ماهان شبکه ایرانیان

دل نوشته های فاطمی علیهاالسلام

زهرا تازه ترین اتفاقی بود که در عالم افتاد و هیچ وقت نیست که این اتّفاق، باز هم تازه نباشد! زهرا حرف تازه خدا بود: «انّا اَعْطَیناکَ الکوثَر»؛ نگاهی نو، به سراپای هستی

انوی اعتراض، بانوی حماسه

زهرا تازه ترین اتفاقی بود که در عالم افتاد و هیچ وقت نیست که این اتّفاق، باز هم تازه نباشد! زهرا حرف تازه خدا بود: «انّا اَعْطَیناکَ الکوثَر»؛ نگاهی نو، به سراپای هستی. ارتباط خاک با خدا؛ مادر شهود و شهادت؛ بانوی محراب؛ بانوی اعتراض؛ بانوی حماسه؛ بانوی بسیج بنی هاشم؛ بانوی شهادت... پیش از زهرا ـ هیچ زنی را ندیده بودند، که پدر خویش را مادر باشد! پیش از زهرا «شهادت» این همه، تازگی نداشت. او که آمد، جانی تازه گرفت. قبلاً، کلمه ای بود و بعد، معنا شد! «شهادت» در خانه زهرا، حیثیت پیدا کرد، بزرگ شد و انتشار یافت. و او، به روشنی این همه را می دانست. مادرانه، شهادت را بزرگ می کرد. آگاهانه شهادت را شیر می داد... از جغرافیای قتلگاه خبر داشت. کربلا را بر دامان می نشاند. برای عاشورا، لالایی می خواند. گیسوان «اسارت» را شانه می زد! حکایت چاه و محراب خون را می دانست. با این همه، اهل شکایت نبود. اگر هم می گفت، درد می گفت که درمان بشنود!... ابوالقاسم حسین جانی

نامت گل

نامت گل، نشانت گل آذین، یادت گلاب و غروبت گلگون! آن گلی که بهشت با عطر گلبرگ های آن از هوش می رود؛ گلی با هیجده گلبرگ بی مثال، با هیجده بهار لا یزال.

خوشا به حال هیجده بهاری که با تو شکفتند. هیجده تابستانی که به بار نشستند؛ هیجده خزانی که بر باد رفتند و هیجده زمستانی که کفن پوشیدند.... کوه ها حجم عقده های کبود توست و دریاها چکیده اشک های غریب تو. از آن روز که فدک به نام تو شد، فلک قافیه ای در خور یافت و از آن دم که آب مهریه تو شد، سفینه اهل بیت به جریان افتا د. بیت الاحزان تو، پیشگوی کربلا بود و گریه های دردناکت پیش درآمد نینوا. سیمرغ گم شده! مبادا بی تو حقیقت، آشیانه خفاش ها شود و عشق، بازیچه کاکلی ها! مادر پهلو شکسته، دل های شکسته را دریاب.

محمدتقی اکبری

ای شکوفه عصمت

ای آیینه عصمت سبز، ای بوی بهشت بی نشان، ای اشک عرش بر کرانه کوثر، ای خاتون نور و ای تحفه آسمانی، ای پاره آفتاب شب در غربت خورشید، ای حوریه در زمین و انسیه در آسمان. ای ودیعة الرسول در مفتاح فردوس و پرتو رسالت و بوی خوش محمّدی. ای شکوفه عصمت که از زلال کوثر، لاله های زهرایی به کعبه عفاف اعطا کرده ای. ای کشتی پهلو گرفته که گلوبند عصمت را در راه فدک با یاس کبود به خانه آوردی.

ای بانوی آفتاب که از لهیب آتش در خانه تو کوثر اشک ما از میان شعله ها چون چشمه خون بر بستر شهادت می بارد.... این خروشی است در دفاع از حریم حقّ از سوخته سینه زهراییان:

ای آتش افروز از خشم فاطمه حذر کن...

اسماعیل انصاری زنجانی

مادر ذبح اعظم

فاطمه کوثری است که خدایش او را اعطا کرده است. فاطمه رایحه شجره طوباست، که بابش شب معراج از آن تناول نموده است. فاطمه انسیه آسمانی است، که با مامش، خدیجه، قبل از تولد انیس بوده است. فاطمه مادر ذبح عظیم است که او را «ام ابیها» نموده است.

... فاطمه در محراب عبادت ضیابخش ملکوت و سماوات است. فاطمه معصومه ای است که غضب و رضایش، غضب و رضای «اللّه» است. فاطمه مرضیه، مُحدَّثه، طاهره، بتول و منصوره سماوات است. فاطمه مدافع و غم خوار امام زمانش است.

فاطمه مادر امام موعودِ قادر ذوالمنن و ولیِّ خون حسنین و منتقم کربلاست...

مقدمه صحیفة الزهر

علی علیه السلام تنها شد

... مرد خیبر، مرد خندق، تا شنید، از پای افتاد. آبی بیاورید...

در کنارش می گفت: ای کوثر خدا، ای دختر رسول، ای اُنس مهربان، این دل رمیده ما را دیگر چه کسی انیس و مونس باشد؟ ... یک بار دیگر آسمان گرفت و خنجر تبار قابیل، خورشیدی دیگر را که در ابتدای طلوع خود بود، بر سجاده خون از پای انداخت. رسول صلی الله علیه و آله وسلم از تنهایی درآمد و علی علیه السلام غربت خود را به سوگ نشست. و حرامیان سرمست، که علی علیه السلام تنها شد؛ چون بی همتا شد.

تلاوت بیداری

زهرا علیهاالسلام کوثر خداست. لیلة القدر خداست. جلوه جمال خداست و تفسیر جلال خدا. زهرا علیهاالسلام حصن محکم ولایت است و آموزگار خوب شهادت. زهرا علیهاالسلام تلاوت بیداری است؛ سایبان شوق است؛ تولّد بالغ تاریخ است و بهار سرشار دل های آشنا. زهرا علیهاالسلام معرّف نهایت کمال زن است و اوج عروج انسان. چشمه غدیر در باغ دستان پرتوان او به بلوغی رسید و غدیری ها از دامان عصمت او به رویشی رسیدند...

معصومه نبوّت

فاطمه علیهاالسلام مؤدبه ای بود که در ادب همتا نداشت. فاطمه معصومه ای بود که اگر چه منصب نبوّت و وصایت را نداشت، ولی در مقام عصمت، نه تنها در ردیف انبیای گذشته، بلکه بالاتر، با پدر و شوهر و اولادش از نظر عصمت یکتا و بی همتا بود... فاطمه علیهاالسلام خطیبه ای که با خطبه غرّاء و گفتار آتشینش ـ که فهم آن عقلای عالم را در حیرت فرو برده ـ حقّ سبحانه را با شهود تامّ ستوده و دوست و دشمن را متوجه حقیقت رسالت و مقام و منزلت و زحمات رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نموده و هشدار می دهد که مبادا با رفتن ایشان احکام الهی نادیده گرفته شود و وصایت «انّی تارکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْن» فراموش گردد؛ سپس با پرده برداری از مشکلاتی که عدّه ای پیش آورده و دین و کتاب و عترت را پایمال هواهای خود کردند، تا قیامت به عالم هشدار می دهد.

علی سعادت پرور

ای کوثر خد

زهرا علیهاالسلام ؛ ای کوثر خدا؛ ای ادامه نبی صلی الله علیه و آله وسلم ؛ ای همتای علی علیه السلام ؛ ای مشکاة خدا؛ ای مصباح هُدا؛ ای «و الشمس و الضحی»؛ ای معنی جمال؛ ای تفسیر جلال؛ ای تاویل کمال؛ ای واژه وفا؛ ای آیه صفا؛ ای سوره «هل اتی»؛ ای خورشید رسالت؛ ای قمر ولایت؛ ای زهره هدایت؛... بر ما ببخشای، از خانه گِلی تو شنیدیم اما از رنج قرن ها بلوغ بیداری، و راز کوفتنِ دَرْکوب هایت هرگز. وصف تو گفتیم ـ و چه بی رمق ـ که بلندای خورشید را، در عاریت ماه تمنّا کردیم.

ای جلوه الهی

ای ایّوب بلاها؛ ای یعقوب فراق ها؛ ای یوسف جغاها؛ ای کوه پر ابهت؛ ای جاری محبّت؛ ای چشمه طهارت؛ ای اسوه خدایی؛ ای جلوه الهی؛ ای عشق کبریایی؛... ای آفتاب سفر کرده، من فریاد سبز تو را، که از پشت دیوار قرن ها هنوز به گوش می رسد شنیدم. ...من در جغرافیای خانه گلی تو، تا ریخ های تاریخ را دیدم.

من در ناله های تو بر زمینِ از دست رفته ات، طهارت چشمه غدیر را و در ارتفاع نگاهت قیام طوفان را دیدم...

شعله های عشق

من اشک های تو را بر کوبه های کوچه پس کوچه های سرد و خسته مدینه یافتم. خط تو را که بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را می نوشتی، خواندم. من نشان کبودین تو را از قافله هایی که از کناره بقیع می گذشتند گرفتم.... این شعله های عشق توست که انسان خسته را به میهمانی آفتاب می خواند. در حجم نگاه تو افق هم رنگ می باخت. سبزی این سال ها هنوز وام دار آن نگاه بلندی است که از قله ناپیدای تو سر زد. من با نوای آشنای تو از قناعت انجمادها و از پس کوچه های حقیر خلافت ها رهیدم... اوج تسلیت تو را آن جا که مردِ راه را پای انداخت شناختم. من در خاموشی قبرت تابش هزاران خورشید را دیدم. اگر قبرت را نشانی نیست چه باک؟ هر سنگْ نبشته ای حکایت تو را دارد...

آموزگار ظرافت

... ای آموزگار ظرافت آن جا که مردان از پای فتادند، چگونه رفتن را تو به من آموختی و آن جا که فریادها در سینه ها گم شد فریاد خسته دردم را تو به بلوغی رساندی و آن جا که حرامیان راه را بستند با اشک هایت راهم را تا، به خدا، تو علامت گذاشتی و در باغ شهادت، مرگ را که بار زندگی آ ورده بود، نشانم دادی. خورشید در تابوت تو غروب کرد و ملائک به عشق دیدار تو به سجده در افتادند و عروج خونینت را خدا خود به نظاره نشست، تا زخم هایت را خود مرهمی نهد و چشمه کوثرش را با تو به طهارت رساند...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان