خطبه اول از خطبه های نماز جمعه (تاریخ 23/2/79)
«یکی از دل پذیرترین خطبه های رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی خطابه ای بود که در تاریخ 23/2/79 ش . در ترسیم اخلاق فردی و حکومتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بیان فرمودند ; متن این خطبه را عینا به محضر علاقمندان فرهنگ کوثر تقدیم می داریم .»
دفتر فصلنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نؤمن به و نتوکل علیه و نصلی و نسلم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین و صحبه المخلصین المجاهدین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و صل علی بقیة الله فی الارضین .
اوصیکم عبادالله بتقوی الله .
(یا ایها الذین امنوااتقواالله و قولوا قولا سدیدا)
همه ی شما برادران و خواهران و خودم را به رعایت تقوای الهی، مراقبت از رفتار و گفتار و نیات خود، و استمداد از خداوند برای پیمودن راه او و راه حق، دعوت و توصیه می کنم . امروز اگرچه روز ولادت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) است و جای این بود که ما در خطبه ی اول به آن بزرگوار اظهار ارادت و خلوصی عرض بکنیم، لیکن چون در مجموعه ی مطالبی که ما در خطبه ها و صحبتها بیان می کنیم، ذکر نام مقدس نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و شرح گوشه هایی از زندگی آن بزرگوار انصافا کم است و چهره ی نورانی آن درة التاج آفرینش و آن گوهر یگانه ی عالم وجود برای بسیاری از افراد، آن چنان که شایسته است، روشن نیست; نه تاریخ زندگی آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردی و سیاسی آن بزرگوار . بنده قصد داشتم که در ایام آخر صفر، به قدر گنجایش وقت و توفیق خود این حقیر، در یک خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبی عرض بکنم، اما ترسیدم که تراکم مطالب باز موجب بشود که این ابراز ارادت لازم و واجب فوت بشود و به تاخیر بیفتد . لذا امروز قصد دارم که در این خطبه راجع به آن وجود مقدس صحبت کنم .
نبی مکرم اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتصال به غیب و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آن ها هم حتی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق العاده طراز اول و بی نظیر است . شما درباره امیرالمؤمنین مطالب زیادی شنیده اید، همین قدری کافی است عرض شود که هنر بزرگ امیرالمؤمنین این بود که شاگرد و دنباله رو پیامبر بود .
یک شخصیت عظیم، با ظرفیت بی نهایت و با خلق و رفتار وکردار بی نظیر، در صدر سلسله ی انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظف شده ایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم، که فرمود: «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة » ما باید به پیامبر اقتدا و تاسی کنیم، نه فقط در چند رکعت نماز خواندن، در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و معامله مان هم باید به او اقتدا کنیم، پس باید او را بشناسیم .
خدای متعال شخصیت روحی و اخلاقی آن بزرگوار را در ظرفی تربیت کرد و به وجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل کند .
دوران کودکی
یک نگاه اجمالی به زندگی پیامبر اکرم در دوران کودکی بیندازیم . پدر آن بزرگوار، بنابر روایتی، قبل از ولادتش و بنابر روایتی دیگر، چند ماه بعد از ولادتش از دنیا می رود و آن حضرت پدر را نمی بیند . به رسم خاندان های شریف و اصیل آن روز عربستان که فرزندان خودشان را به زنان پاکدامن و دارای اصالت و نجابت می سپردند تا آنها را در صحرا و در میان قبایل عربی پرورش بدهند، این کودک عزیز چراغ خانواده را به یک زن اصیل نجیب به نام حلیمه ی سعدیه که از قبیله ی بنی سعد بود، سپردند، او هم پیامبر را در میان قبیله ی خود برد و در حدود شش سال این کودک عزیز و این در گران بها را نگهداشت و به او شیر داد و او را تربیت کرد، لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا کرد . گاهی این کودک را نزد مادرش جناب آمنه می آورد و ایشان او را می دید و سپس باز می گرداند . بعد از شش سال که این کودک از لحاظ جسمی و روحی پرورش بسیار ممتازی پیدا کرده بود جسما قوی، زیبا، چالاک، کارآمد، از لحاظ روحی هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، که لازمه ی زندگی در همان شرایط است به مادر و به خانواده برگردانده شد . مادر این کودک را برداشت و با خود به یثرب برد، برای این که قبر جناب عبدالله را که در آن جا از دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد، زیارت کنند . بعدها که پیامبر به مدینه تشریف آوردند و از آن جا که عبور کردند: «فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است که برای زیارت قبر پدرم، با مادرم به این جا آمدیم .»
در برگشتن در محلی به نام «ابواء» مادر هم از دنیا رفت و این کودک از پدر و مادر، هر دو یتیم شد . به این ترتیب، ظرفیت روحی این کودک که در آینده باید دنیایی را در ظرفیت وجودی و اخلاقی خود تربیت کند و پیش ببرد، روز به روز افزایش پیدا می کند . «ام ایمن » او را به مدینه آورد و به دست عبدالمطلب داد . عبدالمطلب مثل جان شیرین از این کودک پذیرایی و پرستاری می کرد . در شعری عبدالمطلب می گوید که من برای او مثل مادرم . این پیر مرد حدود صد ساله که رئیس قریش و بسیار شریف و عزیز بود، آن چنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار داد که عقده ی کم محبتی در این کودک مطلقابه وجود نیاید و نیامد . شگفت آور این است که این نوجوان، سختی های دوری از پدر و مادر را تحمل می کند، برای این که ظرفیت و آمادگی او افزایش پیدا کند، امایک سر سوزن حقارتی که احتمالا ممکن است برای بعضی از کودکان این طوری پیش بیاید، برای او به وجود نمی آید . عبدالمطلب آن چنان او را عزیز و گرامی می داشت که مایه ی تعجب همه می شد . در کتاب های تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرش و مسندی پهن می کردند و او آن جا می نشست و پسران او و جوانان بنی هاشم با عزت و احترام دور او جمع می شدند . وقتی که عبدالمطلب نبود یا در داخل کعبه بود، این کودک می رفت روی این مسند می نشست، عبدالمطلب که می آمد، جوانان بنی هاشم به این کودک می گفتند که: بلند شو، جای پدر است، اما عبدالمطلب می گفت: نه، جای او همان جاست و باید آن جا بنشیند . خودش کنار می نشست و این کودک عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه می داشت . هشت ساله بود که عبدالمطلب هم از دنیا رفت . روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطلب از ابی طالب، پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش بیعت گرفت و گفت: که این کودک را به تو می سپارم، باید مثل من از او حمایت کنی، ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه ی خودش برد، و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد . ابوطالب و همسرش شیرزن عرب، یعنی فاطمه ی بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین تقریبا چهل سال مثل پدرو مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قرار دادند . نبی اکرم در چنین شرایطی دوران کودکی و نوجوانی خود را گذراند .
× × ×
اخلاق نبوی صلی الله علیه وآله وسلم
خصال اخلاقی والا، شخصیت انسانی عزیز، صبر و تحمل فراوان و آشنا با دردها و رنجهایی که ممکن است برای یک انسان در کودکی پیش بیاید، شخصیت در هم تنیده عظیم و عمیقی را در این کودک زمینه سازی کرد . در همان دوران کودکی به اختیار و انتخاب خود، شبانی گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانی شد، این ها عوامل مکمل شخصیت است . به انتخاب خود او، در همان دوران کودکی با جناب ابی طالب به سفر تجارت رفت . به تدریج این سفرهای تجارت تکرار شد، تا به دوره جوانی و دوره ی ازدواج با جناب خدیجه و به دوران چهل سالگی که دوران پیامبری است، رسید .
تمام خصوصیات مثبت یک انسان والا در او جمع بود، که من حالا بخشی از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار را خیلی مختصر عرض می کنم، اما واقعا ساعت ها وقت لازم است که انسان درباره ی خصوصیات اخلاقی پیامبر حرف بزند . من فقط برای عرض ارادت و برای این که به گویندگان و نویسندگان، عملا عرض کرده باشم که نسبت به شخصیت پیامبر قدری بیشتر کار بشود و ابعاد آن تبیین گردد، چون دریای عمیقی است این چند دقیقه را به این مطالب صرف می کنم . البته در کتاب های فراوانی راجع به نبی اکرم و به طور متفرق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبی هست . آنچه که من در این جا ذکر کردم، از مقاله یکی از علمای جدید، مرحوم آیة الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی است که مقاله ای در همین خصوص نوشته اند و من از نوشته ی ایشان که جمع بندی شده و مختصر و خوب است، استفاده کردم .
به طور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی » و «اخلاق حکومتی » تقسیم می کنیم; به عنوان یک انسان، خلقیات او، و به عنوان یک حاکم، خصوصیات و خلقیات و رفتار او . البته اینها گوشه ای از آن چیزهایی است که در وجود آن بزرگوار بود، چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت که من حالا بعضی از آن ها را عرض می کنم .
اخلاق فردی
آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود . جوانمرد بود; از ستمدیدگان در همه ی شرایط دفاع می کرد . درست کردار بود، رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود .
خوش سخن بود، تله زبان و گزنده گو نبود . پاکدامن بود; در آن محیط فاسد اخلاقی عربستان قبل از اسلام، در دوره جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاکدامنی او را همه قبول داشتند، آلوده نشد . اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود، لباس، نظیف، سر و صورت، نظیف; رفتار، رفتار با نظافت . شجاع بود و هیچ جبهه ی عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمی کرد . صریح بود; سخن خود را به صراحت و صدق بیان می کرد . در زندگی، زهد و پارسایی پیشه او بود . بخشنده بود; هم بخشنده مال، هم بخشنده انتقام، یعنی انتقام نمی گرفت، گذشت و اغماض می کرد . بسیار با ادب بود; هرگز پای خود را پیش کسی دراز نکرد، هرگز به کسی اهانت نکرد . بسیار با حیا بود . وقتی کسی او را بر چیزی که او بجا می دانست، ملامت می کرد - که در تاریخ نمونه هایی وجود دارد - از شرم و حیا سرش را به زیر می انداخت . بسیار مهربان و پر گذشت و فروتن و اهل عبادت بود . در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سه سالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت می شد دید .
من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز می کنم:
امین بودن و امانتداری او آن چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین » نامگذاری کرده بودند و مردم هر امانتی که برایش خیلی اهمیت قایل بودند، دست او می سپردند و خاطرجمع بودند که این امانت به آن ها سالم بر خواهد گشت . حتی بعد از آن که دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمن ها اگر می خواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، می آمدند و به پیامبر می دادند! لذا شما شنیده اید که وقتی پیامبر اکرم به مدینه هجرت کردند، امیرالمؤمنین را در مکه گذاشتند تا امانتهای مردم را به آن ها برگرداند . معلوم می شود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است، نه امانت مسلمانان بلکه امانت کفار و همان کسانی که با او دشمنی می کردند!
بردباری او به این اندازه بود که چیزهایی که دیگران از شنیدنش بی تاب می شدند، در آن بزرگوار بی تابی به وجود نمی آورد . گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتارهایی با او می کردند که وقتی جناب ابی طالب در یک مورد شنید، به قدری خشمگین شد که شمشیرش را کشید و با خدمتکار خود به آن جا رفت و آن جسارتی که آن ها با پیامبر کرده بودند، همان را با یکایک آن ها انجام داد; گفت: هر کدام اعتراض کنید، گردنتان را می زنم، اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمل کرده بود . در یک مورد دیگر با ابی جهل گفت گو شد; ابی جهل اهانت سختی به پیامبر کرد، اما آن حضرت سکوت کرد و بردباری نشان داد . یک نفر رفت به حمزه خبر داد که ابی جهل این طور با برادرزاده ی تو رفتار کرد، حمزه بی تاب شد و رفت با کمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین کرد، بعد هم آمد تحت تاثیر این حادثه، اسلام آورد .
بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیه ای، از روی غفلت و یا جهالت، جمله ی اهانت آمیزی به پیامبر می گفتند . حتی یک وقت یک نفر از همسران پیامبر، جناب زینب بنت جحش که یکی از امهات مؤمنین است، به پیامبر عرض کرد که تو پیامبری، اما عدالت نمی کنی! پیامبر لبخندی زدند و سکوت کردند . او توقع زنانه ای داشت که پیامبر آن را برآورده نکرده بود . که بعدا ممکن است به آن اشاره کنم . گاهی بعضی ها به مسجد می آمدند و پاهای خودشان را دراز می کردند و به پیامبر می گفتند که ناخن های ما را بگیر! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پیامبر هم با بردباری تمام، این جسارت و بی ادبی را تحمل می کرد .
جوانمردی او طوری بود که دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار می داد . اگر در جایی ستمدیده ای بود، تا وقتی به کمک او نمی شتافت، دست بر نمی داشت .
در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول » پیمان زیادی; غیر از پیمان هایی که مردم مکه بین خودشان داشتند، وجود داشت که پیامبر در آن شریک بود . یک نفر غریب وارد مکه شد و جنسش را فروخت . کسی که جنس را خریده بود، «عاص بن وائل » بود، او مرد گردن کلفت قلدری از اشراف مکه بود . جنس را که خرید، پولش را نداد . آن مرد غریب به هر کس هم که مراجعه کرد، نتوانست کمکی دریافت کند، لذا بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است . پیامبر و عمویش زبیر بن عبدالمطلب آن فریاد را شنیدند، لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از حق او دفاع کنند، بلند شدند پیش «عاص بن وائل » رفتند و گفتند: پولش را بده; او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد . این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند که هر بیگانه ای که وارد مکه شد که مکی ها به او ظلم کردند - که غالبا هم به بیگانه ها و غیر مکی ها ظلم می کردند - این ها از او دفاع کنند . بعد از اسلام سال ها گذشته بود، پیامبر می فرمود که من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهد می دانم .
بارها با دشمنان مغلوب خود رفتاری کرد که برای آن ها قابل فهم نبود . در سال هشتم هجری، وقتی که پیامبر مکه را با آن عظمت و شکوه فتح کرد، گفت: «الیوم یوم المرحمه; امروز، روز گذشت و بخشش است .» لذا انتقام نگرفت; این، جوانمردی آن بزرگوار بود .
او درست کردار بود . در دوران جاهلیت - همان طور که گفتیم - تجارت می کرد، به شام و یمن می رفت، در کاروان های تجارتی سهیم می شد و شرکایی داشت یکی از شرکای دوران جاهلیت او بعدها می گفت که او بهترین شریکان بود، نه لجاجت می کرد، نه جدال می کرد، نه بار خود را بر دوش شریک می گذاشت، نه با مشتری بدرفتاری می کرد، نه به او زیادی می فروخت، نه به او دروغ می گفت، درستکردار بود . همین درستکرداری او بود که جناب خدیجه را شیفته ی او کرد . خدیجه هم بانوی اول مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجسته ای بود .
نظافت و پاکیزگی
از دوران کودکی، موجود نظیفی بود . بر خلاف بچه های مکه، بر خلاف بچه های قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتب بود . در دوران نوجوانی، سرشانه کرده، بعد در دوران جوانی، محاسن و سرشانه کرده، بعد از اسلام، در دورانی که از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود پنجاه، شصت سال سن او بود کاملا مقید به نظافت بود . گیسوان عزیزش که تا بناگوش می رسید، تمیز; محاسن زیبایش تمیز و معطر بود . در روایتی دیدم که در خانه ی خود خم آبی داشت; آن وقت چون آینه خیلی مرسوم و رایج نبود «کان یسوی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه » ; وقتی می خواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش بیاید، حتما عمامه و محاسن را مرتب و تمیز می کرد، بعد بیرون می آمد . همیشه با عطر، خود را معطر و خوشبو می کرد . در سفرها با وجود زندگی زاهدانه که حالا خواهم گفت، زندگی پیامبر به شدت زاهدانه بود با خودش شانه و عطر می برد، سرمه دان بر می داشت، برای این که چشمهایش را سرمه بکشد، که آن روز معمول بود مردها چشم هایشان را سرمه می کشیدند . هر روز چند مرتبه مسواک می کرد; دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواک، به همین ظاهر مرتب دستور می داد . اشتباه بعضی این است که خیال می کنند ظاهر مرتب باید با اشرافی گری و با اسراف توام باشد; نه با لباس وصله زده و کهنه هم می شود منظم و تمیز بود . لباس پیامبر وصله زده و کهنه بود، اما لباس و سر و رویش تمیز بود . این ها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت خیلی موثر است . این چیزهای به ظاهر کوچک، در باطن خیلی مؤثر است .
رفتارش با مردم، رفتار خوش بود . در جمع مردم، همیشه بشاش بود; تنها که می شد، آن وقت غم ها و حزن ها و همومی که داشت، آن جا ظاهر می شد . هموم و غم های خودش را در چهره ی خودش جلوی مردم آشکار نمی کرد، بشاش بود .
به همه سلام می کرد . اگر کسی او را آزرده می کرد، در چهره ی او آزردگی دیده می شد، اما زبان به شکوه باز نمی کرد . اجازه نمی داد در حضور او به کسی دشنام بدهند و از کسی بدگویی کنند، خود او هم به هیچ کس دشنام نمی داد و از کسی بدگویی نمی کرد . کودکان را مورد ملاطفت قرار می داد; با زنان مهربانی می کرد; با ضعفا کمال خوشرفتاری را داشت . با اصحاب خود شوخی می کرد و با آنها مسابقه اسب سواری می گذاشت . زیراندازش یک حصیر بود، بالش او از چرمی بود که از لیف خرما پر شده بود . قوت غالب او نان جو و خرما بود .
ساده زیستی
نوشته اند که هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم - نه غذاهای رنگارنگ - شکم خود را سیر نکرد . ام المؤمنین عایشه می گوید که: گاهی یک ماه از مطبخ خانه ی ما دود بلند نمی شد . سوار مرکب بی زین و برگ می شد . آن روزی که اسب های قیمتی را با زین و برگ های مجهز سوار می شدند و تفاخر می کردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش می شد . حالت تواضع به خود می گرفت . با دست خود، کفش خود را وصله می زد; این همان چیزی است که شاگرد برجسته ی این مکتب، امیرالمؤمنین علیه السلام بارها انجام داد و در روایات راجع به او، این را خیلی شنیده اید . در حالی که تحصیل مال از راه حلال را جایز می دانست و می فرمود: «نعم العون علی تقوی الله الغنی » ; بروید از طریق حلال نه از راه حرام، نه با تقلب، نه با دروغ و کلک کسب مال بکنید، اما در عین حال خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش می رسید صرف فقرا می کرد .
عبادت او آن چنان عبادتی بود که پاهای اواز ایستادن در محراب عبادت ورم می کرد . بخش عمده ای از شبها را به بیداری و عبادت و تضرع و گریه واستغفار و دعا می گذرانید . با خدای متعال راز و نیاز و استغفار می کرد .
غیر از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیه یی اوقات سال هم آن طوری که شنیدم در آن هوای گرم، روز درمیان، روزه می گرفت . اصحاب او به او عرض کردند: یا رسول الله! تو که گناهی نداری، «غفرالله لک ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» که در سوره ی فتح هم آمده: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟ می فرمود: «افلااکون عبدا شکورا» ; آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم که این همه به من نعمت داده است؟!
استقامت او، استقامتی بود که در تاریخ بشری نظیر او را نمی شود نشان داد . آن چنان استقامتی به خرج داد که توانست این بنای مستحکم خدایی را که ابدی است، پایه گذاری کند . مگر بدون استقامت، ممکن بود؟ با استقامت او ممکن شد . با استقامت او، یاران آن چنانی تربیت شدند .
با استقامت او، در آن جایی که هیچ ذهنی گمان نمی برد، خیمه ی مدنیت ماندگار بشری در وسط صحراهای بی آب و علف عربستان برافراشته شد، «فلذلک فادع و استقم کما امرت » . این ها اخلاق شخصی پیامبر است .
اخلاق حکومتی
اخلاق حکومتی پیامبر این ها بود: عادل و با تدبیر بود . کسی که تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند، آن جنگ های قبیله ای، آن حمله کردن ها، آن کشاندن دشمن از مکه به وسط بیابان ها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود، انسان آن چنان تدبیر قوی و حکمت آمیز و همه جانبه ای در خلال این تاریخ مشاهده می کند که حیرت آور است و مجال نیست که من حالا بخواهم آن را بیان کنم .
او حافظ و نگهدارنده ی ضابطه و قانون بود; نمی گذاشت قانون نقض بشود، چه توسط خودش و چه توسط دیگران . خودش هم محکوم قوانین بود، آیات قرآن هم بر این نکته ناطق است . بر طبق همان قوانینی که مردم باید عمل می کردند، خود آن بزرگوار هم دقیقا و به شدت برطبق آن قوانین عمل می کرد و اجازه نمی داد تخلفی بشود . وقتی که در جنگ بنی قریظه مردهای آن طرف را گرفتند و خائن هاشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر کردند و اموال و ثروت بنی قریظه را آوردند، چند نفر از امهات مؤمنین که یکی همان جناب ام المؤمنین زینب بنت جحش است، یکی ام المؤمنین عایشه است، یکی ام المؤمنین حفصه است، به پیامبر عرض کردند که: یا رسول الله! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یک مقدار هم به ما بده . اما پیامبر اکرم با این که زن ها مورد علاقه اش بودند و به آن ها محبت داشت و نسبت به آن ها بسیار خوش رفتار بود، ولی حاضر نشد به خواسته ی آنها عمل کند . اگر پیامبر می خواست از آن ثروت ها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند، لیکن او حاضر نشد . بعد که زیاد اصرار کردند، پیامبر با آن ها حالت کناره گیری به خود گرفت; یک ماه از زنان خودش دوری کرد که از او چنان توقعی کردند .
بعد آیات شریفه ی سوره ی احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستن کاحد من النساء» ، «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا . و ان کنتن تردن الله و رسوله والدار الاخرة فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما» . پیامبر فرمود: اگر می خواهید با من زندگی کنید، زندگی زاهدانه است و تخطی از قانون ممکن نیست .
از دیگر خلقیات حکومتی او این بود که عهد نگهدار بود . هیچ وقت عهد شکنی نکرد . قریش با او عهد شکنی کردند، اما او نکرد; یهود بارها عهد شکنی کردند، او نکرد .
او همچنین رازدار بود . وقتی برای فتح مکه حرکت می کرد، هیچ کس نفهمید پیامبر کجا می خواهد برود . همه ی لشکر را بسیج کرد و گفت: بیرون برویم . گفتند: کجا؟ گفت: بعد معلوم خواهد شد . به هیچ کس اجازه نداد که بفهمد او دارد به سمت مکه می رود، کاری کرد که تا نزدیک مکه قریش هنوز خبر نداشتند که پیامبر دارد به مکه می آید! دشمنان را یک طور نمی دانست، این از نکات مهم زندگی پیامبر است .
بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند که دشمنی شان عمیق بود، اما پیامبر اگر می دید که این ها خطر عمده ای ندارند، با این ها کاری نداشت و نسبت به آن ها آسان گیر بود . بعضی ها هم بودند که خطر داشتند، اما پیامبر آن ها را مراقبت می کرد و زیر نظر داشت، مثل عبدالله بن ابی . عبدالله بن ابی منافق درجه یک علیه پیامبر هم توطئه می کرد . لیکن پیامبر چون او را زیر نظر داشت، کاری به کار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود . اندکی قبل از وفات پیامبر، عبدالله ابی از دنیا رفت، اما پیامبر او را تحمل می کرد . این ها دشمنانی بودند که از ناحیه آن ها حکومت و نظام اسلامی و جامعه اسلامی مورد تهدید جدی واقع نمی شد، اما پیامبر با دشمنانی که از ناحیه آنها خطر وجود داشت، به شدت سختگیر بود . همان آدم مهربان، همان آدم دل رحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد که خائنان بنی قریظه را که چند صد نفر می شدند در یک روز به قتل رساندند و بنی نظیر و بنی قینقاع را بیرون کردند و خیبر را فتح کردند; چون این ها دشمنان خطرناکی بودند، پیامبر با آن ها اول ورود به مکه کمال مهربانی را به خرج داده بود، اما این ها در مقابل خیانت کردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید کردند . پیامبر عبدالله بن ابی را تحمل می کرد، یهودی داخل مدینه را تحمل می کرد، قرشی پناه آورنده ی به او یا بی آزار را تحمل می کرد، وقتی رفت مکه را فتح کرد، چون دیگر خطری از ناحیه آن ها نبود، حتی امثال ابی سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم کرد; اما این دشمن غدار خطرناک غیر قابل اطمینان را به شدت سرکوب کرد . اینها اخلاق حکومتی آن بزرگوار است . در مقابل وسوسه های دشمن، هوشیار; در مقابل مؤمنین، خاکسار; در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی; درمقابل مصالح مسلمانان، بی تاب برای اقدام و انجام . این، خلاصه ای از شخصیت آن بزرگوار است .
پروردگارا! از تو درخواست می کنیم که مارا از امت پیامبر قرار بده . خود می دانی که دلهای ما لبالب از محبت پیامبر است، ما را با این محبت نورانی و آسمانی زنده بدار و با همین عشق بی پایان، ما را از این دنیا ببر .
پروردگارا! زیارت چهره ی پیامبر را در قیامت نصیب ما بفرما; عمل به احکام پیامبر و تشبه به اخلاق آن بزرگوار را نصیب ما بگردان; او را به معنای واقعی کلمه اسوه ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده ...