همسایگان نخستین مکان عبادی
مکه، مهم ترین شهر حجاز، از تمام جهات قداست ویژه ای دارد و قرآن کریم درباره آن می فرماید:
«ان اول بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکا و هدی للعالمین ;نخستین خانه ای که برای مردم بنا شده، همان است که در مکه می باشد، خانه ای که جهانیان را موجب برکت و هدایت است ».
این پیام هدایت و سروش معنویت، خود انگیزه ای مهم برای انسان های مشتاق حقیقت وایمانگراست که از تمامی نقاط بدان روی آورند. اشتراک همگان در این خانه به دلیل آن است که قبله گاه طاعت و عبادت پروردگاراست و در واقع خداوند این خانه رانخستین مسجد برای نماز و اذکار و خیرات مردمان قرار داد تا از این طریق اعمال نیک خویش را سنگین نموده و از بار گناهان کم کنند.
ابن رسته، می گوید از «کعب » نقل است که خداوند فرشته ای به سوی آدم فرستاد ومحل خانه کعبه و حدود آن را به وی نشان داد و به او دستور بنیاد این بنای عبادی را داد و بدین گونه اولین مسجد بر روی زمین ساخته شد.
حضرت آدم(ع) چون به زمین هبوط کرد، محزون و اندوهگین به نظر می رسید و ازنگرانی خویش شکوه داشت، خداوند ضمن آن که وی را به ساختن خانه کعبه فرمان دادبه او سفارش نمود برای رهایی از این حالت، مجاورت خانه کعبه را برگزیند و ازاین رهگذر آرامش خویش را به دست آورد و آدم با اقامت در جوار این جایگاه گرانسنگ و پرداختن به عبادت، نشاط معنوی خاصی به دست آورد.
آدم(ع) در عرفات به گناه خویش اعتراف کرد و طواف خانه کعبه را انجام داد و تاروزگار حضرت نوح(ع) این نخستین مکان عبادی برجای بود. حضرت نوح(ع) قبل از توفان سهمگین به این مکان آمد و در مجاورت آن اقامت گزید و ضمن انجام طاعات و عبادات به زیارت خانه کعبه پرداخت. پس از طوفان سهمگین نوح کعبه ویران گردید و تا زمان حضرت ابراهیم(ع) موضع آن تپه ای سرخ با پوششی از خاک های غیرقابل نفوذ بود، وتنها مردم تصور می کردند این موضع جای سابق خانه خدا بوده است. مظلومان وپناهندگان از اطراف و اکناف بدان روی می آوردند و هرکس گرفتار محنت و بلا بود، مدتی در همسایگی آن می ماند و به دعا و تضرع می پرداخت و پیوسته مردم جهت حج به مکه آمده و محل خانه را زیارت می کردند. ولی مدت اقامت آنان طولانی نبود.
هجرت هاجر
حضرت ابراهیم(ع) به اتفاق همسرش ساره و کنیزی حبشی به نام هاجررهسپار فلسطین گردید و بدین گونه سرزمین مصر را ترک گفت. ساره عقیم بود و درهمین فکر بود که به ابراهیم(ع) اشاره نمود با کنیز همبستر شود، شاید فرزندی ازهاجر پدید آید، ابراهیم(ع) سخن ساره را پذیرفت و از هاجر فرزندی به نام اسماعیل(ع) متولدشد که زندگی این خانواده را باطراوت تواءم نمود، اما دیری نگذشت که آتش رشک به قلب ساره راه یافت و برای درمان این عارضه دارویی بهتر ازتبعید نمودن هاجر و اسماعیل(ع) نیافت و ابراهیم(ع) را برای عملی نمودن این منظور ملزم نمود، گویا خداوند به ابراهیم خلیل(ع) وحی نموده بود که نظر وی راعملی نماید و به همین جهت تسلیم خواسته وی گشت و با مرکبی، زن و فرزند را به سوی مقصدی نامشخص راه برد تا سرانجام در مکانی خشک و بی آب و علف (مکه کنونی)پیاده شدند. پدر، مادر و کودک را دراین صحرای گرم و طاقت فرسا رها ساخت. هاجرهمسایگی خانه خدا را به اقامت در شهر و سکونت در دیار خویش برتری داد و به رحمت خداوند اعتماد کرد و شکیبایی را در این شرایط مشقت بار پیشه خویش ساخت.
ابراهیم برای امتثال اوامر الهی به وطن خود نزد ساره بازگشت، اما از خداوندخواست آن سرزمین بایر را به لطف خویش سرسبز و مصفا گرداند و در همین موقع خطاب به پروردگار خویش عرضه داشت:
رب اجعل هذا البلد امنا واجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوه...
«ای پروردگار من این سرزمین را ایمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتان مصون بدار».
«ای پروردگار ما، بعضی از فرزندانم را به وادی لم یزرعی در همسایگی خانه گرامی تو اسکان دادم، ای پروردگار ما تا نماز بگذارند.» هاجر و فرزندش آن آب ونانی را که همراه آورده بودند مصرف کردند، در این میان بر اسماعیل(ع) نوباوه تشنگی غلبه یافت و مادر را شیر نماند، هاجر مصمم گردید از جایی که توقف کرده بود به اطراف و جوانب برود شاید راه علاجی بیابد، کودک را رها کرد و بدون آن که مقصدی داشته باشد مشغول حرکت شد، گاهی می دوید و در مواقعی از حرکت سریع می کاست و هروله گونه راه می رفت، تصمیم و تکاپویش او را به سوی کوه صفا نزدیک کرد، بربالای آن رفت و چشم های گران خود را به اطراف دوخت و چون چیزی نیافت آهی کشید وبرگشت، این بار مسیر منتهی به مروه را طی نمود و دوباره راه صفا را پیش گرفت،جست وجوی تواءم با هراس او را وادار می نماید که با آشفتگی هفت بار این مسیر راطی کند، در این حال مادر فرزند دلبند خود را در حال جان دادن می بیند و مشاهده می کند که پاها را سخت بر زمین می کوبد و این کار را چندین بار تکرار می نماید،ناگهان با حیرت دید آب از زیر پای نونهالش روان شد و سر در بیابان نهاد، هاجراز آن جا که رنج دیده و کم آبی را لمس کرده بود کوشید تا با گرد آوردن ریگ ازهرز رفتن آب بکاهد ولی موفق نشد و فریاد زد: زم زمزم (یعنی بایست بایست) ازسعید بن جبیر منقول است که عبدالله بن عباس از قول رسول اکرم(ص) گفت: خدای مادراسماعیل(ع) را رحمت کند اگر زمزم را به حال خود گذاشته بود و یا اگر با مشت ازآب آن نمی نوشید، زمزم چشمه بزرگی می شد. ابوالفتوح رازی در تفسیر خود می گوید:
رسول اکرم(ص) فرمود خدا مادرم هاجر را رحمت کند اگر آن آب را رها می کرد همه بادیه ها را فرا می گرفت و آب روان بودی.
آری خداوند متعال این مادر و فرزند را که به خانه اش پناه آورده و در آن شرایطدشوار و خطرناک همسایگی نخستین کانون عبادی را برگزیده بودند، مورد لطف و رحمت خویش قرار داد و علاوه بر جاری شدن آن چشمه، رفتار هاجر در آن حالات دشوار، ازصفا به مروه و عکس آن را، رکنی از ارکان حج نمود و آن سعی بین صفا و مروه است.
جماعتی از قبیله جرهم از آن حوالی عبور می نمودند، چون دیدند مرغان گردجایگاهی به پرواز مشغولند، کس فرستادند و از حال هاجر و اسماعیل(ع) جویا شدند وچون پرسیدند آب از کجا آمده است؟ هاجر گفت: این کودک، فرزند ابراهیم(ع) است و اوما را این جا آورد و در همسایگی خانه خدا اسکان داد. آنان افزودند مالک این چشمه جوشان چه کسی می باشد؟ هاجر پاسخ داد آن را خدا برایمان پدید آورد.
جرهمیان گفتند اجازه می دهید ما هم در جوارتان باشیم تا تنها نباشید؟ هاجرگفت:
آری و آنان در آن مکان فرود آمدند و بدین گونه قبیله جرهم همسایگی خانه خدا ونخستین مکان عبادت را پذیرفت.
خانه خدا (کعبه) در بخش غربی ضمیمه ای دارد که آن را در این سمت جهت دارمی نماید، این جا حجر اسماعیل نام دارد که سنگ مرمر سبز رنگی بر روی آن دیده می شود و در کنار مرقد اسماعیل در مجاورت رکن عراقی مقبره هاجر مادرش واقع شده که علامتی از مرمر سبز دارد. اگر طائفی برگرد این جایگاه در هریک ازشوطهای طواف نگردد و در واقع همسایه خانه خدا را هنگام برگشتن گرد خانه کعبه درنظر نگیرد، طوافش پذیرفته نیست. و به راستی این جا هم دیوار به دیوار خانه عبادت و در مجاورت آن مدفن کنیزی وارسته است که مطاف حاجیان است.
در طول تاریخ پرفراز و نشیب اسلام، دانشوران متعددی از نقاط گوناگون به مکه آمده و مدت مدیدی در همسایگی خانه خانه خدا به عبادت و راز و نیاز با خداوند وانجام تلاش های علمی و فرهنگی مشغول بوده اند، مشهورترین آنان محمود بن محمدخوارزمی منسوب به زمخشری، عالم مسلمان، فقیه و مفسر معروف اهل ایران است که به جارالله (همسایه خدا) معروف شد. و در قرون دهم و یازدهم هجری گروه هایی از علمای شیعه مجاور خانه خدا به سر می برده اند. جاذبه این مکان عبادی و صفای معنوی قلبه گاه مسلمین آنان را به چنین اقامتی وادار نمود. این دانشمندان در مجاورت مسجدالحرام یا حوزه درس و بحث داشته و یا مدت ها نزد علمای اهل تسنن مشغول تلمذبوده اند. البته آشفتگی روابط دولت عثمانی با صفویان و نیز استیلای ایرانیان بربغداد خصوصا در سال های 1033 تا 1042به اضافه تبلیغات منفی برخی وابستگان به دربار عثمانی با آن موقعیت سیاسی که داشتند این ستارگان آسمان اندیشه را درتنگنا و دشواری قرار داده بود، با این حال کم نبودند دانشوران شیعه ساکن ایران،جبل عامل، بحرین و قطیف و احساء که گاه سال ها در همسایگی خانه خدا اقامت داشتند.
تنها دری که باز ماند
وقتی رسول اکرم(ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود ومسلمانان مدینه از این حرکت سرنوشت ساز آگاه شدند، همه روزه به بیرون شهر آمده و در استقبال از آن برگزیده پیامبران و سرور عالمیان لحظه شماری می کردند تا آن که انتظارات به سر رسید و حضرت محمد(ص) به محله قبا وارد شدند و بعد از چند روزتوقف در آن جا، به مدینه رهسپار گردیدند، همه در این فکر بودند که پیامبر به منزل چه کسی می روند و روسای طوائف زمام ناقه را گرفته هر کدام اصرار می ورزیدندکه آن حضرت به محله آنان آمده و افتخار همسایگی با رسول خدا(ص) را داشته باشند.
ناقه پیامبر در سرزمینی که به دو طفل یتیم به نام های سهیل و سهل تعلق داشت،فرود آمد. خانه ابوایوب انصاری در نزدیکی این مکان بود، مادرش از فرصت استفاده کرد و لوازم پیامبر را به خانه خویش برد. اصرار برای بردن پیامبر به منزل میان اهل مدینه شدت یافت تا آن که رسول اکرم(ص) نزاع آنان را قطع کرد و فرمود لوازم سفر من کجاست؟ گفتند مادر ابوایوب برد. آن حضرت خاطرنشان ساخت: مرد آن جا می رودکه لوازم سفرش می باشد آن جایی که ناقه برزمین خوابید و بعد برخاست مصلی و محل اقامه نماز مسلمین گردید و اسعدبن زراره مکان کوچکی را در آن جا برای مسجد تعیین کرده بود. بدین ترتیب ابوایوب هم با محل عبادت مردم و هم با رسول خدا(ص) همسایه بود و از این بابت خدای را شکر گذارد و نسبت به همسایه خود به شایستگی وظایف خویش را به جای آورد. محل متعلق به آن دو طفل یتیم توسط رسول الله خریداری شد وبا مشارکت تمام مسلمانان مسجد النبی(ص) بنیان گذاشته شد، این مسجد در اعصار بعدتکامل یافت و از مهم ترین، مقدس ترین، و مشهورترین مساجد جهان اسلام به شمار می رود.
حضرت امام حسین(ع) در سرزمین «منی » گروهی از زنان و مردان بنی هاشم، دوستان ویاران خویش و عده ای از صحابه رسول اکرم(ص) (چهره هایی معروف از تابعین و انصار)را به گرد خویش مجتمع نمود، آن گاه چون فروغی درخشان به پرتوافشانی پرداخت وبرای آنان بیاناتی فرمودکه در فرازی از آن آمده بود: رسول خدا(ص) برای احداث مسجد و منزل قطعه زمینی خریداری فرمود و سپس ده منزل در آن بنیان نهاد و دهمین منزل از بین آنها را به پدرم حضرت علی(ع) اختصاص داد، آن گاه تمام درهایی را که به مسجد باز می شد بست، تنها در خانه پدرم را بازگذاشت، عده ای زبان به اعتراض گشودند، ولی پیامبر فرمود، من در خانه های شماها را مسدود ننمودم و در خانه علی(ع) را باز نگذاشتم ولکن خداوند تبارک و تعالی به من دستور داد تمام درهایی که به سوی مسجد گشوده می شود، بسته شود، جز در خانه حضرت علی(ع) که باید بازبماند و سپس آن حضرت مردم را از خوابیدن در مسجد منع فرمود; غیر از پدرم علی(ع)را که همسایه مسجد بود و منزلش در کنار خانه آن حضرت قرارداشت و در این بیت مقدس فرزندان رسول خدا(ص) و علی(ع) تولد یافتند. حاضرین در آن محفل نورانی سخنان امام را مورد تایید قرار دادند.
آن گاه امام افزود: فرزند خطاب، اصرار داشت از خانه اش روزنه ای به طرف مسجدمفتوح باشد که پیامبر مانع آن گردید و فرمود: خداوند تبارک و تعالی دستور داده،مسجد مطهری بنا نمایم و جز من و برادرم علی(ع) و فرزندانش در آن مسکن ننمایند.
بار دیگر حاضرین بر فرمایشات امام(ع) صحه گذاشتند و عرض کردند: سوگند به خداوند این گونه است.
وقتی مقرر گردید درهایی که از جوانب مسجدالنبی (ص) به روی آن مکان باز می شدبسته گردد، جز در خانه حضرت علی(ع)، عباس عموی پیامبر از آن سرور عالمیان خواست که از خانه او دری به جانب مسجد مفتوح باشد، ولی رسول اکرم(ص) نپذیرفت، عباس گفت پس اجازه دهید که ناودانی از خانه ام به سوی مسجد باز باشد تا به آن مباهات کنم، پیامبر با این درخواست موافقت فرمود و ناودانی نصب گردید.
خانه ای که رسول اکرم(ص) اجازه داد بابش به جانب مسجد باز باشد، وضع ساختمانی شبیه منزل پیامبر را داشت. این مکان وجودهای مقدسی را در خود جای داده بود که جهانیان باید از آن ستارگان درخشان فروغ گیرند و با راهنمایی آنان از نردبان سعادت بالا روند و خود را به بام کمال برسانند، در این کلبه آوای ملکوتی زمزمه شده و خورشیدهای درخشانی از فرازش پرتوافشانی کرده اند. پیام درستی، راستی،متانت، صلابت و کرامت از این جا برای مشتاقان فضیلت به جهان مخابره گردیده است،می توان آن را آسمانی تصور نمود که منظومه معنویت و مکارم را میزبان بوده است،منظومه ای عالم افروز که بر عرصه گیتی نور پاشیده و کائنات را منور نمود ونورافشانی آن چنان بود که ملائکه بر آن حسرت خوردند و قدسیان و عرشیان به شگفتی و حیرت واداشته شدند.
رسول خدا(ص) نسبت به این خانه که در همسایگی مسجد و مجاورت خانه خویش بود،علاقه و عنایت خاصی داشت و همواره به این سرای فروزان می رفت و آیه تطهیر را که نخست در منزل ام سلمه و در شان اهل بیت نازل شده بود، تلاوت می فرمود و برای این که چنین حقیقت مسلم و واقعیت محتومی به آگاهی اصحاب و اهل مدینه برسد، آن حضرت هر بامداد هنگام عزیمت به مسجد برای انجام فرایض عبادی از در خانه حضرت علی(ع)عبور می فرمود و اهل آن را «اهل بیت » خطاب می فرمود و به نماز فرا می خواند وآیه مزبور را تلاوت می کردند.
با رحلت حضرت رسول اکرم(ص) فاطمه زهرا(س) این پاره تن حضرت محمد(ص) و پیام آورخوبی، عفاف و کوثر ولایت در غم پدر بزرگوارش و مظلومیت شوهرش حضرت علی(ع) دراین خانه می گریست که افشاگر ستم بود، همسایگان حضرت علی(ع) که از گریستن مداوم و مکرر و شبانه روزی فاطمه گلایه داشتند به آن امام مظلوم عرض کردند به زهرا(س) بفرمایید یا شب بگرید یا روز، حضرت اظهارات مجاورین منزلش را به استحضار فاطمه رسانید، آن مایه عزت بانوان جهان فرمود: عمرم به پایان رسیده و چندان توقفی درمیان همسایگانم نخواهم داشت. یکی از افتخارات امیرمومنان(ع) که سالیان متوالی پس از حضرت قد برافراشته و خاری بود که به چشم بدخواهان و رشک ورزان می رفت همین خانه بود که دری به سوی مسجد داشت و در همسایگی خانه خدا و منزل آخرین رسولش بود. فرزندان حضرت علی(ع) نیز از آن در به مسجد رفت و آمد داشتند، این افتخاراز یک سو چشم تمامی محبان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را روشن می کرد وبرتری حضرت علی(ع) را نسبت به دیگر اصحاب پیامبر نشان می داد ولی از سوی دیگرتیری بود که بر چشم خصم می نشست و بدسگالان مدام در این خیال خام بودند که چگونه این همسایگی استثنایی حضرت علی(ع) را با مسجدالنبی (ص) و خانه آخرین سفیرآسمانی را از بین ببرند و پی در پی می کوشیدند به بهانه های واهی مسلمانان راقانع کنند که خانه امام تخریب گردد و جزو مسجد به حساب آید. هنگامی که نوبت خلافت غاصبانه به عبدالملک مروان رسید، این حاکم جورپیشه و سفاک، نقشه خویش راعملی نمود و به عنوان آن که می خواهد مسجد پیامبر را گسترش دهد درصدد ویران نمودن خانه حضرت علی(ع) برآمد، نوادگان آن حضرت که در این منزل اقامت داشتند دربرابر تصمیم وی مقاومت کردند. حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی(ع) و تنهاجانباز کربلا را بسیار تازیانه زدند و به اجبار او را از این خانه بیرون نمودند، اما زید، فرزند امام سجاد(ع) در آن خانه بماند و از جای خویش تکان نخورد تا آن که خانه مزبور تخریب گردید.