ماهان شبکه ایرانیان

به کام شیطان

سنت راهنمایی و رایزنی اندیشمندان نسبت به زمامداران، قدمت تاریخی بس بلندی دارد

سنت راهنمایی و رایزنی اندیشمندان نسبت به زمامداران، قدمت تاریخی بس بلندی دارد. شاید براساس این فرض که هر چقدر حکومتی بزرگتر و قوی تر باشد رایزنان و راهنمایان ایدئولوژیک آن حکومت نیز اعتبار و منزلت بیشتری می یابند، فوکویاما نیز رایزنی ایدئولوژیک یکّه ابرقدرت دنیای امروز! را بر خود لازم دانسته است ؛ اما اگر او به دنبال ایفای نقشی چون ارسطو برای اسکندر، یا بزرگمهر برای انوشیروان باشد، باید جائی برای حکمت و فرزانگی در اندیشه های خود باز کند.

اینکه لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری مبتنی بر آن یگانه ایده آل تاریخی بشر دانسته شود که هیچ بدیل و رقیبی برای این آخرین دوره تکامل ایدئولوژیک بشر! به وجود نخواهد آمد؛ و اینکه با الهام از اندیشه های هگل و نیچه در فلسفه تاریخ به نوعی داروینیسم اجتماعی برسیم که پیروزی امریکایی ها دلیل برتری آنهاست، بیشتر نوعی اعلام وفاداری به رهبران، ایدئولوژی و نهادهای ملی امریکا به نظر می رسد. معلومست که این ایده راه کامجوئی هر چه بیشتر نظام سرمایه داری از منابع طبیعی انسانی جهان را باز می کند و زمامداران پر نخوت امریکا را در گشودن دربهای امپراطوری خود بر این شانس بزرگ و فرصت مغتنم، تحریص می کند.

مقاله حاضر نگاه ویژه ای به این میراث داری فوکویاما در ایدئولوژی سیاست خارجی امریکا دارد.

جهت درک جایگاه فوکویاما و نقش او در سیاست خارجی امریکا باید کندوکاوی اساسی در سیاست خارجی امریکا، شکل گیری بنیادها و تحول و تطور آن صورت گیرد. به نظر می رسد فوکویاما میراث دار ایدئولوژی سیاست خارجی امریکاست و اندیشه وی ریشه در شکل گیری امریکای آزاد در اواخر قرن هیجدهم دارد.

امریکا پس از استقلال از انگلستان ماهیت ایدئولوژیک، فرهنگی و تمدنی خویش را با تدوین اعلامیه استقلال و قانون اساسی تعریف کرد. آنها با الهام از آرا فیلسوفان روشنگری از جمله جان لاک، سه حق حیات، آزادی و مالکیت را اساس و مظهر هیبت و قدرت امریکای جدید قلمداد کردند. اجماع پیرامون سیاست و حکومت و سیاست خارجی در قرن هیجدهم و هنگام «ملت سازی» (Nation - Building) حاصل شده است.

این اجماع موقع تعریف از ملیت، ارتباط آن با ملت های دیگر و جایگاه آن کشور در روابط بین الملل شکل گرفت. فرآیندی که امریکایی ها در پی تعریف خود و جایگاهشان در جهان بودند، یک کار ایدئولوژیک بود. در این مقطع آنها درصدد تدوین ایده ملت توسط شکل دهی نهادهای مدنی، اسطوره های تاریخی و ارزش های ملی برآمدند. ملت سازی در قالب تاریخ بویژه چهل سال اول، حیات امریکای آزاد شناخته می شود. آنها در عصری اعلامیه استقلال و حکومت جمهوری را صادر کردند که جهان اسیر توتالیتاریسم بود و رهبران امریکا با تعریف حقوق اساسی، معتقد بودند این ارزش ها جهانی هستند و فارغ از ظرف جغرافیایی و نظام سیاسی امریکا تعریف شده اند. از طرف دیگر آنها معتقد بودند که این ارزش ها که امریکا برای اولین بار به آنها دسترسی پیدا کرده است، باید به طور جاوید و ابدی حفظ و نهادینه شوند؛ اما چه باید کرد؟ باید کاری کرد که ارزش های امریکا و دموکراسی لیبرال و نظام ارزش ها، جهانی شده و دنیا امریکایی شود. فقط در این صورت بود که اندیشه ها و ایدئولوژی های دیگر که رقیب ایدئولوژی های امریکایی هستند، رخت بر می بندند. امریکایی ها هم مثل سایر ملت ها، ملی گرا هستند ولی ملی گرایی آنهابه این معنا بوده و هست که ایدئولوژی آنها جهانی است و با معنای مصطلح ملی گرایی تفاوتی اساسی دارد. در این صورت سیاست خارجی چه رسالتی دارد؟ سیاست خارجی باید طوری طراحی و جهت دهی می شد که بتواند به هدف مذکور یعنی جهانی شدن ارزش های امریکایی نایل آید و به این طریق، جمهوری جاوید امریکایی که مورد تاکید همه رهبران بوده و تاکنون همه به آن اذعان داشته اند، میسّر می شود.

به نظر می رسد که سیاست خارجی باید ایدئولوژی سیاسی امریکا را جهانی کند و این عملکرد، رسالتی ایدئولوژیک است. این شیوه به ملت امریکا، لحنی هزاره گرایانه (Millennial Strain) اعطا می کند که در قبال تمام بشریت، احساس مسؤولیت کند؛ اما هدف ایدئولوژیک ناظر بر جاوید کردن ارزش ها و حقوق سه گانه بشری با جهانی کردن آنها بدون پرداختن به قدرت، میسّر نمی شد. به همین دلیل با القائات همیلتون [رئالیست و بدبین] و جانشینان وی، قدرت و منافع ملی به عنوان یکی از ارزش های ایدئولوژی [دین زمینی و بشرساز] و بخشی از آن مورد تاکید قرار گرفت و به دلیل فقدان قدرت، این کشور به لاک انزوا رفت. در حقیقت ایده ها خود را از روی مصلحت سانسور کردند. در اواخر قرن نوزدهم، پس از دعواها و مشاجرات فکری و سیاسی مفصل در حوزه سیاست خارجی، این اجماع نیز حاصل شد که دموکراتیزه کردن دنیا، بدون پرداختن به توسعه سرزمینی ممکن نیست. اولاً توسعه سرزمینی و امپریالیسم می توانست موجب فربه شدن دموکراسی امریکایی و تأمین منافع و قدرت در داخل مرزهای ملی شود و دوم این که موجب گسترش آزادی در سطح جهان می شود. به این طریق استعمار و امپریالیسم به عنوان هدفی ایدئولوژیک در دستور کار سیاست خارجی امریکا قرار می گیرد. هدف عالی ایدئولوژی سه پایه اساسی که عبارتند از:

1- عظمت ملی (National Greateness): به معنای امریکایی شدن دنیا. در این وضعیت قانون جنگل و سیاست قدرت از میان می رود، زیرا در دنیای یکپارچه شده امریکایی شده، جایی برای تعارض باقی نمی ماند و این یک وضعیت یوتوپیایی است که رهبران امریکا از آن تعبیر به نظم جهانی امریکایی کرده اند .

2- فساد مترتب بر انقلاب ها (Periles of Revolutions): در طول 200 سال اخیر همه رهبران بر این باور بودند که عظمت ملی موقعی عملی خواهد شد که دنیا ثبات داشته باشد. هر انقلابی ممکن است اولاً ایده ای را عرضه کند که مانع حاکمیت ایده های امریکایی شود و ثانیاً ممکن است با طرح اندیشه متعارض، امریکاگرایی را به چالش بکشد. بنابراین عظمت حکم می کند که امریکا انقلاب های جهان را تحت نظارت قرار داده؛ یا آنها را از بین برده و یا کنترل کند. لذا امریکایی ها در طول تاریخ در تمام انقلاب های جهان مداخله کرده اند.

3- سلسله مراتب نژادی (Racial Hierarchy): امریکایی ها، همان طور که همه رهبران و بنیانگذاران آن اذعان داشته اند، نژاد آنگلو امریکن را تنها نژادی دانسته و می دانند که توان کسب آزادی و انقلاب های آزادیخواهانه را دارند هر چند این نگرش، مکتوب نباشد. لذا انقلاب ها و حرکت های سایر نژادها باید پیرو امریکا باشند. فقط با تقلید از مدل امریکاست که می توان دموکراسی ایجاد کرد و دموکراسیی غیر از مدل امریکایی وجود ندارد و اگر وجود دارد، دموکراسی نیست. این نگرش ها و عملکردها در سیاست خارجی به سنت تبدیل شده است و اکنون نیز سیاست خارجی بر پایه عظمت ملی با دستیاری دو عنصر مداخله در انقلاب و سلسله مراتب نژادی اداره می شود که به عنوان هدف بلند مدت ایدئولوژی سیاست خارجی عمل می کنند. همان طور که گفته شد، این تفکر موجب شکل گیری استعمار، سلطه و امپریالیسم می شود، چرا که نیل به اهداف مذکور بدون امپریالیسم ممکن نیست. سلطه به عنوان هدف میان مدت ،در خدمت هدف عالی قرار می گیرد. هدف سوم، کوتاه مدت و حیاتی است؛ هدفی که ناظر بر منافع ملی و امنیت و وسیله ای برای رسیدن به اهداف بالاتر است. نظام اهداف سه گانه فوق، ایدئولوژی سیاست خارجی امریکا را شکل می دهد؛ در حالی که در سایر کشورهای جهان هدف بلند مدت با تعریف فوق، مفقود است و بالاترین هدف، امپریالیسم است که برحسب گسترش قدرت بوجود می آید. به همین دلیل سیاست خارجی آن کشورها توسط ایدئولوژی، هدایت نمی شود. در ایدئولوژی امریکا، قدرت، اهمیت اساسی دارد. در مسیر عظمت ملی به عنوان وضعیت یوتوپیایی (نظم نوین جهانی)، امریکا ممکن است از دیکتاتوری رژیم ها حمایت کند چرا که اجرای پروژه عظمت باید با لحاظ قاعده کمینه گرایی و معذورات قدرت انجام پذیرد. اولین گام در حیات ایدئولوژی، تأمین منافع و نیازهای اساسی است. این نوع نگرش در طول تاریخ استمرار داشته است و با توجه به وضعیت و پیشامدهای روز، اهداف سه گانه فوق با نسبت خاصی جست و جو شده اند.(1)(Great - Cycle Theory) امریکا در جنگ سرد نمی توانست آن طور که باید و شاید درصدد دموکراتیزه کردن دنیا باشد و در سیستم توازن قوا با توجه به اهداف میان مدت و کوتاه مدت خود بازی می کرد؛ اما بعد از جنگ سرد، اهداف بلند مدت بار دیگر اعلام و اظهار شد. اکنون امریکا در مساله بقا مشکلی ندارد، بنابراین هدف بلند مدت که تاکنون عملیاتی شده بود، اکنون در شرف عملی شدن است. بنابراین لحن احیاگری، اصول گرایی و جهان گرایی در دستور کار قرار می گیرد و فرانسیس فوکویاما اعلام می کند که عظمت ملّی امریکا تحقق پیدا کرده است. ایده وی یک ایده یوتوپیاگرایانه است و این تفکر ریشه در قرن نوزدهم و بیستم دارد؛ ولی حالا او معتقد است این یوتوپیا تحقق پیدا کرده و به وضعیت واقعی تبدیل شده است و هیچ بینشی جایگزین بینش لیبرال نخواهد شد.(2) از نظر وی [مانند ایده بنیانگذاران امریکا [جهانی شدن لیبرال دموکراسی و حصول اجماع جهانی پیرامون آن منجر به مهار وضعیت طبیعی هابزی می شود.(3) از نظر وی ارزشها و نهادهای امریکایی، دموکراسی، حقوق فردی، آزادی و رفاه مبتنی بر آزادی اقتصادی، مظهر آرمانهای جهانی هستند، در صورتی که به آنها فرصت داده شود، در نهایت جهانی می شوند. یک ساز و کار زیر بنایی تاریخی وجود دارد که باعث ترغیب همگرایی دراز مدت، ابتدا در اقتصاد و سپس سیاست و فرهنگ می شود.(4)

در منطق فکری فوکویاما ایده لیبرال دموکراسی و سرمایه داری مبتنی بر آن وضعیت ایده آل و طبیعی بشری است که در طول تاریخ ایجاد شده و هیچ موقع، هیچ ایدئولوژیی بر آن برتری نخواهد یافت. وی معتقد است لیبرال دموکراسی یک بینش استثنایی است و هیچ بدیلی برای آن وجود ندارد. نظام سیاسی و اقتصادی امریکا یک الگوی ایده آل است. (5) وی با الهام از اندیشه برخی فیلسوفان متقدم مانند هگل ونیچه، نوع جدیدی از تاریخی گری عرضه کرده است که بشر پس از گذران دوره هایی به نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک می رسد. جهان سوم نیز نقشی در تحول و تکامل ایدئولوژیک ندارد.

در نظام فکری فوکویاما، با نوعی داروینیسم اجتماعی مواجه هستیم که بهترین ها پیروز می شوند و چون امریکایی ها بهترین هستند، پیروز شده اند، او به تبع هگل تفسیری غیرمادی از تاریخ عرضه می کند.(6) نگارنده معتقد است انگیزه فکری و سیاسی وی در طرح ایده پایان تاریخ اعلام وفاداری نسبت به رهبران امریکا، ایدئولوژی امریکایی و نهادهای ملی است. در این مسیر هگل و نیچه بیش از هر کس دیگری او را یاری می دهند. بنابراین در تحلیل نظریه پایان تاریخ، باید به خاستگاه های داخلی آن توجه کرد، موضوعی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. نگاه غیرمادی به تاریخ، رویکردی است که بازگوی نحوه ملت سازی و تمدن سازی امریکاست و پایان تاریخ و امریکایی شدن دنیا و نگاه داروینیستی به ارتباط نژادها، ملت هاو ایدئولوژی ها؛ حاشیه ای است بر آرا بنیانگذاران امریکا؛ به این صورت روح از خود راضی امریکایی ارضا می شود. این اندیشه و وضعیتی است که جرج بوش آن را با نظم نوین جهانی بیان می کند. در نظم نوین، اداره جهان بر پایه ارزش های امریکایی صورت می گیرد.

فوکویاما میراث دار ایدئولوژی سیاست خارجی ایالات متحده است که با کندوکاو در اعماق و ذهن پسینی سیاست خارجی اعلام می کند که دیگر هیچ حرکت و انقلابی که با ارائه ایده ای با ایده لیبرال دموکراسی امریکا دیالکتیک کرده و مانع پایان تاریخ شود، رخ نخواهد داد. وی با فراخوانی ذهنیت تاریخی و میراث ایدئولوژی امریکا می خواهد این فکر را به دولت مردان کاخ سفید القا کند که فرصت طلایی به وجود آمده را مغتنم شمرند و بر اسب مراد سوار شوند تا با ایجاد دنیایی امریکایی حق حیات را از دیگر ایدئولوژی ها سلب کنند.

با این وجود وی به روند معکوس یا وجود موانعی که موجب عدم تحقق این هدف می شوند، اشاره دارد. اشاره وی به برخی کشورهای اسلامی، آفریقا و امریکای لاتین است که حوادث به وقوع پیوسته آنها، بیانگر دشواری فعلیت یافتن سناریوی پیشنهادی اوست. دین سالاری و اقتدارگرایی آسیایی می توانند تهدیدکننده تحقق پایان تاریخ شوند.(7) فوکویاما جهان اسلام را از عوامل تهدیدکننده نظم نوین جهانی می داند و در این میان جمهوری اسلامی ایران را از عوامل مشکل آفرین بر سر راه خواسته هایش می داند. وی اذعان دارد که اگر کشوری وجود داشته باشد که بتواند جهان اسلام را برای خروج از مخمصه فعلی هدایت کند، ایران است و اسلام حاکم بر ایران کنونی، اسلامی تندرو است که تروریسم تولید می نماید. این اسلام با تساهل مذهبی و حکومت سکولار کنار نمی آید؛ بنابراین باید تلاش کرد یک شاخه میانه روتر از اسلام به دلیل منطق تاریخی نهفته در سکولاریسم روی کار آید. این امید وجود دارد که مردم ایران با روی آوردن به اسلام میانه رو زمینه را برای حاکمیت لیبرال دموکراسی فراهم آورند.(8)

در پایان ذکر دو نکته لازم به نظر می رسد:

1- منظور وی از اسلام میانه رو، نگرشی معرفتی است که به مثابه هویتی بی خاصیت، اسیر دست معرفت مدرن است و به نحوی لجام گسیخته، مطابق واقعیت ها تغییر می یابد. فوکویاما و همراهانش در نامه روشنفکران به جرج بوش، هرگونه نظام سازی اسلامی (Islamicism) را ذاتاً با تروریسم می دانند. آنها اعلام می کنند که با مسلمانان مشکلی ندارند ولی با اسلام گرایی مشکل دارند. اسلام گرایی، فکر دینی و سیاست دینی همسان با تروریسم قلمداد می شود.(9)

2-در تحلیل نظریه های روابط بین الملل از جمله نظریه پایان تاریخ باید به بسترهای تاریخی داخلی، اعم از بسترهای سیاسی، فرنگی، ایدئولوژیک و خواهش های نهادها و سازمان های سیاسی و اجتماعی توجه کرد. نگارنده معتقد است یک رشته علمی که باید در دانشگاه های ما و اساساً دانشگاه ها و مراکز علمی کشورهای جهان سوم و جهان اسلام مورد توجه قرار گیرد، «جامعه شناسی روابط بین الملل» است. این رشته مطالعاتی، کمک شایانی به دولت مردان در تحلیل سیاست بین الملل خواهد کرد.

پی نوشتها:


1- See Michael Hunt, Icleology And U.S Foreign Policy, loudon, Yale university Press, 1987.

2- Geoffrey M. Hoclgson, Economics And Utopia, First Published, Newyork, 1999, P: 9

3-"American Foreign Policy", In http: II WWW. prtinceton, edul

4- فرانسیس فوکویاما، «اسلام و جهان مدرن» ترجمه سعید کوشا، ماهنامه آفتاب، سال دوم شماره چهاردهم، (فروردین 1381)، صص 75 74.

5- Hodgson, Op. cit, P:2.

6- See Francis Fukuyama, "The End of History" In, http: 11 WWW. Wkn.edu/ Sullib/ history . htm.

7- مسعود آریای نیا، «نقد نظریه پایان تاریخ»، مطالعات منطقه ای، اسرائیل شناسی و آمریکاشناسی، جلد سوم، (1379)، ص 191.

8- فوکویاما، پیشین، صص 77 76.

9- See http: II News. gooya. com/ 2002/ 2/23/ pdf/ 2302 .3 pdf

[نامه روشنفکران امریکایی به جرج بوش]

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان