ماهان شبکه ایرانیان

اولین امام معصوم

قبر حضرت علی علیه السلام از ترس خوارج تا زمان هارون الرشید مخفی بود، روزی هارون از کوفه جهت شکار بیرون آمد، در راه آهوانی دید، بازها و سگان آن ها را دنبال کردند، آهوان به پشته پناه بردند و سگان و بازها برگشتند

مخفی بودن قبر علی علیه السلام

قبر حضرت علی علیه السلام از ترس خوارج تا زمان هارون الرشید مخفی بود، روزی هارون از کوفه جهت شکار بیرون آمد، در راه آهوانی دید، بازها و سگان آن ها را دنبال کردند، آهوان به پشته پناه بردند و سگان و بازها برگشتند. رشید خیلی تعجب کرد، گفت: بروید به جانب کسی که عمرش از همه بیشتر است، او را حاضر کنید. پیرمردی را آوردند، رشید گفت: خبر بده مرا که این پشته چیست؟ پیرمرد گفت: خبر داد به من پدرم از پدرانش که در این پشته قبر حضرت علی بن ابی طالب است. خداوند او را حرم قرار داد. هیچ چیز به او پناه نمی بَرَد مگر در امانست و من با حضرت صادق علیه السلام به زیارت این مکان آمدیم.

پس هارون فرود آمد و وضو گرفت و نماز کرد و دعا کرد و گریست و خود را به خاک مالید و امر کرد قبه ای در آنجا بنا کنند که چهار در داشته باشد.

تَفَاُّل

چون سلطان مراد که از سلاطین آل عثمانست مشرف شد به زیارت نجف اشرف در سر چهار فرسخی که چشمش به قبه شریفه افتاد از اسب پیاده شد و امراءِ دولت از سبب پیاده شدنش سؤال کردند گفت: چون چشمم به قبه شریفه افتاد اعضایم به لرزه آمد به حیثی که قدرت سواری نداشتم، لذا پیاده شدم. گفتند: راه دور است خوبست تَفَأُّل نمائید به قرآن مجید، تفال نمود و قرآن مجید را باز کرد اول صفحه آمد: «فَاخْلَع نَعلَیک اِنَّک بِالوادِ المُقدّس طُوی»

پس پیاده با پای برهنه رفت تا مشرف شد به حرم مطهر.

قصه مرّة بن قیس

مرة بن قیس مرد کافری بود مال و خَدَم و حَشَم زیادی داشت، یک روز، صحبت آباء و اجداد طایفه اش شد، گفتند: تمام آنها را علی بن ابی طالب علیه السلام به قتل رسانیده، سؤال کرد که قبر علی بن ابی طالب کجاست. گفتند: نجف اشرف. آن ملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده آمد به سمت نجف اشرف، بعد از شش روز که با اهل نجف محاربه نمود، داخل بلد شد و آن خبیث رفت میان روضه و قصد کرد که قبر مطهر را نبش کند، پس دو انگشت مثل ذوالفقار از میان ضریح مطهر بیرون شد و به کمر آل ملعون زد و او را دو نیم کرد و آن دو نیم همان ساعت سنگ سیاه شد. اهل نجف آنها را بردند و پشت شهر انداختند که هرکس به زیارت نجف می رفت آنها را لگد می کرد و هیچ حیوان بر او نمی گذاشت، مگر بر او بول می کرد.

ورود نادرشاه به حرم علی علیه السلام

وقتی که نادرشاه خواست داخل صحن مقدس حضرت امیر علیه السلام بشود، جرئت نکرد. امر کرد زنجیر طلایی به گردنش بیندازند و او را مثل سگ بکشند و ببرند. احدی جرئت نکرد که اقدام به این عمل بنماید، ناگاه دیدند شخصی از بیابان آمد و زنجیر طلا را به گردن نادر انداخت و او را کشید به درب صحن مقدس، نادرشاه مشرف شد و زیارت کرد و برگشت، بعد هر قدر تجسس کردند که آن شخص را بیابند یافت نشد.

عقیل در مجلس معاویه

روزی معاویه به حاضرانِ مجلس خود که عقیل هم حضور داشت، گفت: آیا می شناسید ابی لهب را که خداوند در قرآن مجید فرموده: تَبَّت یدا ابی لَهب. اهل شام گفتند: نه. معاویه گفت: او عَمِّ عقیل است. فوراً عقیل فرمود: ای مردم! آیا می شناسید زن ابولهب را که خداوند در قرآن مجید فرمود: وَأمْرَاَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ فی جیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد، گفتند: نه. گفت: او عمه معاویه است، چون ام جمیله زوجه ابی لهب دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود. بعد گفت: ای معاویه! وقتی که به آتش جهنم درآیی، خواهی دید که عمّ من ابولهب، عمه ترا در زیر انداخته، پس انصاف خواهی داد که کدام یک بهترند.

علی علیه السلام و برادرش عقیل

امیرالمؤمنین علیه السلام هر روز به عقیل به قدر قوت خود و عیالش، جو مرحمت می کرد، جناب عقیل هم چند روز از جوها قدری ذخیره کرد تا اندازه ای که بشود قدری خرما و قدری روغن و قدری نان مهیا کند. بعد از تهیه، حضرت علی علیه السلام را دعوت نمود، آن حضرت تشریف برد، پس طعام را حاضر کرد. فرمود: این طعام را از کجا مهیا کردی؟ عرض کرد تفصیلش را. فرمود: آیا بعد از جدا کردن آنچه جدا کردی بقیه شما را کافی بود؟ عرض کرد. بلی! فردا که مستمری همه روزه اش را از جو داد، همان مقدار که چند روز کم کرده بود، تا تهیه این طعام را دیده بود، کم کرده و فرمود: اگر این مقدار ترا کافی است حلال نیست که من زیادتر بدهم.

لشکر علی علیه السلام و لشکر معاویه

روزی معاویه به عقیل گفت: خبر بده به من از لشگر من و لشگر برادرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: گذشتم به عسکر برادرم امیرالمؤمنین، شبشان مثل شب پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و روزشان مثل روز پیغمبر صلی الله علیه و آله و من میان آنها ندیدم مگر نمازگزار و نشنیدم مگر قرآن، و به عسکر تو گذشتم جمعی از منافقین دیدم. بعد فرمود: ای معاویه! کیست که به سمت راست تو نشسته؟ معاویه گفت: عمروعاص است. فرمود: آن کسی است که درباره او شش نفر مخاصمه کردند. فرمود این دیگر کیست؟ معاویه گفت: ابوموسی اشعریست، عقیل گفت: این پسر زن دزد است که مادرش خیلی دزدی می کرد.

علی علیه السلام و فرزندانش

امیرالمؤمنین علیه السلام پسرهای خود را جمع کرد و آنها دوازده پسر بودند. فرمود خداوند دوست داشته که قرار بگذارد در من سنتی را از یعقوب پیغمبر علیه السلام زیر که او پسرانش را جمع کرد و آنها دوازده نفر بودند و فرمود: من شما را وصیت می کنم به حضرت یوسف، پس بشنوید و از او اطاعت کنید و من هم وصیت می کنم شما را به حسن و حسین، پس بشنوید از این دو و اطاعت کنید، این دو را.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان