معنی معجزه و کرامت
معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنی عاجز کردن است، بنابراین کارهای خارق العاده ای که از اولیای بزرگ رخ می دهد و دیگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه می گویند، مانند زنده کردم مرده، شفادادن بیمار مبتلا به بیماری بی درمان و امثال آن.
اصل معجزه از پیامبران است که برای صدق نبوّت خود، معجزه از خود نشان می دادند و موجب ایمان و اعتقاد مردم به توحید و نبوّت می شدند. چنان که قرآن از دو معجزه بزرگ موسی(ع) در برابر فرعونیان یعنی معجزه عصا و ید بیضاء، تعبیر به برهان کرده و می فرماید: «فذانک برهانان من ربّک ؛ این دو (عصا و ید بیضاء) دو برهان از طرف پروردگارت می باشند.»(1) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پیامبر، می فرماید: «هذه ناقة اللّه لکم آیةٌ ؛این شتر الهی برای شما معجزه ای است.»(2)
پیامبران به ویژه پیامبران اولواالعزم برای اثبات نبوت خود دارای معجزه بودند، و در قرآن مجید معجزات مختلفی از معجزات پیامبران مانند نه معجزه موسی(ع)(3) و مرده زنده کردن عیسی(ع)(4) ذکر شده، و از غیر پیامبران نیز در قرآن معجزاتی ذکر شده مانند معجزه عفریتی از جن و آصف برخیا(5) و...
امّا واژه کرامت: در اصل به معنی بزرگواری و عظمت معنوی است، و در اصطلاح علم کلام، کارهای خارق العاده ای که از پیامبران برای اثبات نبوت صادر می گردد با نام معجزه خوانده می شود، و همین گونه کارها از غیر پیامبران، با نام کرامت ذکر می شود. بنابراین کرامت اصطلاحی در گفتار متکلمین به علم کلام، همان معجزه ای است که درباره امور خارق العاده غیر پیامبران، از اولیاء خداوند و امامان(ع) استعمال می شود. چرا که نشانه عظمت و بزرگواری آنها در پیشگاه خداوند است، بر همین اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لایعطیهاالّا انبیائه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصّادق من کذب الکاذب ؛ معجزه نشانه ای برای خداست که خداوند آن را به کسی جز پیامبران و رسولان و حجّت هایش عطا نمی کند، و هدف از آن این است که به وسیله آن راستگویی راستگو از دروغگویی دروغگو شناخته شود.»(6)
مطابق روایات بسیار، امامان معصوم (ع) نیز همچون پیامبران دارای معجزه بودند (که گفتیم از آن به کرامت تعبیر می شود) در این راستا نظر شما را به دو روایت زیر جلب می کنیم:
1ـ ابوبصیر یکی از شاگردان برجسته امام باقر(ع) که از هر دو چشم نابینا بود، می گوید، به
2ـ از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) روایت شده که فرمودند: «اسم اعظم دارای 73 حرف است، آن اسم اعظمی که آصف برخیا(وزیر حضرت سلیمان) می دانست، و بر اثر آن توانست در کمتر از یک چشم برهم زدن، تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس نزد سلیمان(ع) بیاورد. یک حرف از آن 73 حرف بود، و در نزد ما امامان علیهم السلام 72 حرف از اسم اعظم وجود دارد، و تنها یک حرف آن مخصوص ذات پاک خداست که مربوط به علم غیب می باشد.»(8)
نیز امام صادق(ع) آیه 40 سوره نمل را (که مربوط به آصف برخیا و آوردن تخت بلقیس به وسیله او است) تلاوت کرد، که در آن آمده آصف برخیا دارای بهره ای از علم کتاب بود که چنین کار خارق العاده عظیمی انجام داد، امام صادق(ع) فرمود: «و عندنا واللّه علم الکتاب کلّه؛ اگر آصف، بهره ای از علم کتاب داشت، سوگند به خدا ما دارای همه علم کتاب هستیم.»(9) نتیجه این که امامان(ع) دارای کرامت در سطح عالی بودند.
عبودیّت سرچشمه کرامت ها
عامل اصلی و مهمی که موجب آن می شود که اولیاء خدا ـ حتی غیر از پیامبران و امامان ـ دارای مقام کرامت می شوند، و از آنها امور غیر عادی سر می زند، عبودیت خالص و بندگی بی شائبه است. چنان که این مطلب در قرآن و روایات بی شمار آمده است. مثلاً در قرآن در مورد معراج پیامبر اسلام(ص) که از بزرگترین معجزات او بود، مسأله عبودیت پیامبر(ص) نقش به سزایی در شایستگی او به این مقام داشت، همان گونه که در دو آیه به این مطلب اشاره شده، در یکجا می فرماید: « سبحان الّذی اسری بعبده...؛ پاک و منزّه است خداوندی که عبد و بنده اش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی در شب (معراج) سیر داد...»(10) و نیز می فرماید: «فاوحی الی عبده ما اوحی ؛ خداوند (در شب معراج در سدرة المنتهی بر فراز عرش) آنچه را وحی کردنی بود به بنده اش «محمد (ص)» وحی کرد.»(11)
توضیح اینکه: عبودیت و بندگی نهایت خضوع و تسلیم خالص در برابر خدای بزرگ است، خمیرمایه و سنگ زیرین ارتقاء و ارتفاع به قرب خاص الهی در پرتو عبودیت با معرفت است. تا آنجا که خداوند در شب معراج به پیامبر(ص) چنین خطاب کرد: «عبدی اطعنی حتّی اجعلک مَثَلی (او مِثلِی) اذا قلت لشی ء کن فیکون ؛ ای بنده من مرا اطاعت کن، تا تو را مظهری از خودم( یا: همانند خودم در بعضی کارها) قرار دهم، که وقتی به چیزی بگویی بوده باش آن چیز تحقّق یابد.»(12)
و امام صادق(ع) فرمود: «العبودیّة جوهرةٌ کنهها الرّبوبیّة ؛ عبودیّت و بندگی گوهری است که ربوبیّت در درون آن نهفته شده است.»(13)
یعنی عبودیّت آن چنان انسان را به کمال می رساند که اگر کامل شود، عبد را خداگونه می کند، و او را مظهر جلال و جمال الهی می نماید، به طوری که در پرتو بندگی می تواند، کارهایی مانند تصرّف در عالم تکوین نماید، و صاحب کرامات شود، مانند امامان معصوم (ع) و اولیاء خدا همچون حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (س) و... که آنها در پرتو بندگی خالص و با معرفت به جایی رسیدند که به اذن پروردگار می توانند در جهان تکوین تصرّف کنند، به عنوان مثال آهن سرد را در کوره می گذارند، گداخته و به صورت آتش فروزان می شود، آن آهن در عین آنکه آهن است، به قدری به آتش نزدیک شده که آتش گونه گشته است، گرچه این حرارت و نورانیت در درون ذات آن نیست، بلکه پرتوی از آتش که در درون آن افتاد او را به رنگ آتش درآورده است، بنده خالص خدا نیز می تواند این گونه به خدا نزدیک شود، و غرق در نور الهی گردد که خداگونه شود. استاد شهید مرتضی مطهری می نویسد: «وصول به ربوبیّت در پرتو عبودیّت، گرچه در ظاهر تعبیر زننده ای است، زیرا معنی این جمله «از بندگی تا خداوندگاری» است، مگر می شود انسان از مرز بندگی خارج شود، یا در مرز خدایی قدم بگذارد؟! این التّراب و ربّ الارباب ؛ خاک کجا و پروردگار پروردگارها کجا؟ ولی باید توجه داشت که خدایی غیر از خداوندگاری است، مقصود از حدیث فوق «العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة» این است که انسان در پرتو بندگی خالص به خداوندگاری (نه خدایی) می رسد، این مراحل در پنج مرحله زیر خلاصه می شود:
1ـ انسان در پرتو بندگی به نفس خود تسلّط می یابد.
2ـ انسان پس از این مرحله، آن چنان نیرومند می شود که روح او قاهر شده، و می تواند گناهان را از خود دور سازد.
3ـ پس از این مرحله در بسیاری از امور، روح از بدن بی نیاز می شود.
4ـ پس از مرحله قبل، روح بدن را خلع می کند، و بدن از هر لحاظ تحت فرمان روح قرار می گیرد.
5 ـ در مرحله پنجم انسان به قدری نیرومند می شود که حتّی طبیعت خارج از بدن را نیز تحت نفوذ خود قرار می دهد، مانند اولیاء خدا که از آن ها معجزه و کرامت و تصرّف در عالم تکوین که یک نوع خداوندگاری است سر می زند، بنابراین در درون عبودیت مرحله ای پیش می آید که انسان مظهر صفات حق می گردد.(14)
در روایت آمده: امام صادق(ع) از کوفه عازم مدینه بود. گروهی از برجستگان و زاهدان از جمله ابراهیم ادهم، آن حضرت را بدرقه کردند، در مسیر راه شیری را دیدند، جرئت نکردند به پیش روند، ابراهیم گفت: صبر کنید تا جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام) بیاید و نظر دهد. صبر کردند تا امام(ع) آمد و سپس به شیر نزدیک شد، و دو گوش شیر را گرفت و او را از سر راه دور نمود. به این ترتیب شیر درّنده در برابر عظمت امام، تسلیم شد و اطاعت کرد، در این وقت امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما لو انّ النّاس اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا علیه اثقالهم ؛ آگاه باشید، اگر مردم آن گونه که شایسته اطاعت است، از خداوند اطاعت می کردند (به مقامی از ولایت می رسیدند) که بارهای خود را بر پشت شیر نهاده، و از آن به عنوان مرکب استفاده می کردند.»(15)
بر همین اساس وقتی که پیامبر اسلام (ص) در آستانه معراج، از سوی خداوند مخیّر شد که بندگی و نبوت یا بندگی و پادشاهی را برگزیند، آن حضرت بندگی را بر پادشاهی ترجیح داده و
این حدیث بیانگر آن است که بندگی خدا هرچه عمیق تر و آگاهانه تر و خاضعانه تر باشد، دلیل ارتقاء درجه و معرفت است، و معرفت خدا در انسان هر قدر بالا رود، او بیشتر احساس بندگی می کند، بنابراین بندگی معیار و نشانه و وسیله درجات عالی، از جمله کرامت های غیر عادی خواهد شد.
چگونگی معجزات و کرامات
در ضمن باید توجه داشت که معجزات و کرامت های پیامبران و امامان(ع) و اولیای خدا را می توان بر اساس یکی از سه عامل دانست:
1ـ دعا، دعای بندگان خالص به استجابت می رسد، مثلاً آنها برای بیماری که مبتلا به بیماری لاعلاج است دعا می کنند، او بر اثر استجابت این دعا، شفا می یابد.
2ـ بندگان ممتاز مانند پیامبران و امامان(ع) بر اثر پیمودن درجات عالی اطاعت و بندگی و کمالات به جایی رسیده اند که به اذن خاص یا عام خدا دارای ولایت تکوینی شده اند، و در پرتو چنین اذنی می توانند کارهای خارق العاده انجام دهند.
3ـ آنان در پرتو کمالات، به مرحله ای از علم و یقین رسیده اند که از پشت پرده ها خبر می دهند، علم غیب مختص به خدا است، ولی او گاهی به بعضی از بندگان عظامش بهره ای از علم غیب را می دهد، چنان که قرآن می فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً ـ الّا من ارتضی من رسول...؛ خداوند بر غیب آگاهی دارد، و هیچ کسی را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده و پسندیده است.»(18) روایت شده: روزی حضرت علی(ع) از حوادث آینده خبر می داد، یکی از یارانش پرسید: آیا تو دارای علم غیب هستی؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «لیس هو بعلم غیبٍ، و انّما هو تعلّمٌ من ذی علمٍ ؛ این علم غیب نیست، بلکه علمی است که از صاحب علم (خدا و رسول) آموخته ام».(19)
البته باید توجه داشت که معجزه پیامبران و امامان(ع) و کرامت اولیای خدا، برای صدق ادعای آنان و کذب مدّعیان دروغین، و برای اهداف مقدس معنوی است، و چنان نیست که هرچه دیگران از آنها بخواهند، آنها از خود بروز دهند، بلکه بر اساس موازین و شرایط و در راستای آگاهی بخشی و نور افشانی است.
و نیز توجه به این مطلب در این راستا، مهم است که در بررسی سیره درخشان امامان معصوم(ع) به دست می آید که کرامت های بسیاری از آنها در عرصه های مختلف بروز نموده، که علمای ما از قدیم و ندیم کتاب های مستقلی در گردآوری آن کرامت ها تألیف کرده اند، مانند: علّامه مجلسی در بحارالانوار که 22 جلد آن (از جلد 32 تا 54) پیرامون سیره امامان (ع) است. بخشی از شرح حال آنان را به ذکر معجزات و کرامت های آنان اختصاص داده است. و علامه سید یوسف بحرانی (متوفای سال 1186 هـ.ق) در کتاب خود (مدینة المعاجز) 1045 کرامت از سه امام: به این ترتیب 838 کرامت از امام علی(ع) و 108 کرامت از امام حسن(ع) و 99 کرامت از امام حسین(ع) نقل کرده است، و مرحوم علم الهدی سید مرتضی (متوفای 436 ق) کتاب عیون المعجزات را که محتوی صدها معجزه و کرامت از امامان(ع) است روایت نموده است.
دو نمونه از معجزه پیامبر(ص)
هنگامی که پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کرد، در مدینه افراد بسیاری آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولی آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذارید که از سوی خدا مأمور است، بر در هر خانه ای که نشست، همانجا می روم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ایّوب انصاری نشست، در خانه ابو ایّوب، تنها مادرش بود و آنها دو نفری زندگی می کردند، مادرش نابینا بود. مادر به استقبال پیامبر(ص) شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، کاش چشم بینا داشتم، و چهره نورانی رسول خدا(ص) را می دیدم؟» پیامبر(ص) به او مرحمت کرد دست بر چشمان او کشید، هماندم او بینا شد و جمال دل آرای پیامبر(ص) را مشاهده کرد.
ابو ایّوب شخص فقیری بود، جز یک بزغاله و یک من جو، چیز دیگری نداشت، همان بزغاله را ذبح کرد، و از آن یک من جو، نان فراهم نمود، به کمک دیگران آب گوشتی فراهم کردند، همه مردم مدینه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته می آمدند و از غذا می خوردند و می رفتند، در عین حال به برکت وجود پیامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقی می ماند، آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخیز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهی به یکتایی خدا و رسالت پیامبر(ص) داد.(20)
چند نمونه از کرامت امامان و اولیاء خدا
در اینجا نظر شما را به چند نمونه از کرامت امامان(ع) و اولیای خدا جلب می کنیم:
1ـ مردی مهمان امام علی(ع) شد، علی (ع) یک قرص نان و کاسه ای که در آن مقداری آب باشد طلبید، حاضر کردند، حضرت آن کاسه را جلو مهمان نهاد، و قطعه ای از نان نیز میان کاسه گذاشت، و به مهمان فرمود: «بخور» مهمان نان را بیرون آورد، ناگاه دید که ران بریان شده پرنده ای است، آن را خورد، بار دیگر آن حضرت قطعه نان خشکی را در میان آن کاسه نهاد، و فرمود: «بخور». مهمان آن را بیرون آورد دید که حلوا است، عرض کرد: ای مولای من! نان خشک در کاسه می نهی، ولی من آن را به صورت غذاهای متنوّع می یابم. امیرمؤمنان(ع) فرمود: «نعم هذا الظّاهر و ذلک الباطن و انّ امرنا هکذا و اللّه؛ آری این نان خشک در ظاهر است، و آن غذای متنوّع در باطن، سوگند به خدا کار ما همین گونه است.»(21)
2ـ هنگامی که امام حسین(ع) در ماجرای سفر به سوی عراق و کربلا) از مدینه عازم شد، عبداللّه بن مطیع (از مسلمین معروف مدینه) برای خود چاه آبی حفر می کرد، تا با خانواده اش از آن بهره مند گردند، عبداللّه نزد امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: این چاه را کنده ایم، امروز به آب رسیده، و مقداری از آن، آب به دست آمده که هم شور و هم اندک است، تقاضا دارم دعا کنی تا خداوند آن را شیرین و پر برکت کند. امام حسین(ع) فرمود: اندکی از آب چاه را نزدم بیاور. عبداللّه اندکی آب آورد، امام(ع) اندکی از آن را نوشید سپس مقداری از آن را در دهان مضمضمه کرد، و آنگاه همان آب مضمضه شده را در درون آن چاه ریخت. همین کار امام حسین(ع) باعث شد که آب آن چاه، هم شیرین و گوارا گردید، و هم زیاد شد.(22)
3ـ شیخ مفید (ره) در ارشاد از سالم بن ابی حفصه نقل می کند، روزی عمر بن سعد به امام حسین(ع) گفت: «ای ابا عبداللّه! در نزد ما مردمان بی خردی هستند که می پندارند من تو را می کشم؟»
امام حسین(ع) به او فرمود: «آنها بی خرد نیستند بلکه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن کند، این است که پس از من از گندم عراق جز اندکی نخواهی خورد.»(23)
از امام باقر(ع) نقل شده: هنگامی که امام حسین(ع) یک روز قبل از ترویه (روز هشتم ماه ذیحجّه) از مکه خارج شد، عبداللّه بن زبیر، آن حضرت را بدرقه کرد و گفت: «ای ابا عبداللّه! آیا در موسم حج، مکه را می گذاری و به سوی عراق می روی؟» امام حسین(ع) فرمود: «ای پسر زبیر! هرگاه در کنار آب فرات به خاک سپرده شوم، برایم محبوب تر از دفن در آستان کعبه است.»(24)
4ـ محدّث معروف راوندی در کتاب الخرائج و الجرایح روایت می کند: هنگامی که امام حسین(ع) از مدینه عازم عراق (کربلا) بود، امّ سلمه (یکی از همسران پیامبر) به محضر امام آمد و عرض کرد: «از رفتن به عراق خودداری کن، زیرا من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین(ع) در عراق کشته می شود، و به من تربتی (مقداری از خاک کربلا) داد، که آن را در شیشه ای نهاده ام.»
امام حسین(ع) فرمود: سوگند به خدا من کشته می شوم، و اگر به عراق سفر نکنم نیز مرا می کشند، اگر بخواهی خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در کربلا) رابه تو نشان می دهم، آنگاه امام حسین(ع) با دست مبارک، بر چهره ام سلمه کشید، همین باعث شد که خداوند همه پرده های حجاب را از پیش روی ام سلمه برچید، او هماندم قتلگاه امام حسین(ع) و سرزمین کربلا را مشاهده کرد، و صحنه عاشورا را دید. در این وقت امام حسین(ع) مقداری از خاک کربلا را بر گرفت و به امّ سلمه داد، تا آن را در شیشه دیگر نگهداری کند، و به او فرمود: «هرگاه این تربت را دیدی که از آن خون می جوشد و جریان دارد، بدان که من کشته شده ام.»
ام سلمه می گوید: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شیشه را دیدم که خون در آنها می جوشید، صیحه زدم و ناله سر دادم، و دانستم که امام حسین(ع) را به شهادت رسانده اند.(25)
5 ـ یک سال امام کاظم(ع) که در سرزمین منی بود با بعضی از یاران عبور می کرد، صدای گریه شنید، جویا شد دید زنی با چند کودک در کنارش هستند گریه شنید، جویا شد دید زنی با چند کودک در کنارش هستند گریه می کنند، علت را پرسید، زن گفت: «همه سرمایه ما یک گاو بود، که از شیرش برای خود و بچه هایم استفاده می کردیم، اینک این گاو مرده است.» و با مرگ گاو، نمی توانیم هزینه زندگی فقیرانه خود را تأمین کنیم. امام کاظم(ع) به او فرمود: «ای کنیز خدا آیا می خواهی آن را برای تو زنده کنم؟» آن زن در قلبش الهام شد که بگوید آری، لذا گفت: آری، امام کاظم(ع) کنار رفت و دو رکعت نماز خواند، سپس دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و اندکی دعا کرد، آنگاه برخاست و کنار آن گاو آمد، و با چیزی به قسمت آخر بدن آن زد، ناگاه گاو جنبید و برخاست، و مثل اول زنده شد. زن با دیدن این منظره شگفت زده شده و بی اختیار فریاد زد: «سوگند به خدای کعبه، این عیسی بن مریم(ع) است» در این وقت امام کاظم(ع) از هجوم جمعیت که از هر سو در رفت و آمد بودند استفاده نموده، به میان مردم رفت و ناپدید شد، نظیر این مطلب با اندکی تفاوت در مورد امام صادق(ع) نیز روایت شده است.(26)
6ـ هنگامی که حضرت رضا(ع) به دعوت مأمون، به خراسان آمد، در آنجا وارد نیشابور شد، مردم استقبال پرشوری از آن حضرت نمودند، و پیش روی مرکب او آمده و آن حضرت را با اصرار به خانه خود دعوت می کردند، ولی آن حضرت به خانه پیرزنی وارد شده و مهمان او شد، نقل شده آن زن، شب در عالم خواب دیده بود که فردا حضرت رضا(ع) مهمان او است، امام(ع) یا مردم نام او را پسندیده نهادند، زیرا امام(ع) در میان آن همه جمعیت، او را پسندید. روایت شده: وقتی که حضرت رضا(ع) به خانه او وارد شد، در کنار خانه او درخت بادام سبز شد، و بر اثر رشد سریع آن، همان سال بادام داد، مردم با خبر شدند کنار آن درخت می آمدند، و از بادام آن برای شفای بیماران می بردند، هر کس به هر بیماری مبتلا می شد، با تبرک جویی از بادام آن شفا می یافت. و اگر چشمش آسیب می دید، با کشیدن بادام آن درخت بر چشمش درمان می یافت، و یا اگر وضع حمل برای زنی سخت می شد، با خوردن یک بادام از آن، به آسانی وضع حمل می کرد... و آن درخت پس از مدتی خشک شد.
حضرت رضا (ع) پس از خروج از نیشابور، در مسیر راه به روستایی به نام «ده سرخ» رسید، وقت ظهر شد، امام از مرکب پیاده شد، برای وضو آب طلبید، در آنجا آب نبود، آن حضرت با دست مبارک خاک نقطه ای از زمین را رد کرد، ناگاه چشمه آبی پیدا شد، حضرت رضا(ع) و همراهان از آب آن وضو گرفته و در آنجا نماز خواندند...(27)
7ـ روزی متوکل عباسی (دهمین طاغوت بنی عباس) تصمیم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادی(ع) نشان دهد، به اصطلاح خودش از آن حضرت زهر چشم بگیرد، و آن حضرت را بترساند، و در نتیجه او در مقابل متوکل، خاموش گردد. فرمان داد نود هزار نفر از ارتشیان که در سامرا بودند، هر کدام توبره علف خوری اسب خود را پر از خاک کرده، و در بیابانی که مشخص شده بود بریزند. این فرمان اجرا شد، تل عظیمی از خاک مانند یک کوه بزرگ پدیدار گشت که آن را تل مخالی(توبره) نامیدند. سپس متوکل با کمال غرور فرمان داد امام هادی(ع) را احضار نموده، تا آن تلّ عظیم از خاک را از نزدیک بنگرد. حضرت هادی(ع) حاضر شد، و همراه متوکّل تا بالای تل رفتند. ارتشیان در اطراف آن تل کوه پیکر، رژه می رفتند، و قدرت نمایی می کردند، در این هنگام متوکل به امام(ع) گفت: «آیا لشگر مرا می بینی؟» امام هادی (ع) فرمود: آیا من هم لشگرم را به صحنه بیاورم؟ متوکل گفت: مانعی ندارد. امام(ع) دعایی خواند ناگاه متوکل دید زمین و آسمان پر از فرشتگان، غرق در اسلحه شده است، و خود و لشگر خود را در برابر آن بسیار ناچیز یافت، هماندم از شدت ترس بیهوش بر زمین افتاد، هنگامی که به هوش آمد، امام(ع) فرمود: «هدف ما آخرت است نه دنیا و آنچه که تو می پنداری (از دلبستگی به دنیا و غرور و غرق شدن در مظاهر دنیا) بیهوده و بی اساس است.(28) مگر آن که وسیله و نردبان امور معنوی و آخرت باشد.»