ماهان شبکه ایرانیان

دو نوع رئالیسم: خام و انتقادی

نزاع رئالیست ها با آنتی رئالیست ها در قرن حاضر وارد مرحله جدیدی شده است. ظهور رئالیسم انتقادی در عصرِ حاضر نویدبخش مباحث بسیاری در معرفت شناسی بوده است. در این مقاله، ادعاهای اصلی رئالیسم خام و انتقادی و نیز برخی از آنتی رئالیست ها (ابزارانگاران) به تفصیل بیان شده و وجوه اتفاق نظر و اختلاف آنها تشریح شده است.

اشاره

نزاع رئالیست ها با آنتی رئالیست ها در قرن حاضر وارد مرحله جدیدی شده است. ظهور رئالیسم انتقادی در عصرِ حاضر نویدبخش مباحث بسیاری در معرفت شناسی بوده است. در این مقاله، ادعاهای اصلی رئالیسم خام و انتقادی و نیز برخی از آنتی رئالیست ها (ابزارانگاران) به تفصیل بیان شده و وجوه اتفاق نظر و اختلاف آنها تشریح شده است.

واژگان کلیدی: رئالیسم خام، ابزارانگاری حذفی، ابزارانگاری غیرحذفی، رئالیسم مستقیم، رئالیسم غیرمستقیم، رئالیسم انتقادی، رئالیسم متقارب

* * *

رئالیسم به طور کلی، دیدگاهی است که وجود عالم مستقل از ما را می پذیرد و قایل است که لااقل در پاره ای از وجوه به این عالم معرفت داریم. بنابراین، معرفت برطبق رئالیسم تصویری از عام واقع است. ولی گرایش های مختلف رئالیستی در جزئیات این ادّعا با همدیگر اختلاف دارند. همه این گرایش ها بر سر این نکته اتفاق نظر دارند که عالم خارج مستقل از معرفت بشری وجود دارد که معرفت ما توصیفی از آن است. مستقل بودن این عالم از معرفت بشری بدین معنا است که خواه باشیم و خواه نباشیم، و خواه بدان معرفت داشته باشیم و خواه نداشته باشیم، این عالم وجود دارد. این اصل کلی استقلال عالم از معرفت بشری را همه گرایش های رئالیستی به نحوی در آن سهیم اند، می توان گوهر رئالیسم دانست؛ چراکه هسته اصلی همه این دیدگاه ها است.

رئالیسم خام (naive realism) در این میان این ادّعا را دارد که جهان واقع دقیقا همان گونه است که ما بدان معرفت داریم؛ به عبارت دیگر، معرفت ما دقیقا منطبق با جهان خارج است. به عنوان نمونه، رئالیست های خام در باب ادراک حسی می گویند که ما اموری را از اشیا احساس می کنیم؛ این اشیاء هم در خارج دقیقا همان گونه هستند که ما احساس می کنیم. به عبارت دیگر، به اعتقاد آنها، نحوه ظهور اشیاء در حواس مطابق با نحوه وقوع آنها در خارج است.(1) این سخن بدین معنا است که معرفت حسی ما کاملاً منطبق بر چهره حسی عالم است و هر اوصافی که از اشیا در ادراک می یابیم در خارج هم وجود دارند.

رئالیسم خام را نباید تنها به زمینه معرفت حسی محصور کرد، بلکه این مدل، دیدگاهی کلی درباب معرفت بشر است که برطبق آن، ذهن بشر می تواند به معرفتی کامل دست بیابد و معرفت در حالت ایده آل کاملاً با عالم واقع منطبق است. رکن محوری این نوع رئالیسم را باید «توصیف تحت اللفظی» (literal description) بودن معرفت دانست. معرفت به اعتقاد طرفداران این دیدگاه توصیف تحت اللفظی عالم است. مراد از توصیف تحت اللفظی این است که هر جزیی از معرفت متناظر با جزیی از عالم واقع است؛ هر جزیی از معرفت، جزیی و بخشی از عالم را نشان می دهد؛ معرفت دقیقا ساختار و اشیاء عالم خارج را نشان می دهد. مثلاً اگر معرفت ما عناصر d, c, b, a را داشته باشد، بازای این عناصر هم در خارج عناصر , , , را داریم (به نمودار توجه کنید)

 

برطبق رئالیسم خام معرفت تناظر جزءبه جزء با عالم خارج دارد و معرفت ما رهنمونی کامل و مستقیم به عالم خارج است.

تناظر جزءبه جرء معرفت با عالم خارج مستلزم این است که معرفت صرفا به جنبه انفعالی ذهن بشر مربوط باشد، نه جنبه خلاقیت آن. معرفت کاملاً انعکاس عالم واقع است و هیچ عنصری ذهنی در آن دخالت ندارد و خلاقیت ذهن بشری در آن نقشی نداشته است. به عبارت دیگر، معرفت محصول عملیات کشف است نه آفرینش. ذهن بشر هم گزارشگری بی طرف از عالم خارج است. همچنین، امور مربوط به فاعل شناسایی از قبیل زمینه اجتماعی و سیاسی که در آن قرار گرفته است و پیش داوریها و پیش فهم هایش در معرفت تأثیر نمی گذارند. او برفراز همه این امور می ایستد و به معرفتی قابل اطمینان و عینی از عالم دست می یابد.

خلاصه آنکه، رئالیسم خام بر چهار رکن تکیه می زند:

1. عالم واقع مستقل از معرفت بشری وجود دارد که معرفت آن را توصیف می کند.

2. معرفت بشری توصیف تحت اللفظی این عالم است؛ بدین معنا که متناظر با هر جزیی از معرفت جزیی در عالم خارج است، و ساختار و اشیاء این عالم دقیقا به همان نحو هستند که معرفت نشان می دهد.

3. بشر می تواند بیرون از شرایط اجتماعی و سیاسی و فارغ از پیش داوری ها و پیش فهم ها بایستد و به معرفتی مطمئن از عالم واقع دست بیابد.

4. معرفت در وضع ایده آل می تواند توصیف کامل عالم و دقیقا منطبق بر آن باشد.

رئالیسم خام، بیش از همه، در زمینه نظریه های علمی طرفدارانی داشته است. توفیق و پیشرفت روزافزون علم در دوره جدید بسیاری را به این فکر انداخت که معرفت علمی معرفتی قابل اطمینان است و بشر تکیه گاه ثابت و مطمئن خود را به دست آورده است. معرفت علمی معرفتی کاملاً واقع نما است و به معنای تحت اللفظی عالم را توصیف می کند. علم واقعا از ساختار جهان خارج پرده برمی دارد و نشان می دهد که در این جهان واقعا چه می گذرد.(2)

ذهن بسیاری از دانشمندان علوم تجربی برمبنای رئالیسم خام کار می کند و بسیاری از آنها هنوز بر این گمان باطل کار می کنند که نظریه های علمی توصیف تحت اللفظی عالم اند و تنها در زمینه هایی از قبیل فلسفه علم در این گمان چون و چرا می شود. نیوتن که آغازگر علم طبیعی نوین و فلسفه مکانیکی طبیعت بود و علم مکانیک را به درجه ای از ظرافت و پیچیدگی رساند که چارچوب تفکر علمی جهان غرب شد، مدام این شعار را تکرار می کرد که: «فرضیه نمی سازم». نیوتن که یکی از ماهرترین و بی نظیرترین فرضیه سازان در تاریخ علم بوده، چنین گمان می کرد که فرضیه نمی سازد و در فلسفه مکانیکی فرضیه جایگاهی ندارد. گویا نیوتن هم با این فرض کار می کرد که نظریه هایش کاملاً به صورت تحت اللفظی عالم خارج را تصویر می کند و خلاقیت در این میان نقشی ندارد. البته نیوتن عقیده نداشت که طبیعت در برابر فهم انسان شفاف است،(3) امّا مانند بسیاری از دانشمندان نظریه هایش را توصیف تحت اللفظی عالم می دانست.

گفتیم رئالیست های خام توصیف کامل از عالم را امکان پذیر می دانند و برای معرفت وضعیت ایده آلی قایل اند که در آن، کاملاً بر عالم منطبق می شود و چیزی را فرو نمی گذارد. این هم آرمانی دست یافتنی برای بسیاری از دانشمندان محسوب می شد. شاید در میان کسانی که انقلاب علمی را پیش گویی می کردند بیش از همه، فرانسیس بیکن (F. Bacon) تصریح می کرد که انقلاب علمی در طول یک یا دو دهه امکان پذیر است. به اعتقاد او، به کل حقایق علمی در مدت زمان کوتاهی می توانیم دست یابیم. تنها لازم است تمام علل و عوامل مورد نیاز را بیابیم و این هم چند سالی بیش طول نخواهد کشید. بیکن گمان می کرد که خواهد توانست کتاب راهنمایی مشتمل بر تمام علل و حقایق را فراهم بیاورد. او از یک سو، تدوین فهرستی را در مدت کوتاهی امکان پذیر می دانست، و از سوی دیگر، انقلاب علمی و نوسازی کل علوم را منوط به وجود این فهرست می دانست.(4) بیکن هم در دوره رئالیسم خام علم به سر می برد.

این دوره تنها در دهه های آغاز انقلاب علمی خلاصه نمی شود، بسیاری از فلاسفه علم که در دهه 1920 م تحقیقاتی در این زمینه داشتند، به همین شیوه می اندیشیدند. آنها ابزارهای منطقی و ریاضی را برای تفسیر فعالیت های علمی و توجیه ساختمان علم به عنوان فعالیتی منطقی به کار می گرفتند. آنها نظریه های علمی را منطقا براساس سه نوع حدود اصول بندی می کردند. حدود منطقی ریاضی، حدود تئوریکی، و حدود مشاهدتی(observational terms) . حدود مشاهدتی، حدودی هستند که مدلول آنها قابل مشاهده است و حدود تئوریکی حدودی هستند که مدلول آنها قابل مشاهده نیست و نظریه ها وجود آنها را فرض می گیرند. در این دوره، حدود تئوریکی از قبیل الکترون، پروتون صورت اختصاری حدود مشاهدتی در نظر گرفته می شد. پوزیتیویست های منطقی (logical positivists) در این گرایش جای داشتند. آنها هم در طیف رئالیست های خام قرار داشتند. به اعتقاد آنها؛ (1) جهان خارج وجود دارد و زبان علم می تواند آن را علی الاصول به طور کامل توصیف کند. (2) دانشمند، به عنوان مشاهده گر و به عنوان کسی که این زبان را به کار می گیرد، می تواند واقعیت های جهان خارج را در قالب گزاره هایی درآورد که اگر راست باشند با خارج مطابقند، و در غیر این صورت مطابق خارج نیستند. (3) علم در وضع ایده آل دستگاهی زبانی است که گزاره های آن تناظر یک به یک با واقعیت ها دارند. (4) نظریه ها پدیده های پنهان را توصیف می کنند و این تئوریها را می توان از مشاهدات استنتاج کرد. (5) آدمی می تواند بیرون از جهان بایستد و آن را تجربه کند و از این رهگذر، بی آنکه مأیوس شود به نحو عینی درباره آن نظریه پردازی کند.

اینها برخی از اصول مشترک رئالیست های خام در علم است و فلاسفه علم در آنها بسیار چون و چرا کرده اند. مثلاً، برخی مانند کواین (Quine) در استنتاج پذیری نظریه ها از مشاهدات؛ یعنی در اصل (4) مناقشه کرده اند و در مقابل، اصل عدم تعین نظریه ها (under-determination of theories)را مطرح کرده اند که بنابر آن، نظریه ها هیچ گاه به صورت منفرد به محکمه مشاهده و تجربه درنمی آیند، بلکه ما همواره مجموعه ای از نظریه ها را به این محکمه می بریم. همچنین، برخی اصل معرفت شناختی گرانبار بودن مشاهده از نظریه ها (theory-ladenness) را مطرح کرده اند که برطبق آن، هیچ مشاهده عاری و برهنه از نظریه ها وجود ندارد و نظریه های علمی همواره به مشاهدات ما محتوای خاصی می دهند. از این رو، حتا در مشاهدات هم به واقعیت های مشاهدتی آن گونه که درواقع هستند دسترسی نداریم.

بنابه رئالیسم خام، اگر یک نظریه علمی از اموری از قبیل الکترون، پروتون و غیره سخن می گوید، این امور واقعا در خارج هستند و علم تصویر دقیق و تحت اللفظی عالم را به دست می دهد. این دیدگاه برای فلاسفه علم بسیار مشکل آفرین بود. بیش از همه، این پرسش همواره مطرح بود که چگونه می توانیم جهان را واقعا به معنای تحت اللفظی آن گونه بدانیم که علم تصویری از آن به ما می دهد؟ جهانی که برخی از حوزه های علم نوین، مانند فیزیک و اخترفیزیک توصیف می کند جهانی بسیار عجیب و شگفت آور است؛ جهانی که مشاهدات علمی ما تنها گوشه ای بسیار ناچیز از آن را نشان می دهند. علم نوین واژه ها و حدودی را به کار می گیرد که وجود مدلول آنها در خارج بسیار بحث انگیز است؛ واژه هایی از قبیل؛ جرم، الکترون، وزن اتمی، مولکول DNA، سیاهچال فضایی، پادماده، اسپین و غیره. پاره ای از اصطلاحات در تاریخ علم منسوخ می شوند و به جای آنها، مفاهیم و اصطلاحات جدیدی می نشیند. این نکته پرسشی اساسی را برای فلاسفه علم و معرفت شناسان مطرح کرد که: این مفاهیم و حدود بر چه چیزی دلالت دارند؟ این پرسش، درحقیقت پرسش از میزان توصیف و واقع نمایی علم است. مفاهیمی که مثال زدیم از مفاهیم نظری اند و صرفا از مشاهده به دست نمی آیند. همین سخن در مورد نظریه های پیچیده علمی نیز مطرح بود. این نظریه ها چنان حقایق پیچیده نظری را بیان می کنند که همواره این پرسش باقی می ماند که آیا آنها واقعا به معنای تحت اللفظی این جهان را توصیف می کنند؟

ابزارانگاری (instrumentalism)، یکی از دیدگاه های فلسفی است که در مخالفت با رئالیسم خام شکل گرفته است. بنابر ابزارانگاری، نظریه های علمی صرفا ابزارهایی مفیدند که دانشمندان آنها را به خاطر اهداف علمی خاصی ساخته اند و توصیف عالم خارج نیستند. درحقیقت، ابزارانگاری با توصیفی بودن نظریه های عملی مخالفت دارد. به نظر ابزارانگاران، دانشمند نباید به دنبال مطابقت نظریه های با عالم واقع باشد؛ چراکه آنها عالم را توصیف نمی کنند، بلکه صرفا ابزارهای مفیدی هستند که اهداف خاصی را تأمین می کنند. ارنست ماخ (Ernest Mach) یکی از ابزارانگاران مشهور است. او بر این نکته تاکید داشت که «علم صرفه جویی اندیشه است». مقصود ماخ این بود که علم باید به دسته بندی پدیده ها به شیوه ای نظام مند و دقیق بپردازد و از فرض وجود قوانین کلی در طبیعت اجتناب بورزد. آنچه به نظر ما «قوانین طبیعت»اند، صرفا تدابیری مناسب برای سامان دادن به واقعیت ها و هماهنگ ساختن داده هایی است که با آنها مواجه ایم. به نظر ماخ، چیزی به نام قانون کلی انکسار نور در طبیعت وجود ندارد؛ بلکه آنچه در طبیعت هست، انکسارهای جزیی نور و موارد خاصی از آن است. قانون کلی انکسار نور درواقع قانونی موجز است که با آن واقعیت ها و داده ها را به نحو ذهنی بازسازی کرده ایم.(5) قوانین طبیعت از اشیای غیرقابل مشاهده؛ یعنی از اشیای تئوریکی مانند اتم ها، الکترون ها و غیره سخن می گویند. به نظر ماخ، همان گونه که قوانین علمی کلی در طبیعت وجود ندارند، اشیای تئوریکی هم در جهان خارج در کار نیستند. این اشیا را هم باید، مانند قوانین کلی، صرفا ابزارهایی مفید برای دست یابی به طبقه بندی و سامان دهی صرفه جویانه درباب طبیعت هستند. به تعبیر ماخ، فرضیه های اتمی را باید صرفا مدلی ریاضی جهت بازسازی ذهنی واقعیت ها دانست.(6)

ابزارانگاری دو صورت کاملاً متفاوت دارد که غالبا با همدیگر خلط می شوند. یک صورت که همان ابزارانگاری ماخ است، وجود واقعیت های تئوریکی و اشیاء تئوریکی را از عالم پاک می کند. به عبارت دیگر، این نوع از ابزارانگاری قایل است که اشیا و واقعیت های تئوریکی در خرج وجود ندارند؛ مثلاً چیزی به نام الکترون و یا پروتون و یا قانون انکسار نور وجود ندارد. این نوع ابزارانگاری، «ابزارانگاری حذفی» (eliminative instrumentalism) نام گرفته است؛ زیرا چنان که گفتیم، وجود واقعیت ها و اشیاء تئوریکی را از صحنه عالم خارج پاک می کند و نظریه های علمی را صرفا ساخت هایی ریاضی نحوی و فاقد محتوای صدق و کذب بردار می داند. در مقابل، صورت دیگری از آن، «ابزارانگاری غیرحذفی» (non-eliminative instrumentalism) نام دارد و ادعا می کند که لازم نیست در پس پدیده های مشاهده پذیر، وجود اشیاء تئوریکی را در نظر بگیریم و گمان کنیم که هدف علم توصیف آنها است. تفاوت این دو نوع روشن است. ابزارانگاری حذفی به عدم وجود اشیاء و واقعیت های تئوریکی حکم می کند و ابزارانگاری غیرحذفی فرض وجود آنها را غیرضروری می داند.(7)

ابزارانگاری حذفی دیدگاهی نسبتا افراطی است، و در مقابل، صورت غیرحذفی آن نسبتا معتدل است. گفتیم ماخ ابزارانگاری حذفی است و کاملاً وجود اشیا و واقعیت های تئوریکی را کنار می گذارد. باید این نکته را هم بیفزائیم که دوئم (Duhem) از فلاسفه مشهور علم ابزارانگار غیرحذفی بوده است. به نظر دوئم، هدف علم ذخیره کردن پدیده ها (to save the phenomena)است. وظیفه یک ستاره شناس مثلاً، این است که اوّلاً به وسیله مشاهدات دقیق و موشکافانه سرگذشت حرکات اجرام سماوی را ثبت کند و ثانیا، از آنجا که او نمی تواند به علل و اسباب حقیقی این حرکات دست یابد، باید فرضیه هایی درباره این حرکات بسازد به نحوی که بتواند با استفاده از اصول هندسه آنها را محاسبه نماید. هیچ ضرورتی در کار نیست که این فرضیه ها راست باشند. از این رو، وظیفه علم صرفا ذخیره کردن پدیده ها است؛ یعنی باید چارچوب هایی را که غالبا ریاضی اند پیش بکشد که بتوانیم در آنها این پدیده ها را جای دهیم و فرونشانیم.

به نظر دوئم، علم صرفا با ظواهر سروکار دارد. عالم واقع حجاب هایی برتن دارد که همان ظواهر و پدیده های ظاهری اند و علم نمی تواند این حجاب ها را کنار بزند و به خود واقع لخت و برهنه دست بیابد. نظر به واقع برهنه از این حجاب ها کار متافیزیک است. دوئم بدین خاطر تبیین (explanation)را نه وظیفه علم، بلکه وظیفه متافیزیک می داند؛ چراکه با تبیین به باطن آن ظواهر و به واقع برهنه دست می یابیم.(8) علم فقط با تجربه سروکار دارد و لذا تبیین در علم وجود ندارد. هدف فیزیک مثلاً، نه تبیین پدیده ها و نه توصیف واقعیتی است که در زیر آن پدیده ها نهفته اند. هدف فیزیک صرفا فراهم آوردن توصیفاتی از پدیده ها در چارچوب ریاضیات است. دوئم از این جهت که تبیین را نه وظیفه علم، بلکه وظیفه متافیزیک می داند ابزارانگار «ضدتبیین گرا» (anti-explanationist)نام گرفته است.(9)

دوئم می گوید تنها دستگاهی از فرضیات مقبول را باید پذیرفت که جامع ترین طبقه بندی را از پدیده ها ارائه می دهد. هم نجوم بطلمیوسی که زمین را مرکز عالم می دانست و هم نجوم کپرنیکی که خورشید را مرکز عالم می دانست، هر دو با حرکت های ظاهری سیارات جور درمی آیند، ولی دستگاه کپرنیکی جامع ترین طبقه بندی را از همان فرضیات ارائه می دهد و لذا باید آن را تصدیق کرد و پذیرفت. همچنین، مکانیک نیوتنی همه پدیده های مربوط را ذخیره می کند و طبقه بندی جامعی از همه آنها پیش می کشد. و لذا به همین دلیل باید آن را بپذیریم.(10)

رئالیسم انتقادی

مدل دیگری که در عصر حاضر طرفدارانی یافته رئالیسم انتقادی (critical realism) است. این مدل یکی از مدل های پرتوان معرفت شناختی است و ظهور آن، پس سلطه مباحثی گروی در دوره ای نسبتا طولانی بر معرفت شناسی و فلسفه علم امری عجیب و شگفت آور است. برطبق این مدل، به دست آوردن معرفت درباب جهان خارج امکان پذیر است و از این رو، نوعی رئالیسم است و با دیدگاه های آنتی رئالیستی سر آشتی ندارد. به تعبیر دقیق تر، رئالیسم انتقادی درباب جهان خارج دو ادّعا دارد:

1. جهان خارج مستقل از ما وجود دارد.

2. معرفت به این جهان آن گونه که هست، امکان پذیر است.

البته رئالیسم انتقادی ادعای دیگری هم دارد که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد. خلاصه آنکه، این دیدگاه از آن جهت که معرفت به جهان خارج را آن گونه که هست امکان پذیر می داند، دیدگاهی رئالیستی به شمار می آید. امّا چرا این نوع رئالیسم وصف «انتقادی» دارد؟ و به چه معنایی انتقادی است؟ در این باره گفته اند که این نوع رئالیسم انتقادی است که قایل است معرفت معتبر به جهان خارج تنها از طریق تاملات انتقادی بر تجاربی که از جهان داریم به دست می آید. به عبارت دیگر، تجارب حسی زیادی از این جهان داریم، در این میان تنها باید به کمک تاملات انتقادی تجارب معتبر را از بقیه جدا سازیم و از این طریق به معرفت معتبری برسیم.(11)

اشاره به نکته ای از فلسفه کانت ادعای این دیدگاه را روشن تر می سازد. گفتیم این دیدگاه معرفت به جهان خارج را آن گونه که هست امکان پذیر می داند. بنابراین، رئالیسم انتقادی را نباید با مدل معرفت شناختی کانت خلط کرد. دیدگاه کانت را نباید رئالیسم انتقادی بدانیم. به نظر کانت ما هرچه ادراک می کنیم در ضمن صورت های خاصی درمی یابیم. صورت هایی را ذهن به ماده ادراک می افزاید و ذهن هیچ گاه بدون این صورت ها اشیای جهان خارج را ادراک نمی کند. ذهن به اشیای فی نفسه؛ یعنی به اشیا آن گونه در واقع هستند، دسترسی ندارد؛ زیرا هرچه می یابد با صورت های خاصی همراه است. از این رو، به نظر کانت ما هیچ گاه به عالم واقع آن گونه که هست، دسترسی نداریم. رئالیسم انتقادی ادعا می کند که ما به عالم واقع آن گونه که هست (فی نفسه) راه داریم.

نخستین بار، ایان باربور (Ian Barbour) رئالیسم انتقادی را در رابطه با مساله علم و دین به کار گرفت، به نظر باربور، رئالیسم انتقادی از یک سو، با رئالیسم خام مشترک است؛ هر دو، برخلاف ابزارانگاری، قائلند که نظریه ها بازنمودهای جهان اند. به عبارت دیگر، هر دو می پذیرند که معرفت جنبه توصیفی و کاشفیت دارد، و واقعا عالم واقع را نشان می دهد. نظریه ها نه تنها سودمند، بلکه از حقیقت هم بهره دارند از سوی دیگر، رئالیسم انتقادی به جنبه خلاقیت ذهن بشر نیز قایل است و از این جهت با رئالیسم خام تفاوت دارد. علم بنابر رئالیسم انتقادی هم کشف است و هم خلق و ابداع.(12)

باسکار هم نوعی رئالیسم انتقادی اجتماعی را بسط می دهد. او می گوید: «علم از طریق کار تخیلی و منضبط آدمیان بر روی آنچه به آنها داده شده است به بار می آید. امّا خود ابزارهای تخیل را معرفت به بار آورده است».(13)

سخن فوق، باسکار را بر آن می دارد که معرفت را ابزار تولیدی بداند که اجتماع آن را به وجود آورده است و علم یک نوع فعالیت مستمر اجتماعی است. معرفت ما جدا از شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی که در آن کار می کنیم حاصل نمی شود. بنابراین، هدف علم به تعبیر باسکار، تولید معرفت به مکانیسم های تولید پدیده ها در طبیعت است.(14)

معرفت به نظر باسکار محصولی اجتماعی است. به نظر او معرفت دو بُعد دارد: اوّلاً معرفت به چیزی است؛ یعنی معرفت واقعیتی را نشان می دهد. و ثانیا، محصولی اجتماعی است؛ ابزار تولیدی است که اجتماع آن را به بار آورده نشان می دهد و محصولی اجتماعی است. جمع این دو بعد و نشان دادن سازگاری این دو، معضلی برای معرفت شناسی است. از سویی معرفت، واقع نما است و از سوی دیگر، محصولی اجتماعی است. پیش تر به تفاوت متعلق متعدی با متعلق لازم معرفت در نظر باسکار اشاره کردیم. متعلق لازم معرفت به فعالیت بشر وابسته نیستند. اشیا و پدیده های خارجی متعلق لازم معرفت اند که به فعالیت بشر بستگی ندارند و خواه ما به آنها معرفت داشته باشیم و خواه نداشته باشیم وجود دارند. امّا متعلق متعدی معرفت به فعالیت آدمیان بستگی دارد. مدل ها و نظریه های علمی متعلق متعدی معرفت اند. جنبه اجتماعی معرفت به همان مدل ها و نظریه ها مربوط می شود. این امور محصولی اجتماعی اند، ولی در عین حال متعلق لازم معرفت را نشان می دهند.

این سخن باسکار درحقیقت همان ادعای کلی رئالیسم انتقادی است که معرفت هم جنبه کاشفیت و واقع نمایی دارد و به جنبه خلاقیت بشر مربوط می شود. ولی جنبه خلاقیت در رئالیسم انتقادی باسکار به سرشت اجتماعی معرفت مربوط می شود. معرفت محصولی اجتماعی و میوه خلاقیت اجتماعی است. کاشفیت و خلاقیت چگونه جمع می شوند؟ چگونه امری که محصول خلاقیت بشر و یا محصول اجتماعی بشری (رئالیسم انتقادی باسکار) است، کاشفیت دارد؟ مهمترین دغدغه ای که رئالیسم دارد، واقع نمایی و کاشفیت معرفت است. خلاقیت هم باید در جهت کاشفیت و با آن مرتبط باشد. این هم خود برنامه ای دیگر است که طرفداران رئالیسم انتقادی آن را دنبال کرده اند.

تفکیک متعلق لازم از متعلق متعدی معرفت در رئالیسم انتقادی باسکار اهمیت ویژه ای دارد. متعلق لازم معرفت به قلمروی «آنچه که وجود دارد»؛ یعنی اشیا و پدیده های موجود خارجی تعلق دارد. امّا متعلق متعدی به قلمرو «آنچه که می دانیم»؛ یعنی معلومات ما مربوط می شود. این دو را نباید با همدیگر خلط کرد. خلط این دو، مغالطه ای را دربر دارد که باسکار آن را «مغالطه معرفتی» (epistemic fallacy) می نامد. هرگاه مسایل مربوط به هستی را به مسایل مربوط به معلوماتمان تحویل و تقلیل می دهیم در دام چنین مغالطه ای گرفتار می آییم. به عبارت دیگر، قلمروی هستی را نمی توانیم به قلمروی معلومات خود تقلیل و تحویل دهیم؛ واقعیت و هستی بسیار گسترده تر و پیچیده تر از معرفت ما است و تنها چیزهایی که ما بدانها معرفت داریم وجود ندارند. یکی دانستن هستی با معرفت؛ یعنی آنچه که هست با آنچه که می دانیم، مغالطه معرفتی است و رئالیست باید از این مغالطه اجتناب بورزد. به نظر باسکار، پوزیتیویست های منطقی دچار این مغالطه شده اند. هسته اصلی پوزیتیویسم منطقی، اصل تحقیق پذیری (verificationism)است که بنابر آن، تنها گزاره هایی معنا دارند که قابل اثبات تجربی اند. در این ادّعا، معنای گزاره ای درباره عالم واقع با مبنای پذیرش آن، که ممکن است تجربی و یا غیرتجربی باشد، خلط شده است.(15)

تفاوت رئالیسم انتقادی باربور با رئالیسم انتقادی باسکار در این است که دیدگاه اخیر بر بُعد اجتماعی معرفت تاکید می کند. امّا هر دو بر واقع نمایی معرفت تاکید دارند. معرفت ساختار مستقل جهان را نشان می دهد، هرچند که محصول خلاقیت بشر است و بُعد اجتماعی دارد. رئالیسم انتقادی باسکار در زمینه علوم اجتماعی بسیار کارایی داشته و درحقیقت در ردّ دیدگاه هایی مانند پوزیتیویسم منطقی در این زمینه شکل گرفته است و هنوز درباب معرفت دینی بسط و گسترش نیافته است. ولی باربور رئالیسم انتقادی اش را در زمینه معرفت دینی گسترش داده است.

تا به حال ارکان زیر را از سخنان باربور و باسکار برای رئالیسم انتقادی به دست آورده ایم:

1. جهان خارج مستقل از ما وجود دارد.

2. معرفت کاشفیت دارد و واقع نما است.

3. معرفت محصول خلاقیت است (باربور) و محصول اجتماع است (باسکار).

4. ما دسترسی مستقیم به جهان خارج داریم.

5. جهان خارج گسترده تر از معرفت است، و نفی آن به مغالطه معرفتی می انجامد (باسکار).

توضیح این نکته لازم است که مراد از رکن دوم این نیست که هر معرفتی واقع نما است، بلکه این رکن، ادعایی حداقلی دارد؛ یعنی معرفت لااقل در پاره ای از موارد واقع نما است و کاشفیت دارد. این رکن شک گرایی فراگیر معرفتی را ردّ می کند. شک گرایی معرفت ما به جهان خارج را انکار می کند و به دو صورت ظاهر می شود: فراگیر و موردی. شک گرایی فراگیر وجود هیچ نوع معرفتی را نمی پذیرد و می گوید ما اصلاً معرفت نداریم؛ به تعبیر دقیق تر، قایل است که هیچ معرفتی که کاشف از جهان خارج باشد نداریم. برطبق این نوع شک گرایی هیچ راهی به جهان خارج نداریم. شک گرایی موردی، معرفت (واقع نما) را در پاره ای از موارد و زمینه ها انکار می کند. مثلاً برخی منکر وجود معرفت اخلاقی اند؛ یعنی در زمینه اخلاق شک گرا به شمار می آیند. رکن دوم تنها ادعا می کند که ما در برخی موارد معرفت داریم.

در مورد رکن چهارم، پیش تر سخن گفتیم و تفاوت رئالیسم انتقادی با دیدگاه کانتی را بیان کردیم. رئالیسم را می توان به رئالیسم مستقیم (direct realism) و غیرمستقیم (indirect realism)تقسیم کرد. برطبق رئالیسم مستقیم ما دسترسی مستقیم به عالم خارج داریم و آن را بدون حجاب ها می یابیم. امّا رئالیسم غیرمستقیم دسترسی مستقیم به عالم خارج را انکار می کند. دیدگاه کانتی را می توانیم از این نظر رئالیسم غیرمستقیم به شمار آوریم، هرچند از این جهت که دسترسی به شی ء فی نفسه و عالم را آن گونه که در واقع هست امکان پذیر نمی داند نوعی دیدگاه آنتی رئالیستی است.

نزاع رئالیسم با ابزارانگاری درباب نظریه های علمی سرگذشتی بس طولانی دارد. این نزاع تاثیر بسیار عمیقی بر معرفت شناسی داشته است. گمینوس (Geminus) در قرن اول پیش از میلاد مسیح(ع) میان فرضیه هایی که راست یا دروغند و فرضیه هایی که پدیده ها را ذخیره می کنند فرق می گذاشت. این تمایز در دوره های اخیر تفسیر رئالیستی و ابزارانگارانه از نظریه های علمی نام گرفت. برطبق تفسیر رئالیستی، فرضیه های علمی راست یا دروغند، ولی برطبق تفسیر ابزارانگارانه پدیده ها را ذخیره می کنند. گمینوس نخستین بار این نکته را مطرح کرد که یونانیان قدیم عموما، به پیروی از ارسطو، نظریه های فیزیکی را به نحو رئالیستی تفسیر می کردند، ولی درباب نظریه های نجومی ابزارانگار بودند. امّا دوئم خاطرنشان می سازد که این اجماع و اتفاق نظر بعدا درهم شکست و برخی ارسطوئیان، مانند ابن رشد، رئالیسم را به زمینه نظریه های نجومی نیز گسترش دادند. فلاسفه در دوره رنسانس هر نوع دانشی را برپایه مدل ذخیره پدیده ها می فهمیدند. انقلاب کپرنیکی در زمینه نجوم نزاع رئالیسم با ابزارانگاری را وارد مرحله جدیدی ساخت. کپرنیک نه تنها معتقد بود که دستگاه خورشید مرکزی تمام پدیده ها را در خود ذخیره می کند، بلکه آن را راست و مطابق واقع می دانست. برخی تفسیر ابزارانگارانه از این دستگاه را می پذیرفتند. امّا طرفداران بعدی این دستگاه از قبیل برونو (Bruno)، کپلر (Kepler) و گالیله، تفسیر رئالیستی را پذیرفتند. دستگاه کلیسا هم تفسیر ابزارانگارانه از دستگاه کپرنیکی را قبول داشت؛ مثلاً بلارمین (Bellarmine) یکی از کاردینال های دستگاه پاپ که سخنان او با گالیله مشهور است به گالیله اطلاع داد که کلیسای کاتولیک استفاده از دستگاه کپرنیک را برای محاسبه تقویمی پسندیده است، امّا این نکته را نباید بدین معنا گرفت که خورشید مرکز عالم است و زمین هم درواقع به دور آن می چرخد. یک سال بعد، کلیسای کاتولیک دستگاه کپرنیکی را با فیزیک ارسطویی و مضامین کتاب مقدس ناسازگار یافت و پس از ماجرای گالیله آن را محکوم کرد. بلارمین هم تلاش کرد تا گالیله را متقاعد سازد که دستگاه خورشید را نمی توان ثابت کرد و کاملاً با حکمت و قدرت خداوند سازگار است که بتوانیم شیوه های بدیلی برای «ذخیره کردن پدیده های آسمانی» ترتیب داد. بلارمین با این سخنان تفسیر ابزارانگارانه از دستگاه کپرنیکی را مدّ نظر داشت. دوئم هم حق را به بلارمین و دیگر ابزارانگاران داد و وظیفه علم را صرفا ذخیره کرده پدیده ها دانست.

در قرن بیستم نزاع مذکور صورت تازه ای به خود گرفت و در اواخر این قرن بذر رئالیسم نوینی شکوفا شد. در دهه 1970 م گونه ای رئالیسم انتقادی در زمینه نظریه های علمی شکل گرفت که در زمینه مباحث کلامی و معرفت دینی نیز تاثیر بسزایی داشت. این نوع رئالیسم نوین، رئالیسم علمی (scientific realism) نام گرفت.

رئالیسم علمی با سخن موجزی از هیلاری پاتنم (Hilary Putnam) متولد شد. سخن پاتنم این بود که اگر اشیایی که نظریه های علمی به آنها اشاره می کنند وجود نداشته باشند پیشرفت علم معجزه خواهد بود.(16) می دانیم که نظریه های علمی از اشیائی از قبیل الکترون ها، پروتون ها، کوارک ها و غیره سخن می گوید که به مشاهده مستقیم درنمی آیند. این اشیا، اشیا تئوریکی اند؛ یعنی اشیایی هستند که نظریه های علمی تنها از آنها سخن می گویند، پاتنم با سخن فوق ادعا می کرد که اگر درباب این اشیا رئالیست نباشیم، باید پیشرفت و توفیق علم را نوعی معجزه بدانیم؛ چراکه علم به کمک اموری که حقیقت ندارند توفیق چشمگیری را نصیب خود ساخته است و این هم نوعی معجزه می شود؛ رئالیسم تنها دیدگاهی است که پیشرفت علم را معجزه نمی سازد. همچنین، پاتنم توفیق نظریه ها را با صدق آنها گره می زند. اگر نظریه های علمی توفیق داشته اند و پیش بینی های موفقیت آمیزی را پیش کشیده اند، تنها تبیین این توفیق این است که آنها به طور ناقص توصیف حقیقی جهان خارج اند.(17)

خلاصه آنکه، پاتنم دو کار انجام می دهد: (1) صدق نظریه ها را با توفیق آنها گره می زند؛ بدین معنا که صدق آنها را تبیین توفیق آنها می داند. (2) اشاره ای بودن واژه های تئوریکی را با توفیق آنها گره می زند؛ بدین معنا که توفیق نظریه ها را دلیلی بر اشاره ای بودن واژه های تئوریکی می گیرد. پیدا است که انکار این دو نکته پیشرفت را علم را معجزه می سازد. استدلال پاتنم به «استدلال هیچ معجزه ای در کار نیست» (no miracle argument) مشهور شده است. این استدلال سرفصل جدیدی از رئالیسم را برگشود و آن را در مرحله جدیدی وارد ساخت.

رئالیسم علمی را می توان واکنشی نسبت به ابزارانگاری درنظر گرفت؛ این نوع رئالیسم دورویه دارد: از سویی، ادعایی متافیزیکی دارد و به وجود اشیائی مستقل از ما قایل است. از سوی دیگر، ادّعایی معرفت شناختی دارد و می گوید می توانیم به آن اشیاء معرفت بیابیم و نیز می توانیم به نظریه های صادق درباب عالم خارج دست بیابیم. بنابراین، هم به وجود اشیاء و جهانی مستقل قایل است و هم معرفت علمی را توصیفی و صدق و کذب بردار می داند.

رئالیست های علمی هم اختلاف نظرهایی دارند و نمی توانیم همه آنها را کاملاً هم رأی بدانیم. آنها به طور مشترک سه اصل را می پذیرند:

1. تغییر علم پیشرونده (progressive) است. از این نظر، تغییر علم تکاملی است.

2. علم معرفت به چهره ای از جهان را که فراتر از تجلیات تجربی آن است امکان پذیر می سازد. به عبارت دیگر، بخشی از جهان را در تجربه و مشاهده می یابیم، امّا بخشی دیگر، به تجربه درنمی آید. لذا جهان خارج دو بخش دارد بخش مشاهدتی که به تجربه درمی آید و بخش غیرمشاهدتی یا تئوریکی که به مشاهده و تجربه درنمی آید. علم معرفت به بخش غیرمشاهدتی و تئوریکی را امکان پذیر می سازد.

3. حصول معرفت قابل اعتماد مستلزم این نیست که صدق آن را به مطابقت بدانیم. رئالیست های خام صدق یک نظریه را به مطابقت آن با خارج می دانستند: امّا رئالیست های علمی تصویر دیگری از صدق دارند و مطابقت را به معنایی که رئالیست های خام درنظر دارند از دایره صدق نظریه ها کنار می گذارند.(18)

رئالیستهای علمی بر سر برخی از اصول نیز اختلاف دارند که عبارتنداند از:

1. بهترین نظریه های علمی رایج تقریبا راست اند.

2. حدود و مفاهیم اصلی بهترین نظریه های علمی رایج حقیقتا اشاری اند.

3. توفیق یک نظریه در پیش بینی شاهدی بر اشاری بودن حدود و مفاهیم اصلی آن است.

4. صدق تقریبی یک نظریه تبیین کافی برای توفیق آن در پیش بینی است.(19)

تشریح نقاط اتفاق نظر و اختلاف رئالیستها ما را از اهداف اصلی دور می سازد و در اینجا تنها می توانیم به برخی سخنان و اصول کلی بسنده کنیم. برخی از فیلسوفان علم از نوعی رئالیسم دفاع می کنند که «رئالیسم متقارب» (convergent realism) عنوان گرفته است و برطبق آن، نظریه های علمی موفقیت آمیز نه تنها تقریبا صادق اند، بلکه درواقع از نظریه های پیشین صادق اند. نیوتن اسمیت (Newton-Smith) و ریچارد بوید (Richard Boyd) از این دیدگاه دفاع می کنند.

رئالیسم علمی درحقیقت یک دیدگاه فلسفی است و بدین جهت «علمی» نامیده شده است که متعلق این بحث فلسفی، نظریه های علمی هستند.(20) به تعبیر دقیق تر، این نوع رئالیسم واقعا یک مدل معرفت شناختی است که درباب نظریه های علمی مطرح شده است.

پی نوشت ها


1. A Companion to Epistemology. ed. by Jonathan Dancy and Ernest Sosa. P. 106, Blackwell (1992).

2. Arthur Peacocke, Intimation of Reality. P. 105.

3. نگ به: ریچارد وستفال، تکوین علم جدید، ترجمه عبدالحسین آذرنگ و رضا رضایی، صص 2 251، طرح نو (1379).

4. هربرت باترفیلد، مبانی علم نوین. ترجمه یحیی نقاش صبحی، ص 101، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی (1379).

5. Ernest Mach. The Science of Mechanics. P. 582, Open Court (1893).

6. Ibid., P. 589.

7. Stathis Psillos. Scientific Realism. P. 17, Routledge (1999).

8. P. Duhem. The Aim and Structure of Physical Theory. P. 7.

9. Psillose. Scientific Realism. PP. 28-9.

10. Ibid.

11. Rethinking Theology and Science. ed. by Gregersen and Huyssteen. P. 51, Wm. B Eerdmans Publishing Co. (1998).

12. Barbour. Myths, Models and Paradigms. P. 36, London (1974).

13. Critical Realism. ed. by

14. Ibid. P. 17.

15. Ibid. PP. 27-28.

16. Scientific Realism. ed. by Jarret Lepline, PP. 140-1.

17. Ibid.

18. Ibid., PP. 1-2.

19. Ibid.

20. Intimation of Reality. P. 23.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان