ماهان شبکه ایرانیان

صدای ملکوتی زهرا(س)

قبل از عملیات رمضان، تیر ماه ۶۱ بود که خبر رسید دشمن تانک های جدیدی به نام تی ۷۲ وارد منطقه کرده و قصد حمله دارد، خصوصیت این تانک ها این بود که آرپی جی بر روی آنها بی اثر بود و اگر هم اثری داشت باید از فاصله نزدیک شلیک می شد.

قبل از عملیات رمضان، تیر ماه 61 بود که خبر رسید دشمن تانک های جدیدی به نام تی 72 وارد منطقه کرده و قصد حمله دارد، خصوصیت این تانک ها این بود که آرپی جی بر روی آنها بی اثر بود و اگر هم اثری داشت باید از فاصله نزدیک شلیک می شد.

*

تیپ 18 جوادالائمه مأمور بود در برابر این دو گردان در منطقه کوشک یک عملیات ایذایی انجام دهد. فرمانده تیپ مسئول گردانها را جمع کرد و سه گردان را مأمور به این عملیات کرد، که عبدالحسین فرمانده یکی از گردانها بود. فرماندهی دستور داده بود که تا قبل از ساعت یک نیمه شب باید کار تمام شود.

*

دو گردان دیگر راه به جایی نبرده بودند. یکی به خاطر شناسایی محدود راه گم کرده بود و دیگری پای فرمانده اش رفته بود روی مین، حالا فقط گردان برونسی مانده بود.

*

روی پیشانی بند سبز عبدالحسین نوشته بود: «یا فاطمه الزهرا ادرکنی».

*

گردان وارد دشت صافی شده بود که بعد از موانع بسیار خاکریز و دژ مستحکم ارتش عراق قرار داشت. به فاصله سی ـ چهل متری از مواضع، انگار دشمن بویی برده باشد، منوری شلیک کرد. یک دفعه دشت مثل روز روشن شد. از هر طرف گلوله آتش می بارید. اما عبدالحسین گفته بود کسی حق شلیک ندارد. بعضی از بچه ها از شدت درد و جراحت دست هایشان را روی دندان هایشان فشار می دادند تا سر و صدا نشود. دشمن که فکر کرده بود یک گروه شناسایی را از بین برده آتش خودش را کم کرد.

*

زمزمه های عقب نشینی تو گردان راه افتاده بود. اما عبدالحسین همین طور روی خاک های نرم کوشک سرش را گذاشته بود، نه چیزی می گفت و نه جواب کسی را می داد.

*

حالا ساعت 12:30 بود. توی این نیم ساعت کاری نمی شد کرد که به یکباره عبدالحسین، سید کاظم معاون گردان را صدا زد. گفت از جلوی گردان 25 قدم می روی به سمت راست. یک علامت می گذاری و گردان را می بری آنجا و از آن نقطه چهل متر به سمت دشمن جلو می روی تا خودم بیایم.

*

عبدالحسین با چند تا از بچه های آرپی جی زن آمد. یک جایی را نشان داد و بعد با صدای بلند تکبیر گفت. آنها هم شلیک کردند. دشت یکباره روشن شد و حمله شروع شد. خیلی از تانک ها را از بین بردند و برگشتند.

*

صبح که شد فاصله 25 قدم را که نگاه می کردی می دیدی راهنمایی ات کرده تا به موازات موانع بروی برسی اول یک معبر که داخل این معبر می رفتی می رسیدی به پشت خاکریز و محل سنگر و نفربر فرماندهی. اجساد را که نگاه می کردی جسدهای فرماندهان دشمن را می دیدی که با آرپی جی بچه ها زمان جلسه برای عملیات خودشان همه کشته شده بودند.

*

وقتی با اصرار زیاد جریان را از عبدالحسین پرسیده بودند گفته بود: وقتی که سرم را روی خاک های نرم کوشک گذاشتم توسل کردم به مادرم حضرت زهرا(س).

بعد از راز و نیاز اشک هایم تند تند سرازیر، به قدری که خاک نرم آنجا گل شد. یک بار صدای ملکوتی خانمی را شنیدم که فرمود: «فرمانده، اینجور وقت ها که به ما متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم.» و راهکار عملیات را ارائه فرمودند.

*

قبل از عملیات بدر که فرمانده تیپ شده بود، حضرت زهرا(س) را در خواب دیده بود که به او گفته بودند: باید بیایی. همیشه آرزو می کرد که مثل خود حضرت مفقودالاثر باشد. آخر هم جسدش کنار دجله ماند.

*

دو سه ماه بعد تابوت خالی اش را در مشهد تشییع کردند. روح پاک فرمانده تیپ 18 جوادالائمه لشکر پنج نصر، حاج عبدالحسین برونسی.

*

برداشتی آزاد از کتاب خاک های نرم کوشک، نوشته سعید عاکف. حتماً بخوانید.ناله های درخت بر تاول های تشنه

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان