بشارت صبح
از امام سجاد(ع) پرسیدند: امام بعد از شما کیست؟ فرمود: محمد باقر که علم را می شکافد.
پرسیدند: امام بعد از او چه کسی خواهد بود؟ پاسخ داد: جعفر که نام او نزد اهل آسمان ها «صادق » است! حاضران با شگفتی پرسیدند: شما همه راستگو و صادق هستید; چرا او را «بخصوص » به این نام می خوانید؟
امام سجاد(ع) به سخنی از رسول اکرم(ص) اشاره کرد و فرمود:
«پدرم از رسول خدا(ص) نقل کرد که: وقتی فرزندم جعفر بن محمدبن علی بن حسین متولد شد، او را صادق بنامید; زیرا فرزند پنجم ازاو جعفر نام خواهد داشت و ادعای امامت خواهد کرد; به دروغ و ازروی افترا به خدا. او نزد خدا جعفر کذاب افترا زننده برخداست.» (1)
این وعده حق در هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و سه هجری (2) جامه عمل پوشید و فرزندی پاک از خاندان مطهر پای به عرصه زمین نهاد.
مولودی که پدرش محمدباقر (امام پنجم شیعیان) و مادرش(فاطمه) (3) ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابی بکر بود.
مادر آفتاب
امام صادق(ع) نیز همانند دیگر ائمه باوضعیت ویژه ای متولد شده خود در این باره می فرمود:
«در باره امام سخن نگویید که عقل شما به او نمی رسد; وقتی درشکم مادر است، سخن مردم را می شنود... چون بخواهد بیرون بیاید،دست بر زمین می گذارد و صدا به شهادتین بلند می کند. فرشته ای درمیان دو چشم او می نویسد: «و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم.» و چون به (4) امامت برسد، خداونددر هر شهر فرشته ای را موکل می کند تا احوال آن را بر امام تقدیم کنند.» (5)
ام فروه از همه بانوان عصر خود با تقواتر بود و علاوه بر تقوای الهی، از مقام علم و دانش نیز بهره ای وافر داشت. او معارف الهی را از زبان امامان شیعی آموخته بود; لذا هم در مقام راوی نورناقل احادیث بود و هم بدان چه آموخته بود، در زندگی عمل می کرد.
می گویند: وقتی در یکی از روزها در کنار کعبه به طواف خانه خدااشتغال داشت به کنار حجرالاسود آمد و با دست چپ آن را مسح کرد.
یکی از حاضران (علمای مخالف) به او گفت: ای کنیز خدا! در انجام چگونگی سنت، خطا کردی. (با دست چپ حجرالاسود را مسح کردی) ام فروه در پاسخ او گفت: «انا لاغنیاء من علمک » ما از علم توبی نیاز هستیم.(6)محدث قمی پس از نقل این روایت می گوید: «ظاهرا اعتراض کننده ازفقهای اهل تسنن بود. آری چگونه ام فروه از علم و فقه آن هابی نیاز نباشد با این که شوهرش امام باقر(ع) و پدر شوهرش امام سجاد(ع) و فرزندش امام صادق(ع) چشمه جوشان علم و معدن حکمت بودند و پدر خودش (قاسم) از فقهای بزرگ و مورد اطمینان و ازشاگردان امام سجاد(ع) بود. »(7)ام فروه در طول دوران کودکی و نوجوانی حضرت در تعلیم و تربیت وی می کوشید. هرچند خاندان اهل بیت علیهم السلام خود مجسمه علم وادب هستند! در این دوره ام فروه آن چه را از همسرش آموخته بود،به فرزندش یادآوری می کرد و امام صادق(ع) نیز بعدها پیرامون مادرش این گونه سخن گفت: «وکانت امی ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله یحب المحسنین و قالت امی: قال ابی: یا ام فروه انی لادعوالله لمذنبی شیعتنا فی الیوم و اللیله الف مره لانانحن فیماینوبنا من الرزایا نصبر علی ما نعلم من الثواب و هم یصبرون علی مالا یعلمون.»(8)مادرم بانویی با ایمان، با تقوا و نیکوکار بود و خداوندنیکوکاران را دوست دارد. مادرم گفت که پدرم فرمود: ای ام فروه!
من هر روز و شب هزار بار برای آمرزش گناهان شیعیانمان خدا رامی خوانم; چون ما با آگاهی و یقین بر این که خداوند مصائبی راکه بر ما وارد می شود، مشاهده می کند، صبر می کنیم; ولی شیعیان مابا این که چنین علم و صبری ندارند، صبر می کنند.» و آخرین سخن این که مقام این بانوی پرهیزکار چنان بود که به امام صادق(ع)«ابن المکرمه » فرزند «بانوی ارجمند» می گفتند.
رخسار نورامام صادق(ع) از نظر رخسار شبیه پدرش امام باقر(ع) بود; البته کمی لاغر اندام و بلند قامت. مردی بود میانه بالا، افروخته روی وپیچیده موی بود، صورتش همیشه مانند خورشید می درخشید و موهایش سیاه بود و محاسن معمولی داشت. دندانهایش سفید و بین دو دندان پیشین او فاصله بود. بسیار لبخند می زد و با شنیدن نام پیامبر(ص) رخسارش زرد و سبز می شد.(9)چنان سیمای با ابهتی داشت که وقتی مناظره کنندگان با او رو به رو می شدند، زبانشان بند می آمد.(10) و القاب حضرت: صابر، فاضل،طاهر، صادق و کنیه اش ابوعبدالله بود. و نقش (11) نگینش «الله ولیی و عصمتی من خلقه »(12) و به روایتی «الله خالق کل شیی ء»و... (13)بود.
همراه پدرامام صادق(ع) از لحظه تولد هفده ربیع الاول سال 83 تا هنگام شهادت پدر (114 ه .ق) همراه پدر بود و بارها چون او طعم تلخ ظلم و جور امویان را چشیده بود. از جمله یک بار که هشام تصمیم گرفت امام باقر(ع) را از مدینه به شام تبعید کند، مامورین، آن حضرت را به همراه فرزندش امام صادق(ع) از مدینه به شام آوردندو برای اهانت به آن ها، سه روز اجازه ورود ندادند و حتی آن ها رادر اردوگاه غلامان جای دادند. هشام به درباریان گفت: وقتی محمدبن علی وارد شد، ابتدا من او را سرزنش می کنم وقتی من ساکت شدم، شما سرزنش کنید. آنگاه به دستور او، امام را وارد کردند وآن ها نقشه خود را اجرا کردند. وقتی همه ساکت شدند، امام لب به سخن گشود و فرمود: ای مردم! کجا می روید و شما را کجا می برند؟
خداوند اولین افراد شما را به وسیله ما راهنمایی کرد و هدایت آخرین شما نیز با ما خواهد بود. اگر به پادشاهی چند روزه دل بسته اید، بدانید که حکومت ابدی با ما است. چنانکه خداوندمی فرماید: (والعاقبه للمتقین). هشام از این سخنان سخت خشمناک شد. دستور داد امام را زندانی کنند. اما هراس از شورش مردم به دلیل روشنگری های امام منجر به آزادی اش شد.(14)امام صادق(ع) در این سفرها، کوله باری گران از دانش پدر عملافراهم ساخت. امام، خود به نقل خاطرات این دوران که به دستورهشام از مدینه به شام تبعید شده بودند و برخوردهای پدربزرگوارش یاد می کرد و می فرمود: یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیاری گردآمده اند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟ گفتند: کشیش های مسیحی هستند که هرسال در چنین روزی اینجا اجتماع می کنند و با هم به زیارت راهب بزرگ که معبد او بالای این کوه قرار دارد، می روند وسوالات خود را می پرسند. پدرم سرخود را با پارچه ای پوشاند تا کسی او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روی چشمانش افتاده بود. با حریری زرد ابروان خود رابه پیشانی بست و چشمانش را مانند مار افعی به حرکت در آورد.
هشام جاسوسی فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روی داد:
راهب: تو از ما هستی یا از امت مرحومه (اسلام)(15)؟!
امام باقر(ع): از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علمای اسلام هستی یا از بی سوادهای آنان؟!
امام: از بی سوادهای آن ها نیستم.
راهب: آیا من سؤال کنم یا تو؟
امام: تو.
راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردی از امت محمد(ص)این جرات را دارد که به من می گوید: تو بپرس. راهب 5 سؤال کردو امام یک به یک پاسخ داد.
1 به من بگو آن ساعتی که نه از شب است، نه از روز چه ساعتی است؟
2 اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟
امام(ع): بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح واول طلوع خورشید) است. و آن از ساعت های بهشت است که بیماران درآن شفا می یابند. دردها آرام می گیرند و...
3 این که می گویند: اهل بهشت می خورند و می آشامند ولی مدفوع وادرار ندارند، آیا نظیری در دنیا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 می گویند در بهشت ازمیوه ها و غذاها می خورند ولی چیزی کم نمی شود، نظیری در دنیا دارد؟
امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کننداز نور او چیزی کم نمی شود.
5 به من بگو آن دو برادر چه کسی بودند که در یک ساعت دوقلواز مادر متولد شدند و در یک لحظه مردند، یکی پنجاه سال و دیگری 150 سال عمر کرد.
امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سی سال باهم بودند. خداوند جان عزیر را گرفت و او صد سال جزو مردگان بود، بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگی کرد.
پس هردو در یک ساعت مردند.
در این هنگام راهب از جای برخاست و گفت: شخصی داناتر از من راآورده اید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد در شام هست، باشما سخن نخواهم گفت. هرچه می خواهید از او بپرسید.
می گویند: وقتی شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد. وقتی این خبر عجیب به هشام رسید و خبر مناظره در بین مردم شام پخش شد، بلافاصله جایزه ای برای حضرت فرستاد و او را راهی مدینه کردو افرادی را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند: کسی با دو پسرابوتراب (باقر و جعفر علیمهاالسلام) تماس نگیرد که جادوگرهستند. من آن ها را به شام طلبیدم. آن ها به آیین مسیح متمایل شدند. هرکس چیزی به آن ها بفروشد، یا به آن ها سلام کند، خونش هدراست.(16) آری، امام صادق(ع) با دریایی از علم و دانش به سوی منصب امامت رفت.
آغاز امامت همزمان با شهادت پدر بزرگوارش امام محمدباقر(ع) در7 ذی حجه 114ه .ق (به دستور هشام بن عبدالملک) این امام بزرگوار منصب هدایت شیعیان را عهده دار شد. توجه به این حکایت تاریخی، فضای عصر امامت آن بزرگوار را می تواند روشن سازد.
کلبی نسابه (نسب شناس) می گوید: پس از رحلت امام باقر(ع) به مدینه رفتم. چون درمورد امام بعد از حضرت باقر(ع) بی اطلاع بودم،به مسجد رفتم. در آن جا با جماعتی از قریش رو به رو شدم و ازآنان پرسیدم: اکنون عالم (امام) خاندان رسالت کیست؟
گفتند: عبدالله بن حسن.
به خانه عبدالله رفتم و در زدم. مردی آمد که گمان کردم خادم اوست. گفتم: از آقایت اجازه بگیر تا به خدمتش بروم. او رفت واندکی بعد بازگشت و گفت: اجازه دادند. من وارد خانه شدم وپیرمردی را دیدم که با جدیت مشغول عبادت است. سلام کردم. پرسید:
کیستی؟ گفتم: کلبی نسابه ام. پرسید: چه می خواهی؟ گفتم: آمده ام تا از شما مسئله بپرسم. گفت: آیا با پسرم محمد ملاقات کردی؟
گفتم:نه; نخست به حضور شما آمدم. گفت: بپرس. گفتم: مردی به همسرش گفته: «انت طالق عدد نجوم السماء»، تو به عدد ستاره های آسمان طلاق داده شدی، حکم این مسئله چیست؟
گفت: سه طلاقه است و بقیه مجازات بر طلاق دهنده است! با خودگفتم: جواب این مسئله را ندانست.
آن گاه پرسیدم: درباره مسح برکفش (درپا) چه نظری داری؟ گفت:
مردم صالح مسح کرده اند; ولی ما مسح بر کفش نمی کنیم. باخودگفتم: جواب این را هم کامل نداد. آن گاه پرسیدم: آیا خوردن گوشت ماهی بدون پولک اشکال دارد؟ گفت: حلال است ولی ما خاندان خوردن آن را ناپسند می دانیم. باز پرسیدم: نوشیدن شراب خرما چه حکمی دارد؟ گفت: حلال است; ولی ما نمی خوریم!
من از نزد او خارج شدم و با خود گفتم: این جمعیت قریش به اهل بیت علیهم السلام دروغ بسته اند. به مسجد برگشتم و گروهی ازمردم را ملاقات کردم. باز هم از داناترین خاندان رسالت سؤال کردم. آن ها نیز دوباره عبدالله را معرفی کردند. من گفتم: نزداو رفتم ولی چیزی از دانش نزد او نیافتم. در این لحظه مردی سربلند کرد و گفت: نزد جعفربن محمد (امام صادق(ع » برو که اعلم خاندان رسالت او است. در این هنگام یکی از حاضران زبان به سرزنش او گشود و من فهمیدم که این جماعت از روی حسادت عبدالله را به جای امام واقعی به من معرفی کرده اند. بلادرنگ به سوی خانه او رفتم. تا به درخانه رسیدم، جوانی بیرون آمد و گفت: ای برادرکلبی بفرما! ناگهان هراسی در درونم ایجاد شد. وارد خانه شدم ودیدم مردی با وقار روی زمین و در محل نمازش نشسته است. سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: توکیستی؟ باز خود را معرفی کردم ودر شگفت بودم که غلامش مرا به نام خواند و خودش نامم را پرسید!
گفتم: نسابه کلبی هستم. او دستش را به پیشانیش زد و فرمود:
کسانی که از خداوند بی همتا برگشتند و به سوی گمراهی دوری رفتندو در زیان آشکار افتادند، دروغ گفتند. ای برادر کلبی! خداوندمی فرماید: (و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا)(17); وقوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهی که درخت صنوبررا می پرستیدند.) و اقوام بسیار که دراین میان بودند، هلاک کردیم. آیا تو نسب این ها را می شناسی؟ گفتم: نه...
آن گاه سؤال کردم: اگر مردی به همسرش بگوید: «تو به عددستاره های آسمان طلاق داده شدی » چه حکمی دارد؟
فرمود: مگر سوره طلاق را نخوانده ای! گفتم: چرا. فرمود: بخوان.
من خواندم; (فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده); زنان خود رادرزمان عده، طلاق دهید و حساب عده را نگه دارید.
امام پرسید: آیا در این آیه، ستاره های آسمان را می بینی؟ گفتم:
نه. اما سؤال دیگری دارم. اگر مردی به زنش گفت: تو را سه بارطلاق دادم، حکمش چیست؟ فرمود: چنین طلاقی به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) بر می گردد. (یعنی یک طلاق حساب می شود.) همچنین هیچ طلاقی درست نیست; مگر این که زن را که در حال پاکی (از حیض) که با او در مدت پاکی آمیزش نشده، طلاق دهند و دو شاهد عادل هنگام طلاق حاضر باشد.
پرسیدم: در وضو، مسح بر کفش چه حکمی دارد؟ فرمود: وقتی قیامت برپا شود، خداوند هرچیزی را به اصلش برمی گرداند. از این رو به عقیده تو کسانی که در وضوء روی کفش مسح می کنند، وضوی آن ها به کجا می رود؟ (یعنی وضو درست نیست.) با خودگفتم: این هم از مسئله دوم که جوابش را صحیح داد. در این لحظه امام فرمود: بپرس.
گفتم: خوردن گوشت ماهی بدون پولک چه حکمی دارد؟ فرمود: خداوندجمعی از یهود را مسخ کرد. آن ها را که در راه دریا مسخ کرد به صورت ماهی بی پولک و مارماهی و غیر این ها مسخ کرد و آن ها راکه در خشکی مسخ کرد، به شکل میمون، خوک و حیوانی مانند گربه وخزنده ای مانند سوسمار و... در آورد. (خوردن آن حرام است.)آن حضرت باز فرمود: بپرس. گفتم: درباره نبیذ (شراب خرما) چه می فرمایی؟ فرمود: حلال است. گفتم: ما در میان آن ته نشین(زیتون) و غیر آن می ریزیم و می خوریم. فرمود: آه، آه، این که شراب بد بواست. از حضرت خواستم درباره نبیذ حلال توضیح دهد.
امام فرمود: مردم مدینه از دگرگونی و ناراحتی مزاج خود به خاطرتغییر آب شکایت کردند. پیامبر(ص) فرمود: تا نبیذ بسازید. مردی به نوکرش دستور می داد برای او نبیذ بسازد. نوکر یک مشت خرمای خشک بر می داشت و در میان مشک می ریخت. آن گاه آن مرد از آن می خورد و وضو هم می گرفت...
من در این لحظه بی اختیار یک دستم را روی دست دیگرم زدم و گفتم:
اگر امامتی درکار باشد، امام برحق همین است.(18)پی نوشتها: