سرنوشت مهربانی
عباس محمدی
دست مهربانی و عشق، درهم می پیچند تا رسالت آفتاب، فراگیر شود.
دست های خورشیدی که به هم می رسند، لبخند آینه ها تکثیر می شود. هر آینه که می گذرد، بهار شکوفاتر می شود و اسلام در دامنه های سربلند عشق، می بالد و به دور دست ها می اندیشد. دست های برادری که به هم پیوند می خورند، نسیم، عطر رحمت پروردگار را تا آن سوی مرزهای عشق منتشر می کند و جهان از خوابی چند هزار ساله برمی خیزد تا در این جشن شکوه مند، مهمان شود.
رسالت، از تنهایی رهایی می یابد و عشق، به تکامل می رسد.
امروز، بی شک تمام گل های رُز، به دنیا خواهند آمد. تمام باغچه ها امروز یک پارچه، گل های سرخ خواهند شد تا عشق را به پنجره های مشتاق، تعارف کنند.
حتم دارم که امروز، همه سیب های سرخ خواهند رسید و رطب ها شیرین خواهند شد.
همه ستاره ها امروز متولد می شوند و شب از ماه لبریز خواهد شد.
امروز جهان از تنهایی رهایی می یابد و عشق، همه درهای بسته را خواهد زد.
امروز، خاک بوی بهشت خواهد گرفت و مهربانی فراگیر خواهد شد.
امروز جهان در آستانه آفتابی ترین روز خویش ایستاده است و خاک، از اکنون، بالیدن را آغاز کرده است.
امروز، مهربانی خداوند بر زمینیان کامل خواهد شد.
امروز، عطر خوش مهربانی را می دهد؛ مهربانی از جنس مهربانی خداوند در اولین ساعات آفرینش.
امروز از جنس خاک نیست، امروز باران، خلاصه عشق است و شکوه اسلام، بر بلندای مناره ها جان خواهد گرفت.
امروز روز پیوند و برادری رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام است.
امروز، زیباترین روز خداوند است.
برادر
مصطفی پورنجاتی
مثل همه روزهای گرم دیگر، نگاه تند آفتاب، روی خاک شعله ور تازیانه می زد. محمد صلی الله علیه و آله ، پیامبر خدا، روز بزرگی را رقم زده بود؛ روزی که قندیل های قدیمیِ کینه و دشمنی های قبیله ای دیرینه آب می شد.
مهاجر و انصار، اهالی مکه و مدینه و مؤمنان دیروز بعد از آن، روز با تدبیر پیامبر نامی تازه می گرفتند؛ برادر.
... اما گویا در این هیاهوی شاد و سورِ برادری و عقد اخوت، کسی هست که نمی خندد؛ کسی تنها مانده است در این ازدحام پیوند و همبستگی. اشتباه نمی کنم. او علی علیه السلام است. بهتر که نگاه می کنم؛ چند مروارید بی رنگ اشک هم از گوشه چشم هایش لغزیده است.
راستی! چرا علی علیه السلام شاد نیست؟!
زمان می گذرد. شور و اضطراب جشن برادری آرام می گیرد. مهاجرین و انصار، دست هایشان را در دستِ هم نگه داشته اند. پیامبر، علی علیه السلام را می بیند. غم او را تاب نمی آورد. علی علیه السلام خود زبان می گشاید: «ای رسول خدا! میان اصحاب خویش پیمان برادری بستی، اما مرا با کس دیگر برادر نساختی؟!»
زمین و آسمان، حتی دیوارهای نامرئی زمان، همه سکوت کرده بودند. همه چیز از حرکت ایستاده بود و منتظر و مشتاق، خیره به لب های پیامبر بزرگ خدا، حیران مانده بود.
ناگهان، به نرمی رویش یک شکوفه کوچک از خاک ترک خورده حجاز، پیامبر دهان گشود و موسیقی آرام کلامش، به تازگی نسیم و خنکای شب های کویر، در فضای ملتهب و به نفس افتاده پیچید: «تو برادر منی؛ هم در دنیا و هم در آخرت».
دل ها لرزید. شادی دمید. عطر گل محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام در همه جا پیچید.
حالا علی جوان و رشید، دست در دست آن رادمرد و فاتح دل های ایمان یافته، لبخند می زند. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از همتا و هم شأن الهی خویش خشنود به نظر می رسد.
خوب گوش کنید! صدا از سمت بالا می آید. باید فرشتگان باشند؛ حتما جشن گرفته اند. خدا هم راضی است. خوشا به حال محمد صلی الله علیه و آله و خوشا به حال علی علیه السلام .