هفته نامه همشهری جوان - زهرا سرشکی، سینا ناصری: صاحب سلطنت ها معمولا آدم های عادی با ویژگی های قابل حدس هستند به جز موارد استثنا (که در تاریخ از تعداد انگشتان دست هم کمترند). می توانیم همه شان را در عادت ها و نوع زندگی جمع ببندیم.
ناصرالدین شاه در لیست پادشاهان عجیب تاریخ قرار می گیرد؛ پادشاهی که علاوه بر 50 سال حکومت، نوع به قتل رسیدنش، تعداد زن هایش، سفرهایش به فرنگ، علاقه اش به هنر، کوهنوردی و زبان خارجی او را به قدر کافی متمایز می کند. به غیر از همه این تفاوت ها، اسکار اخلاق دمدمی و بدون اقتدار را می توان به این پادشاه قاجار اهدا کرد.
چنین بود با حیوانات
عاشق ببری خانسلطان صاحبقران در رابطه با حیوانات سیاست یک بام و دو هوا را انتخاب کرده بود. مثلا در سرگذشتش خود را عاشق حیوانات معرفی کرده است. گاهی درباریان را به خاطر این که شیر را حیوان خطاب می کردند، تنبیه می کرد؛ فردای همان روز اما قرار شکارگاه می گذاشت و نظم دنیای وحشی را با اراده شاهی به هم می ریخت.
شکار: ناصرالدین شاه علاقه به شکار را با تمام وجودش احساس کرد، او از هیچ فرصتی برای رفتن به شکار دریغ نمی کرد. کافی بود حوصله همایونی اش سر برود، آن وقت بود که دستور می داد درباریان محبوبش بار سفر ببندند و راهی کن و دوشان تپه و دشت لار شوند تا اصطلاحا تیری بیندازند. در این راه چند باری هم بهترین خدمتگزارانش را از دست داد و داغدار یاران وفادارش شد اما شکارگاه همیشه هم برایش بدیمن نبود و شاه تعدادی از موقعیت های تأهلش را از دل همین بیشه ها انتخاب کرد.
حیوانات صید شده با چاپارهای سریع السیری که حکم پیک موتوری را داشتند، برای صاحب منصبان فرستاده می شد و همراه آن نامه ای از طرف میرشکار دربار بود که یادآوری می کرد که همه شکارها به دست مبارک اعلیحضرت انجام گرفته است.
حیوانات خانگی: شاه قاجار اما همیشه هم قسی القلب نبود و مراتب ارادتی هم به حیوانات داشت. به شیرها علاقه زیادی داشت. می گفت آنها شجاع ترین مخلوقات خدا هستند و کسی حق ندارد آنها را حیوان خطاب کند اما در بین گربه سانان هیچ کس نتوانست ببری خان دربار شود.
ببری خان همان حیوان خانگی و دست آموز شاه بود و مورد علاقه قبله عالم. اما نه ببر بود و نه خان! تنها گربه ماده خالداری بود که هر سال بچه به دنیا می آورد و دلیل مورد توجه بودنش هم این بود که شاه بچه هایش را به عنوان هدایایی نفیس به سران کشورهای دیگر می بخشید.
همیشه در خلوت شاهی حضور داشت و هر کس درخواستی از شخص اول کشور داشت، عریضه اش را به دم گربه می بست و مطمئن بود که شاه دست رد به آن نخواهد زد. این علاقه اما تا جایی شدت یافت که حسادت لشکر زنان حرمسرا را برانگیخت، حسادتی که منجر به کشتن ببری خان شاه شد.
چنین بود با هنرمندان و هنر
باب راس قاجار
شاید هیچ کدام از پادشاهان ایران به اندازه او با هنر دست و پنجه نرم نکردند. ناصرالدین شاه از آن دسته شاهانی بود که به مثل «از هر انگشت یک هنر می بارد» اعتقاد کامل داشت. اگر هم خودش علاقه و استعداد هنر خاصی را نداشت، افرادش را ملزم می کرد که علایق او را فرا بگیرند و او لذتش را ببرد.
نقاشی: بیشترین علاقه شاه در زمینه همین هنر بود و خودش هم گهگاهی دست به قلم می برد و نقاشی می کشید. نقاشی را در نوجوانی و از میرزا ابوالحسن خان غفاری (صنیع الملک) که عموی کمال الملک بود، آموخته بود. سعی می کرد آنچه را می بیند به تصویر بکشد و در شبیه سازی هم ماهر بود. پادشاه اگرچه خودش در نقاشی به رتبه دلخواهش نرسید اما به خاطر حمایت هایش، معروف ترین آثار نقاشانی مثل کمال الملک در دوره او ثبت شد.
عکاسی: وقتی معلم فرانسه مدرسه دارالفنون برای اولین بار از او عکاسی کرد، احساس می کرد که این هنر هم از همان هایی است که باید در دایره امکانات پادشاهی وجود داشته باشد. اولین تصویر ثبت شده اش را که دید، دیگر عزمش را جزم کرد و خودش هم دوربین به دست شد. بعدها دستور داد آقا رضاخان اقبال السلطنه، از نزدیکانش در دربار، عکاسی را از فرانسیس کارلهیان بیاموزد تا بتواند در سفرهای مختلف همراه ناصرالدین شاه باشد و از او عکاسی کند. اولین عکسخانه ایران را هم ناصرالدین شاه دایر کرد و با تاسیس رشته عکاسی در دارالفنون از کارلهیان خواست عکاسی را به شاگردان دارالفنون آموزش بدهد.
ادبیات: این را دیگر نمی شد حدس زد که یک پادشاه آن هم از نوع قاجاری اش شیفته ادبیات باشد اما همین طور بود. او تنها پادشاهی است که داستان زندگی خود را روی کاغذ آورده و چندین سفرنامه هم دارد. سبک داستان های اروپایی را دوست داشت و درباریان را ملزم می کرد بعضی از داستان های دوست داشتنی اش را بشنوند. عجیب تر این که در خودش توانایی سرودن شعر را هم می دید اما در واقع هیچ وقت نتوانست با نوشته هایی که خود شعر خطاب شان می کرد، برود در لیست شاعرهای ایران.
معماری: ناصرالدین شاه در دوران سلطنت طولانی اش به عرصه شهرسازی هم ورود کرد. مهم ترینش این بود که کاخ گلستان را گسترش داد. شمس العماره، تکیه دولت، تالار سلام، تالار آینه و کاخ ابیض را ساخت و اولین موزه ایران را در تالار سلام کاخ گلستان احداث کرد. بخش دیگری از اقدامات ساخت و ساز ناصرالدین شاه، گسترش پایتخت بود. او دیوار قدیمی تهران را برداشت و خیابان های وسیعی را به سبک اروپا ایجاد کرد.
چنین بود با مشاهیر
وزیرکُش قهارامیرکبیر: او و ناصرالدین شاه مصداق بارز جمله «دوستان صمیمی، کارای قدیمی» بودند از آن جهت که خیلی قبل از پادشاهی ناصرالدین شاه این دو با هم دوست بودند و رابطه صمیمانه ای داشتند. علاوه بر این که بعدها به خاطر ازدواج امیرکبیر با عزت الدوله – خواهر ناصرالدین شاه – فامیل هم شدند.
محمدشاه قاجار به تازگی از دنیا رفته بود و کشور غرق در شورش و ناآرام بود اما تنها کسی که توانست اوضاع را آرام و اعلام پادشاهی کند، ناصرالدین میرزا بود که البته یک فرد خوشفکر و خوشنام یعنی امیرکبیر را در کنار خود داشت.
ناصرالدین شاه شانس این را داشت که در کنار وزیر محبوبش، کارهای زیادی انجام دهد و تا حدودی هم این کار را کرد. آنها مدرسه جدیدی را با هفت شعبه در شهرهای مختلف راه اندازی کردند که دارالفنون نام گرفت اما رابطه این دو فراز و نشیب زیادی داشت. با این که فرازش بیشتر از نشیبش بود، نهایتا رفاقت این دو به جایی رسید که ناصرالدین شاه دستور به قتل میرزا تقی خان داد.
میرزا ملکم خان: ملکم خان، روزنامه نگرا، دیپلمات و سیاستمدار دوره قاجار است. در طول زندگی اش در دربار دو شاه قاجار یعنی ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه خدمت کرد. او در جوانی برای تحصیل به فرانسه می رود و مدتی پس از برگشت به دستور شاه رییس اولین کنسولگری ایران در مصر می شود.
با این که او همین سمت را با عنوان سفیر تا سال ها بعد یعنی زمان مرگ ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه حفظ می کند اما ناصرالدین شاه همیشه با او سر جنگ داشت؛ مثلا این که چند بار سر قضیه رشوه گیری او از مردم، جریمه اش کرده و یکی دو بار هم او را به خارج از ایران تبعید کرده بود.
در این که ملکم خان آدم سودجویی بوده یا خیر، اتفاق نظری وجود ندارد اما چیزی که بسیاری بر آن نظر مثبتی دارند این است که ناصرالدین شاه هیچ وقت با کسانی که درجه علمی بالایی داشتند، سازگاری نداشت.
چنین بود با دلقک ها
سلطان بطالتکریم شیریه ای: پدر تریاک ایران، در کاخ ناصرالدین شاه بروبیایی داشت. او یکی از دلقک های محبوب شاه بود که آپشن های ویژه ای هم داشت؛ مثلا این که شاه به او گفته بود برای شوخی هایش خط قرمزی ندارد و هر چه دلش خواست بگوید. شاه هم که حسابی از طنازی های او خوشش می آمد بعد از هر شوخی او از خنده غش می رفت و در حالی که چشمانش گرد شده بود می گفت: «هاهاها، کریم! به خدا تو مسلمون نیستی.» ناصرالدین شاه آنقدر او را دوست داشت که وقتی کریم از دنیا رفت، سه روز عزای عمومی اعلام کرد!
ملیجک اول: اسمش میرزا محمد خان گروسی بود و به امین خاقان و ملیجک اول معروف شد. برادر زبیده خانم یکی از زنان ناصرالدین شه و از سوگلی های دربار بود. اول جزو غلام بچگان شاه شد. ناصرالدین شاه آنقدر به او اعتماد داشت که او را پیشخدمت خودش کرد.
ملیجک دوم: چند وقتی بود که گربه شخصی ناصرالدین شاه را کشته بودند و شاه از بازی با گربه اش محروم بود. در همین حین، شاه متوجه شیرین زبانی یکی از بچه های دربار می شود. پسر کوچک همان ملیجک اول. نتیجه این می شود که این بچه آنقدر پیش شاه عزیز می شود که به او لقب عزیزالسلطان را می دهد.
بعد از مدتی که ملیجک اول می میرد، عزیزالسلطان ملیجک دوم لقب می گیرد. این همان ملیجک معروف دربار ناصرالدین شاه است. شاه آنقدر خاطر این ملیجک را می خواست که دخترش را در همان کودکی به عقد ملیجک دوم درآورد و وقتی دختر ده ساله بود و پسر شانزده ساله، برای آنها یک مراسم عروسی برگزار کرد که بیا و ببین.