در شماره های پیشین، مطالبی درباره فضایل حضرت حمزه علیه السلام و شخصیّت معنوی آن بزرگوار از دیدگاه قرآن و حدیث و نیز در مورد دفاع آن حضرت از اسلام و جانفشانی اش در صحنه های مختلف، به ویژه از نقش او در جنگ بدر آوردیم. و اینک در این بخش از بحث، از حضور آن حضرت در جنگ بدر و کیفیّت شهادتش سخن می گوییم:
از آنجا که ارزیابی اهمّیت این حضور، نیازمند بیان چگونگی جنگ اُحد می باشد، پیش از بیان اصل موضوع، به ابعاد این جنگ، به طور اجمال می پردازیم:
احد کجاست؟!
کوه اُحُد، که جنگ مهمّ اسلام و شرک در دامنه آن رخ داد، یکی از کوه های بسیار مهمّ و مشهور مدینه است و در پنج کیلومتری شمال شرقی این شهر قرار دارد.
اُحد گرچه از دیگر کوه ها جدا و مستقل است، لیکن به صورت سلسله جبالی با ده ها هزار کیلومتر طول و دو هزار کیلومتر عرض، طولانی ترین کوه در جزیرة العرب محسوب می شود.
نامگذاری این کوه به «اُحد»؟!
در تسمیه و نامگذاری این کوه به احد، نظریه های گوناگون نقل شده است، ولی مناسبترینش آن است که این کوه را، چون متوحّد و مستقل از کوه های دیگر است، اُحُد خوانده اند.
فضیلت اُحد:
1 ـ روشن است که آنچه در فضیلت مدینه گفته اند، شامل اُحد نیز هست؛ از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیث فراوان درباره فضیلت مدینه نقل شده است؛ مانند: تفضیل و برتری این شهر بر دیگر شهرها. دعا کردن آن حضرت بر مردم این شهر. استشفا با خرمای آن و حرم بودن مدینه و نهی از صید حیوانات و قطع درختان آن.
چون اُحد در داخل محدوده مدینه است، مشمول همه این فضایل نیز خواهد بود؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مدینه از عیر تا ثور حرم است.»(1) و ثور کوهی است که در پشت کوه اُحد قرار گرفته و این حدیث در واقع بیانگر حدّ شرقی و حدّ غربی مدینه می باشد.
2 ـ احد کوهی است که ما را دوست می دارد...
گذشته از فضایل عمومی، که درباره کوه احد اشاره کردیم، درباره این کوه به طور خاصّ نیز فضایلی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل گردیده که یکی از آنها چنین است:
«هذا جَبَلٌ یُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ».(2)
«این (اُحد) کوهی است که ما را دوست می دارد و ما هم آن را دوست می داریم.»
درمفهوم این حدیث توجیهات مختلفی ذکر شده و بهترین توجیه آن است که این جمله مجازی است و مضاف در آن حذف شده است؛ مانند «واسئل القریة» و مراد از اُحد اهل آن است؛ یعنی افرادی که در کنار این کوه به شهادت رسیده اند و پیکر خونین آنها در دامنه این کوه به خاک سپرده شده، ما را دوست می دارند و ما هم آنها را دوست می داریم و بر شهادت و از خودگذشتگی آنان ارج می نهیم و مسلمانان نیزبایدبه پیروی از رسول خدا صلی الله علیه و آله تا قیامت در حفظ این ارزش معنوی کوشا باشند.
این معنی، با توجّه به اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله این جمله را پس از جنگ احد و به هنگام مراجعت از سفر حج(3) و در مراجعت از جنگ خیبر(4) فرموده است مناسب به نظر می رسد.
قبر هارون در اُحد؟!
ابن شبه حدیثی نقل می کند که در آن آمده است: حضرت موسی همراه برادرش هارون به قصد زیارت خانه خدا حرکت کردند و چون به منطقه مدینه رسیدند، از ترس یهود! در خارج شهر و در کوه احد به استراحت پرداختند و این در حالی بود که هارون سخت مریض بود و از دنیا رفت و موسی علیه السلام پیکر او را در همانجا دفن کرد.(5)
سمهودی پس از نقل گفتار ابن شبّه می گوید: در کوه احد درّه ای است معروف به درّه هارون و عوام الناس خیال می کنند قبر هارون در انتهای آن است! سمهودی سپس این مطلب را تضعیف می کند و می گوید: «وَهُوَ بَعیدٌ حِسّا وَمَعْنیً».(6)
گفتنی است در این اواخر در بعضی از کتابهای فارسی که از این قبر خیالی (طبق نظریه سمهودی) سخن به میان آمده، به هنگام استنساخ و چاپ، کلمه «قبر» به «قبّه» تبدیل شده است و چون «قبّه» و «بقعه» دارای یک مفهوم اند، به تدریج همان کلمه بقعه را به کار برده اند و لذا برای بعضی از نویسندگان این ذهنیّت به وجود آمده است که «هارون» در کوه احد دارای «بقعه» و گنبد و بارگاه است. که اگر اصل موضوع و دفن شدن وی در این کوه صحّت داشته باشد، اینک بعد از هزاران سال از این قبر و از این بقعه نام و نشانی وجود ندارد.
اینگونه است که بعضی از مطالب تاریخی، ناخودآگاه در مسیر تحریف قرار می گیرد.
حرکت مشرکین به سوی مدینه
به طوری که در شماره بیست و نهم فصلنامه آوردیم، مشرکان مکّه پس از جنگ بدر، به سرپرستی ابوسفیان، تصمیم گرفتند تا همه قوای خود را متمرکز کنند و خود را از قید آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد رها سازند. در ضمن به دردهای عمیق خود که از کشتگان و اسرای جنگ بدر در دل داشتند التیام بخشند و بر همان تصمیم در سال سوّم هجرت و یکسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به فرماندهی ابوسفیان به همراه پانزده نفر از زنان قریش به سرپرستی هند همسر ابوسفیان و با دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوی مدینه حرکت کردند. آماده شدن قریش را عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله به وی گزارش داده بود و رسول اللّه در انتظار چنین حمله ای به سر می برد ولی تا جهت حمله قریش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدینه خارج نشد.
روز چهارشنبه سیزده شوال، نیروی مشرکان خود را به کنار اُحد رسانید و در دامنه این کوه، در میان نخلستان، در محلّ مسطّحی و در کنار درّه ای که می توانست در شرایط سخت برای آنان مأمنی باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت.
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوی احد حرکت کرد. عبداللّه بن اُبیّ سرکرده منافقین، با سیصد نفر از همفکرانش از میانه راه برگشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله با هفتصد نفر که صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر کماندار و تیرانداز بود و تنها دو اسب به همراه داشتند وارد منطقه اُحد گردید و چند نفر نوجوان را به خاطر کمی سنّشان از حضور در جنگ منع کرد.
چون مجاهدان به اُحد رسیدند، پیامبر پنجاه نفر تیرانداز را به فرماندهی عبداللّه بن جبیر بر لب درّه گذاشت و دستور داد ما چه در حال فتح باشیم و چه در حال شکست، شما در جای خود استوار بمانید حتّی اگر ببینید اجساد ما در روی زمین مانده و یا دشمن ما را به درون مدینه راند و یا ما دشمن را تا مکّه عقب راندیم شما از جای خود حرکت نکنید(7) آنگاه به لشکریان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ آغاز نکنید.
جنگ اُحد در مرحله نخست:
جنگ اُحد که روزشنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت؛ در مرحله اوّل قریش شکست خوردند و در مرحله دوم شکست نصیب مسلمانان شد.
جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قریش پشت سر هم وارد میدان شدند که یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و این موضوع موجب تضعیف روحیه آنان گردید. سرانجام ناگزیر به حمله عمومی شدند و جنگ به اوج خود رسید، به طوری که هند و دیگر زنان قریش که از زیبایی و آرایش برخوردار بودند، برای تشویق مشرکین وارد معرکه شدند و در میان صفوف می چرخیدند و دف زنان و گریه کنان جنگ جویان خود را با اسم و رسم صدا کرده و کشته شدگان بدر را به یاد آنان می آوردند.
کلماتِ: ننگ و شرف و حمیّت و غیرت و ... را با آهنگها و آوازهای محرّک و حماسی می خواندند و مشرکان را بر حملات شدید و پایداری در مقابل مسلمانان تشویق می کردند.
طبری می گوید: در هنگامه جنگ تهاجمی، عدّه ای از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و علی بن ابی طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شکستند وتا آخر صفوف پیش رفتند، در نتیجه خداوند مسلمانان را پیروز گردانید و شکست قطعی را بر مشرکان وارد آورد؛ «وَقاتَلَ اَبودجانة حتّی أمعَن فی النّاس وحمزةُ بن عبدالمطّلب وَعلیّ بن ابیطالب فی رجالٍ من المسلمین، فَأَنْزل اللّه نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسیوف حتّی کشفوهم وکانت الهزیمة لا شکّ فیها».(8)
و لذا کار بر قریشیان سخت گردید و در تهاجم عمومی هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و هزیمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود به درّه ها و کوه ها پناه بردند و مقرّ خویش را بدون مراقب رها ساختند.
مرحله دوّم جنگ و علل شکستمسلمانان!
پس از شکست سختی که بر قریش وارد گردید، صحنه جنگ دگرگون شد؛ زیرا گروهی از مسلمانان که هزیمت دشمن را دیدند، به درون درّه ای که مقرّ آنها بود حمله بردند و به جمع آوری غنیمت پرداختند. در این هنگام گروه تیراندازان که به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهانه درّه پاس می دادند، علی رغم مخالفت فرمانده شان، عبداللّه بن جبیر، بجز ده تن، به سوی مقرّ مشرکان برای غارت غنائم پایین آمدند.
خالدبن ولید، فرمانده اسب سوارانِ قریش از این فرصت استفاده کرد و با همراهانش کوه را دور زد و عبداللّه بن جبیر را با یاران اندکش به سادگی از سرراه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلمانانی را که از همه جا بی خبر بر سر غنایم گرد آمده بودند به زیر شمشیر گرفت و از سوی دیگر زنان قریش صحنه گردان غائله شدند و از کوه سرازیر گشته موها را پریشان و گریبان ها را چاک کردند و با پستان های برهنه و فریادهای جنون آمیز، فراریان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! این اوّلین عامل شکست مسلمانان بود.
دوّمین عاملی که در شکست سپاه اسلام نقش داشت خبر کشته شدنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. در گرماگرم جنگ و درگیری که پیامبر مجروح شد و در گودالی افتاد، «سراقه» فریاد برآورد: «محمّد کشته شد!» این خبر در میان سپاه شرک و در جبهه پریشان مسلمانان به سرعتِ برق پیچید و موجب شکست روحیه مسلمانان و تقویت روحی مشرکان گردید.
اینجا بود که گروهی از مسلمانان دست به عقب نشینی زدند و فرارشان شروع شد و به گفته «ابن عقبه» در میان این گروه آنچنان سردرگمی و از هم گسیختگی به وجود آمد که به جای دشمن به خودی ها حمله می کردند و برادر مسلمان خود را مجروح می ساختند.(9)
مورّخان، از جمله طبری صحنه این مرحله از جنگ را چنین توصیف می کند:
«مسلمانان با پدید آمدن شکست و شایعه کشته شدن رسول خدا صلی الله علیه و آله ، به سه گروه تقسیم شدند: تعدادی مجروح شده و از کار افتادند. بعضی استقامت ورزیدند تا به شهادت رسیدند و گروه سوّمی فرار کردند و جان به سلامت بردند! (وکان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثا؛ ثلث قتیل وثلث جریح وثلث منهزم).(10)
و این خلاصه ای بود از دورنمای جنگ اُحد. بدیهی است اگر تمام مراحل و جزئیات آن نوشته شود، کتاب مستقلی را به خود اختصاص می دهد، ولی ما با توجّه به موضوع مقاله و بر اساس گفتار مورّخان که به هنگام هزیمت و شکست، مسلمانان به سه گروه تقسیم شدند، نکات حساس و برجسته ای از این سه گروه را که می تواند مقدّمه بر هدف اصلی این بحث؛ یعنی: «موقعیّت حضرت حمزه» و بیان کننده زوایای مختلف این جنگ و روح شجاعت و شهامت و فداکاری گروهی از اصحاب رسول خدا باشد، در اختیار خوانندگان عزیز قرار می دهیم:
مجروحان جنگ اُحد
1 ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله :
پیشتر اشاره کردیم که در جنگ احد تعدادی از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خون آلود به پیکار ادامه دادند و سرانجام از کار افتادند و به پشت جبهه انتقال یافتند و یا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند. امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان، بجز تعدادی اندک، در منابع تاریخی منعکس نشده و این آثار ارزشمند تاریخ و زیباترین جلوه های شجاعت و ایثار در راه ایمان و عقیده، به دست فراموشی سپرده شده است.
در رأس همه مجروحانِ جنگ احد باید شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله را نام برد؛ زیرا آن بزرگوار در حالی که فرماندهی عالی جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدایت و تعیین می کرد، حملات دشمن و دفاع سپاهیان اسلام را زیر نظر داشت و خود نیز در حمله و دفاع شرکت داشت و با شجاعت و شهامت غیر قابل وصفی، می جنگید. آنچنان جنگ کرد که تیرهایش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار گرفت و به شدّت مجروح گردید.(11)
ابن اسحاق در شهامت رسول خدا صلی الله علیه و آله می نویسد: آن حضرت هنگامی که در میان عدّه ای از صحابه در اثر شدّت جراحات بی حال افتاده بود، گروهی از مشرکان به سرپرستی خالدبن ولید از کوه بالا رفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله با مشاهده آنان گفت: «أللّهمّ لا ینبغی لهُمْ أن یَعْلُونا»؛ «خدایا! سزاوار نیست که مشرکان در جایگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گیرند.» همین توجّه و گفتار رسول خدا موجب گردید که عدّه ای از مسلمانان به گروه مشرکین حمله بردند و از کوه سرازیر کردند و متفرقشان ساختند.(12)
به هر حال در اوج شدّت جنگ، یکی از مشرکین به نام عبداللّه بن قمئه رسول خدا را با سنگ مورد اصابت قرار دارد و در اثرِ آن، پیشانی و بینی آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شکست و لب مبارکش شکافت.
ابن اسحاق می گوید در این حال که رسول خدا صلی الله علیه و آله خون از صورتش پاک می کرد، چنین می فرمود:
«کیف یفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبیّهم وهو یدعوهم الی ربّهم».(13)
«چگونه رستگار خواهند شد مردمی که پیامبرشان به سوی خدا دعوت می کند و آنان صورتش را به خونش رنگین می سازند!»
و بنا به نقل ابن هشام در اثر حمله عبداللّه بن قمئه علاوه بر شکستن دندان رسول اللّه ، دو حلقه از حلقه های زره آن حضرت به گونه اش رفت، ابوعبیده جرّاح آنها را در آورد و موجب کنده شدن دو دندان دیگر آن حضرت شد.(14)
شدّت جراحات پیامبر را می توان از دو مطلب زیر به دست آورد:
وقتی جنگ پایان یافت، امیر مؤمنان با سپر خویش از مهراس؛ آبی که در گودی سنگ های کوه جمع شده بود، می آورد و به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله می ریخت و فاطمه زهرا علیهاالسلام می شست و چون با ریختن آب سیلان خون بیشتر شد، فاطمه دخت پیامبر قطعه حصیری سوزاند و خاکسترش را روی جراحات گذاشت تا خون بند آید.(15)
پس از آرام شدن صحنه جنگ، رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست فریضه ظهر را بجا آورد لیکن در اثر ضعف و جراحات، نماز را نشسته خواند.(16)
2 ـ علی بن ابی طالب علیه السلام
در جنگ اُحد، دوّمین کسی که به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت کرد و از جان رسول خدا صلی الله علیه و آله حمایت و حراست نمود، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام بود.
روشن است که نقش آن حضرت در این جنگ بیش از همه صحابه بود و ما اینک به نقل بخشی از آنچه که مورّخان و محدّثان در این زمینه آورده اند، می پردازیم و گفتنی است که بیشترین استناد ما در این زمینه، به منابع اهل سنّت می باشد.
در جنگ اُحد پرچم به دست علی علیه السلام است
در جنگ اُحد، پرچمِ لشکر در دست امیر مؤمنان علیه السلام بود، لیکن در اثنای جنگ، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله دید که پرچم کفر در دست شخصی از قبیله بنی عبدالدار است، فرمود: «نَحْنُ اَوْفی مِنْهُم»؛ «ما، در وفای به عهد اولی تر از آنان هستیم.» ولذا پرچم را به مُصعب بن عمیر، که او هم از قبیله «بنی عبدالدار» بود، تحویل داد و چون او به شهادت رسید، پرچم مجددا در دست امیرمؤمنان علیه السلام قرار گرفت.(17)
امیر مؤمنان و پرچمداران کفر
به طوری که پیشتر اشاره کردیم، در مرحله اوّل جنگ، که ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت یا نُه تن از پرچمداران مشرک، یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و همین موضوع موجب ضعف روحیّه آنان و موجب شکست قطعی جبهه شرک گردید. طبق نظریه مورّخان و محدّثان همه این پرچمداران به وسیله امیر مؤمنان علیه السلام کشته شدند.
ابن اثیر می گوید: «وَکانَ الَّذِی قَتَل أصحاب اللّواء عَلِیّ»؛ «کسی که در جنگ تن به تن، همه پرچمداران را به قتل رسانید، علی بود.»
او تعداد این پرچمداران را مشخص نکرده، ولی در تفسیر علی بن ابراهیم تعداد آنها نُه تن آمده و هر یک به نام مشخّص گردیده و چگونگی کشته شدنشان به دست آن حضرت، به طور مشروح آمده است.(18)
اوّلین و شجاعترین پرچمدار مشرکان که وارد صحنه شد، طلحة بن عثمان بود. او فریاد برآورد:
«ای اصحاب محمّد، به زعم شما خدا، را با شمشیرهای شما وارد دوزخ و شما را با شمشیرهای ما وارد بهشت می کند، آیا در میان شما کسی هست که به شمشیر من وارد بهشت شود یا مرا به دوزخ بفرستد؟»
در این هنگام علی علیه السلام از صف بیرون آمد و در پاسخ وی گفت:
«به خدا سوگند این من هستم که تو را به جهنّم خواهم فرستاد !»
آنگاه به طلحه حمله کرد و جنگ در بین آنان درگرفت. علی علیه السلام شمشیر طلحه را با سپر رد کرد و بلافاصله پای او را قطع نمود. طلحه به روی خاک افتاد، او که مرگ را با چشم خود می دید، عورتش را آشکار ساخت و با عجز و لابه، به علی علیه السلام گفت: ای پسر عم،(19) تو را به خدا سوگند دست از من بدار! علی علیه السلام به سوی لشکر برگشت و رسول خدا بر این پیروزی تکبیر گفت، آنگاه فرمود: ای علی، چرا دشمنت را نکشتی؟ عرض کرد: چون او عورتش را آشکار کرد و مرا سوگند داد، من هم شرم کردم به سوی او برگردم.(20)
ابن کثیر دمشقی پس از نقل این ماجرا می گوید: در دوران زندگی امیر مؤمنان علیه السلام این عملکرد مکرّر اتّفاق می افتاده است؛ زیرا در جنگ صفین آن حضرت وقتی به بسربن ارطاة حمله کرد، او هم عورتش را هویدا ساخت و علی علیه السلام از کشتن وی منصرف گردید و همچنین از کشتن عمروبن عاص هم آنگاه که عورتش را آشکار کرد، خودداری نمود.(21)
یا علی به پیش!
علی در مقابل دشمن بود که رسول خدا از کنار پرچم انصار بدو پیام فرستاد: «أن قدّم الرایة»، به پیش بتاز. علی علیه السلام در حالی که این شعار حماسی را می داد، خود را به صفوف دشمن زد: «أنا ابوالقُصّم مَن یُبارزنی»؛ «منم دشمن شکن، کیست که به مبارزه من آید ؟» در این هنگام ابوسعید که پرچم دشمن به دست او بود، فریاد زد: «ای دشمن شکن اگر مبارز می خواهی من!» مبارزه آن دو، در میان دو صف شروع گردید و شمشیرها بالا رفت و سرانجام علی علیه السلام او را از پای درآورد.(22)
لا فتی إلاّ علی
از حوادث مهمّ و نادر، که محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شیعه از جنگ احد نقل کرده اند، این است که در وضعیّت سخت و آنگاه که عقب نشینی و فرار اصحاب رسول خدا به وقوع پیوست، گروهی از مشرکین به قصد جان رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حضرت یورش بردند. رسول خدا به امیر مؤمنان دستور داد «احمل علیهم فَفَرِّقهم»؛ «از حمله آنان جلوگیری کن». امیر مؤمنان حمله کرد، تعدادی از آنها را کشت و برخی را مجروح کرد و بقیّه متفرّق شدند. بلا فاصله گروه دیگر حمله کردند. باز رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یا عَلِی احمل عَلَیهم فَفَرِّقهم». این موضوع تکرار شد و امیر مؤمنان علیه السلام در هر حمله گروهی را می کشت یا مجروح می ساخت. در این میان شمشیر آن حضرت شکست و به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشت و عرض کرد یا رسول اللّه انسان با شمشیر می جنگد و اینک شمشیر من شکست. رسول خدا شمشیر خود «ذوالفقار» را به علی علیه السلام داد و او با همین شمشیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع می کرد و دشمن را پراکنده می نمود. تا اینکه جراحات فراوانی بر پیکرش وارد شد، به حدّی که قیافه اش شناخته نمی شد. جبرئیل نازل شد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «هذه المواسات»؛ این است عالیترین نمونه مواسات که علی انجام داد. رسول خدا فرمود: «إنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ»؛ «او از من است و من از او.» جبرئیل عرض کرد: «وَ أَنَا مِنْکُما»؛ «من هم از شمایم.»
در اینجا بود که صدای منادی در فضا پیچید: «لا سَیفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَلا فَتی اِلاّ عَلِیّ».(23)
طبری این حادثه را در مرحله اوّل جنگ اُحد دانسته است ولی متن روایت که صدوق از امام صادق علیه السلام نقل نموده صریح است که این حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنکه عدّه ای از صحابه فرار نمودند، واقع شده است.
مرحوم صدوق پس از نقل این روایت می گوید: گفتار جبرئیل «وأنا منکما» تمنّی و آرزو است از سوی جبرئیل که او هم با پیامبر و علی علیهماالسلام باشد واگر او در مقام و فضیلت بالاتر از آن دو بزرگوار بود، چنین آرزو را نمی کرد و نمی خواست از مقام والا و ارجمندش تنزّل نماید.(24)
ابن ابی الحدید پس از نقل این حادثه تاریخی می گوید: این خبر از اخبار و احادیث مشهور است که عدّه زیادی از محدّثان «اهل سنّت» آن را نقل نموده اند و من از استادخودم عبدالوهاب درباره صحّت و سقم آن سؤال کردم، او پاسخ داد: «هذا خبرٌ صحیح»؛ بدو گفتم اگر این خبر صحیح است، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نیاورده اند؟! در پاسخ من گفت: «کَمْ قَدْ أهمَلَ طامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِیحة»؛ «صاحبان صحاح ششگانه خبرهای صحیح بی شماری را در کتابهای خود نیاورده اند، این خبر هم یکی از آنها است.»(25)
علی علیه السلام وبیش از هفتاد زخم
طبیعی است کسی که همچون او وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نیزه داران و تیراندازان و شمشیر زنان را در هم بشکند، از آسیب دشمن در امان نخواهد بود ولو اشجع الناس، علی، امیر مؤمنان باشد.
پیشتر اشاره شد که به هنگام دفع حملات مکرّر دشمنان، آنگاه که جان رسول خدا را هدف قرار داده بودند، چنان مجروح شد که لخته های خون چهره اش را فراگرفت و قیافه اش شناخته نمی شد.
و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ یکی از سران یهود، که از تحمّل حوادث و سختی هایش در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن می گفت، چنین فرمود:
«وَقَدْ جُرِحْتُ بَینَ یَدَی رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله نَیِّفا وَسَبْعِینَ جُرْحَةً»؛ «در جنگ احد، آنگاه که گروهی از مهاجرین و انصار با فریاد «محمّد کشته شد» به مدینه عقب نشینی کردند، من در کنار رسول خدا بودم و بیش از هفتاد زخم بر پیکرم وارد شد. آنگاه پیراهن خود را کنار زد و دست به جای زخمها گذاشت و فرمود: این است اثر آن زخمها.»(26)
مأموریت پس از جنگ:
از ویژگی های امیر مؤمنان علیه السلام ، در کنار جانفشانی و مبارزه با دشمن، مراقبت شدید آن حضرت از جان رسول خدا و انجام وظایفی بود که خود آن حضرت تشخیص می داد و یا از ناحیه رسول خدا صلی الله علیه و آله به انجام آن مأمور می گردید.
این موضوع را می توان در موارد متعدّد؛ از جمله در جریان تلخی که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش آمد، مشاهده کرد، آنگاه که امیر مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّه گردید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با بدن مجروح به داخل گودالی که دشمن تعبیه کرده بود افتاد. بی درنگ خود را به کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانید و دست و بازوی آن حضرت را گرفت و زبیر هم به کمک او شتافت تا رسول خدا را به پشت جبهه منتقل کردند.
و آنگاه که جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور (مهراس) آب آورد تا پیامبر صلی الله علیه و آله از جنگِ چند ساعته و خونریزی شدید، رفع تشنگی کند و چون پیامبر در آن آب احساس کهنه بودن کرد و از خوردن آن امتناع ورزید، امیر مؤمنان علیه السلام به کمک همسرش زهرا علیهاالسلام سر و صورت پیامبر را با آن شست وشو داد و لخته های خون را از چهره اش زدود(27) و آنگاه که دشمن قصد حرکت کرد، رسول خدا به امیر مؤمنان مأموریت داد تا آنها را تعقیب کند و حرکتشان را زیر نظر بگیرد و خطاب به وی فرمود: ای علی، مراقب دشمن باش، اگر دیدی که آنها به شترها سوار شده و اسبها را یدک می کشند، معلوم است که می خواهند به مکّه برگردند و اگر دیدی که سوار اسبها شده و شترها را به همراه می برند قصد حمله به مدینه را دارند و به خدا سوگند در این صورت آنها را ریشه کن خواهم کرد!
امیر مؤمنان در آن وضعیت حسّاس و با بدن مجروح و خسته، این مأموریت را انجام داد و به سوی رسول خدا برگشت و گفت: یا رسول اللّه ، دشمن سوار بر شترها در حرکت هستند و معلوم شد که می خواهند به مکّه مراجعت نمایند.(28)
3 ـ طلحة بن عبید اللّه
در منابع تاریخی آمده است: طلحة بن عبیداللّه از صحابه و یاران معروف رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در جنگ احد جانفشانی ها نمود و مجروح گردید.
از انس بن مالک نقل شده است که به هنگام هزیمت و عقب نشینی گروهی از مسلمانان که مشرکین جرأت یافتند و حملات خود را شدّت بخشیدند و به پیکر رسول خدا صلی الله علیه و آله جراحات متعّددی وارد گردید، دشمن مجدّدا شخص آن حضرت را هدف تیر قرار داد. در این هنگام در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها دو نفر از صحابه بودند که دفاع از وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها سهل ابن حنیف و طلحه بودند که خود را سپر وجود رسول خدا قرار دادند و تیرها را به جان خریدند و مانع اصابت تیر به پیکر پیامبر شدند. در این حال تیری به دست طلحه اصابت کرد و رگ او را برید و او تا آخر عمر از کار افتاد؛ «فَرُمیَ بِسَهْمٍ فِی یَدِهِ فیبت».(29)
4 ـ عبدالرحمان بن عوف
ابن هشام می گوید: یکی از تاریخ دانان نقل کرد که در جنگ احد بیش از بیست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گردید و در اثر تیری که بر دهانش اصابت نمود، دندانش شکست و همچنین در اثر زخمها و تیرهایی که به پاهایش وارد گردید، یکی از پاهایش فلج شد و از کار افتاد.(30)
و این بود چند تن از زخمیهای جنگ احد.
فراریان
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ...
به طوری که پیشتر اشاره کردیم، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شکستگی که بر جبهه اسلام وارد گردید و خبر کشته شدن رسول خدا در میان هر دو جبهه پیچید، مسلمانان به سه گروه تقسیم شدند:
الف: مجروحان،
ب: فراریان،
ج: شهیدان.
در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان، تعدادی از مجروحان را معرّفی کردیم.
و اما فراریان:
مسأله فرار تعدادی از مسلمانان، یکی از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شکست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار می آید؛ زیرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهیدان، مقاومت می کردند و همانند تیراندازان، میدان را در اختیار دشمن قرار نمی دادند، شکست اوّلیه مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض می شد و پیروزی را به دست می آوردند. می توان گفت ضربه ای که از ناحیه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، کمتر از ضربه تیراندازان نبود که در اثر تخلّف از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سرپیچی از فرمان عبداللّه بن جبیر به مسلمانان وارد کردند.
از این جهت است که قرآن مجید این موضوع را با عنایت خاصّی و با لحن نکوهش آمیزی مطرح نموده است: إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ؛(31) «به خاطر بیاورید هنگامی را که در کوه بالا می رفتید و در بیابان پراکنده می شدید و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمی کردید و پیامبر از پشت سر شما را صدا می زد...» : «إلیّ یا عبادَ اللّه ، إلیّ یا عبادَ اللّه ».
گرچه در کنار این نکوهش و ملامت، آنان را به کلّی مأیوس نساخته و مشمول فضل و عفو خویش قرار داده است؛ وَلَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ وَاللّه ُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ(32) به هر حال همانگونه که قرآن اشاره می کند، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگرانی بر فراریان حاکم بود که به چپ و راست و پشت سرشان توجّهی نداشتند، فقط در فکر جایی بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضی از آنان به داخل مدینه و بعضی دیگر به تپه ها و درّه های اطراف این شهر گریختند.
و در میان کسانی که به زیر سنگهای کوه احد فرار کرده بودند (اصحاب الصخره)، کسانی بودند سست ایمان و ضعیف العقیده و این حالت خود را آشکار نمودند و چنین گفتند: «لیتَ لَنا رَسُولاً اِلی عَبداللّه بنِ أُبَیّ فیأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبیسفیان»؛(33) «کاش کسی داشتیم و به نزد عبداللّه بن اُبیّ، سردسته منافقین، در مدینه می فرستادیم تا از ابوسفیان برای ما امان بگیرد.»
و بعضی از آنها، همراهان خود از مهاجرین را اینچنین مورد خطاب قرار دادند: «یا قَوم اِنَّ مُحمدا قَد قُتل فَارْجَعُوا اِلی قَومِکُم قَبلَ أن یَأتُوکُم فَیَقْتُلُوکُم»؛(34) «دوستان! اینک که محمّد کشته شد، شما هر چه زودتر به سوی قوم و قبیله خود، قریش، برگردید! پیش از آنکه شما را از دم شمشیر بگذرانند.»
طبق نظریه دانشمندان، تفسیر آیه شریفه وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ(35) در همین زمینه و در نکوهش این عده نازل گردید.(36)
اینجا بود که انس بن نضر، با اینکه در کنار فراریان بود، هیجان زده مورد خطابشان قرار داد: «یا قَومِ إن کانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم یقتل»؛ «اگر محمّد کشته شد خدای او که زنده است.» برخیزید و در راه او با دشمنان بجنگید! آنگاه گفت: خدایا! من از آنچه اینها می گویند تبرّی می جویم و در پیشگاهت اعتذار می کنم. «أللّهمَّ إنّی أَعْتذر مِمّا یَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَیکَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء».
تعداد فراریان جنگ احد
مورّخان درباره تعداد فراریان، نظریات مختلفی آورده اند:
1 ـ ابن واضح یعقوبی می نویسد: به هنگام فرار مسلمانان، در نزد رسول خدا، تنها سه نفر باقی ماند: علی، طلحه و زبیر.(37)
2 ـ ابن کثیر دمشقی می نویسد: بعد از فرار مسلمانان، در کنار رسول خدا تنها دو نفر ماندند، لیکن با شنیدن صدای آن حضرت: «اِلَیَّ عِبادَ اللّه »، سی نفر به سویش برگشتند.(38)
3 ـ واقدی نوشته است: «وَالْعصابَة التی ثبتت مع رسول اللّه أربعة عَشَر رَجُلاً...» چهارده نفر جزو فراریان نبودند، آنها استقامت ورزیدند و در کنار رسول خدا ماندند.
وی آنگاه توضیح می دهد که از این چهارده نفر، هفت تن از مهاجران و هفت تن دیگر از انصار بود: علی، ابوبکر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، طلحه، زبیر، وابوعبیده جرّاح از مهاجرین بودند و خباب، ابودجانه، عاصم، حارث، سهل بن حنیف، سعدبن معاذ و اُسیدبن حضیر در شمار انصار بودند.(39)
ابن ابی الحدید پس از نقل گفتار واقدی می نویسد: با اینکه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند. واقدی نوشته است: او هم از فراریان است ولی ابن اسحاق وبلاذری او را از کسانی شمرده اند که ثابت ماندند، ولی درباره ابوبکر، همه راویانِ اهل سنّت متّفق القولند که او جزو فراریان نبوده گرچه درباره او نه جنگی نقل شده و نه کشتن یک نفر از دشمنان ولی به هر حال خود ثبات قدم جهاد است و به تنهایی کافی است؛ «وَإنْ لَم یَکُن نقلَ عنه قتل أو قتال والثبوت جهاد وفیه وحده کفایة».
ابن ابی الحدید می افزاید: وامّا راویان و مورّخان شیعه معتقدند که از صحابه در نزد رسول خدا ثابت نمانده است مگر شش نفر: علی، طلحه، زبیر، ابودجانه، سهل بن حنیف و عاصم بن ثابت و بعضی از مورّخان شیعه هم نقل کرده اند که از صحابه؛ اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابو بکر و عمر را از این چهارده نفر به شمار نیاورده اند.
او همچنین می افزاید: اکثر اصحاب حدیث نقل کرده اند که عثمان پس از سه روز بعد از جنگ؛ به حضور رسول خدا آمد، آن حضرت سؤال کرد: عثمان! تا کجا رسیدید؟ (فرار کردید) عرض کرد: تا أعْرَض، رسول خدا فرمود: «لقد ذهبتم فیها عُریضه»؛ «خیلی گشاد رفتید!».(40)
نقد کلام ابن ابی الحدید:
خلاصه کلام ابن ابی الحدید درباره فرار و ثبات خلفای سه گانه چنین است: «فرار عثمان از مسلّمات تاریخ است و فرار عمر در میان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبکر از نظر شیعیان جزو فراریان است ولی از نظر اهل سنّت جزو کسانی است که فرار نکرده و استقامت ورزیده است.»
این گفتار ابن ابی الحدید در مورد هر سه خلیفه نیازمند نقد و توضیح است و ما به همان ترتیبی که او مطرح کرده، به بیان و توضیح می پردازیم:
عثمان بن عفان
او در باره عثمان می نویسد: همه راویان تاریخ و حدیث، بر این نظریه هستند که: عثمان در جنگ اُحد جزو فراریان بوده است؛ «مَعَ اِتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم یثبت».
در تأیید گفتار وی، نظریه بعضی از محدّثان و مورّخان را می آوریم:
1 ـ امام المحدّثین، بخاری، در ضمن حدیث مفصّلی می نویسد: یک نفر مصری در مسجدالحرام به عبداللّه بن عمر گفت: من از شما سؤالی دارم و آن اینکه: آیا این مطلب درست است که عثمان در جنگ احد فرار کرد و در جنگ بدر غایب بود و در بیعت رضوان حضور نداشت؟!
عبداللّه بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اینگونه توجیه کرد: «أمّا فراره یَومَ اُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللّه َ عَفی عَنْهُ وَغَفَرَ...»(41) جالب این است که: بخاری این حدیث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل کرده است.
2 ـ امام المورّخین، طبری نوشته است: عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار، به نام عقبه و سعد فرار کردند تا به «جعلب» ـ که کوهی است در نزدیکی مدینه ـ رسیدند و پس از سه روز که در آنجا بودند، نزد رسول خدا آمدند؛ (وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّی بلغوا الجعلب وأقاموا بها ثلاثا ثمّ رجعوا».(42)
3 و 4 ـ همین مطلب را ابن اثیر(43) و ابن کثیر دمشقی(44) نیز نقل کرده اند.
عمر بن خطاب:
ابن ابی الحدید می نویسد: «قد اختلف فی عمربن الخطاب هل ثبت یومئذ أم لا؟! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذری فجعلاه مع من ثبت و لم یفرّ...»(45) یعنی تنها دو نفر از مورّخان، بلاذری و ابن اسحاق، معتقدند که عمر بن خطاب در جنگ احد فرار نکرد، و بقیه مورخان او را جزو فراریان شمرده اند.
جای تعجّب است که ابن ابی الحدید با آن غور و دقّتی که در حوادث تاریخی و اقوال گذشتگان دارد، چگونه در این مورد غفلت کرده و این مطلب را با این وضوح نادیده گرفته است! زیرا بر اساس نقل ابن هشام، ابن اسحاق هم مانند دیگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بیان کرده است.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل می کند که: انس بن نضر، که از کوه سرازیر شد و قصد حمله به مشرکین را داشت، دید که عمر بن خطاب به همراه گروهی از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمین گذاشته و در گوشه ای نشسته اند، انس از آنها پرسید: چرا در اینجا نشسته اید؟! گفتند: چه کنیم که پیامبر کشته شده است! انس گفت: پس از پیامبر زندگی به چه درد می خورد؟! برخیزید شما هم در راه هدفی که رسول خدا کشته شد، بمیرید. این بگفت و خود را به دشمن زد تا به شهادت رسید.(46)
این متن را که مورّخان معروف، ابن اثیر(47) و ابن کثیر(48) هم نقل کرده اند، گویای این واقعیت است که بر خلاف آنچه ابن ابی الحدید گفته، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بیان نموده است و به طوری که در کلام واقدی پیشتر آمد، او تعداد کسانی را که استقامت نموده اند؛ اعمّ از مهاجرین و انصار، چهارده نفر معرفی می کند که نام عمر در میان آنها دیده نمی شود.
شواهد تاریخی دیگر نیز عدم پایداری عمر در جنگ اُحد را تأیید می کند؛ از جمله این شواهد این است که در دوران خلافتِ وی زنی مراجعه کرد و از بردهای بیت المال که در نزد وی بود، درخواست نمود، همزمان، یکی از دختران عمر نیز بر وی مراجعه نمود و از بُردهای بیت المال خواست. عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولی دختر خویش را رد کرد. اطرافیان عمر از عملکرد او تعجّب کرده، اعتراض نمودند که دختر تو نیز در این بیت المال دارای سهم بود، چرا او را مأیوس کردی؟!
عمر به اعتراض آنها چنین پاسخ داد:
«إنَّ أبا هذه ثبت یوم اُحد وأبا هذه فرّ یوم اُحد ولم یثبت».(49)
«آن زن بر دختر من ترجیح و امتیاز دارد؛ زیرا پدر او در جنگ اُحد فرار نکرد و استقامت ورزید ولی پدر دختر من فرار نمود و پایدار نماند.»
با این توضیح روشن شد که در مقابل قدمای اهل سنّت تنها یک نفر (بلاذری) آن هم بنا به نقل ابن ابی الحدید ثبات و پایداری عمر را تأیید نموده است و اگر مورّخ دیگری با وی هم عقیده بود، در منابع منعکس می شد و خود ابن ابی الحدید هم از نقل آن امتناع نمی ورزید.
ابوبکر:
ابن ابی الحدید درباره او می نویسد: میان روات اهل سنّت، در پایداری و فرار نکردن او اختلاف نیست، گرچه هیچ جنگی و یا قتل یکی از دشمنان به دست وی نیز نقل نشده است.
سپس می افزاید: وامّا روات شیعه می گویند: تنها شش نفر و یا تنها چهارده نفر بودند که فرار نکردند. به هر حال آنان ابوبکر و عمر را جزو فراریان می دانند.
سزاست گفتار ابن ابی الحدید درباره ابو بکر را، که گفت: «وإن لم یکن نقل...»، اینگونه اصلاح کنیم: «وإن لم یکن نقل عنه قتل أو قتال أو جرح»، زیرا همانگونه که قتل و قتالی درباره ابوبکر نقل نشده او از مجروحین و زخمیهای جنگ احد نیز معرفی نگردیده است.
در اثبات نظریه شیعه نیز که ابوبکر را از فراریان می دانند، همان جمله ای که خود ابن ابی الحدید نقل کرد و آن برگرفته از نظریه مورخان ومحقّقان اهل سنّت است، کفایت می کند؛ زیرا اگر کسی در چنان شرایط حساس و در اوج حمله دشمن، در میدان جنگ و در دسترس و در مرئی و منظر او باشد عاقلانه نیست که در معرض هیچ حمله و دفاعی قرار نگیرد، نه کسی را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر کسی زخمی وارد کند و نه زخمی بر او وارد شود؟!
تلاش برای رفع این اشکال:
به نظر می رسد برای رفع همین اشکال بوده که حدیثی بدین مضمون را نقل کرده اند:
«در جنگ اُحد عبدالرحمان بن ابوبکر که در میان مشرکین بود، به میدان آمد. ابوبکر آماده گردید که به مبارزه فرزندش برود ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله مانع او شد و خطاب به وی چنین فرمود: «شَمِّ سَیْفَکَ وَاَمْتِعْنا بِکَ»؛(50)«شمشیرت را غلاف کن و ما را از وجودت بهره مند گردان!» و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله سلاح را کنار گذاشت، نه تیری به سوی دشمن رها کرد و نه شمشیری به دست گرفت!»
سه اشکال در این حدیث:
اگر این حدیث صحیح باشد، به نظر ما با سه اشکال عقلی مواجه می شود:
1 ـ در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن، که جز برانداختن اسلام و ریشه کن ساختن درخت توحید هدفی نداشت و با وجود آنهمه شهید و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، متصوّر نیست که پیامبر اسلام به یکی از یارانش دستور دهد سلاح را کنار بگذارد و ساکت و آرام تماشاگر صحنه جنگ شود و هیچ عکس العملی از خود نشان ندهد، در صورتی که هر یک از صحابه دیگر را به نحوی تشجیع و بر حمله و دفاع ترغیب می نمود.
2 ـ در چنان وضعیتی کنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسیله دفاع، ناقض غرض و عامل تضعیف شخص و تشدید خطر و موجب تجرّی دشمن و منافی با حفظ جان وی خواهد شد.
3 ـ به فرض که ابوبکر طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله از هر حرکتی امتناع ورزید و به حکم «شمّ سیفک» قتل و قتالی از وی سرنزد، ولی اگر او در صحنه جنگ حضور داشت دشمن خونخوار از چه کسی دستور گرفته بود که «شیموا سُیُوفَکُم»؛ «چون به ابوبکر رسیدید شمشیرها را غلاف کنید و بر وی آسیبی نرسانید؟!»
خلاصه اینکه: گذشته از دلایل حدیثی ـ تاریخی، این دلایل و شواهد عقلی موجب شده است که شیعه بگوید: ابوبکر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراریان بود.
حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ
یکی دیگر از فراریانِ جنگ احد، حسان بن ثابت شاعر مخصوص رسول خدا است که مورّخان درباره او، افزون بر اصل فرارش، نکته ظریفی نقل کرده اند و آن اینکه:
او به هنگام فرار از جبهه، که قصد مدینه را داشت، در میانه راه به قلعه ای که «فارع» نامیده می شد رسید و متوجّه شد که گروهی از زنان مدینه نیز در این قلعه گرد آمده اند و منتظر نتیجه جنگ هستند. حسان وارد این قلعه شد. در این هنگام مردی یهودی که از آنجا می گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدینه را دید، در کنار دروازه قلعه ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: «اَلْیَومَ بَطَلَ السِّحْر»؛ «امروز سحر محمّد باطل شد.» این بگفت و به داخل قلعه هجوم برد. صفیه عمّه پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به حسان گفت: جواب این یهودی را بده و از ورود وی جلوگیری کن. حسان گفت: «رَحِمَکِ اللّه یا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب»، اگر از من مبارزه ساخته بود، در کنار پیامبر می ماندم و می جنگیدم و به درون قلعه پناه نمی آوردم.
صفیه با شنیدن این سخن، خود شمشیر برداشت و مرد یهودی را از پای درآورد، آنگاه به حسان گفت: لباس و سلاح او را برگیر، حسان گفت من نه نیازی به لباس او دارم و نه به سلاح او!
و بنا به نقلی، رسول خدا در مقابل این عمل صفیه سهمی بر وی اختصاص داد.(51)
سمهودی این جریان را از طبرانی نقل کرده، می گوید طبرانی و دیگر مورّخان این حادثه را دلیل این می دانند که حسان آدم فوق العاده ترسو بوده است.(52)