ماهان شبکه ایرانیان

امام صادق علیه السلام از نگاه شاگردان

الگوجویی یکی از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوی الگویی برای زندگی است. از این رو خداوند الگوهایی را معرفی نموده است:

مقدمه

الگوجویی یکی از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوی الگویی برای زندگی است. از این رو خداوند الگوهایی را معرفی نموده است:

(و لکم فی رسول الله اسوه حسنه).

بهترین اسوه و برترین الگو برای بشریت، حضرت محمد(ص) است. پس از پیامبر(ص)، امامان معصوم والاترین الگوهای بشریت هستند. باپیروی از آنان انسان می تواند بر قله سعادت و تکامل گام نهد.سوگمندانه باید پذیرفت که هنوز نتوانسته ایم الگوهای اسلامی رابه جوانان معرفی کنیم. بدین خاطر جوانان الگوهای کاذب که ازسوی مطبوعات، تلویزیون، سینما، ماهواره، ویدئو و... مطرح می شوند، را سرمشق زندگی خود قرار می دهند.

اینک به معرفی یکی از الگوهای راستین بشریت، امام جعفر صادق(ع)می پردازیم. و در این نوشتار به برخی از شیوه های تربیتی آن حضرت اشاره می کنیم. قلم را به دست برخی یاران آن حضرت می سپاریم وخود نیز از گفتار نغز و شیرین آنان بهره مند می شویم.

1- مالک بن انس، فقیه مدینه می گوید: هرگاه نزد امام صادق(ع)می رفتم، آن حضرت بالش به من می داد تا برآن تکیه کنم. او ارج ومنزلتی برایم قائل بود و می فرمود: مالک! دوستت دارم. من از این گفته او خرسند می گشتم و به این جهت، حمد و سپاس الهی را به جای می آوردم. وی هرگز از سه حال بیرون نبود: یا روزه بود، یا به عبادت خدا ایستاده بود و یا به ذکر حق مشغول بود. آن بزرگواراز پرهیزکاران بزرگ و پارسایان والا مقام و خدا ترس بود...مجالسش لذت بخش و سودش به دیگران بسیار بود. هرگاه می خواست بگوید: «قال رسول الله » رنگ مبارکش گاهی سبز و گاهی زردمی شد، به طوری که دیگر نزد آشنایان خود هم شناخته نمی شد.

در یکی از سال ها با وی حج گزاردم. هنگامی که شتر آن حضرت به محل احرام «میقات » رسید، هرچه می خواست بگوید: «لبیک اللهم لبیک » نتوانست. به روی زمین بیفتاد. عرض کردم: آقا! ناچارهستید از این که تلبیه را بگویید. آن حضرت فرمود: ای ابن ابی عامر! چگونه به خود جرات دهم و بگویم: «لبیک اللهم لبیک »; در حالی که می ترسم که پروردگار در جواب بگوید: «لالبیک و لا سعدیک ». (1)

2-ابن رئاب گوید: امام صادق(ع) در سجده چنین می گفت: «اللهم اغفرلی و لاصحاب ابی فانی اعلم ان فیهم من ینقصنی »; خداوندا!

مرا و یاران پدرم را بیامرز. می دانم در میان آنان کسانی هستندکه بدی من را می گویند. (2)

3- ابن ابی یعفور می گوید: امام صادق(ع) در حالی که سرمبارک خودرا به طرف آسمان بلند کرده بود، چنین می گفت: «رب لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا لا اقل و لااکثر»; خداوندا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن، به خود وامگذار; نه کمتر و نه بیشتر. آن گاه اشکهای آن حضرت سرازیر گشت و به طرف ما روی گرداند و فرمود: ای فرزند یعفور! خداوند یونس بن متی را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آن گناه را مرتکب گشت. عرض کردم: آیابه کفر رسید؟ خداوند کارهای شما را بهبود بخشد. فرمود: خیر،ولی مرگ در آن هنگام، هلاک و نابودی است. (3)

4- مرازم بن حکیم می گوید: امام صادق(ع) دستور داد تا نامه ای برای او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاءالله را ننوشته بودند.نامه را خواند و فرمود: چگونه امیدوارید که این کار (که به خاطر آن این نامه نوشته شده است.) به سرانجام برسد، در حالی که در آن، جمله ان شاءالله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد. (4)

5- ابن ابی یعفور می گوید: شخصی نزد امام صادق(ع) میهمان بود.

میهمان برخاست تا برخی از کارهای منزل آن حضرت را انجام دهد.

وی نپذیرفت و خودش آن کار را انجام داد. آن گاه فرمود:

پیامبر(ص) از به کار گرفتن میهمان نهی نموده است. (5)

6- یعقوب سراج می گوید: برای تسلیت گفتن همراه امام صادق(ع)راهی منزل بعضی از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند کفش امام صادق(ع) پاره شد. آن حضرت کفش خود را به دست گرفت و باپای برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابی یعفور کفش خود رادرآورد و تقدیم امام صادق(ع) کرد. اما آن حضرت نپذیرفت وفرمود: صاحب مصیبت سزاوارتر است از صبر برآن. امام صادق(ع) باپای برهنه به راه خود ادامه داد. (6)

7- حماد بن عثمان می گوید: خدمت امام صادق(ع) بودم. مردی به وی گفت: خداوند کارهای شما را بهبود بخشد. شما فرمودید که حضرت علی(ع) لباس های زبر، با قیمت چهاردرهم و... برتن می کرد ولی شمالباس نو برتن می کنید! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت علی ابن ابی طالب(ع) آن لباس ها را در زمانی می پوشید که ناپسند نبود وپوشیدن آن نزد مردم ناشایسته نبود ولی هرکس اکنون آن نوع لباس ها را برتن کند، انگشت نما و مشهور می گردد. پس بهترین ونیکوترین لباس ها در هر زمان، لباس اهل آن زمان می باشد. البته قائم ما، اهل بیتم(ع) هرگاه قیام کند لباس های حضرت امیرالمؤمنین(ع) را می پوشد و به سیره آن حضرت عمل می کند. (7)

8- عبدالاعلی می گوید: در کوچه های مدینه امام صادق(ع) را ملاقات نمودم و عرض کردم: فدایت شوم! با این (مقام و منزلت) حالی که نزد خدا و خویشاوندی که با پیامبر(ص) دارید، باز تلاش می کنید ودر چنین روز گرمی خود را در فشار و سختی قرار می دهید؟! حضرت درپاسخ فرمود: ای عبدالاعلی! جهت طلب روزی بیرون آمدم تا ازافرادی همانند تو بی نیاز شوم. (8)

9- ابن عمرو شیبانی می گوید: به دیدار امام صادق(ع) رفتم. آن حضرت بیلی در دست و روپوشی خشن و ضخیم برتن داشت و در باغ خودمشغول کار کردن بود. عرق از بدن مبارکش سرازیر بود. عرض کردم:

بیل را به من بدهید تا این کار را من انجام دهم. فرمود: من دوست دارم انسان در راه طلب روزی خود از گرمای آفتاب آزارببیند. (9)

10- عبدالرحمن بن حجاج می گوید: خدمت امام صادق(ع) بودیم.

مقداری غذا خوردیم. طبقی از برنج آوردند. ما عذر آوردیم. حضرت فرمود: شما کار خوبی نکردید! بدانید هرکه علاقه و محبتش به مابیشتر باشد، نزد ما نیکوتر غذا می خورد. عبدالرحمن می گوید: پس مقداری از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در این هنگام شروع کرد برای ما از پیامبر سخن گفتن. فرمود: روزی از سوی انصار طبقی از برنج برای پیامبر(ص) آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمایند. آن ها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما کاری نکردید. عزیزترین و محبوب ترین شما نزد ما کسانی هستند که نزد ما نیکو وخوب غذا بخورند. آن ها شروع نمودند به نیکو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت کند و از آنان راضی بگردد ودرودش برآنان باد. (10)

11- معلی بن خنیس می گوید: امام صادق(ع) در شبی بارانی از خانه به سوی «ظله بنی ساعده » رفت. به دنبال او رفتم. گویا چیزی ازدست او بر زمین افتاد. حضرت گفت: «بسم الله اللهم رده علینا»; به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم. فرمود: معلی، توهستی؟ عرض کردم: آری،فدایت شوم! فرمود: با دست خود زمین را جستجو کن; هرچه یافتی آن را به من باز گردان.

معلی می گوید: نان های خرد شده ای روی زمین افتاده بود. هرچه پیداکردم به آن حضرت می دادم. انبانی از نان نزد آن حضرت بود. عرض کردم: آیا اجازه می دهید آن را من بیاورم؟ فرمود: خیر. من شایسته و سزاوارترم از تو، ولی با من بیا. به «ظله بنی ساعده »رسیدیم. گروهی را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص از آن نان ها را زیر لباس آنان می گذاشت. تقسیم نان به آخرین نفرکه تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایت شوم! آیا این ها از حق آگاهی دارند (شیعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمک طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگی می کردم. (نمک نیز به آنان می دادم.) (11)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان