ماهان شبکه ایرانیان

خوارج و حکومت علوی در آثار استاد مرتضی مطهّری (ره)

خوارج[۲] یعنی شورشیان. این واژه از «خروج» به معنای سرکشی و طغیان گرفته شده است. کلمه «خروج» [۳]اگر با «علی» متعدی شود، دو معنای نزدیک به یکدیگر دارد: یکی در مقام پیکار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد، عصیان و شورش.۴

معنای لغوی خوارج1

خوارج[2] یعنی شورشیان. این واژه از «خروج» به معنای سرکشی و طغیان گرفته شده است. کلمه «خروج» [3]اگر با «علی» متعدی شود، دو معنای نزدیک به یکدیگر دارد: یکی در مقام پیکار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد، عصیان و شورش.4

کلمه «خوارج» که معادل فارسی آن «شورشیان» است، از «خروج» به معنای دوم گرفته شده است. این جمعیّت را از آن نظر «خوارج» گفتند که از فرمان علی علیه السلام تمرّد کردند و علیه او شوریدند و چون تمرّد خود را بر یک عقیده و مسلک مذهبی مبتنی کردند، نِحله ای شدند و این اسم به آنها اختصاص یافت و لذا به سایر کسانی که بعد از آنها قیام کردند و بر حاکم وقت طغیان نمودند، خارجی گفته نشد. اگر اینها مکتب و عقیده خاصّی نمی داشتند، مثل سایر یاغی های دوره های بعد بودند؛ ولی اینها عقائدی داشتند و بعدها خود این عقائد موضوعیّت پیدا کرد. اگرچه هیچ وقت موفّق نشدند حکومتی تشکیل دهند؛ امّا موفّق شدند فقه و ادبیاتی برای خود به وجود آورند.5

اشخاصی [نیز] بودند که هرگز اتّفاق نیفتاد که خروج کنند؛ ولی بر عقیده خوارج بودند؛ مثل آنچه درباره عَمْروبن عُبَیْد و بعضی دیگر از معتزله گفته می شود. افرادی از معتزله که در عقیده امر به معروف و نهی از منکر و یا در مسئله مخلّد بودن مرتکب کبیره، با خوارج همفکر بوده اند، درباره شان گفته می شود: «وَ کانَ یَری رَأْیَ الخوارِجِ؛ یعنی همچون خوارج می اندیشد.» حتّی بعضی از زنها بوده اند که عقیده خارجی داشته اند.6

[پیدایش خوارج]

[ظهور و پیدایش خوارج در نیمه اوّل قرن اوّل هجری، یعنی در حدود سال 37 هجری مقارن با خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است.7] پیدایش آنان در جریان حکمیّت است. در جنگ صِفّین در آخرین روزی که جنگ داشت به نفع علی خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یک نیرنگ ماهرانه ای زد ... دستور داد قرآن ها را بر سرنیزه ها بلند کنند ... علی فریاد برآورد: بزنید آنها را، اینها صفحه و کاغذ قرآن را بهانه کرده می خواهند در پناه لفظ و کتابت قرآن، خودشان را حفظ کنند و بعد به همان روش ضدّ قرآنی خود ادامه دهند. کاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن، ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوه راستین قرآن منم. اینها کاغذ و خط را دستاویز کرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.

عدّه ای از نادان ها و مقدّس نماهای بی تشخیص که جمعیّت کثیری را تشکیل می دادند، با یکدیگر اشاره کردند که علی چه می گوید؟ فریاد برآوردند که با قرآن بجنگیم؟! جنگ ما به خاطر احیاء قرآن است، آنها هم که خود تسلیم قرآنند؛ پس دیگر جنگ چرا؟ علی گفت: من نیز می گویم به خاطر قرآن بجنگید، امّا اینها با قرآن سر و کار ندارند، لفظ و کتابت قرآن را وسیله حفظ جان خود قرار داده اند.

از اینجا[8] به عنوان یک فرقه مذهبی دست به فعّالیّت زدند. در ابتدا یک فرقه یاغی و سرکش بودند ... ولی کم کم برای خود اصول عقائدی تنظیم کردند و حزبی که در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت، تدریجا به صورت یک فرقه مذهبی درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت.

[خوارج9] از پشت به هدفهای امیرالمؤمنین خنجر زدند. اینها از این تاریخ، دشمن سرسخت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شدند. فرق اینها که خوارج اند، با سایر دشمنان یعنی «نواصب»، این بود که اینها برای دشمنی خودشان با حضرت از روی خیال خود، فلسفه و مبنایی هم تراشیده بودند و این را به صورت یک مذهب و روش دینی درآوردند؛ تعصّب را با جهل آمیختند و همین امر منجر به ضربت خوردن امیرالمؤمنین و شهادت آن حضرت شد. ...

[جهالت، مهم ترین ویژگی خوارج]

عامل بزرگی که در همه این جریان ها و هدفِ تهمت قراردادن ها و فتنه انگیزی ها و آتش افروزی ها مؤثّر بود و زیاد مؤثّر بود، «جهالت و بی خبری عامّه مردم» بود. جهالت است که یک انبوه عظیم از مردم را آلت و ملعبه فکر و اراده یک عدّه دنیاپرست قرار می دهد. امیرالمؤمنین به این عامل اشاره می کند و می فرماید:

اِلیَ اللّه ِ اَشْکو مِنْ مَعْشَرٍ یَعیشونَ جُهّالاً، وَ یَموتُونَ ضُلاّلاً، لَیْسَ فِهمْ سِلْعَةٌ اَبْوَرُ مِنَ الْکِتابِ اِذا تُلِیَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَلاسِلْعَةٌ اَنْفَقُ بَیْعا وَلا اَغْلی ثَمَناً مِنَ الْکِتابِ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ.10

به خدا شکایت می کنم از مردمی که در جهالت و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی می میرند. متاعی کم بهاتر از قرآن در میان آنها نیست اگر حقایق آن گفته شود. و متاعی گرانبهاتر از قرآن برای آنها نیست اگر تحریف شود و حقایقش وارونه گردد.

این بود که می فرمود:

غَدا تَرَوْنَ اَیّامی، وَ یُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرائری، وَ تَعْرِفونَنی بَعْدَ خُلُوِّ مَکانی وَ قِیامِ غَیْری مَقامی.[11]

هیچ کس[12] ادّعا نکرده که خوارج به اسلام عقیده نداشته اند، بلکه همه اعتراف دارند که آنها شدیدا و با تعصّب زیادی به اسلام معتقد بودند. خصلت بارز اینها دوریشان از فکر و تعقّل است.

خود علی علیه السلام که از آنها نام می برد، آنها را مردمی معتقد ولی جاهل و قشری معرّفی می کند. مردمی بودند متعبّد، شب زنده دار و قاری قرآن، امّا جاهل و سبک مغز و کم تعقّل، و بلکه مخالف فکر و تعقّل در کار دین... .

«وَ أنتُم مَعاشِرُ أخِفّاءُ الهامِ، سُفَهاءُ الاْءحْلامِ.»[13] شما گروهی هستید سبک مغز و کم خرد و نادان. عیب کار شما هم همین است؛ یک روز با شدّت از حکمیّت طرفداری می کنید و یک روز به این شدّت آن را کفر و ارتداد می خوانید.

تاریخ خوارج، عجیب و عبرت انگیز است از این نظر که وقتی عقیده دینی، با جهالت و نادانی و تعصّبِ خشک آمیخته شود، چه می کند.

دموکراسی علی[14]

امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیّتش. هرگونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود امّا او زندانشان نکرد و شلاّقشان نزد و حتّی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد می نگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست امّا چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان رو به رو می شدند و صحبت می کردند، طرفین استدلال می کردند، استدلال یکدیگر را جواب می گفتند.

شاید این مقدار آزادی در دنیا بی سابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسی رفتار کرده باشد. جلوی چشم دیگران[15] می آمدند به او جسارت و اهانت می کردند و علی حلم می ورزید. علی بالای منبر صحبت می کرد، یکی از اینها پارازیت می داد. روزی علی بالای منبر بود، یک کسی سؤالی کرد، علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجّب همه شد و شاید همه تکبیر گفتند. یکی از این خارجیها آنجا بود، گفت: «قاتلَهُ اللّه ما افْقَهَهُ؛ خدا بکشد این را، چقدر ملاّست؟!» اصحابش خواستند که بریزند به سر او، فرمود: چکارش دارید، یک فحشی به من داده، حدّاکثر این است که یک فحشی به او بدهید. نه، کاری به او نداشته باشید.

علی مشغول نماز خواندن است، نماز جماعت دارد می خواند، در حالی که خلیفه مسلمین است (این چه حلمی است از علی؟!) اینها به علی اقتدا که نمی کردند، می گفتند: علی مسلمان نیست، علی کافر و مشرک است. در حالی که علی مشغول قرائت حمد و سوره بود، یکی از اینها به نام ابن الکوّاء آمد با صدای بلند این آیه قرآن را به عنوان[16 [کنایه به علی، خواند: «وَ لَقَدْ اُوحِیَ اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ اَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الخاسِرینَ.»17

این آیه خطاب به پیغمبر است که: به تو و هم چنین پیغمبران قبل از تو وحی شد که اگر مشرک شوی، اعمالت از بین می رود و از زیانکاران خواهی بود.

ابن الکوّاء با خواندن این آیه خواست به علی گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام می دانیم؛ اوّل مسلمان هستی؛ پیغمبر تو را به برادری انتخاب کرد؛ در لیلة المبیت فداکاری درخشانی کردی و در بستر پیغمبر خفتی، خودت را طعمه شمشیرها قرار دادی و بالأخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست، امّا خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک شوی، اعمالت به هدر می رود، و چون تو اکنون کافر شدی، اعمال گذشته را به هدر دادی.

علی در مقابل چه کرد؟! تا صدای او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند. همین که به آخر رساند، علی نماز را ادامه داد. باز ابن الکوّاء آیه را تکرار کرد و بلافاصله علی سکوت نمود. علی سکوت می کرد، چون دستور قرآن است که: « وَ اِذا قُرِی ءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنصِتُوا»؛18 و هنگامی که قرآن خوانده می شود، گوش فرا دهید و خاموش شوید.

و به همین دلیل است که وقتی امام جماعت مشغول قرائت است، مأمومین باید ساکت باشند و گوش کنند. بعد از چند مرتبه ای که آیه را تکرار کرد و می خواست وضع نماز را به هم زند، علی این آیه را خواند:

«فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَاللّه ِ حَقٌّ وَ لایَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لایُوقِنُونَ»؛19 صبر کن وعده خدا حقّ است و خواهد فرا رسید. این مردم بی ایمان و یقین، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.

علی علیه السلام دیگر به وی اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد.20

اصول مذهب خوارج[21]

آیا خوارج به این مقدار قناعت کردند؟ اگر قناعت می کردند، مشکل بزرگی برای علی نبودند. کم کم دور هم جمع شدند، جمعیّت و حزبی تشکیل دادند بلکه یک فرقه ای تشکیل دادند؛ یک فرقه اسلامی[22 [و یک مذهبی در دنیای اسلامی ابداع کردند. برای مذهب خودشان یک اصول و فروعی ساختند، گفتند: کسی از ماست که اوّلاً معتقد باشد که هم عثمان کافر است، هم علی، هم معاویه، و هم کسانی که به حکمیّت تسلیم شدند، خود ما هم کافر شدیم ولی توبه کردیم، و فقط هر کسی که توبه کند، مسلمان است.

هم چنین چون یکی[23] از اصول خوارج این بود که امر به معروف و نهی از منکر واجب است و هیچ شرطی هم ندارد و در مقابلِ هر امام جائر و هر پیشوای ظالمی[24 [در هر شرائطی باید قیام کرد ولو با یقین به این که قیام، بی فایده است و علی علیه السلام را [نیز25 [جزء کفّار می دانستند، گفتند: پس راهی نمانده غیر از این که ما باید علیه علی قیام کنیم. ناگهان در بیرون (شهر) خیمه زدند و رسما یاغی شدند. در یاغی شدنشان هم یک اصول بسیار خشک و خشنی را پیروی می کردند، می گفتند: دیگران مسلمان نیستند؛ چون دیگران مسلمان نیستند، از آنها نمی توانیم زن بگیریم و به آنها نباید زن بدهیم، ذبایح آنها ـ یعنی گوشتی که آنها ذبح می کنند ـ حرام است، از قصّابی آنها نباید بخریم، و بالاتر این که کشتن زنان و اطفال آنها جایز است.

آمدند بیرون (شهر). چون همه مردم دیگر را جایزالقتل می دانستند، شروع کردند به کشتار و غارت کردن. وضع عجیبی شد. یکی از صحابه پیغمبر با زنش می گذشت در حالی که آن زن حامله بود، از او خواستند که از علی تبرّی بجوید. این کار را نکرد. کشتندش، شکم زنش را هم با نیزه دریدند، گفتند: شما کافرید. و همین ها از کنار یک نخلستان می گذشتند (نخلستان متعلّق به کسی بوده که مال او را محترم می دانستند)، یکی از اینها دست برد و یک خرما به دهانش گذاشت. چنان به او نهیب زدند که خدا می داند. گفتند: به مال برادر مسلمانت تجاوز می کنی؟!

خوارج بعدها[26] به عنوان طرفداران یک مذهب، دست به فعّالیّتهای تبلیغی حادّی زدند. کم کم به این فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند. آنان به این نتیجه رسیدند که عثمان و علی و معاویه همه بر خطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده، مبارزه کنیم؛ امر به معروف و نهی از منکر نمائیم. لذا مذهب خوارج تحت عنوان «وظیفه امر به معروف و نهی از منکر» به وجود آمد.

وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل از هر چیز، دو شرط اساسی دارد: یکی «بصیرت در دین» و دیگری «بصیرت در عمل».

«بصیرت در دین» ـ هم چنان که در روایت آمده است ـ اگر نباشد، زیان این کار از سودش بیشتر است. و امّا «بصیرت در عمل» لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تکلیف.

خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلکه اساسا منکر بصیرت در عمل بودند؛ زیرا این تکلیف را امری تعبُّدی می دانستند و مدّعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.

عدم بصیرت[27] و نادانی، آنها را بدینجا کشانید که آیات قرآن را غلط تفسیر کنند و از آنجا ریشه مذهبی پیدا کردند و به عنوان یک مذهب و یک طریقه، موادّی را ترسیم نمودند.

اصل دیگری[28] که برای مذهب خودشان تأسیس کردند، که باز حاکی از تنگ نظری و جهالت اینها بود، این بود که گفتند: اساسا عمل، جزء ایمان است، و ایمان منفکّ از عمل نداریم. مسلمان به گفتن: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ اَشْهَدُ اَنَّ محمّداً رَسولُ اللّه » مسلمان نیست. مسلمان اگر نمازش را خواند، روزه اش را گرفت، شراب نخورد، قمار نکرد، زنا نکرد، دروغ نگفت، و اگر از هر گناه کبیره ای پرهیز کرد، تازه اوّلِ اسلامش است. و اگر مسلمان یک دروغ بگوید، اصلاً او کافر است، نجس است و مسلمان نیست. اگر یک بار غیبت بکند یا شراب بخورد، از دین اسلام خارج است.

خوارج[29] برای اوّلین بار این عقیده را اظهار کردند که ارتکاب گناه کبیره، ضدّ ایمان است؛ یعنی مساوی با کفر است. پس مرتکب گناه کبیره، کافر است. ... در نهج البلاغه آمده است که امیرالمؤمنین با آنها درباره این مسأله مباحثه کرد و با ادلّه متقنی نظریّه آنها را باطل ساخت.

ریشه اصلی[30] خارجی گری را چند چیز تشکیل می داد:

1. تکفیر علی و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم ـ کسانی که به حکمیّت رضا دهند ـ عموما، مگر آنان که به حکمیّت رأی داده و سپس توبه کرده اند.

2. تکفیر کسانی که قائل به کفر علی و عثمان و دیگران که یادآور شدیم، نباشند.

3. ایمان، تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزء ایمان است؛ ایمان امر مرکّبی است از اعتقاد و عمل.

4. وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر. می گفتند: امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد.31

عقیده خوارج در باب خلافت[32]

تنها فکر خوارج که از نظر متجدّدین امروز درخشان تلقّی می شود، تئوری آنان در باب خلافت بود. اندیشه ای دموکرات مآبانه داشتند. می گفتند: خلافت باید با انتخابِ آزاد انجام گیرد و شایسته ترین افراد کسی است که از لحاظ ایمان و تقوا صلاحیّت داشته باشد، خواه از قریش باشد یا غیر قریش، از قبائل برجسته و نامی باشد یا از قبائل گمنام و عقب افتاده، عرب باشد و یا غیر عرب. آنگاه پس از انتخاب و اتمام بیعت اگر خلاف مصالح جامعه اسلامی گام برداشت، از خلافت عزل می شود و اگر ابا کرد، باید با او پیکار کرد تا کشته شود. ...33

ظاهرا نظریّه آنان در باب خلافت، چیزی نیست که در اوّلین مرحله پیدایش خویش به آن رسیده باشند بلکه آن چنان که شعار معروفشان «لا حُکْمَ اِلاّللّه » حکایت می کند و از نهج البلاغه34 نیز استفاده می شود، در ابتدا قائل بوده اند که مردم و اجتماع، احتیاجی به امام و حکومت ندارند و مردم خود باید به کتاب خدا عمل کنند.امّا بعد، از این عقیده رجوع کردند و خود با عبداللّه بن وَهَب راسِبی بیعت کردند.35

عقیده خوارج درباره خلفا

خلافت ابوبکر و عمر را صحیح می دانستند به این خیال که آن دو نفر از روی انتخاب صحیحی به خلافت رسیده اند و از مسیر مصالح نیز تغییر نکرده و خلافی را مرتکب نشده اند. انتخاب عثمان و علی را نیز صحیح می دانستند، منتهی می گفتند: عثمان از اواخر سال ششم خلافتش، تغییر مسیر داده و مصالح مسلمین را نادیده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است کافر گشته و واجب القتل بوده است، و علی چون مسئله تحکیم را پذیرفته و سپس توبه نکرده است، او نیز کافر گشته و واجب القتل بوده است و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت علی بعد از تحکیم، تبرّی می جستند.36

از سایر خلفا نیز بیزاری می جستند و همیشه با آنان در پیکار بودند.

خوارج[37] بعد از حضرت امیر نیز بر ضدّ خلفای زمان [قیام کردند] و اهل امر به معروف و نهی از منکر و اهل تکفیر و تفسیق بودند. چون غالب خلفا مرتکب گناهان کبیره می شدند طبعا خوارج آنها را کافر می دانستند و به همین جهت، خوارج همواره در قطب مخالف سیاستهای حاکم قرار داشتند.

ممیّزات خوارج[38]

روحیه خوارج، روحیه خاصّی است. آنها ترکیبی از زشتی و زیبائی بودند و در مجموع به نحوی بودند که در نهایت امر، در صف دشمنان علی قرار گرفتند و شخصیّت علی آنها را «دفع» کرد نه «جذب».

ما هم جنبه های مثبت و زیبا و هم جنبه های منفی و نازیبای آنها را که در مجموع روحیه آنها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد، ذکر می کنیم:

1. روحیه ای مبارزه گر و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده خویش سرسختانه می کوشیدند. در تاریخ خوارج فداکاریهائی را می بینیم که در تاریخ زندگی بشر کم نظیر است، و این فداکاری و از خود گذشتگی، آنان را شجاع و نیرومند پرورده بود. ...

معاویه شخصی را به دنبال پسرش که خارجی بود، فرستاد تا او را برگرداند. پدر نتوانست فرزند را از تصمیمش منصرف کند. عاقبت گفت: فرزندم! خواهم رفت و کودک خردسالت را خواهم آورد تا او را ببینی و مهر پدری تو بجنبد و دست برداری. گفت: به خدا قسم! من به ضربتی سخت مشتاق ترم تا به فرزندم.[39]

2. مردمی عبادت پیشه و متنسّک بودند. شبها را به عبادت می گذراندند. بی میل به دنیا و زخارف آن بودند. وقتی علی، ابن عبّاس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن عبّاس پس از بازگشتن، آنها را چنین توصیف کرد:

«لَهُمْ جِباهٌ قَرِحَةٌ لِطُولِ السُّجُودِ، وَ أیْدٍ کَثَفَناتِ الاِْبِلِ، عَلیْهِمْ قُمُصٌ مُرَحَّضَةٌ وَ هُمْ مُشَمِّرُونَ؛40 دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانی های شان پینه بسته است. دستها را از بس روی زمینهای خشک و سوزان زمین گذاشته اند و در مقابل حقّ به خاک افتاده اند همچون پاهای شتر سفت شده است. پیراهن های کهنه و مندرسی به تن کرده اند امّا مردمی مصمّم و قاطع اند.»

خوارج به احکام اسلامی و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند؛ دست به آنچه خود آن را گناه می دانستند، نمی زدند. آنها از خود معیارها داشتند و با آن معیارها خلافی را مرتکب نمی شدند و از کسی که دست به گناهی می زد بیزار بودند. زیاد بن ابیه یکی از آنان را کشت سپس غلامش را خواست و از حالات او جویا شد، گفت: نه روز برایش غذائی بردم و نه شب برایش فراشی گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت می گذرانید.41

هر گامی که برمی داشتند، از عقیده منشأ می گرفت و در تمام افعال مسلکی بودند. در راه پیشبرد عقائد خود می کوشیدند.

علی علیه السلام درباره آنان می فرماید:

«لاتَقْتُلُوا الخوارِجَ بَعْدی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الحَّقَّ فَأخْطَأهُ کَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأدْرَکَهُ؛42 خوارج را از پس من دیگر نکشید، زیرا آن کس که حقّ را می جوید و خطا رود، همانند آن کس نیست که باطل را می جوید و آن را می یابد.»

یعنی اینها با اصحاب معاویه تفاوت دارند. اینها حقّ را می خواهند ولی در اشتباه افتاده اند؛ امّا آنها از اوّل حقّه باز بوده اند و مسیرشان مسیر باطل بوده است. بعد از این اگر اینها را بکشید، به نفع معاویه است که از اینها بدتر و خطرناک تر است. ...

یکی از شگفتی ها و برجستگی ها و فوق العادگی های تاریخ زندگی علی، که مانندی برای آن نمی توان پیدا کرد، همین اقدام شجاعانه و تهوّر آمیز او در مبارزه با این مقدّس خشکه های متحجّر و مغرور است.

علی بر روی مردمی این چنین ظاهرالصّلاح و آراسته، قیافه های حقّ به جانب، ژنده پوش و عبادت پیشه، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر گذرانده است. ما اگر به جای اصحاب او بودیم و قیافه های آن چنانی را می دیدیم، مسلّما احساساتمان برانگیخته می شد و علی را به اعتراض می گرفتیم که آخر شمشیر به روی این چنین مردمی کشیدن؟!

از درسهای بسیار آموزنده تاریخ تشیّع خصوصا، و جهان اسلام عموما، همین داستان خوارج است. علی خود به اهمّیّت و فوق العادگی کار خود از این جهت واقف است و آن را بازگو می کند؛ می گوید: «فَإِنِّی فَقَأتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ، وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ عَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها، وَ اشْتَدَّ کَلَبُها؛43 این من بودم[44] و تنها من بودم که خطر بزرگی که از ناحیه این خشکه مقدّسان به اسلام متوجّه می شد، درک کردم. پیشانی های پینه بسته اینها و جامه های زاهد مآبانه شان و زبان های دائم الذّکرشان و حتّی اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهر گرایی و تقشّر و تحجُّری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگر نه این است که پیغمبر فرمود: «دو دسته [کمر] مرا شکستند: عالم لاابالی، و جاهل مقدّس مآب».

علی می خواهد بگوید: اگر من با نهضت خارجی گری در دنیای اسلام مبارزه نمی کردم دیگر کسی پیدا نمی شد که جرأت کند این چنین مبارزه کند. غیر از من کسی نبود که ببیند جمعیّتی پیشانیشان از کثرت عبادت پینه بسته، مردمی مسلکی و دینی امّا در عین حال سدّ راه اسلام، مردمی که خودشان خیال می کنند به نفع اسلام کار می کنند امّا در حقیقت دشمن واقعی اسلامند، و بتواند به جنگ آنها بیاید و خونشان را بریزد. من این کار را کردم.

علی علیه السلام [45 [درباره خوارج می فرماید ...: شما ابزار بسیار قاطعی در دست شیطان ها هستید.

این را هم توجّه داشته باشید که در زمان علی علیه السلام یک طبقه منافق، امثال عمروعاص و معاویه پیدا شده بودند که اینها عالم و دانا بودند و واقعیّت ها را می دانستند، واللّه علی را از دیگران بهتر می شناختند. این شهادت تاریخ است که معاویه به علی ارادت داشت و با او می جنگید. دلیلش این است که بعد از شهادت علی علیه السلام هرکس از صحابه نزدیک علی (نزد معاویه می آمد) به او می گفت: علی را برای من توصیف کن. وقتی توصیف می کردند اشکهایش جاری می شد و می گفت: هیهات که دیگر روزگار مانند علی انسانی را بیاورد!

عمل علی علیه السلام ،[46] راه خلفا و حکّام بعدی را هموار کرد که با خوارج بجنگند و خونشان را بریزند. ...

3. خوارج مردمی جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر می کردند و این کج فهمی ها کم کم برای آنان به صورت یک مذهب و آئینی درآمد که بزرگ ترین فداکاری ها را در راه تثبیت آن از خویش بروز می دادند.

خوارج[47] تنها زائیده جهالت و رکود فکری بودند. آنها قدرت تجزیه و تحلیل نداشتند و نمی توانستند کلّی را از مصداق جدا کنند. خیال می کردند وقتی حکمیّت در موردی اشتباه بوده است، دیگر اساس آن باطل و نادرست است و حال آنکه ممکن است اساس آن محکم و صحیح باشد امّا اجراء آن در موردی ناروا باشد.

4. مردمی تنگ نظر[48] و کوته دید بودند. در افقی بسیار پست فکر می کردند. اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشه های محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوته نظران دیگر، مدّعی بودند که همه بد می فهمند و یا اصلاً نمی فهمند و همگان راه خطا می روند و همه جهنّمی هستند.

یکی از مشخّصات[49 [و ممیّزات خوارج تنگ نظری و کوته بینی آنها بود که همه را بی دین و لامذهب می خواندند. ... در اثر کوته بینی و کج فهمی بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن گول خوردند و بزرگ ترین خطرات را برای اسلام به وجود آوردند و علی را که می رفت تا ریشه نفاق ها را بر کَند و معاویه و افکار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن، چه حوادث شومی که بر جامعه اسلامی رو آورد؟

[ اینان50] ضربه های روحی و معنوی بر مسلمین وارد کردند. قرآن کریم[51] زیر بنای دعوت اسلامی را بر بصیرت و تفکّر قرار داده بود و راه اجتهاد و درک عقل را برای مردم بازگذاشته بود. ... خوارج درست در مقابل این طرزِ تعلیم قرآنی ـ که می خواست فقه اسلامی برای همیشه متحرّک و زنده بماند ـ جمود و رکود را آغاز کردند؛ معارف اسلامی را مرده و ساکن درک کردند و شکل و صورتها را نیز به داخل اسلام کشاندند.

اسلام هرگز به شکل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی همه متوجّه روح و معنی، و راهی است که بشر به آن هدفها و معانی می رساند.

خوارج، مشکل اساسی علی علیه السلام [52]

مشکل اساسی که می خواهم عرض کنم که همه اینها مقدّمه بود برای این مطلب، این است که در زمان پیغمبراکرم، طبقه ای که پیغمبراکرم به وجود آورد صرفا یک طبقه ای نبود که یک انقلاب بپا شود و عدّه ای در زیر یک پرچمی جمع بشوند. پیغمبر یک طبقه ای را تعلیم داد؛ متفقّهشان کرد؛ قدم به قدم جلو آورد؛ تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجا در روح اینها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مکّه بود، انواع زجرها و شکنجه ها و رنجها از مردم قریش متحمّل شد ولی همواره دستور به صبر می داد، هرچه اصحاب می گفتند: یا رسول اللّه ! آخر اجازه دفاع به ما بدهید، ما چقدر متحمّل رنج بشویم، چقدر از ما را اینها بکشند و زجرکُشمان کنند؟! چقدر ما را روی این ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها را روی سینه های ما بگذارند، چقدر ما را شلاّق بزنند؟! پیغمبر اجازه جهاد و دفاع نمی داد، در آخر فقط اجازه مهاجرت داد که عدّه ای به حبشه مهاجرت کردند. ... بنابراین تفاوتهای میان وضع علی علیه السلام و وضع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، یکی این بود که پیغمبر با مردم کافر، یعنی با کفر صریح، با کفر مکشوف و بی پرده رو به رو بود؛ با کفری که می گفت من کفرم، ولی علی با کفر در زیر پرده، یعنی با نفاق رو به رو بود، با قومی رو به رو بود که هدفشان همان هدف کفار بود، امّا در زیر پرده اسلام، در زیر پرده قدس و تقوا، در زیر لوای قرآن و ظاهر قرآن.

تفاوت دوم این بود که در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان، آن مقداری که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را که پیغمبر گرفته بود، نگرفتند ... و در اثر این غفلتی که در زمان خلفا صورت گرفت ... یک طبقه مقدّس مآب و متنسّک و زاهد مسلک در دنیای اسلام به وجود آمد که پیشانی های اینها از کثرت سجود پینه بسته بود. ... یک چنین طبقه ای، یعنی طبقه متنسّک جاهل، طبقه متعبّد جاهل، طبقه خشکه مقدّس در دنیای اسلام به وجود آمد که با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی علاقمند به اسلام است، با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده است؛ محکم هم چسبیده است. ...

علی علیه السلام در شرایطی خلافت را به دست می گیرد که چنین طبقه ای هم در میان مسلمین وجود دارد، و در همه جا هستند، در لشکریان خودش هم از این طبقه وجود دارند. [که نمونه اش در] جریان جنگ صفّین و حیله معاویه و عمروعاص که مکرّر شنیده اند، پیش می آید.

قیام و طغیان خوارج[53]

خارجی ها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهای آزاد اکتفا می کردند. رفتار علی نیز درباره آنان همان طور بود که گفتیم، یعنی به هیچ وجه مزاحم آنها نمی شد و حتّی حقوق آنها را از بیت المال قطع نکرد. امّا کم کم که از توبه علی مأیوس گشتند، روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند. ...[اوّلین اجتماع آنها پس از ناامیدی از هم عقیده کردن علی علیه السلام با خود، در منزل یکی از هم مسلکانشان بود که پس از شنیدن سخنان حماسی] روحیه آتشین آنها آتشین تر شد. از آنجا حرکت کردند و دست به طغیان و انقلاب زدند. امنیّت راهها را سلب کردند، غارتگری و آشوب را پیشه کردند.54 می خواستند با این وضع، دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پای درآورند.

اینجا دیگر جای گذشت و آزاد گذاشتن نبود؛ زیرا مسئله اظهار عقیده نیست بلکه اخلال به امنیّت اجتماعی و قیام مسلّحانه علیه حکومت شرعی است. لذا علی آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رو در رو قرار گرفت. ابن عبّاس[55] را فرستاد برود با آنها سخن بگوید ... ابن عبّاس کاری از پیش نبرد. خود علی علیه السلام رفت با آنها صحبت کرد. صحبتهای حضرت مؤثّر واقع شد، از آن عدّه که دوازده هزار نفر بودند، هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی علیه السلام پرچمی را به عنوان «پرچم امان» نصب کرد که هر کس زیر این پرچم بیاید، در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند: محال و ممتنع است. علی ... تمام اینها را از دم شمشیر گذراند و کمتر از ده نفر آنها نجات پیدا کردند که یکی از آنها عبدالرّحمن بن ملجم، این آقای مقدّس بود.

[خوارج56] در اواخر دهه چهارم قرن اوّل هجری در اثر یک اشتباه کاری خطرناک به وجود آمدند و بیش از یک قرن و نیم نپائیدند. در اثر تهوّرها و بی باکی های جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال کشاندند و در اوائل تأسیس دولت عبّاسی یکسره منقرض گشتند.

«منطق خشک و بی روح آنها» و «خشکی و خشونت رفتار آنها»، «مباینت روش آنها با زندگی»، و بالأخره «تحوّل آنها» که تقیّه را حتّی به مفهوم صحیح و منطقی کنار گذاشته بودند، آنها را نابود ساخت.

مکتب خوارج مکتبی نبود که بتواند واقعا باقی بماند، ولی این مکتب اثر خود را باقی گذاشت. افکار و عقائد خارجی گری در سایر فرق اسلامی نفوذ کرد و هم اکنون «نهروانی»های فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علی علیه السلام خطرناک ترین دشمن داخلی اسلام همین ها هستند، هم چنان که معاویه ها و عمروعاص ها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود «نهروانی»ها که دشمن آنها شمرده می شوند، به موقع استفاده می کنند.

علی، علیه السلام قربانی جمودها[57]

داستان شهادت علی علیه السلام و اموری که موجب شد آن حضرت شهید شود ... از نظر انفکاک تعقّل از تدیّن، داستان عبرت انگیزی است.

علی علیه السلام در مسجد، در حالی که مشغول نماز بود، یا آماده نماز می شد، ضربت خورد و در اثر همان ضربت شهید شد. درست است که «وَ قُتِلَ فیِ مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف ناپذیری در امر عدالت برایش دشمن ها درست کرد، جنگ جمل و جنگ صفّین به پا کرد، امّا در نهایت، دست جهالت و جمود و رکود فکری از آستین مردمی که «خوارج» نامیده می شدند، بیرون آمد و علی علیه السلام را شهید کرد.

آن وقتی[58] که ضربت به فرق مبارک علی علیه السلام وارد شد، فریادی شنیده شد و برقی در آن تاریکی به چشمها خورد: فریاد، فریادِ «لاحُکْمَ إلاّ للّه » بود و برق، برقِ شمشیر.

ببینید علی[59] چه وصیت می کند؟ علی در بستر مرگ که افتاده است، دو جریان را در کشوری که پشت سر خود می گذارد، می بیند:

یکی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین؛ منافقینی که معاویه در رأس آنهاست. و یکی هم جریان خشکه مقدّسها، که خود اینها با یکدیگر تضاد دارند.

حالا اصحاب علی بعد از او چگونه رفتار بکنند؟ فرمود: بعد از من دیگر خوارج را نکشید: «لا تَقْتُلُوا الخَوارِجَ بَعْدی». درست است که اینها مرا کشتند، ولی بعد از من اینها را نکشید؛ چون بعد از من شما هرچه که اینها را بکشید، به نفع معاویه کار کرده اید نه به نفع حقّ و حقیقت، و معاویه خطرش خطر دیگری است. فرمود:

«لا تَقْتُلُوا الخوارِجَ بَعْدی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الحَقَّ فَاَخْطَأهُ کَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَاَدْرَکَهُ؛60 خوارج را بعد از من نکشید که آن که حقّ را می خواهد و اشتباه کرده، مانند آن که از ابتدا باطل را می خواسته و به آن رسیده است، نیست. اینها احمق و نادان اند، ولی او از اوّل دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید.»

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان