سر سلسله عشق
آن گاه که بر سجاده خویش می ایستادی هیچ کس جرأت نگاه به تو را نداشت.
«فاطمه» چنان استوار و صبور بر پیشگاه معبودت می ایستادی که انسان محو تماشایت می شد.
«انسیه»، دستهایت را چنان به وسعت آسمان و زمین بلند می کردی که گویی کوچکترین بنده او هستی، اما نه، تو سر سلسله عشقی.
«راکعه» تو چنان بر رکوع می رفتی و دستهایت را به زانو می نهادی که فرشتگان نیز با دیدن عظمت تو به رکوع می رفت.
«نوریه» چنان قامت تو در نمازت با خدا نورانی بود که فرشتگان با نور تو بر نماز می ایستاند. هیچ می دانی عزیز علی، آن لحظه که بر سجده می رفتی زمین از هیبت تو می لرزید.
«صدیقه کبرا»، آن قدر پیشانی ات را بر روی مهر می گذاشتی و در سجده می ماندی، که دستهایت خسته می شد و پیشانی ات نام خدا را می نوشت.
«ساجده»، آن قدر بر سجده می ماندی و گریه می کردی که دامنت پر از اشک می شد و آسمان از ناله تو می گریست.
«سیده»، وقتی سر از سجده بلند می کردی، نگاه هستی سوی چشمان تو می شد و اشک در چشمان خضوع از عشق تو حلقه می زد.
تو در دعای خود همه را سوی خدا می خواندی و اگر کودکت علت را جویا می شد با زبانی شیوا بیان می کردی اول همسایه بعد اهل خانه.
«زهره زهرا»، از شب تا سحرگاه عشق همان طور در سجده می ماندی و وقتی سر بر می داشتی خدا بر فرشتگان مباهات می کرد.
«مطهره»، نمازت همچون نماز عاشقان بود، وقتی می ایستادی نور تو جهان را نورافشانی می کرد.
فاطمه! علی با تو بود و تو با علی، علی شیفته تو و تو شیفته علی، و هر دو شیفته اللّه .
رعنا وهم آزاد ـ مراغه
مادر من
قربان وجودت که وجودم ز وجودت به وجود آمده مادر. ای زیباترین واژه زبان عشق، ای بهار سرزمین عشق.
ای کاش قطره اشکی بودم که از دیدگانت متولد می شدم و بر گونه هایت بوسه می زدم و در کنار لبانت می مردم و برای آخرین وداع، بوسه تو نیز بر گونه های من نقش می بست.
وقتی تو رفتی، گریه در من خشکید، سکوتها عقده شد و ستاره اقبالم در میان ستاره ها گم گشت و من به دنبال کسی بودم که مادر و دوست داشتن را برایم تفسیر کند.
و وقتی قلم به دست گرفتم تا از جدایی ها شکایت کنم قلم نعره ای سیاه کشید و کاغذ پاره شد. چون می دانست باید شرح جدایی تو را بر جان خود حمل کند. کاغذ می دانست که در زیر غم من مچاله خواهد شد.
تو نیستی مادر ولی یادت همیشه با من است. در خواب تو را می بینم که با مهربانی با من سخن می گویی و بذر محبت را دانه دانه در دلم می کاری. باور کن با تو معنی محبت را فهمیده ام و دانسته ام محبت گلی است که در کویر نمی روید، چشمه ای است که در صحرا نمی جوشد بلکه غنچه ای است که در قلب مادری چون تو می روید.
عزت یاسینی ـ سبزوار
طلوع خورشید و ماه
پدر و مادرم با تمام وجود و احساس شما را می ستایم و در مدح شما هر غزل ناخوانده ای را می خوانم.
مادر مهربانم، به خاطر دارم هنگام بیماری را که اشکهای پاک و مظلومانه ات، شبنم شفابخش و التیام دهنده تن رنجور و مریضم بود. تو مرا در گهواره وجودت پروراندی و بعد با گهواره عشقت آرامش بخش گریه های شبانه ام بودی.
پدر از جان عزیزترم، در شاهنامه ذهنم نامت بهترین زینت دهنده برگ برگ روزهای زندگیم خواهد بود. تو نیز مرا در ننویی دست ساز بازی می دادی و من با لالایی های مادرم و ذکر نماز تو به خواب می رفتم. پدر عزیزم، در مقابل صبر و استقامت و مقاومتت، هیچ کوه راسخ و استواری برافراشته نخواهد ماند.
در مقابل فرورفتگی چشمان خسته و مهربانت و چین خوردگی پیشانی و گونه هایت که هزاران درد و رنج ناگفته را در خود پنهان کرده است، سنگ نرم خواهد شد.
پدر و مادرم، ای فرشته های زیبای آسمانی، وقتی لبخند بر روی لبانتان نقش می بندد، اجرام آسمانی و کهکشانها جشن می گیرند و ستاره های دنباله دار ساعتها در پهنای آسمان سیاه زیبا به رقص برمی خیزند.
دستها در مقابلتان قفل شده به زنجیر و قلبها در اسارتتان خواهند بود. امیدوارم همیشه و در هر حال همه پدر و مادرهای دنیا سلامت باشند و دعای خیرشان بدرقه راه فرزندان در زندگی.
نشسته بر سجاده اخلاص و ایمان با قلب و روح بی آلایش و پاکتان برایم دعا کنید و با دانه های تسبیح، والعصر را برایم بخوانید تا
خداوند بلندمرتبه و متعال صبری چون صبر شما را نصیبم گرداند. در ژرفای دل دریاییتان، واسطه ای باشید نزد خداوند تا من نیز برای فرزندان آینده ام، چون شما باشم.
معصومه موسیوند ـ قم
مادر
اکنون آسمان را برایت می شکافم و ستاره های زرین رویش را برایت به عنوان هدیه به ارمغان می آورم از زمین خواهش می کنم تا هنگام راه رفتن تو به رویش نرم و لطیف شود. از گلها می خواهم تا از دور دستهایت را بوسه باران کنند. از باران می خواهم تا به رویت نم نم ببارد؛ بدون اینکه، سکوت و آرامشت را بر هم زند. از فانوس دریایی می خواهم تا راه را نشانت دهد. تا در زندگی همیشه صراط مستقیم را طی کنی. تو از موج باکی نداری، چون کشتی نوح بال توست. و دیگر خاموش می مانم چون می دانم دریایی از عشق در وجودت هست.
پدر
کاروان ما راهنمایی با دلی پر از محبت دارد، راهنمایی که به خاطر هدایت کاروانش جلوتر از همه راه می رود. او خطر را در پیچ و تاب جاده ها حس می کند اما ... مانند شیر در مقابل آن می ایستد.
پدر، تو راهنمای کاروانی هستی که در مقابلت باران به سجده می نشیند و خاکهای تمام دنیا، هنگام راه رفتن تو به رویشان جا پایت را نرم می کنند. چقدر دوست داشتم من هم ذره ای از آن خاک بودم، تا پاهای گرم تو به رویم راه می رفت. تو همانند ستاره ای درخشانی که برای همیشه در دلم جای داری.