صاحبان فی ء (تفسیر سوره حشر)

«و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شی ء قدیر ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل کی لایکون دوله بین الاغنیاء منکم و ماآتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شدید العقاب; (۱) وآن چه را خدا از آنا ...

«و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شی ء قدیر ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل کی لایکون دوله بین الاغنیاء منکم و ماآتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شدید العقاب; (1) وآن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر خود گردانید [شما برای تصاحب آن] اسب یا شتری بر آن نتاختید، ولی خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره می گرداند و خدا بر هر کاری تواناست.

آن چه را خداوند از اهل این آبادی ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول وخویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [این اموال عظیم]در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید [و اجرا کنید]، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید; و از [مخالفت] خدابپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!» همه آن چه که برای رسول خدا(ص) درمسائل حکومتی بوده مال ائمه بعدی هم هست و بعد برای جانشینان آنها است.

و شاید سر این که لام در سه جا تکرار شده است و در موارد بعدی تکرار نشده هم این باشد: «ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی » اینها همه لام دارد اما بقیه که همه مصرف کننده اند به نام «والیتامی والمساکین وابن السبیل » هیچ کدام لام ندارد، چون این ها مصرف کننده اند اما «الله و رسول الله و لذی القربی » زمامدار این کارند یعنی باید در اختیار اینها قرار بگیرد،هم سهم خود را دریافت کنند هم سهام سه گانه والیتامی والمساکین وابن السبیل رابپردازند. در جاهایی هم که فرموده است: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول » این تکرار نشان می دهد که رسول دو سمت دارد و از دو جنبه باید او را اطاعت کرد: یکی پیام رسانی «اقیموا الصلاه » سمت دیگر وی این است که امام و رهبر مردم است. ازآن جهت که پیام خدا را می رساند اطاعت او همان اطاعت خداست. نحوه ابلاغ هم این گونه است که می گوید: ای مردم خدا فرموده است: نماز بخوانید اما از آن جهت که می فرماید من «اسامه بن زید» را فرمانده لشکر کرده ام از بعد رهبری است، لذابرای رسول، غیر از جنبه رسالت جنبه امامت و رهبری هم هست. همه آیاتی که مسائل مالی را مطرح می کند ناظر به جنبه رسالت رسول نیست بلکه ناظر به جنبه امامت ورهبری اوست.

بعضی از علمای اهل سنت می گویند تعلیق حکم بر وصف مشعر علیت است، این مال چون مال رسول است وقتی او رحلت کرده است دیگر آن چه هم که به او تعلق می گرفته ازبین می رود. این دیگر مثل فی ء، خمس و امثال آن نیست. فقط آن چه که برای والیتامی والمساکین وابن السبیل مانده است، باقی است. منظور از ذی القربی هم سادات فقیرندچون ذی القربی به صورت والیتامی والمساکین وابن السبیل تشریع شده است. غافل ازاین که این اوصاف مال رسول به ما انه رسول نیست; یعنی مربوط به بعد رسالت پیامبر(ص) نیست بلکه مربوط به رهبری ایشان است.

رسول از آن جهت که رسول است پیام الهی را می آورد، احکام نماز، روزه، حج وسایر احکام الهی را ابلاغ می کند، اما چند کار دیگر هم دارد که مربوط به رسالت ایشان نیست، مثل وضع مقررات، انجام کارهای اجرایی، جنگ، صلح، تعیین فرمانده لشکر و مسوول امور مالی و فرهنگی و... . این ها مربوط به جنبه رهبری رسول است.

پس رسول سه کار دارد: یکی این که قوانین کلی را دریافت می کند و به مردم ابلاغ می کند; که مربوط به جنبه رسالت اوست. این قوانین کلی حلالش تا قیامت حلال و حرامش تا قیامت حرام است. کار دیگر ایشان وضع مقررات است; مثلا می گوید ما در این چندسال با فلان گروه جنگی نداریم با فلان گروه صلحی داریم یا افراد را به سمت های مختلف نصب می کند فرمانده لشکر مسوول امور مالی و... یا مال هایی را که به دستش آمده است تقسیم می کند. در این تقسیم هاست که مثلا می بینیم روزی فقط به مهاجرمی دهد و به انصار اصلا چیزی نمی دهد. در همین کارهای اجرایی پنج برخورد گوناگون در پنج قضیه از رسول اکرم(ص) نقل شده است; یعنی در برخورد با یهودیان بنی نضیر،بنی قریظه، بنی قینقاع، خیبر و مشرکین مکه برخوردهای متفاوتی از پیامبر دیده شد.

اینها کارهای اجرایی است. کارهای اجرایی و وضع مقررات، به رسالت آن حضرت ارتباطندارد به امامت و رهبری او، از آن جهت که زعیم مسلمین است مرتبط است. این آیه انفال و خمس و فی ء و آیه «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم » همه این ها به جنبه رهبری پیامبر(ص) برمی گردد; یعنی این که به مردم می گوید:

«اقیموا الصلاه و آتوا الزکاه » از جنبه رسالت اوست، پیامبر(ص) این قانون رااز خدا تلقی کرد و به مردم ابلاغ نمود، اما آن جا که اجرا می کند «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم » این کار اجرایی است یا آن جا که عده ای را به عنوان والعاملین علیها (کارگزاران زکات) نصب می کند، این کار اجرایی است. گرفتن زکات و انبارکردن و توزیع آن، از کارهای اجرایی است و مربوط به جنبه امامت اوست نه رسالت.

این قطع شدنی نیست اگر قطع شدنی باشد معنایش آن است که قرآن و دین معاذ الله همان سواد علی بیاض است که فقط تلاوتش مانده است و همه آن ادله ای که می گویدبشر به قانون الهی نیاز دارد رخت برمی بندد و چون آن ادله قوی است و اختصاص به زمان خاصی ندارد پس همه احکام الی یوم القیامه، باقی است. بشر حکم می خواهد وحکم غیر خدا هم حکم جاهلیت است. پس تنها حکم خداست «افحکم الجاهلیه یبغون ومن احسن من الله حکما لقوم یوقنون » (2)

پس آن چه که در بعضی از تفاسیر اهل سنت آمده است که این حکم، مخصوص رسول است و چون رسالت رسول رخت اگر گفتیم درست است که بشر قانون می خواهد ولی این گونه نیاز تا سال 250 هجری است، از آن به بعدقوانین اجرایی نمی خواهد بلکه فقط به عبادات نیاز دارد. معلوم می شود آن دو قرن واندی هم باطل بوده است، چون اگر چیزی حکم عقلی شد برای همیشه است. مساله نبوت و امامت و نیاز بشر به قانون، حکم نقلی نیست پس حکم عقلی است.

بربسته است با رحلت آن حضرت دیگر این حکم نیست، نادرست است چون از تفاوت بین حکم رسالت و حکم امامت و رهبری، غفلت کرده اند.

جانشینان پیامبر(ص)

پشتوانه این رسالت چیست؟ برای انبیا علیهم الصلاه و السلام یک مقام معنوی است که آن را به ولایت یاد می کنند و یک مقام اجرایی، رسالت یک مقام اجرایی است یعنی تبلیغ کردن،حکم را بیان کردن و مانند آن. ارواح طیبه این بزرگان تا قوی نشود و ولی حق نشود(ولی یعنی قرب)، در تلو لطف حق قرار نگیرد و متقرب به الله نشود هرگز قدرت خبریابی ندارد. رسالت آخرین مرحله این بزرگان است. بالاتر از رسالت، نبوت است وعمیق تر از نبوت، ولایت است. ولایت یک امر قرار دادی نیست، وقتی روح ولی، قریب ونزدیک ذات اقدس اله شد آن گاه گزارش ها را دریافت می کند، این پذیرش گزارش رانبوت می گویند. پس نبوت، خبریابی است، وقتی این خبرها را به مردم ابلاغ کرد رسالت است. پس رسالت، پایین ترین مساله است و نبوت مرحله وسطا است. عمیق تر از همه ولایت است و اگر کسی بخواهد رسول بشود حتما باید نبی باشد، ممکن است کسی نبی باشد ولی رسول نباشد، اما ممکن نیست کسی رسول باشد و نبوت را نگذرانده باشد.

لذا وقتی حضرت فرمود: «الا انه لا نبی بعدی » همان طوری که ختم نبوت را اعلام کرده است ختم رسالت را هم اعلام کرده است.

پشتوانه همه این مقام های اجرایی آن مقام ملکوتی است که انسان وقتی به آن مقام رسید می شود ولی الله، از آن به بعد از نظر کارهای اجرایی تقسیم می شود این که احیانا در زیارت شریفه جامعه کبیر یا سایر زیارات هست که: نور شما و انوار شمایکی بود، طابت و طهرت، بعضها من بعض، شما یک نور بودید. این ها همه ناظر به مقام ولایت است. گرچه از نظر نبوت و رسالت میانشان فرق است; فقط وجود مبارک رسول خدا(ص) رسول است آنها باید اطاعت کنند ولی از آن جهت که یک نورند در آن جا هرچه را که حضرت می شنود دیگران هم ممکن است بشنوند و هرچه را که حضرت می بینددیگران هم ممکن است ببینند. جریان معروفی که در خطبه قاصعه هست این را هم تایید می کند.

خطبه قاصعه مفصل ترین خطبه ای است که در نهج البلاغه آمده است. البته می دانید آن چه که در نهج البلاغه آمده عصاره ای از این خطبه است مثل عهدنامه حضرت امیر(س) به مالک اشتر، که آن هم عصاره این عهدنامه است وگرنه در تحف العقول که قبل ازنهج البلاغه نوشته شده است مفصل تر از نهج البلاغه این عهدنامه آمده است. علت این اختصار هم آن است که مرحوم سید رضی رضوان الله تعالی علیه فقط به جنبه های بسیار بلیغ مطالب امیرمومنان(ع) نظر داشته است لذا فقط قسمت های برجسته خطبه ها ویا نامه ها را آورده است.

به هر جهت، حضرت در این خطبه، در آن جا که فضایل خود را ذکر می کند می فرماید:

من از دوران کودکی با رسول خدا(ص) همراه بودم، از همان دوران شیرخوارگی یک فرشته بسیار عظیمی پیامبر(ص) را تایید می کرد. «اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن الاخلاق العالم لیله و نهاره » من با پیامبر بودم، پیامبرهم با اعظم ملک الهی بود که شبانه روز در تحت تدبیر آن حضرت بود.

«و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما ویامرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء». هر ساله پیامبر(ص) به کوه حرا می رفت: «فاراه ولا یراه غیری » فقط من می دیدم که او در کوه حراء هرساله معتکف می شود. فقط من می دیدم کسی مواظب آن حضرت نبود. «و لم یجمع بیت واحدیومئذ فی الاسلام غیر رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجه و اناثالثهما» تنها خانه ای که اعضایش مسلمان بودند همین ما سه نفر بودیم. آن گاه فرمود: «اری نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه » من نور وحی و نور رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم. «و لقد سمعت رنه الشیطان » من ناله ای از شیطان شنیدم «حین نزل الوحی علیه » وقتی وحی نازل شد، من ناله شیطان راشنیدم. «فقلت یا رسول الله ما هذه الرنه » پرسیدم: ای پیامبر(ص) این ناله چیست؟ «فقال هذا الشیطان قد ایئس من عبادته » فرمود: این ناله یاس شیطان است، چون فهمید که دیگر در این سرزمین عبادت نمی شود. آن گاه به من فرمود: «انک تسمع مااسمع و تری ما اری الا انک لست بنبی ولکنک لوزیر و انک لعلی خیر» (3) یا علی هرچه را که من می شنوم تو می شنوی هرچه را که من می بینم تو می بینی اما تو وزیر منی،نبی نیستی. نفرمود تو ولی نیستی فرمود تو نبی نیستی، چون نبوت بین ولایت و رسالت است. بنابراین پشتوانه اصلی این مقام ها همان ولایت است. اما آن چه که در این آیه مطرح است مربوط به ولایت به آن معنا که ولی الله باشد نیست، ولایت غیر از والی بودن است این والی بودن یک کار اجرایی است که از آن به عنوان رهبری یاد می شوداما آن ولایت تکوینی حساب دیگری دارد، آن ولایت ریشه نبوت و رسالت است. اما دراین آیه مورد بحث منظور، والی بودن و کار اجرایی کردن است، و این مقام قطع شدنی نیست وگرنه هرج و مرج پیش می آید. بر همین اساس در ذیل همین آیه 7، سوره حشرفرمود: «و ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا».

این هم از موارد اختلاف بین شیعه و اهل سنت است «ما آتیکم الرسول » یعنی هرچه را که رسول به شما داد بگیرید و هر چه را که نهی کرد منتهی بشوید. اهل سنت نوعامثل امام فخر رازی که از اشاعره است در «التفسیر الکبیر» و زمخشری که از معتزله است در «کشاف » و همراهان این دو فکر نیز به همین گونه معناکرده اند که این «ما اتیکم » یعنی هر اندازه مالی که از آن فی ء به شما داد قبول کنید و هر اندازه که نداد اعتراض نکنید. چرا این چنین معنا می کنند؟ چون اگرچیزی از حضرت رسول(ص) نقل بشود و در قرآن ریشه ظاهری نداشته باشد آنها بگویندکه شما هم معاذالله مثلا روی اجتهاد خود این حرف را زده اید ما هم صاحب نظریم.

این که گاهی به پیامبر می گفتند آیا وحی نازل شد یا با نظر خودتان این حرف رازدید برای این که بگویند اگر وحی است ما قبول داریم و اگر روی نظر گفتید شما هم یک نظر دارید ما هم یک رای داریم. این که می گوید: «حسبنا کتاب الله »

نمی خواهد عترت را از بین ببرد بلکه می خواهد رسالت را از بین ببرد، چون این حرف را در حضور صاحب وحی گفت نه یعنی ما تو را قبول داریم هرچه تو گفتی ما قبول داریم اما بعدی ها را قبول نداریم اصلا در موردی واقع شد که می خواهد بگوید مابرهان منهای پیامبر را قبول داریم، پیامبر(ص) رسالتش را قبول داریم هرچه را وحی است به عنوان قرآن شنید به ما تحویل بدهد بعد کاری نداشته باشد. آنها در این حدگفتند نه این که هم رسالت حضرت را قبول داشته باشند و هم رهبری و والی بودن وامامت اش را، اما بعد درباره بعدی ها شک کرده باشند، نه اصلا چنین نیست، چون بعدی ها که نگفتند قلم و دوات حاضر کنید تا ما بنویسیم این را خود رسول الله(ص)

فرمود. اینها نه تنها می خواستند بگویند قرآن بس است ما احتیاجی به مضمون نامه نداریم بلکه خواستند بگویند ما احتیاجی به نوشتن تو نداریم. بازگاهی در روایات به صورت پراکنده هست که از حضرت سوال می کردند که: آیا از خودت گفتی یا وحی است؟

یعنی اگر از خودت گفتی تو یک نظر داری، ما هم یک نظر داریم.

اینها باورشان شده بود که رسول خدا «ما ینطق عن الهوی » (4) است.

پس برادران اهل سنت آیه «و ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»

را این طور معنا می کنند که هر چه رسول از فی ء و مسائل مالی به شما داد بپذیرید،نداد هم اعتراض نکنید. اما شیعه این طور معنا نمی کند بلکه می گوید: این «ما»

اطلاق دارد یک، ذیل هم قرینه اطلاق صبر است دو، بیان آن این است که «ما آتیکم الرسول » هر چیزی که رسول به شما «ایتا» کرد: از قانون، مقررات، احکام الهی،مال بگیرید، چون کلمه «ایتا» در همه موارد است. این که گفته می شود «خذوا ماآتینکم بقوه » (5) این که خدا به بنی اسرائیل می فرماید: «خذوا ما آتینکم » یعنی به شما مال و یا قوانین و مقررات و احکام دادیم، بگیرید، در این مورد هم اگرمی فرماید: «ما آتیکم الرسول فخذوه » این «ما» مطلق است آیه هم همین مورد رامی گیرد اگر حکمی کرد، مقرراتی داشت، سمتی داد این ها همه «اتا» است.

پس هم کلمه «ما» مطلق است و هم صیغه «آتا» توان اطلاق را دارد. اما شهادت ذیل این است که فرمود: «و ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» این «ما نهیکم » که ظهورش در مقررات و قوانین خیلی قوی است گاهی می فرمایند که «فامنن او امسک بغیر حساب » (6) اگر خصوص مال باشد باید هرچه داد بگیرید و هر چه نداد صبر کنید و اما وقتی می فرماید: «ما نهیکم عنه » یا دستور می دهد که شما ازاین مال فاصله بگیرید یا قانون وضع می کند نهی دارد; یعنی مناهی رسول را مثل اوامر رسول بگیرید. این مناهی رسول همان طوری که در کارهای اجرایی حضور و ظهوردارد در قوانین و مقررات هم حضور و ظهور دارد پس آن چه که زمخشری از معتزله یا امام رازی از اشاعره گفته اند که این مخصوص مسائل مالی است، تمام نیست،بلکه اطلاق «ما» و «آتا» هر دو را شامل می شود و ذیل آیه هم تایید می کند.

بنابراین هر چه را که حضرت بفرماید حجت است و هر مالی هم که حضرت به هر که بدهد یا ندهد حجت است نه می توان به کارهای اجرایی آن حضرت اعتراض کرد و نه به کارهای تعلیمی ایشان.

این کار همان طوری که مرحوم امین الاسلام طبرسی اشاره کرده اند بعد از وجودمبارک حضرت رسول به ائمه(ع) می رسد تا این جا در مجمع البیان هست که بعد از حضرت به ائمه قائمین مقام او می رسد اما می توان گفت چون براهین، مطلق است و هرگز دین تعطیل بردار نیست این ائمه دو قسم اند; ائمه بالاصاله که معصومین علیهم السلام اند و ائمه بالطبع که جانشینان آنها هستند. این سمت را هر کدام از ائمه یکی پس از دیگری حفظ می کردند و می گرفتند، کارهایی که مربوط به امام قبلی بود امام بعدی به عهده می گرفت; مثلا آن چه را که مرحوم صدوق رضوان الله علیه در کتاب شریف «من لایحضره الفقیه » ذکر می کند که ائمه، هر سمتی که برای امام قبلی بود به عهده می گرفتند و هرکاری که مال شخص امام قبلی بود به ورثه او واگذار می کردند.

در جلد دوم «من لایحضره الفقیه » (چاپ چهار جلدی، ص 23، روایت 14) آمده است که ابی علی ابن راشد حضور امام هادی(س) امام دهم رسیدو عرض کرد «انا نوتی بالشی ءفیقال هذا کان لابی جعفر(ع)» گاهی بعضی از اموال را پیش من می آورند و می گوینداین مال ابی جعفر است (منظور از این ابی جعفر ابی جعفر ثانی است یعنی امام جواد(س)

امام محمد تقی ع ما چه کنیم، قبول کنیم یا نه؟ امام فرمودند: شما از کسانی که این اموال را می آورند توضیح بخواهید هر مالی که به عنوان سهم امام یا فی ء وانفال بود; یعنی هر چه جزء شوون امامت بود که در اختیار پدرم قرار داشت آن فقطبه من می رسد و اما اموالی اگر مال پدرم بود نه به سبب امامت بلکه مال شخص اوبود او میراث است و به سایر ورثه می رسد.

حال اگر کسی بگوید این احکام فقط مربوط به همان صدر اسلام بود و دیگر این مسائل خمس و فی ء و انفال و امثال ذلک را باید گرفت می ماند یک سلسله عبادت های خشک شخصی. این همان مصداق کامل انفکاک دین از سیاست است.

آن وقت آن همه ادله و براهینی که بشر به پیغمبر و قانون و قانون گذار نیازدارد همه عبث خواهد شد و فقط در آن چند سال صدر اسلام محصور می شود. اگر دلیل عقلی، تاریخی شد و تخصیص پذیر گشت، یقین داشته باشید که دلیل عقلی نیست، چون عقلیه الاحکام لاتخصص دلیل عقلی را نمی توان تاریخی کرد، مال آن زمان است اگر بشرقانون می خواهد و قانون باید الهی باشد این باید عملی باشد.

اگر گفتیم درست است که بشر قانون می خواهد ولی این گونه نیاز تا سال 250 هجری است، از آن به بعد قوانین اجرایی نمی خواهد بلکه فقط به عبادات نیاز دارد.

معلوم می شود آن دو قرن و اندی هم باطل بوده است، چون اگر چیزی حکم عقلی شدبرای همیشه است. مساله نبوت و امامت و نیاز بشر به قانون، حکم نقلی نیست پس حکم عقلی است. اگر حکم عقلی شد این همان است که می گویند در احکام عقلی سالبه جزئیه نقیض موجبه کلیه است، موجبه جزئیه نقیض سالبه کلیه است، اما در احکام نقلی، سالبه جزئیه مخصص موجبه کلیه است، موجبه جزئیه مقید سالبه کلیه است، هیچ تعارضی بین سلب کلی و ایجاب جزیی چه در اطلاق و چه در عموم، در ادله نقلی اصلانیست باب تخصیص و تقیید واضح است. اما اگر مساله ای نقلی نشد بلکه عقلی شد وچون «عقلیه الاحکام لاتخصص » اگر کسی گفت این قانون برای آن وقت بود یعنی اصلاقانون نیست وقتی اصلا قانون نبود اصل برهان عقلی، ویران می شود، لذا این آیه که فرمود: «ما آتاکم الرسول » در واقع رسول بما انه والی است نه رسول بما انه رسول، چون رسول بما انه رسول احکام مطلق را اطلاق می کند نه کارهای جزیی، کارهای اجرایی را بما انه والی انجام می دهد و این هم هرگز قابل انقطاع نیست.

ادامه دارد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان