شناسه : ۳۶۳۳۹۰ - دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۳:۰۸
وقوع جنگ صفین
چه دردآور است بر دل های مجروح و سینه های پرسوز یاران، یاد روز صفین؛ روزی که خشک مغزان، گلوگاه باطل را از پنجه های عدالتِ تو، به درآوردند، روزی که عصبیّت کور، در برابر ذوالفقار آخته ات سپر شد تا دشمنی کهنه سفیانی را ـ با نفس های مسمومش ـ هنوز دمی دیگر، مجال آلودن روان انسان ها باشد
صفین؛ خنجر خیانتی از پشت
امیر خوش نظر
چه دردآور است بر دل های مجروح و سینه های پرسوز یاران، یاد روز صفین؛ روزی که خشک مغزان، گلوگاه باطل را از پنجه های عدالتِ تو، به درآوردند، روزی که عصبیّت کور، در برابر ذوالفقار آخته ات سپر شد تا دشمنی کهنه سفیانی را ـ با نفس های مسمومش ـ هنوز دمی دیگر، مجال آلودن روان انسان ها باشد. تا حِزب شیطانی بنی امیّه، فرصت مسخ دین محمّد صلی الله علیه و آله وسلم را بیابد.
تا دیگر بار، فرزندان صَخر و عاص، آموزه های نبوّت را به سُخره گیرند.
... و خدعه؛ زهدفروشان را باید به ظاهری فریبا غُرّه کرد، پس کُفر برای ماندن، فریاد «وا اسلاما» سر داد و ورق نوشته هایی چند را به نام «قرآن» بر نیزه های تزویر برکشید. آن گاه، چشم بصیرت را ناوک نخوت آزُرد و عفریت فتنه، قلب حقیقت را نشانه رفت.
فریاد برآوردی: «بنگرید که از نَفَس خصم، دمی بیش باقی نمانده، بر آن بتازید که نه اهل دینند و نه مرد قرآن، دعوت اکنون ایشان به حکم خدا، سخن حقّی است که از آن باطل را اراده کرده اند، اینان کتاب خدا را بر نیفراشته اند، مگر بر آهنگ نیرنگ». کج اندیشان، تو را در چنبره خشم خویش گرفتند و تیغ به کف و کف به دهان، به کُشتنت تهدید کردند و از به سرانجام رساندن امر الهی ات بازداشتند.
ندای دجّال وش تفرقه، این بار از حلقوم آن سیه دل کِندی، اشعث، درآمد که: «اگر از پیکار باز نایستیم، گرد مرگ بر چهره دودمان عرب می نشیند و حُرمت ها از میان می رود و زنان و فرزندان، به تیره بختی گرفتار می آیند.» و چنین یارانت را پراکند و جانت را از زهر زبان خویش آکند.
خاندان جگر خوارگان، از دست انتقام الهی رها گشت و مجالی دوباره یافت تا خدنگ کینه خویش را روزی دیگر به خون پاک فرزندان زهرا علیهاالسلام رنگین کند. و «دَوْمَةُ الْجُنْدلْ»، دامی بود گسترده که کور باطنان پر مدعا به آن در غلطیدند و از آن بیرون نیامدند، جز آن که عزت و شرف مسلمانان را به حماقت و کوته نگری خویش فروختند و اسیر چنگال هوس آلود امویان شدند.
در این میانه، همان وادادگان حکمیت خواه، تو را تُهمت کفر بستند، تو را از نخستین ایمان آورنده، ای هماره سر فرود آورده بر آستان جلال و جمال خدا!
پیش نگاه دردمندانه ات، نیشخند دسیسه گر شام، بسی زجرآور بود، امّا تو خار در چشم و استخوان در گلو، شکیبایی ورزیدی.
شکیبایی کردی، امّا به تاریخ آموختی که نیک بنگرد چگونه کوته بینی و قشری گری، چون آفتی به جان اُمّت می افتد و از شجره طوبای شریعت، جز قالبی تُهی باقی نمی گذارد و زلال جاری اندیشه را به مرداب عَفَن جمود مبدّل می سازد.
رنج صحبت متعصبان را بر جان خود هموار کردی تا به بشریت آشکار کنی در گریزگاه های ایمان و کفر، چگونه الحاد و زندقه، عَلَم دین برمی فرازد و منافقانه، خدایی ترین مردان را رَمی به ارتداد می کند و نفرینشان را روا می دارد.
و چه مظلوم بودی تو ای بزرگ مرد!