیل از بهشت آورده بود ... دیگر گفته بود: وقتی که حُر، خدمت سیدالشهدا آمد، حضرت فرمودند: از برای حر، قلیان بیاورید و تا آن وقت کسی در حضور حضرت قلیان نمی کشید، مگر حربن یزید ریاحی ... این مختصری از مفصل بود. با این حرف های کفرآمیز و بی سوادی، چندی قبل که مرحوم شد، قریب سی هزار تومان تروک او بود و مردم او را ستایش می کردند و می گفتند: نوکر ساده مولاست و نظر کرده حضرت است و خدا می داند که چقدر در حال حیات احترام و دخل داشت».
تاج واعظ! حیرت اندر حیرت اندر حیرت استکین چه بازی زیر چرخ است و چه سِرّ و حکمت است
عاقل کامل به رنج و جاهل غافل به گنجعبرت اندر عبرت اندر عبرت اندر عبرت است.[ص 159 160]
پی نوشت ها:
1. میرزا حسین نوری (محدث نوری)، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بی جا، انتشارات نور، بی تا) ص 7 8.
2. عبداللّه مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش) ج 1، ص 275.
3. همان، ص 276 277.
4. ایرج افشار (مقدمه و فهارس)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش) ص 203.
درباره تعداد تقریبی مجالس سوگواری ماه محرم در پایتخت، بنگرید به: دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش)، ص 64. همچنین برای آگاهی از شمار مجالس روضه خوانی در تمام ماه های سال بنگرید به:
انسیه شیخ رضایی شهلا آذری (به کوشش)، گزارش های نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1377 ش)، ج 1 و 2، بیشتر صفحات.
5. یادداشت هایی از زندگانی ...، ص 46.
برای آگاهی از جزئیات مراسم روضه شاهانه، بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی فاطمه قاضیها (به کوشش)، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1373 ش)، ج 3، ص 414 433.
6. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی، صاحب الذریعه الی تصانیف الشیعه از تاج واعظ به عنوان مؤلف دو کتاب به شرح زیر در الذریعه نام برده است:
الف) درة التاج: مقتل فارسی کیبر منثور و منظوم مِن المراثی و غیره، للمولی الملقب بتاج الواعظین النیشابوری، طُبع بایران [ج 8، ص 94].
ب) درة التاج و مرقاة المعراج، فارسی فی المواعظ، لمیرزا محسن تاج الواعظین، طُبع فی تفلیس، 1324 ق. [ج 8، ص 95]
ظاهرا مرحوم آقابزرگ در نقل مشخصات کتاب مزبور اشتباه کرده است؛ زیرا آن دو کتاب نام برده شده در الذریعه، یکی بیش نیست. مگر این که پس از چاپ اوّل کتاب در بادکوبه، در حیات مؤلف یا پس از درگذشت او، کتاب مزبور طبق مشخصات مندرج در الذریعه یک بار در ایران و بار دیگر در تفلیس به چاپ رسیده باشد. مرحوم خانبابا مشار نیز در فهرست خود دو چاپ به شرح زیر برای درة التاج بیان کرده، اما از ایران به عنوان محل چاپ نامی نبرده است:
درة التاج و مرقاة المعراج (در مواعظ و مقتل)، تاج السلطان تاج الواعظین محسن نیشابوری، تفلیس، 1324 ق. باکو، 1324 ق. بنگرید به: خانبابا مشار، فهرست کتاب های چاپی فارسی از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اوّل، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش،) ج 1، ص 1403.
ناگفته نماند مرحوم مشار کتاب یا نشریه دیگری با این مشخصات برای تاج واعظ برشمرده است:
رهبر سخن، قسمت دوم، سال سوم، تاج الواعظین میرزامحسن نیشابوری، بادکوبه، 1327 ق، سربی، جیبی، 117 صفحه، بنگرید به: فهرست کتاب های چاپی فارسی...، ج 2، ص 1803.
7. روح اللّه خالقی، سرگذشت موسیقی ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفی علیشاه، 1367 ش) ص 355.
8. تقی بینش، تاریخ مختصر موسیقی ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش) ص 179.
9. مهدی ستایشگر، نام نامه موسیقی ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3، ص 129.
10. استوانه حافظ الاصوات یا فنوگراف، دستگاهی بود که پیش از رواج گرامافون در ایران از آن استفاده می شد. در این وسیله، صدا بر روی استوانه هایی از جنس موم ضبط می گردید. (توضیح از آقای شهرام آقایی پور).
11. نام نامه موسیقی ...، ص 128.
12. سرگذشت موسیقی ایران، ص 356.
13. همان، ص 357.
14. همان، ص 356.
15. نام نامه موسیقی ...، ص 129.
16. ایرج افشار، به نقل از دکتر عباس زریاب خوئی، «گردش نوروز» مجله یغما، دوره 21، 1347 ش، شماره 4 (تیرماه) ص 216.
17. منظور کمپانی رژی است که در آن ژ به ج تبدیل شده است.
18. منظور میرزای شیرازی است که استعمال توتون و تنباکو را تحریم کرد.
19. درباره وبای آن سال بنگرید به: روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اساطیر، 1374 ش) ج 1، ص 482 487.
20. «مدارس دارالفنون بر باد دهنده ... است، نه تعلیم سیاسی ناپلیون. جز این که به سوی خارجه خارج شوند ...». [ص 175].
21. اعراف (7) آیه 32.
22. منظور میرزا رضای کرمانی، کشنده شاه است.
23. درباره شاه دوستی ایرانیان ساکن در قفقاز، می توان به استقبالی که از شاه در حین سفر به فرنگ از او به عمل آوردند، اشاره نمود. برای آگاهی از تفصیل ماجرا بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم، ص 108 109.
24. اعتمادالسلطنه از تعزیه ای یاد می کند که آن را «به قدری رذل کرده اند ... که ... نه نشان سلطنت بود این عمل و نه ایام تعزیه سیدالشهدا مقتضی این حرکات را داشت». بنگرید به: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 132.
25. به دریا دُر، منافع بی شمار استاگر خواهی سلامت، در کنار است(سعدی)
26. نساء (4) آیه 59.
منابع
افشار، ایرج (به کوشش)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش).
بینش، تقی، تاریخ مختصر موسیقی ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش).
خالقی، روح اللّه ، سرگذشت موسیقی ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفی علیشاه، 1367 ش).
رضوانی، اسماعیل و قاضیها، فاطمه (به کوشش)؛ روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1373 ش)، ج 3.
ستایشگر، مهدی، نام نامه موسیقی ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3.
شیخ رضایی، انسیه آذری، شهلا (به کوشش)، گزارش های نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1377 ش).
مستوفی، عبداللّه ، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش).
مشار، خانبابا، فهرست کتاب های چاپی فارسی از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش).
معیرالممالک، دوستعلی خان، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش).
نوری (محدث نوری)، میرزا حسین، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بی جا، انتشارات نور، بی تا).
1 پژوهشگر سازمان اسناد ملّی ایران.