سخنرانی حضرت آیت الله سبحانی دامت برکاته در گردهمایی روحانیون کاروانهای عمره مفرده که در تاریخ 21/3/83 در مجتمع فرهنگی امام خمینی رحمه الله، قم ایراد گردید.
وحدت و یکپارچگی امت اسلامی از اصولی است که قرآن بر آن تأکید دارد و هر نوع خدشه بر پیکر وحدت را ممنوع می شمارد، و همگان را به تمسّک به «حبل الله» دعوت می نماید، آنجا که می فرماید:
«واعتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا».(1)
«همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید».
نکته قابل توجه در آیه به کارگیری لفظ «حبل» به جای «قرآن» و «اسلام» است، یعنی به جای این که بفرماید به قرآن و به اسلام چنگ بزنید می فرماید: به «حبل الله» تمسک بجویید هر چند مقصود واقعی از «حبل» همان قرآن و آیین مقدس اسلام است.
علت گزینش واژه «حبل» به جای این دو، شاید به خاطر تفهیم این نکته باشد که امت متفرّق و دو و یا چند گروهی، بسان انسانی است که به علتی به چاه افتد و حیات او مورد تهدید قرار گیرد، راه نجات چنین فردی در گرو این است که طنابی به چاه فرستاده شود، تا او به آن چنگ بزند و نجات یابد.نجاتِ امّت متفرّق که بر اثر تفرقه و دودستگی، حیات مادی و معنوی او در آستانه خطر قرار می گیرد در تمسک به حبل وحدت است که در سایه وحدت کلمه در مراحل: اندیشه، و گفتار و رفتار، خود را از سرنوشت خطرناکی که در کمین او است نجات بخشد.
قرآن پیوسته، وحدت و اتفاق و همخوانی فکری و رفتاری را می ستاید، و پیوسته تفرقه و دودستگی را نکوهش می کند، و در دعوت به وحدت کلمه تا آنجا پیش می رود که افراد جامعه با ایمان را، برادر یکدیگر می خواند و می فرماید:
«اِنّما المُوءْمِنُونَ اِخْوَة».(2)
«موءمنان با هم برادرند».
تا در سایه اخوت دینی صفوف خود را فشرده سازند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آنگاه که از اختلاف دو قبیله «اوس» و «خزرج» آگاه شد و دریافت بر اثر فتنه گری «جهود عنودی» به نام «شاس» نزدیک است آتش جنگ در کنار مسجدش میان جوانان آن دو طایفه، شعله ور گردد، خود را به میان آنان رسانید و چنین گفت:
«اللهَ ، اللهَ أبدعوی الجاهلیةِ وأنا بَیْن أظْهُرکُم وبعدَ أن هَداکُم الله بالإسلام، وأکرَمَکُم به، وقَطَع عَنْکُم أمرَ الجاهلیةِ واستنقَذَکم مِنَ الکُفر وألّف بَینَ قلوبکُم».(3)
«از خدا بترسید، از خدا بترسید، آیا در برابر چشم من رسم جاهلیت را تجدید می کنید؟ آن هم پس از این که خدای بزرگ شما را به اسلام هدایت فرمود و گرامی داشت، و رشته جاهلیت را گسست، و شما را از کفر نجات بخشید،،و دلهایتان را به هم نزدیک و مهربان ساخت؟».
از دیدگاه قرآن یکی از بدترین عذاب های الهی این است که خدا ملتی را به خاطر سرکشی و کردار بد، گروه گروه سازد، و جامه دو دستگی بر پیکرشان بپوشاند چنانکه می فرماید:
«قُلْ هُوَ الْقادِرُ علی اگنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوقِکُمْ اگوْ مِنْ تَحْتِ اگرجلکُمْ اگوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً ویُذِیقَ بَعضکُمْ بَاْسَ بَعضٍ».(4)
«بگو او توانا است که از بالا یا از پایان عذابی بر شما بفرستد یا به صورت دسته های پراکنده، شما را با هم بیامیزد، و طعم جنگ و اختلاف را به هر یک از شما، به وسیله دیگری بچشاند».
امیر موءمنان علی علیه السلام می فرماید:«از تفرقه بپرهیزید، فرد یا گروه جدا شده از جامعه اسلامی طعمه شیطان است، چنانکه گوسفند جدا از گله، طعمه گرگ است».(5)
چهار قرن از مصیبت بارترین قرنها
قرن های ششم تا پایان قرن نهم از بدترین و مصیبت بارترین قرون، برای مسلمانان بود، و پیروان «صلیب» و «صنم» دست به دست هم دادند تا بر پیکر اسلام ضربات مهلک و کاری را وارد سازند.
و این هدف با گشودن سه جبهه جنگ صورت پذیرفت:
1. جنگهای صلیبی برای تصرف بیت المقدس که از اروپا آغاز گردید و حدود 200 سال به طول انجامید و میلیون ها کشته و مجروح و آواره به جای گذارد و از سال 489 آغاز گردید و تا سال 690 پایان پذیرفت.
2.تهاجم گسترده مغول، این هجوم وحشیانه موقعی آغاز گردید که هنوز زخم دشنه صلیبیان بر پیکر «قدس» بهبود نیافته بود، که ناگهان ارتش بت پرست مغول، به رهبری «چنگیز» پا در رکاب کرد و شرق اسلامی را مورد تاخت و تاز قرار داد و در سال 656، خلافت عباسی را ساقط کرد، و این کار در زمانی انجام گرفت که مصر و شام، سخت با صلیبیان درگیر بود، و هلاکو فاتح بغداد، حکمران شرق اسلامی گردید.جانشینان «هلاکو» (ایلخانیان) نیز راه «هلاکو» را تا مدتی ادامه دادند، حتّی غازان خان (694 703) پادشاه معروف ایلخانی با این که اسلام آورد، ولی هنوز اندیشه فتح دمشق و مصر را رها نکرده بود و در سال های 699 702 درگیری سخت وویرانگری میان ارتش ایلخانی و سلاطین شام و مصر، رخ داد و سرانجام حکومت ایلخانیان و جانشینان آنان با مرگ تیمور لنگ در سال 807 پایان پذیرفت.
3.فاجعه اندلس: این فاجعه موقعی رخ داد که آتش جنگ در شرق میان مسلمانان و مغول ها شعله ور بود، در چنین شرایطی جبهه سومی بر ضدّ مسلمانان در غرب اسلامی گشوده شد، و نبرد سخت و حساب شده ای میان مسلمانان و فرنگیان در سرزمین «اندلس» رخ داد که نتیجه آن تار و مار شدن مسلمانان و پناهندگی آنان به سرزمین «مغرب» گردید و همه اندلس و اسپانیای امروز که روزی، مهد تمدن اسلامی و مرکز علم و دانش بود، دربست در اختیار فرنگیان قرار گرفت. این نبرد از سال 609 آغاز گردید، و تا سال 898 پایان پذیرفت.
از این بیان نتیجه می گیریم که چهار قرن میانه ای در چهارده قرن اسلامی پربلاترین و مصیبت بارترین قرن ها بود، جهان اسلام در آن تاریخ ، به بزرگ مردی نیاز داشت که مصمم و قاطع بپا خیزد و با تکیه بر مشترکات،صفوف پراکنده را، وحدت بخشد و همه را بر ضد صلیب و صنم، و فرنگ و مغول و همه متجاوزان بسیج سازد.
تفرقه افکنی در آغاز قرن هشتم
احمد بن تیمیه در سال 661، یعنی 5 سال پس از سقوط خلافت عباسی در بغداد، در شهر «حرّان» دیده به جهان گشود و در پایان قرن هفتم، و آغاز قرن ششم، تفرقه افکنی را در پاسخ به پرسش مردم «حماة» از آیه «الرحمن علی العرش استوی» آغاز کرد، او در رساله «العقیدة الحمویة» در پاسخ پرسش مردم «حماة» صریحاً نوشت: خدا بالای آسمانها است، در ثلث آخر هر شب به آسمان پایین فرود می آید و می گوید: کیست که مرا بخواند تا من او را پاسخ گویم.(6)به خاطر پخش این عقیده که نتیجه آن، جسم بودن خدا، و جهت داشتن وی و حرکت و انتقال او از مکانی به مکانی است ؛ گروهی از علما و دانشمندان که نشر «رساله حمویه» را مخالف با عقیده اسلامی تشخیص داده بودند، به مخالفت با او برخاستند و از قاضی «دمشق» خواستند که او را محاکمه کند.ابن کثیر در تاریخ خود به نام «البدایة والنهایة» در حوادث سال 698می نویسد: گروهی از فقها بر ضد او قیام کردند و از جلال الدین حنفی خواستند که او را به محکمه بطلبد ولی او از حضور خودداری کرد، سرانجام ابن تیمیه در دمشق به عنوان دارنده عقیده منحرف معرفی گردید.ولی چون او در نشر عقیده خود، پافشاری می کرد و رساله دیگر او به نام «الواسطیة» نیز، دارای انحرافاتی بود سرانجام پس از چند جلسه کمال الدین زملکانی با او به بحث و گفتگو نشست و او را محکوم ساخت، نتیجه این شد که ابن تیمیه در سال 705 به مصر تبعید و زندانی گردید.(7)در این جا به مناسبت، یادآوری می گردد که اخیراً مناظره ای میان دو عالم سنی صورت پذیرفت، یکی طرفدار ابن تیمیه و دیگری مخالف او دو و این مناظره از کانال تلویزیونی «مستقله» از طریق ماهواره پخش می شد، طرفدار ابن تیمیه مدعی بود که زندانی شدن ابن تیمیه به خاطر مسائل عقیدتی نبوده،بلکه به خاطر یک مسأله فقهی بوده و آن این که: سه طلاقه کردن زن بر خلاف فقهای اهل سنت در یک مجلس، حکم یک طلاق دارد.یادآور می شویم این ادّعا درست بر خلاف گفتار شاگرد او «ابن کثیر شامی» است که در تاریخ خود به نحوی که بیان گردید آورده است.مورخان اتفاق نظر دارند که محکومیت او به خاطر مطالب دو رساله «حمویه» و «واسطیه» است، و در این دو رساله مسائل فقهی مطرح نبوده است، بلکه هر چه بوده مربوط به عقیده، خصوصاً «صفات خبریه» می باشد.(8)این تنها مورد نیست که وی محکوم به تبعید و زندان شد، او کراراً این راه را پیموده و سرانجام در سال 726، روانه زندان گردید و در سال 728، در زندان جان سپرد.
تفرقه افکنی در سخت ترین شرایط
یادآور شدیم که مجموع چهار قرن، برای جهان اسلام سخت ترین و شدیدترین سالها بود. وی عقیده خود را درباره «صفات خبری»، «استوای خدا»، «ید الله»، «عین الله» هنگامی ابراز کرد که جهان اسلام جنگ صلیبی را در سال 690 پشت سر نهاده و با میلیونها کشته و مجروح و آواره روبرو بود، و غازان خان (694 703) پادشاه مشهور ایلخانی در صدد فتح شام و مصر بود، در چنین زمان حساسی بود که ابن تیمیه دست به نشر افکار خود زد، و علما و فقها را بر ضد خود شوراند .با اینکه «ابن کثیر» شاگرد مکتب وی است، و آشکارا از او طرفداری می کند مع الوصف نتوانسته است بر حقایق پرده افکند، و اتفاق علما و دانشمندان را بر انحراف او نادیده بگیرد.
بیانیه هایی که عالمان شام و مصر
درباره او صادر کرده اند، در این مقاله نمی گنجد. کافی است که بدانیم که در طول تاریخ، شخصیت های بزرگی از اهل سنت در نقد عقاید وی، کتاب نوشته و یا با او به مناظره پرداخته اند، ومتن مناظره ها در تاریخ محفوظ است.
اینک اسامی برخی از این گروه :
1. شیخ صفی الدین هندی أرموی (644 715ق).
2. شیخ شهاب الدین بن جهبل کلابی حلبی (م 733).
3. قاضی القضاة کمال الدین زملکانی (667 733).
4. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م748).
5. صدرالدین مرحّل(متوفی750).
6. علی بن عبدالکافی سُبکی (م756).
7. محمد بن شاکر کتبی(م764).
8. أبو محمد عبدالله بن أسعد یافعی(698 768).
9. ابوبکر حصنی دمشقی (م829).
10. شهاب الدین احمد بن حجر عسقلانی(م852).
11. جمال الدین یوسف بن تغری اتابکی(812 874).
12. شهاب الدین بن حجر هیتمی(م973).
13. ملا علی قاری حنفی(م1016).
14. ابو الأیس احمد بن محمد مکناسی معروف به ابو القاضی (960 1025).
15. یوسف بن اسماعیل بن یوسف نبهانی (1265 1350).
16. شیخ محمد کوثری مصری (م1371).
17. شیخ سلامه قضاعی عزامی (م1379).
18. شیخ محمد ابوزهره(1316 1396).(9)
ابن بطوطه سیاح و گردشگر قرن هشتم
می نویسد: ابن تیمیه روز جمعه در یکی از مساجد مشغول وعظ بود از جمله گفتار او این بود :
خداوند [از عرش] به آسمان نخست فرود می آید مانند فرود آمدن من از منبر، این سخن را گفت و یک پله از منبر پایین آمد، در این هنگام فقیهی مالکی به نام «ابن الزهراء» به مقابله برخاست، و سخن او را رد کرد، مردم به طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند.(10)این، نمونه ای از عقاید او است که شاهد عینیِ، کاملاً بی طرف، با گوش خود شنیده و دیده است. هرگاه مردی با این پایه از درایت و آگاهی از عقاید و معارف به تحلیل بپردازد باید از پی آمدهای آن به خدا پناه برد.
دستاورد مکتب
اکنون که با موقعیت «ابن تیمیه» نزد عالمان شام و مصر آشنا شدیم، شایسته است با خصوصیات مکتب او نیز آشنا شویم، ما در این جا از مثل معروف «درخت را باید از میوه اش شناخت» بهره می گیریم، و یادآور می شویم که ویژگی های مکتب او را چهار چیز تشکیل می دهد:
1. دعوت به تجسیم
شعار مسلمانان در طول هفت قرن، بر خلاف یهود، تنزیه و پیراستگی خدا از جسم و جسمانیت بوده ولی او با ترفند خاصی مسلمانان را به تجسیم دعوت کرده، و خدا را بر سریری به نام «عرش» می نشاند که از آن نقطه بلند بر جهان نظاره می کند و احیاناً او را به آسمان پایین فرو می آورد.او درباره صفات خبری مانند:«استوا» و «ید» و «عین» و «وجه» و امثال آنها معتقد است که خدا واقعاً دارای دست و چشم و صورت است، چیزی که هست کیفیت آن برای ما روشن نیست.مسلماً جمله اخیر را به خاطر فرار از اتهام به «تجسیم» ذکر می کند، ولی سودی به حال او نمی بخشد زیرا خدایی که بر سریر می نشیند، حرکت می کند، و با دستش آدم را می آفریند، خدای جسمانی خواهد بود، هر چند کیفیت او برای ما معلوم نباشد. مگر این کلمات را کنایه از یک رشته معانی بداند، در این صورت دیگر در معانی لغوی به کار نخواهد رفت که وی مدعی آن است.
2.کاستن از مقامات انبیاء و اولیای الهی
در مکتب ابن تیمیه، پیامبران و اولیای الهی انسان هایی هستند که همه کمالات و مقامات آنها با مرگشان پایان می پذیرد و لذا زیارت و توسل به آنان را بدعت دانسته و کاری غیر سودمند تلقی می کند.
3. تکفیر مسلمانان
او مسلمانان را به خاطر توسل به اولیای الهی ، تکفیر کرد و از این طریق نوعی دودستگی در میان آنان پدید آورد، امّا خوشبختانه بر اثر مساعی عالمان زمان، با مرگ او، مکتب او نیز مرد، و جز چند نفر از دست پرورده هایش، دیگر کسی از او یاد نکرد.
4. بی احترامی به خاندان رسالت
در مجموع نوشته های او، نوعی دشمنی با خاندان رسالت به چشم می خورد. پیوسته می کوشد، فضایل امام علی علیه السلام را انکار کند و احیاناً او را به خطا در اندیشه و رفتار متهم سازد. تا آنجا که امام علی را در هفده مسأله تخطئه می کند.(11)
این چهار ویژگی عمومی مکتب او است که می تواند ما را با واقعیت مکتب و طرز تفکر او آشنا سازد.ذکر دلایل این چهار خصوصیت در این نوشتار نمی گنجد ولی محتویات کتاب «منهاج السنة» او بر این چهار ویژگی گواهی می دهد.
محمد بن عبدالوهاب(1115 1206)
یادآور شدیم که افکار ابن تیمیه از همان روزهای نخست به وسیله دانشمندان در بوته نقد قرار گرفت، ونقدهای مستدل عالمان شامی و مصری مکتب او را منزوی و مطرود ساخت، ولی پس از حدود سه قرن و نیم، شخصی به نام محمد بن عبدالوهاب مکتب او را از انزوا درآورد، و با قوه شمشیر آل سعود به نشر آن پرداخت.
متأسفانه طرح مجدد افکار ابن تیمیه، از سوی محمد بن عبدالوهاب، همچون طرح آن توسط خود ابن تیمیه، در شرایطی صورت گرفت که جهان اسلام در بدترین اوضاع تاریخی به سر می برد، اروپا خود را آماده می کرد که کشورهای اسلامی را مستعمره خود قرار دهد، کشور هند با زور و تزویر از دست مسلمانان خارج شده و ارتش انگلستان بر آن شبه قاره حکومت می کرد.محمد بن عبدالوهاب به پشتیبانی سران قبایل نجد، به مناطق مسلمان نشین حجاز و عراق و سوریه و یمن حمله می کرد و مال و منال آنان را به عنوان غنایم جنگی، همراه می برد و از این طریق به بازار تجارت نجدیان رونق می بخشید، در طول تاریخ یک بار هم وهابیان با کافران جنگ نکرده اند، تمام نبردهای آنان با مسلمانان منطقه بوده و پس از قتل و خونریزی به غارت پرداخته و اموال و احشام آنها را همراه خود به نجد می بردند، خمس آن متعلق به محمد بن عبدالوهاب و باقیمانده در اختیار سران قبایل و مجاهدان! قرار می گرفت.
کشتار مسلمانان به دست وهابیان در عتبات عالیات صفحه تاریخ را سیاه کرد. صلاح الدین مختار، که از نویسندگان وهّابی است، می نویسد: در سال 1216ه. ق امیر سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی قعده به شهر کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانه ها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال وغنایم فراوان از شهر خارج شدند و در کنار آبی به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه، به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین مهاجمین تقسیم شد.(12)ابن بشر، مورّخ نجدی، درباره حملات وهابیان به نجف می نویسد: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و اطراف آن، به بیرون مشهد معروف در عراق [مقصود، نجف است] فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند، ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که بین طرفین رخ داد، بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، جمعی از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیه آنها از گرد شهر عقب نشسته و به غارت روستاهای اطراف پرداختند.(13)
در پایان از تذکر دو نکته ناگزیریم:
1. به تصدیق مورخان، آیین وهابیت یک مسلک ساختگی است که هیچ سابقه تاریخی در عصر صحابه و تابعان و سه قرن نخست (که از نظر اهل سنت خیر القرون است) ندارد و در اوایل قرن هشتم، تخم آن پاشیده شد. و به صورت ماده خام در لابلای کتابها بود، سپس به وسیله محمد بن عبدالوهاب احیاء و منتشر گردید.
2. با اینکه احمد بن تیمیه از نظر فضل و دانش، و قلم و نگارش قابل قیاس با محمد بن عبدالوهاب نبود، مع الوصف، مکتب در زمان او اصلاً رشد نکرد، و با مرگ او نیز مرد، در حالی که همین مکتب نیمه جان به وسیله محمد بن عبدالوهاب رشد کرد و بخش شرقی عربستان را فرا گرفت و پس از فروپاشی عثمانیها حرمین شریفین در اختیار آل سعود قرار گرفت و بزرگترین پایگاه تبلیغی را تصاحب کردند تا آنجا که امروز زایران خانه خدا باید از نظر عقیدتی و فکری و عملی و رفتاری تابع مکتب وهابی و فقه حنبلی باشد.
اکنون سوءال می شود، علت آن ناکامی و رمز این موفقیت چه بوده است؟
در پاسخ می گوییم:
دو عنصر مکان و زمان در این دو نتیجه گیری موءثر بوده است:
ابن تیمیه افکار شاذ خود را در محیطی مطرح کرد که عالمان بزرگی در شام و مصر در سنگر دفاع از عقیده و شریعت قرار داشتند، و لذا با مناظرات علمی، مشت او را باز کردند، او دیگر نتوانست در عوام الناس اثری بگذارد و اگر هم تأثیری داشت جنبه عاطفی بوده نه مکتبی زیرا زندانی شدن یک روحانی، عواطف عوام را تحریک می کند.در حالی که مروج مکتب او، اندیشه به ظاهر توحیدی را در میان عرب های بدوی و بیابانی دور از علم و فرهنگ مطرح کرد، و توانست از بساطت و سادگی آنان کمال استفاده را بنماید بالأخص آنجا که عمل مسلمانان را به عمل بت پرستان تشبیه می کرد و از این طریق روح جهادگری را در آنان که توأم با غنایم نیز بود احیاء می نمود.
ما، در این جا دامن سخن را با دو پیشنهاد کوتاه می سازیم:
1. روحانیون کاروانها باید زبان عربی را فرا گیرند، زیرا بر اثر آگاهی از زبان می توانند بر بسیاری مشکلات فایق آیند و سخن خود را با منطق روشن بیان کنند. امروز بسیاری از محققان و عالمان بزرگ ما در مجالس بین المللی، ساکت و خاموشند زیرا زبان جمع را که همان زبان عربی و احیاناً انگلیسی است نمی دانند و ناچارند سکوت برگزینند. از این جهت باید زبان عربی با متدی که مصریان برای بیگانگان تنظیم کرده اند آموخت، خوشبخانه در حوزه علمیه قم، استاد مجرب در این مورد فراوان است.در مقام مناظره باید از قرآن بیشتر بهره گرفت که دلالت قاطع بر موضوع دارد، و در این مورد پیشنهاد می شود که کتاب «بحوث قرآنیة فی التوحید والشرک» محور تدریس قرار گیرد، و عزیزان در پرتو تسلط بر زبان و نقد مکتب به وظایف خود جامه عمل بپوشانند. هم اکنون دو بند از عقاید وهابیت را مطرح کرده و آن را از طریق آیات قرآنی به نقد می کشیم:
1. بزرگداشت میلاد پیامبر
خطیبان وهابیان در سخنرانی های خود از دو چیز بیشتر اسم می برند: شرک، بدعت، تو گویی در قوطی آنها جز این دو واژه چیز دیگری نیست و همگان از خطبه واحدی پیروی می کنند و بر این جمله ها اصرار می ورزند که «شر الاُمور محدثاتها، وکلّ محدث بدعة، وکلّ بدعة ضلالة وکلّ ضلالة فی النار» و از این طریق می خواهند امور مسلمین را مانند بزرگداشت میلاد پیامبر و تبرک به آثار باقیمانده از او، بدعت معرفی کنند که سرانجام آن آتش است.
اکنون ببینیم بزرگداشت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بدعت است یا این که این عمل تکریم پیامبر است که قرآن بر آن تأکید دارد؟
قرآن در آیه ای می فرماید: «والَّذِینَ آمَنُوا به وَنَصَرُوه وعَزَّرُوهُ»(14): «آنان که به پیامبر ایمان آورده و او را کمک می کنند و به تکریم و تعظیم او می پردازند».از این سه جمله استفاده می شود که مسلمانان در برابر پیامبر سه نوع تکلیف دارند: 1. ایمان، 2. کمک به او، 3. تکریم و تعظیم او. آیا این سه وظیفه منحصر به زمان پیامبر است یا پس از آن نیز جریان دارد؟ اگر شق نخست را برگزینیم باید ایمان به او را نیز منحصر به دوران حیات پیامبر کنیم، اکنون که این شق باطل شد طبعاً شق دوم حکمفرماست و آن که باید او را در حال حیات و ممات تکریم و تعظیم کرد، و بزرگداشت میلاد، نوعی تکریم و تعظیم اوست، و چنین چیزی که اساس آن در قرآن وارد شده نمی تواند بدعت باشد.
قرآن در سوره دیگر می فرماید: «وَرَفَعْنا لَکَ ذِکْرَک»(15): «تو را بزرگ آوازه کردیم» مسلماً «بزرگ آوازه شدن» پیامبر از طریق اسباب طبیعی صورت می پذیرد و تمام احتفال ها و بزرگداشت ها نوعی تجسم بخش این آیه است.
2. تبرّک به آثار پیامبران
تبرّک به آثار پیامبران خصوصاً پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از اصول مسلمی است که قرآن و روایات و سیره مسلمانان بر آن تأکید دارد، فعلاً درباره روایات و سیره موءمنان سخن نمی گوییم همین قدر یادآور می شویم که از طرف عالمان سنی و شیعه درباره تبرّک کتابهای سودمندی نوشته شده است، مثلاً محمد طاهر مکی کتابی را در باره تبرک در سال 1395 منتشر کرد، دوست عزیزمان مرحوم جناب آقای میرزا علی احمدی کتاب گسترده تری درباره تبرک الصحابه نوشت و به یادگار نهاد.ما فعلاً نظری به کتاب خدا می افکنیم و از او راهنمایی می خواهیم. قرآن در دو مورد از تبریک به آثار پیامبران و صالحان سخن می گوید:
الف. تبرّک به پیراهن یوسف
پس از مدت مدیدی که فراق یوسف بر دیدگان یعقوب اثر نهاد؛ یوسف پیراهن خود را فرستاد تا پدر به چشمش افکند و از این طریق بینایی خود را بازیابد. قرآن دنباله جریان را چنین نقل می فرماید:
«فَلَمّا اگنْ جاءَ البَشِیرُ اگلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَ آرْتَدَّ بَصِیراً».(16)
«آنگاه که بشیر به کنعان آمد وپیراهن یوسف را بر صورت پدر(یعقوب) افکند او بینایی خود را باز یافت».این آیه حاکی از آن است که تبرک گذشته از آن که از محبّت و علاقه به صاحب اثر نشان دارد، تأثیر خاصّی نیز بر جای می گذارد یعنی همان خدایی که غم و غصّه را مایه نابینایی قرار داده، همان خدا تبرک به پیراهن یوسف را در شرایط خاص سبب بینایی قرار داده است.
ب. تبرّک به تابوت موسی
مفسران و مورخان می نویسند: تابوت موسی که در آن عصا و نعلین و آثاری از او
و برادرش بود پیوسته مایه پیروزی بنی اسرائیل بر دشمنان بود، یعنی در نبرد با مخالفان، این صندوق را به میدان نبرد می بردند و به آن تبرک جسته و بر دشمن غلبه می کردند ولی این صندوق به علتی به سرقت رفت، پس از اندی پیامبرشان به آنان گفت خدا طالوت را به عنوان فرمانده قوا برای شما معرفی کرده تا زیر رهبری او با دشمنان جهاد کنید،و ضمناً افزود نشانه برگزیدگی او از طرف خدا این است که صندوق دزدیده شده در اثنای جنگ را باز می گرداند، صندوقی که در آن مایه آرامش از طرف پروردگار برای شماست و در احترام این صندوق همین بس که فرشتگان آن را حمل می کنند. اینک متن آیه:
«وَقالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ اِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ اگنْ یَاْتِیَکُمُ التّابُوت ُ فیهِ سَکینَة مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّة مِمّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَآلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ اِنَّ فی ذلِکَ لایَةً لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُوءْمِنینَ».(17)
«پیامبر آنان به بنی اسرائیل گفت: نشانه فرماندهی او این است که آن صندوق از دست رفته را برای شما باز می گرداند، صندوقی که در آن سکینه و آرامش از جانب خدا برای شماست و در آن ترکه آل موسی و آل هارون قرار دارد و فرشتگان آن را حمل می کنند و در آن برای شما آیه و نشانه است اگر موءمن باشید».
این آیه از تأثیر چیزهای بر جای مانده انبیاء در نبرد با دشمن خبر می دهد،و به روشنی می گوید: وجود این صندوق آرامش بخش رزمندگان است.این صندوق به قدری شریف و عزیز است که فرشتگان پاک آن را حمل می کنند.هرگاه آثار به جا مانده از موسی و هارون که از عصا و عمامه و نعلین و چند پیراهن تجاوز نمی کند چنین منزلت و مرتبه ای داشته باشد، چرا آثار به جا مانده از اشرف پیامبران دارای چنین منزلت و مرتبه ای نباشد؟
ما، در پایان از خداوند بزرگ خواهان بصیرت و بینش صحیح برای همگان هستیم.
الحمد لله الذی بنعمته تتمّ الصالحات
پی نوشت ها
1.آل عمران/103.
2. حجرات/10.
3. سیره ابن هشام: ج2، ص250.
4. انعام/65.
5. نهج البلاغه، خطبه12:«ایاکم والفرقة فانّ الشاذّ من الناس للشیطان کما انّ الشاذّ من الغنم للذئب».
6. مجموع الرسائل الکبری، رساله یازدهم، العقیدة الحمویة.
7. البدایة والنهایة:ج14، ص 4و38.
8. البدایة والنهایة:ج14، ص39.
9. برای آگاهی از نظریات اشخاص فوق، به کتاب «بحوث فی الملل والنحل»، (ج4، صص 37 50) مراجعه کنید.
10. رحلة ابن بطوطة:95 96، طبع دار صادر سال 1384ق.
11.الدرر الکامنة:ج1،ص154، تألیف ابن حجر، به نقل از نجم الدین طوفی، متوفای سال 710.
12. تاریخ المملکة العربیة السعودیة:ج3، ص73.
13.عنوان المجد فی تاریخ نجد:ج1، ص337.
14. انفال/158.
15. انشراح/3.
16.یوسف/96 .
17. بقره/248.