شناسه : ۳۵۸۵۶۲ - شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۴۰
فاطمه و سیره نبوی
اخبرنی ابوالحسین یحیی بن الحسین المطلبی وسع الله له الرحمة امام المسجد فی مسجد النبی صلی الله علیه قال اخبرنا ابو عثمان محمد بن عثمان العثمانی قال قرات علی طاهربن یحیی العلوی ابی القاسم قال حدثنی ابی قال حدثنا بکربن عبدالوهاب قال حدثنی عیسی بن عبدالله عن ابیه انه حدثه ان بیت فاطمة بنت النبی صلی الله علیه فی الدور الذی فیه القبر بینها و بین قبر الن ...
اخبرنی ابوالحسین یحیی بن الحسین المطلبی وسع الله له الرحمة امام المسجد فی مسجد النبی صلی الله علیه قال اخبرنا ابو عثمان محمد بن عثمان العثمانی قال قرات علی طاهربن یحیی العلوی ابی القاسم قال حدثنی ابی قال حدثنا بکربن عبدالوهاب قال حدثنی عیسی بن عبدالله عن ابیه انه حدثه ان بیت فاطمة بنت النبی صلی الله علیه فی الدور الذی فیه القبر بینها و بین قبر النبی صلی الله علیه خوخة ... روایت کرده اند که خانه فاطمه دختر محمد علیه السلام در سراهائی است که در آن جا گورهاست و میان آن و میان قبر رسول، روزنی است . و آورده اند که رسول صلی الله علیه و آله بر در سرای امیرالمؤمنین علی و فاطمه علیهما السلام باز ایستاد و گفت: السلام علیکم اهل البیت انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا .
ابوالحمرا گفت: من دیدم که رسول علیه السلام چهل روز بامداد همچنین می کرد . و رسول علیه السلام چون از سفری باز آمدی اول در پیش فاطمه رفتی . پس یک بار از سفری باز آمد و در (درون) رفت . فاطمه دو گوشوار کرده بود و گردن بندی و جفتی دست افرنجن از نقره و پرده ای از برای در خانه . چون رسول علیه السلام آن بدید، ساعتی نیک توقف کرد و بیرون رفت و اثر خشم بر رویش پیدا بود، تا بر منبر نشست، و فاطمه دانست که آن خشم از برای اوست از آنچه رسول علیه السلام دیده بود، هر دو گوشوار بیرون کرد و گردن بند و دو دست افرنجن و آن پرده برگرفت و همه را بفرستاد به نزدیک رسول علیه السلام و گفت: یا رسول الله، این جمله به صدقه ده . چون این خبر پیش رسول علیه السلام آوردند، گفت: پدر فدای او باد . سه بار و گفت: لیست الدنیا من محمد و لا من آل محمد و لو کانت الدنیا تعدل عند الله جناح بعوضة ما سقی کافرا شربة ماء . گفت: دنیا نیست محمد را و نه آل محمد را، و اگر دنیا برابر بودی نزد خدای تعالی به پر پشه ای، هرگز کافری را یک شربت آب ندادی . پس، رسول علیه السلام برخاست و در (درون) رفت و فاطمه را بدید .
قال علی بن ابی طالب رضی الله عنه زارنا رسول الله صلی الله علیه فبات عندنا و الحسن و الحسین نائمین فاستسقی الحسن فقام رسول الله صلی الله علیه الی قربة فجعل یسکبها فی القدح ثم جعل یسقیه فتناول الحسین فمنعه و بدا بالحسن قالت فاطمة یا رسول الله کانه احب الیک قال انما استسقانی اولا ثم قال صلی الله علیه انی و ایاک و هذین و هذا الراقد یعنی علیا فی مکان واحد یوم القیمة . علی بن ابی طالب رضی الله عنه گفت: رسول علیه السلام به زیارت ما آمد و شب آن جا بخفت، و حسن و حسین خفته بودند . پس در شب حسن آب خواست . رسول علیه السلام برخاست و مشکی آب بود، از آن پاره ای در قدحی ریخت و خواست که به حسن دهد، حسین دست فرا کرد که آب فرا گیرد . رسول علیه السلام او را منع کرد و ابتدابه حسن داد . فاطمه گفت: یا رسول الله! گویی حسن را دوست تر می داری؟ رسول علیه السلام گفت: حسن اول آب خواست از من . پس گفت: یا فاطمه! من و تو و این دو فرزند و این خفته، یعنی علی بن ابی طالب در یک جایگاه خواهیم بود روز قیامت .
آورده اند که رسول علیه السلام از سفری باز آمد، پس در پیش فاطمه رفت و پرده ای دید آویخته . گفت: یا فاطمه، اگر خواهی که خدای تعالی تو را بپوشاند روز قیامت، این پرده به من ده . پس فاطمه بدو داد و رسول علیه السلام آن پرده بیرون آورد و یک گز یک گز می درید و به مردمان می داد . جعفربن محمدالصادق روایت می کند از پدر خویش از جد خویش که رسول صلی الله علیه به سرای فاطمه رفت و آن جا چیزی طلب می کرد و ایشان را محتاج دید به چیزی . پس باز نگریست و فاطمه را گفت: مگر پیش شما چیزی باشد؟ فاطمه گفت: رسول خدا از ما داناتر است و آنچه در خانه ما است . و حسن و حسین درآمدند و چیزی طلب کردند . رسول علیه السلام برخاست و دو رکعت نماز بکرد . پس برخاست و در خانه ای کوچک رفت از آن ما، و آنجا دو رکعت نماز بکرد و از آن جا طبقی بیرون آورد بر آنجا خرمای حجاز و مویز طایف و کعک شام و پیش ما نهاد . ما بخوردیم و هر وقت که ما از آن جا چیزی بر می داشتیم، در حال عوض آن به جای باز می آمد . پس سائلی بیامد و دستوری خواست و رسول علیه السلام او را باز زد و زجر کرد . فاطمه گفت: ای پدر، به خدا که تو هرگز مسکین را باز نزده ای؟ رسول علیه السلام خاموش گشت . پس سائل یک بار دیگر سؤال کرد و رسول او را زجر کرد . فاطمه یک بار دیگر آن کلمه را باز گفت . پس رسول علیه السلام گفت: یا فاطمه، می دانی که این سائل کیست؟ گفت: نه . گفت: ابلیس است، پنهان بیامده است تا میوه های بهشت بخورد، و خدای تعالی روزی او نکرده است . این طبقی است که جبرئیل علیه السلام به من آورده است از بهشت . پس طبق برداشته شد . (1)