عمروبن حمق خزاعی - فدایی امامت

امیرالمؤمنین علیه السلام با بیعت گسترده مردم به حکومت رسید. حاکمیت از منظر امام تنهابرپایه عدالت و رعایت حقوق مردم آن هم درعرصه قانون الهی معنا می یافت

بخش دوم

ءوفاداری

امیرالمؤمنین علیه السلام با بیعت گسترده مردم به حکومت رسید. حاکمیت از منظر امام تنهابرپایه عدالت و رعایت حقوق مردم آن هم درعرصه قانون الهی معنا می یافت. از این رو، گام نخست از سوی حضرت با عزل کارگزاران پیشین - که هریک بسان سرمایه داری بزرگ وستم پیشه ای قدرتمند برگوشه ای از قلمروپهناور اسلامی حکومت می کردند.- برداشته می شود. معاویه یکی از آنان بود، او در شام اززمان خلیفه دوم حکمرانی داشت. در این مدت که بیش از بیست سال به شمار می رفت،ثروت فراوانی به چنگ آورده بود. مهمتر از آن نیز اعتقاد مردم شام بود که برپایه تبلیغات اوشکل یافته بود. قدرت فرزند هند در سرزمین دمشق چنان چشمگیر شده بود که تنی چنداز علاقمندان به امام علیه السلام (1) و برخی مصلحت اندیشان دیگر، نزد حضرت خواستار ابقای معاویه و قدرت جویانی چون او شدند. (2)

اما از آنجا که حس شنوایی امام علیه السلام جز به ندای عدالت خواهی گوش نمی سپرد و افق دیدگان او نیز جز بر روی حق گشوده نمی شد،به زودی عزم خویش را در عزل کارگزاران پیشین به کار برد و آنان را یکی پس از دیگری معزول کرد. در این میان مشکل معاویه بیش از دیگران خودنمایی می کرد. علی علیه السلام یاران خود را گردآورد و برای رفع آن با آنان به مشورت پرداخت و در پایان جریربن عبدالله بجلی را که فردی دیندار و سخنور بود، برای راهنمایی معاویه به شام فرستاد. جریر نامه حضرت را برای معاویه بازخواند و آنگاه به نصیحت او پرداخت. معاویه چند روزی پیک امام را نزد خود نگه داشت و از پاسخ قطعی خودداری ورزید. حضرت دگربار، یاران ویژه راگرد آورد و نتیجه رایزنی های پیشین را به آنان گوشزد کرد. اندیشه امیرالمؤمنین علیه السلام برآن بود که بی درنگ به سوی شام حرکت نمایند تافرصت جمع آوری نیروی گسترده و قوت یابی را از معاویه بگیرند. تمام مردم با حرکت وپیشروی به سوی شام مخالف بودند; مگر پنج نفر که عمروبن حمق خزاعی یکی از آن ها بود.آنان نزد امام به پا خاستند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! این مردم از کشته شدن می ترسند، اگر درنگ کنی، معاویه قوت گیرد وکارها دشوارتر شود. ما آرزوداریم یا بردشمن پیروز گردیم و یا در رکاب تو به شهادت رسیم. (3)

چون حضرت ناخشنودی مردم از رفتن به جانب شام را دید، تا برگشتن جریربن عبدالله در کوفه ماند و آنگاه به سوی کوفه حرکت کرد.پس از پیمودن مسافتی از راه، از پیوستن عمروبن عاص به معاویه و کجروی مردم دمشق آگاه گردید. وجود جنگ برای همگان قطعی شده بود. بار دیگر با مردم به مشورت پرداخت. سران سپاه و دانایانی چند از مردم به سخن پرداختند. عبدالله بن بدیل خزاعی در باره معاویه و ویژگیهای اخلاقی او گفت:فرزند ابوسفیان آن چنان اسیرهوای نفس ودربند مقام ریاست است که هرگز با شخص پاک و عدالت خواهی چون امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نخواهد کرد.

در این هنگام جمعیت یک صدا سخنان اورا تایید کردند. آنگاه حجربن عدی و عمروبن حمق خزاعی در میان مردم برخاستند و باصدای بلند از اهل شام و مرام آنان بیزاری جستند و به لعن و نفرین معاویه پرداختند. امیرالمؤمنین علیه السلام عزم آنان را ستود، اما ازگفتار توهین آمیز بازشان داشت. عمروبن حمق گفت: یاامیرالمؤمنین علیه السلام، مگر مابرحق و آنان برباطل نیستند؟! حضرت پاسخ داد:

درست است، شما بر هدایت و آنان گمراهند. اما من به دلایلی چند، شما را از این گفتار باز می دارم:

الف - معاویه به این گفتار سزاوار است ولی دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویی او آلوده شود.

ب - اخلاق اسلامی و شرافت فردی وخانوادگی با چنین برخوردی سازگار نیست.

ج - روش من نخست برراهنمایی افرادبرقرار است. نزد من پسندیده تر آن است که دعا گویید و از پروردگار بخواهید آنان را به راه راست هدایت کند. در این هنگام، عمروبن حمق خزاعی پیش روی علی علیه السلام ایستادوگفت: ای امیرالمؤمنین! بیعت من با تو نه ازروی منفعت خواهی بود و نه در هوای مقام وریاست دنیوی، بلکه از این رو پیروی تو راء;33ج ج برخود واجب می دارم و هرگز از فرمانت سربرنمی تابم. زیرا فضیلت و شرافت تو نزدمن چنان فراوان است که تنها به ذکر سه خصلت برسبیل اقتضا اشاره می کنم:

الف - شجاع ترین فرد از آفریدگان خدای هستی.

ب - در خلقت و مروت پس از رسول خداصلی الله علیه وآله بی همتایی.

ج - مخزن دانش و اسرار مصطفی می باشی.

اما در شرافت، نزدیک ترین مسلمان درمیان یاران و نزدیکترین خویشاوند درمیان قومان و نخستین ایمان آورنده درمیان هدایت یافتگان پیامبرخداصلی الله علیه وآله می باشی.آری اینان که بر شمردم، طاعت تو را در نزدمن واجب و محبت تو را در نهادم برهرعشقی غالب نموده است. اگر در راه خرسندی توکوهها را از جا برکنم، نزدم بسی آسان است وچنین می دانم که یکی از هزاران حقوق واجبی را که از تو برگردن دارم، انجام نداده ام.

سخنان عمرو که نمودار ایمان ژرف وتلاش پایدارش بود، بر قریحه پاک علی علیه السلام خوش افتاد و برایش بدین گونه دعا کرد:«اللهم نور قلبه بالتقی و اهدنا الی صراط المستقیم » (4) پروردگارا! قلب او را به نور تقواروشن کن و ما را به راه راست هدایت فرما.»

آنگاه فرمود: «ای عمرو، کاش در لشکر من صد مرد مانند تو می بود!» (5)

چون به نزدیک صفین رسیدند و از حضورمعاویه در آن آگاه شدند، حضرت یاران خود رافراخواند و با آنان به مشورت پرداخت.تنی چند از سران سپاه امام برسرجان خویش با حضرت بیعت کردند که عمروبن حمق خزاعی یکی از آنان بود و برخی، آنان را همان «شرطة الخمیس » معروف امیرالمؤمنین علیه السلام دانستند.

اصحاب سر حضرت

پنج تن از یاران نزدیک امام که عمروبن حمق خزاعی یکی از آنان بود، نزد علی علیه السلام آمدند و از او خواستند تا آشکارا نظر خود را درباره خلفای پیشین بیان دارد. حضرت که چنان گفتاری را در آن روزگار خطیر به سوداسلام نمی دانست، خواسته آنان را نپذیرفت.اما نامه ای نوشت و به یاران ویژه خود فرمان داد تا در روزگاران پسین، در هنگام مناسب برای شیعیان بازخوانند و آنان را از اندیشه بلند امام درباره رخدادهای پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله آگاه گردانند. این نامه درکنار خطبه «شقشقیه » گواه گویایی رمظلومیت خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله به ویژه فضای جانکاهی است که مولای متقیان در آن می زیسته است. متن نامه در برخی از تواریخ از جمله در «الغارات » ثقفی آمده که چکیده آن بدین قرار است:

پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله هرگزدرخیالم نمی گنجید و بر خاطرم نمی گذشت که عرب بعد از محمدصلی الله علیه وآله درامر خلافت، ازاهل بیتش روی گردانند و آن را به دیگری سپارند. من مدتی از یعت باز ایستادم، زیراخود را از هرکس دیگر بدین امر سزاوارترمی دیدم، درنگ کردم تا وقتی دیدم برخی ازمردم از دین خدا باز می گردند و خلافت دین محمدصلی الله علیه وآله و آئین ابراهیم خلیل علیه السلام دعوت می کنند. اگر به یاری دین برنخیزم، در آن رخنه پدید می آید و بنای مسلمانی ویران می شود که مصیبت آن نیز از محروم شدن من از حقم (حکومت) که زوال پذیر است،بزرگتر است. در آن هنگام نزد ابوبکر رفتم وبیعت کردم و برای یاری اسلام به پا خاستم تااین که باطل نابود گردید. من همواره مصاحب و نیک خواه او بودم، تا مرگش فرا رسید.

یقین داشتم که اگر رفاقت و همکاری شدید عمر بااو نبود، ابوبکر راه مرا به سوی خلافت نمی بست. اما به سبب همان دوستی وهمکاری که بین آن دو بود، حکومت را به عمرداد. پس از پایان زندگی عمر نیز برهمین اندیشه بودم. لیکن او مراششمین نفر شورای خلافت قرار داد. چون می دانست، اگر خلافت به من رسد، در مدار اصلی خود قرار می گیرد ودیگر به دست آنان نخواهد رسید. پس آن هانیز به امید آنکه روزی برآن چنگ اندازند، حکومت را به عثمان دادند. یکی از آنان گفت:ای پسرابوطالب! چقدر برحکومت آرزومندی!گفتم: تو از من بدان آرزومندتر هستی. من آرزوی میراث خویش را دارم و حقی را که خداو رسولش برای من قرار داده اند، طلب می کنم. آیا من بدان سزاوارترم یا شما که من را از حق خودم دور می سازید؟! آن هاباشنیدن این سخن تعجب کردند و از پاسخ بازماندند! «ان الله لایهدی القوم الظالمین.» (6)

نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به یاران نزدیک خود نشانگر نکات زیادی است که در اینجا به طورکوتاه به سه نکته از آن اشاره می شود:

1 - نوشتن چنین نامه ای از سوی علی علیه السلام در آن موقعیت حساس و دستور آن حضرت بربازخواندن آن برای شیعیان آن هم درهنگام مقتضی، گواه گویایی است بر اطمینان ژرف امام از تعهد و روشن بینی درخواست کنندگان که عمروبن حمق نیز یکی ازآن هاست.

2 - در این نامه که با دست خط مبارک خودامیرالمؤمنین علیه السلام نگاشته شده است، به رخداد غدیر و حقوق خدادادی آن حضرت اشاره مستقیم شده و از این رو دشمنان شیعه نیز در بستر تاریخ تلاش زیادی برای از بین بردن آن به کار برده اند. این نامه برای دشمنان تشیع از چنان اهمیتی برخورداربود که معاویه با بهانه گیریهای گوناگون تمام درخواست کنندگان و آگاهان از آن را به شهادت رساند، حتی درباره حجربن عدی نیزشفاعت نزدیکان خود را نپذیرفت و جهت دستگیری و کشتن عمروبن حمق خزاعی برای کارگزاران خویش بخشنامه رسمی فرستاد. (7)

3 - اهمیت و برجستگی نامه چنان بود که معاویه و دیگر دشمنان تشیع با تمام سعی خود در از بین بردن آن ناکام ماندند وسرانجام در عرصه فرهنگی به تحریف چهره راویان و مخدوش ساختن معنویت درخواست کنندگان پرداخته اند. نام عبدالله بن وهب راسبی را که پیش از وجود نامه، درنهروان به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شده است را در ردیف درخواست کنندگان نامه آورده اند و شگفت تر این که از او نیز به عبدالله بن سبا (غالی خیالی)تعبیرکرده اند. (8)

ظلم ستیزی و زندگی مخفی

عمرو از دلباختگان امیرالمؤمنین علیه السلام بود.دوستی آن حضرت در ژرفای جانش جای داشت. خانه کوچک قلبش عرصه بی انتهایی از معرفت خدا و یاد او شده بود. او همه اینها رااز راهنمایی پیامبرصلی الله علیه وآله و دوستی علی علیه السلام می دانست. هیچگاه شیفته دنیا و مقامات زودگذر آن نشد و با دشمنان حقیقت که درآن روزها بازار گرم و دلفریبی نیز داشتند، انبازنگشت. هرجا افقی در یاری اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله گشوده می دید، بی درنگ بدان می پیوست. در قیام حجربن عدی که بر ضدستم معاویه و در دفاع از حریم خاندان رسالت برپا شد، پیشگام بود. در هجوم سربازان زیادبن ابیه بریاران حجر، مردی از «بنی حمرء»گرزی برسرش کوبید، عمرو آن صحابی رشیدپیغمبرصلی الله علیه وآله از شدت و گرانی آن بر زمین افتاد. چون از سران قیام حجر به شمارمی رفت، یاران بی درنگ تن نیمه جانش را ازمیدان بیرون بردند و در خانه یکی از شیعیان پنهان کردند. (9)

پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت وچون ماموران زیاد در پی او بودند، شبانه ازکوفه گریخت. بنی امیه، عمروبن حمق ودوستانش را بسیار دشمن می داشتند و برای از بین بردن آنان تلاش فراوان می کردند.حکومت پلیسی معاویه ازهر ترفندی برای نابودی مخالفان سود می جست و از این روعمرو پس از صلح امام حسن علیه السلام مخفی می زیست و جاسوسان بنی امیه همواره به دنبالش بودند. ذهبی می نویسد:

چون معاویه به حکومت رسید، گفت:«عمرو بن حمق با قوم خزاعه از طرفداران نیرومند علی علیه السلام بود و اکنون خبری از اونیست.» آنگاه به زیاد بن ابیه حاکم عراق نوشت: «هرجا او را یافتی، بی درنگ ما را آگاه ساز و بدان که او بر پیروی از راه علی علیه السلام چنان پایدار است که پس از شهادت او و صلح حسن علیه السلام نیز، حاکمیت بنی امیه رانمی پذیرفت و همواره در پی نابودی آن بود،هرجا روزنه ای در دشمنی ما گشوده می دید،به آن داخل می شد. در قیام حجربن عدی که چندی پیش در کوفه پا گرفت، عمرو فعالانه شرکت جست و جزو سران آن به شمارمی رفت. در برخوردی که بین سربازان ما وقیامگران رخ داد، مجروح شد و از آن پس خبری از او نیست.» (10)

چنان که یاد شد، عمرو در خانه یکی ازشیعیان کوفه پنهان بود. (11) تا جراحتش بهبود یافت. سپس همراه رفاعه بن شداد که او نیز یکی از بزرگان شیعه به شمار می رفت،شبانه از کوفه گریخت. شب راه می رفتند و درروز خود را از چشم مردم پنهان می داشتند.بدین سان مدتی گذشت. سرانجام در نزدیک شهر موصل، در کنار روستای نسبتا بزرگی غاری دیدند که از نظر آنان مکان مناسبی -هرچند درکوتاه مدت - برای زندگی به شمارمی رفت. غار در منتهی الیه کوه در بلندترین نقطه آن واقع بود. مکان غار از نظر جغرافیایی برای آنان موقعیتی ویژه داشت. عمرو و رفاعه با بهره گیری از آن موقعیت می توانستند به خوبی از اطراف خود مواظبت کنند وگروههای تجسس دشمن را از دورترین ناحیه زیر نظر بگیرند. از این رو به سوی غار رفتند وخود را در آن مخفی کردند. (12)

هرچند جایگاه غار برای آن دو چشم اندازمناسبی به شمار می آمد، اما وجود آن ها نیز ازدورترین منطقه، حتی از لابلای تپه ها و کوره راههای دور در چشم رهگذران و کشاورزان آن وادی متبلور بود. چندی گذشت تا این که برخی از مردم روستا که از آن سو رفت و آمدروزانه داشتند، به تدریج از وجود آن دو آگاه شدند و به کدخدای منطقه خبر دادند.کدخدا همراه گروهی از مردم و جمعی ازملازمان به سمت غار حرکت کرد. عمروبن حمق و رفاقة بن شداد که از دور نظاره گر آنان بودند، نخست آهنگ گریز کردند، اما وضع جسمانی عمرو از فرار بازشان داشت. شکم عمرو بن حمق آن صحابی باوفا و دیرین رسول خداصلی الله علیه وآله آب آورده بود. (13) و ضعف بدنی شدید، او را از دفاع کردن و یا گریختن ونجات یافتن مانع می گشت. عمرو چاره ای جزتسلیم شدن نداشت، و حتی از پایان کار خودآگاه بود.

شهادت

سالیان پیش، آن هنگام که او هنوز دردوران جوانی به سر می برد و گه گاه با پیامبرخداصلی الله علیه وآله نشستی تنها و دوستانه داشت، اززبان مبارک آن حضرت، از نحوه شهادت وشمایل قاتلان خود آگاه شده بود. یعقوبی به روشنی تصریح کرده که عمرو هنگام مشاهده جمعیت تکبیر گفت و از سخن رسول خداصلی الله علیه وآله در باره شهادت خویش یاد کرد. (14)

برخی از مورخان دستگیری و شهادت عمروبن حمق را در اثر مارگزیدگی دانسته وتصریح کرده اند: عمروبن حمق در نزدیکی موصل به غاری پناه برد. چون برای دستگیری اش رفتند، ماری او را گزیده بود وماموران عمرو را مرده یافتند. آنگاه سر او رابریدند و به نزد معاویه فرستادند. (15)

روشن است که سابقه «مارگزیدگی » برگرفته از نقشه ها و تبلیغات معاویه است. زیرا برای فرزند ابوسفیان که گستره قلمروی اش بر پایه تزویر اداره می گشت، ترفندهای این چنینی بس عادی بود. به هرحال آنچه از بررسی تواریخ به خوبی روشن است، ناتوانی عمروبن حمق بر اثر مریضی یاد شده است که به جزاندکی از مورخان جملگی بر آن تصریح کرده اند. رفاعه بن شداد جوانی بی باک ونیرومند بود; خواست تا در برابر هجوم دشمن از عمرو دفاع کند اما عمرو او را از نبرد بازداشت و گفت: پیکار تو برای من سودی نخواهد داشت. اگر می توانی، خویش رابرهان، شاید که در آینده برای اسلام سودمندگردی. رفاعه براسب نشست. برگوشه ای ازجمعیت حمله برد. هرچند با تیر یکی ازتیراندازان مجروح گردید لیکن راهی گشود وجان به سلامت برد. به هرحال عمرو به دست حاکم و همراهان گرفتار آمد. چون از نامش پرسیدند; پاسخ داد: «آن کسی هستم که اگررهایش کنید، برای شما از کشتن او بهتراست.» او را به نزد حاکم موصل بردند. فرماندارموصل عبدالرحمن بن عثمان ثقفی، خواهرزاده معاویه بود. چون از جانب پدرنسب معروفی نداشت! در میان مردم خود را بانام مادر خود یعنی ابن ام حکم می خواند.عبدالرحمن عمرو را شناخت. بی درنگ پیکی به سوی شام گسیل داشت و معاویه را ازدستگیری عمرو آگاه کرد. معاویه در پاسخ نوشت: «به من خبر رسیده است که او بازوبین نه بار در بدن عثمان فرو برده است. پس شمانیز او را با همان رفتار به قتل رسانید.»ماموران پیکر عمرو را زیر ضربات زوبین گرفتند. در نخستین یا دومین ضربه به شهادت رسید. (16)

عبدالرحمن از دشمن ترین مردم به مولای متقیان علی علیه السلام بود. زیرا مادرش خواهرمعاویه بود و از سوی دیگر، پدرش عثمان ثقفی در جنگ حنین به دست علی علیه السلام کشته شده بود. او کینه رسول خداصلی الله علیه وآله وعلی مرتضی علیه السلام را از جاهلیت در دل داشت وبه یاران و شیعیان آنان سخت دشمنی می ورزید. عمرو هم صحابی کوشا و باوفا بودکه افتخار تفقد و دعای مخصوص پیامبرصلی الله علیه وآله را همراه داشت و هم شیعه مخلص و مبارزجنگهای امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می آمد.از این رو عبدالرحمن پس از آنکه او را به بدترین وجه به شهادت رساند، سراز بدنش جدا کرد و به کوفه نزد زیاد بن ابیه فرستاد.زیاد سراو را بر نیزه کرد و به گونه ای آشکارروانه شام نمود. (17)

سر عمرو به دربار معاویه رسید. همچنان که یاد شد، عمرو از یاران بزرگ و پارسای رسول خداصلی الله علیه وآله بود. و پس از رحلت حضرت نیز یکی از شخصیتهای انقلابی و ظلم ستیزبه شمار می رفت. او همواره در پیشاپیش رخدادهای حق جویانه قرار می گرفت و درجهان اسلام چهره ای معروف داشت.مسلمانان آگاه به دیده شخصیت وعظمت به او می نگریستند. معاویه که در عرصه قدرت جز از افق سیاست به دوام و نفوذ خودنمی نگریست، برآن شد تا از خون عمروبن حمق سودگیرد و شوکت بنی امیه را بیش ازپیش در چشم مخالفان نمایان سازد.

ابن اثیر می نویسد: چون فرستاده زیاد بن ابیه سرعمرو بن حمق خزاعی را به درباردمشق گسیل داشت، معاویه نیز برای ترساندن مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزه زدند (18) و در میان شهر و محله های اطراف گرداندند. (19) سپس بردروازه شام که پر رفت وآمدترین مکان شهر بود، نصب کردند تامردمی که شاهد گرداندن آن نبوده اند، به نیکی بنگرند. (20)

بیشتر مورخان نوشته اند که: «کان اول راس حمل فی الاسلام من بلد الی بلد (21) ;سرعمرو بن حمق نخستین سری بود که دراسلام گرداندند و از شهری به شهر دیگربردند.» و یزید نیز که خود را فرزند خلف پدرمی دانست، به پاس داشت سنت معاویه،سرامام حسین علیه السلام فرزند و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله را بر نیزه در بلاد گرداند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان