آغاز حیرت آدم(میلاد حضرت علی علیه السلام )

علی علیه السلام بی کرانِ عروجِ کمال انسان تا اوج عرش خداوندی است. او آغاز حیرت آدمی است؛ حیرتی عاجزانه و فقیرانه که روح های بزرگ را در برابر عظمت خود به زانو درمی آورد. علی، سرفرازترین قله معرفت است که آفتاب جمالش به جویندگان دانایی و عشق، نور می دهد و از سخاوت آسمانی اش بر دل های مردمان باران رحمت می بارد.

اللّه مولانا علی

ای شاه شاهان جهان، اللّه مولانا علی ای نور چشم عاشقان، اللّه مولانا علی
خورشید باشد ذره ای از خاکدان کوی تو دریای عمّان شبنمی، اللّه مولانا علی
ای رهنمای مؤمنان، اللّه مولانا علی ای سِرّ پوش غیب دان، اللّه مولانا علی
تو حاکم هفت اختری، هم سالکان را رهبری هم مؤمنان را غم خوری، اللّه مولانا علی
ای مرغ خوش الحان بخوان، اللّه مولانا علی تسبیح خود کن بر زبان، اللّه مولانا علی
مجموع قرآن مدحتش، حمد و ثنا و عزتش نام بزرگی خدمتش، اللّه مولانا علی
ای بنده شیرین زبان، از دیو گر خواهی امان هر دم برآور تو ز جان، اللّه مولانا علی

مولوی

فروغ فروزان

علی علیه السلام بی کرانِ عروجِ کمال انسان تا اوج عرش خداوندی است. او آغاز حیرت آدمی است؛ حیرتی عاجزانه و فقیرانه که روح های بزرگ را در برابر عظمت خود به زانو درمی آورد. علی، سرفرازترین قله معرفت است که آفتاب جمالش به جویندگان دانایی و عشق، نور می دهد و از سخاوت آسمانی اش بر دل های مردمان باران رحمت می بارد.

علی، شکوه اقیانوسی است که از هم آمیختن دریاهایی از ایمان و ایثار و شجاعتی از جنس اخلاص و تقوا، بنیان گرفته و غواصان حکمت و معنا را به تحیر واداشته است. اینک ما همان «گدایان مسکین» ایم که در پی «نگین پادشاهی» بر در خانه خورشید گرد آمده ایم، و با اشارتِ حال، مشتاق نَمی ازیم لطف اوییم تا با بذلِ نگاهش، ضمیر خشک وجودمان را سرشارِ بزمی از شور و شوق و شعف الاهی سازد که هنوز فروغ فروزانش از پس قرن، دست گیر شیفتگان است.

علی را نمی توان نوشت

علی علیه السلام مرد یک زمان و یک زمین نیست تا در باور محدود واژه ها بگنجد و در قالب قاب ادراک ناتمام آدمیان گرد آید. علی علیه السلام مفهوم گسترده ای است که کلمات خاکی، یارای رسیدن به حریم ملکوتی اش را ندارند؛ چه اگر با این بضاعت اندک به آن حریم وارد شوند، جز خجلت و شرمساری، سهم دیگری نمی برند. مگر می شود دریا را در سبو گنجاند و خورشید را در پس ذره ای بی مقدار پنهان کرد؟! طول نگاه و قامت اندیشه ما، کوتاه تر از آن است که ره به جایی برد که فرشتگان مقرب را به آن عرصه راهی نیست. تاریخ با همه گستردگی اش نمی تواند ظرف فضیلت های ابوالفضایل قرار گیرد. اسبانِ تیزرو خیال شاعران بزم آرا و عقاب آسمان پیمای اندیشه سخنورانِ رزم آرا، توان تسخیر قله غرورمند عظمت ابوتراب را ندارند. علی را نمی توان نوشت، علی را نمی توان گفت؛ اگر چه باید گفت و نوشت؛ چرا که :

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

شکوه مندترین قاموس ارزش ها

علی علیه السلام اسوه انسان کامل بود؛ تجلی مردی با جمع همه تضادها؛ سوز گدازنده ای که در برابر عظمت خدایش، سجاده را غرق اشک می کرد. شمشیر برنده ای که در ستیز با ظلمت پرستان به سان برترین قهرمانان، حماسه می آفرید. پیر دل جویی که با دستان مهر، گره غم می گشود. قاضی عادلی که در میان مردمان، عدل تقسیم می کرد. رازگشای خرمندی که گنجینه معانی می گشود. خطیب سخن آفرینی که توفان احساس ها را برمی انگیخت. دستانش دشت برکت و چشمانش چشمه های عاطفه بود. دردهای آدمیان برای علی علیه السلام بزرگ بود، اما دنیایشان کوچک. علی علیه السلام مجموعه ای از اضداد بود؛ والاترین آرمان بشر، شکوه مندترین قاموس ارزش ها.

واژه ها هنوز هم مشغول اند

خورشید مثل کسی که گویی همه چیز را می داند، دستانش را زیر گونه های خود گذاشته بود و به کعبه می نگریست. حالا او می دانست اگر آن اتفاق استثنایی بیفتد، دیگر کسی خورشید بودن او را باور نمی کند. او اینک فاطمه را می دید که باردارِ خورشیدی به نام علی بود. با به دنیا آمدن او، دیگر بعید بود آسمانی ها در وصف خورشید از او سخن بگویند، با این همه او هم مانند بقیه آسمانی ها، منتظر و شادمان بود. علی که آمد، خیلی ها سر بالا گرفتند، مثل «رجب» که حالا دیگر میان ماه ها سری پیدا کرده بود. بعد از آن نوبت واژه ها رسید، بسیج شدند و هر چه از دستشان برمی آمد، کردند، کم هم نگذاشتند؛ تمام آن چه می توانستند بگویند یا بسرایند گفتند و سرودند، اما باز سال های سال تا توصیف کامل علی، وقت می خواستند. واژه ها هنوز هم مشغول اند، اما به این اطمینان قلبی رسیده اند که این مهم کار آن ها نیست، علی فراتر از توان همه آن هاست.

یقین کامل علی علیه السلام

علی علیه السلام تجلی اوج و عروج ایمان بود و مظهر شایسته بنده ناب. «یقین» با ذرّه ذرّه وجود علی در هم آمیخته بود. او در شکوه همه عظمت های هستی، در ژرفای زیبایی های همه نقش بندی های نقاش آفرینش، در رمز همه خوشایندها، در راز همه مصیبت ها، و در حکمت نهفته همه رخ دادها، دست پنهان و پیدای خدا را می دید؛ از این رو پیوسته می گفت: «اگر همه پرده های پندار به کناری رود، یقین علی افزوده نگردد».

هر کس که پس پرده گرفتار آید کوشد که رهی از آن برون بگشاید
گر پرده غیب نیز یک سو گردد هرگز به یقین من نمی افزاید

خودشناسی

تا آدمی خود را نشناسد، بیهوده رنجِ درک دیگری را به جان هموار می کند. برای بار یافتن به افلاک عرش الاهی نیز باید ابتدا از مرز شناخت خود گذشت؛ چرا که آدمی در جاری رودی از روح و جسم جریان دارد و مجموعه ای از شگفتی ها در وجودش به ودیعت نهاده شده است. دقت در ژرفای این همه شکوه و شناخت آن همه عظمت، دریچه های حکمت و معنویت را به روی انسان می گشاید، که پله اول و گام نخست نردبان معرفت آدمی است. همان سان که مولا علی علیه السلام فرمود: «هر که خود را شناخت، همانا پروردگارش را شناخته است».

هر بنده به غیب و قدس ایمان ورزید هر روز فزون ترش شود دانش و دید
هر کس که شناخت خویشتن را نیکو شک نیست، خداشناس خواهد گردید

شکر قدرت

انسان به حمد و سپاس مأمور شده است؛ شکر از پروردگار بی کرنه ای که به ما لباس هستی پوشاند، سپاس از پدر و مادری که مهرمندانه با بذل وجود خویش، دست ما را گرفتند تا به پا خیزیم، تقدیر از آموزگارانی که وام دار علم و کردار آنانیم و...، اما هر عطا نیز شکر ویژه ای دارد و هر نعمتْ سپاسی مخصوص. در این میان، شکر توانمندی، دست گرفتن از ناتوانان است یا عفو در هنگام دست یافتن بر دشمنان، همان سان که حضرت علی علیه السلام فرمود: «اگر بر دشمنت برتری یافتی، بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وی ساز».

بر دشمن خویشتن چو پیروز شوی باید ز طریق عدل بیرون نروی
کن عفو چو شکرانه پیروزی خود آری که هماره عفو زیبد زقوی

کیمیای سکوت

آنان که از گنج خرد بهره ای نبرده اند، بی پرده، پرده های گفتار را می درَند و بی وسواس، سخن می رانند. غافل از آن که با گشودن قفل قفس حرف ها، گاه اسرار مگو بازگو می کنند، با زخم شمشیر زبان، بستر ستیز و کینه می گشایند، قلبی را جریحه دار رنجی می سازند و در نهایت، سینه تهی از معرفت و مغز خالی از اندیشه شان را بر همگان رخ می نمایانند. اما آنان که از کیمیای خرد، مِس وجود را به طلای حکمت، زر اندود کرده اند، کم تر گنجینه امن و امان سکوت را با کلید سخن می گشایند، همان سان که امیر بیان علی علیه السلام فرمود: «چون خرد کمال گیرد، گفتار، نقصان پذیرد».

هر دل که شود تهی ز حکمت، میرد خوش آن که هر انتقاد را بپذیرد
هر کس خردش فزون شود می بینیم حرف و سخنش به طبع، کاهش گیرد

گوینده یا گفتار؟

دُرّ در هر کجا و در دست هر که باشد، درّ است؛ گران بها و ارزش مند. شمشیر در دست هر که ـ زنگی مست یا مرد هوشیار ـ تیز است و برنده. معرفت از هر زبان که بتراود، یقین افزا و ظلمت زداست. آنان که از گوهر خرد، توشه دارند، به ژرفای سخن می اندیشند نه به گوینده آن. چه بسا دیوانه ای در زنجیر، سخن به حکمت بگوید و اندیشمندی توانا، پندار باطل ببافد. این معنا، همان سخن والای حضرت علی علیه السلام است که فرمود: «به گوینده سخن ننگرید، به گفتار او بیندیشید».

آن کس که طریق حق شناسی پیمود جز حق شنوی، گره ز کارش نگشود
هرگز منگر به این که گوینده که هست بل در پی آن باش که هر گفته چه بود

دشمن نادانسته ها

 

ناآگاهی، پرده ای از تاریکی بر پندار آدمی آوار می کند. انسان تا وقتی در گرداب گمراهی گرفتار است، برای نزدیک شدن به حقیقت های پیرامون و با خبر شدن از کنه ذات بسیاری از واقعیت ها، برای خود مرزهای خیالی ترسیم می کند و فراتر از آن گام نمی نهد. پدیدآیی بسیاری از افسانه های باطل و ترس های موهوم، ریشه در همین اندیشه دارد؛ در حالی که اگر تردیدها زدوده شود و خیال ها رنگ حقیقت گیرد، بسیاری از ترس ها و افسانه ها ـ که ناشی از جهل ما هستند ـ رنگ می بازند. طبع آدمی مخالف با نادانسته هاست و از این رو حضرت علی علیه السلام فرموده اند: «مردم، دشمن آن اند که نمی دانند».

هر کس که ز عقل و علم برخوردار است شک نیست درخت دانشش پر بار است
هر کس که بود ز دانشی بی بهره بی هیچ شکی در دل از آن بی زار است

بردگی همیشگی

عزت ز قناعت است و خواری ز طمع با عزت خود بساز و خواری مطلب

گاه انسان هایی در اوج نیاز، به مقام بی نیازی از دیگران می رسند و گاه از آن سوی مردمانی که غرق در ثروت و نعمت اند، هم چنان دست طلب و چشم طمع به مال دنیا دارند و کاسه های گدایی خویش را به نزد صاحبان جاه و جلال دنیا می برند. طمع، چونان چشمه ای چرکاب است که هیچ گاه از جوشش نمی ایستد در درون اینان موج می زند و از این رو، همیشه در قفس نفس اسیر و چون بردگانی دربند به زنجیر طمع گرفتارند. همان سان که مولا علی علیه السلام می فرماید: «آزورزی و طمع کاری، بردگیِ همیشگی است».

هر که بر خود درِ سؤال گشاید تا بمیرد نیازمند بود
آز بگذار و پادشاهی کن گردن بی طمع بلند بود

تجارتی سودآور

ره پیموده در راه رسولان الاهی و عمل به اوامر نورانی آنان، تجارتی است سرشار سود، به قیمت کسب رضایت خداوندی و نجات از عذاب دردناک ابدی. پارسایان چشم به سودی دارند که تا هستی هست، فزونی می یابدو کاستی در آن راه ندارد. آنان به بازار رحمت الاهی گام می نهند و کالا به محبوبی عرضه می کنند که در اصل، صاحب کالاست و خریدار چیزی است که خود بخشیده است. به راستی که ازاین بهتر داد و ستدی نیست؛ که خریدار خود ببخشد و بخشیده خود را به بهای گزاف بخرد. این همان معنای سخن امیربیان، حضرت علی علیه السلام است که در اوصاف پارسایان فرمود: «دست به تجارت سودمندی می زنند که پروردگارشان بر ایشان منظور داشت».

در این بازار پر سود و زیان بود ز لطف ایزد آنان را همه سود
جهان بازار و سودا، پارسایی گر آسان سازد الطاف خدایی

کوچک، غیر خد

پارسایان که پرتوی از نور ازلی در دل هایشان راهی از روح و ریحان الاهی گشاده، آن چنان عظمت آفریننده هستی چشم جانشان را فرا گرفته است که در نظرگاه آنان، وجود غیرخدا ناچیز می نماید. ایشان که شکوه و حقیقت عظمت را در بارگاه قدس خداوندگاری دریافته اند، دیگر به آستان مقام ها و منزلت های دنیایی، سر تعظیم نمی نهند و بر خاک نمی افتند. آنان که دل به زلال یاد خداوندی سپرده اند، در برابر همه بیدادها، و رها از همه بیم ها، راه روشنی می روند و حرف حق فریاد می کنند؛ چرا که به فرموده مولا علی علیه السلام : «خالقْ چنان در دل پارسایان بزرگ است که هر چه غیر اوست، در دیدگانشان کوچک است».

هر آن دل روشن از نور الاهی است به چشمش هر دو عالم، خاک راهی است
چو بیند چشمی آن خورشید جان را نبیند ذرّه ای هر دو جهان را

تواضع

فروتنی، از اوصاف مؤمنان درست کردار است. قرآن مجید در سخنی زیبا، مردمان را به پرهیز از تکبر پند داده و فرموده: «در زمین با بزرگ منشی و سرمستی راه مرو، که نه زمین را توانی شکافت و نه در بلندی به کوه ها خواهی رسید» و سپس در آیه ای دیگر، مؤمنان را چنین توصیف کرده است: «و بندگان رحمان آنان اند که بر زمین با فروتنی و نرمی راه می روندو هر گاه نادانان با آنان خطاب کنند، سلام می گویند: [و می گذرند]. تواضع، فرزند راستین خویشتن شناسی است. آن که خود را خوب نمی شناسد، خود را بزرگ تر از آن که هست می بیند. متکبران، خویشتن ناشناسان عاجزی بیش نیستند که گاه از سر حقارت نفس، مدعی عظمت دروغین می شوند، وگرنه پرهیزکاران، همان گونه که علی علیه السلام فرموده است: «تواضع پیشگی، شیوه زندگی آنان است».

به رفتارند با مردم، فروتن نیازند از تواضع، بر زبان مَنْ
تواضع پیشه کن، کز خودپرستی در افتی ناگه از بالا به پستی

پاسبان دیده و گوش

آدمی باید که پاسبان ضمیر خویش باشد. هر کلام و هر منظره، هر بانگ و هر رنگ، نبایداجازه ورود به روح او را بیابد. باید از کمند صیاد غفلت آفرین گناه گریخت؛ چرا که اگر چیزی اجازه ورود یافت، مهر خود را بر دل خواهد زد و خاطره حضور خود را ماندگار خواهد کرد. پس نباید که پنجره چشمان خود را بر هر منظره بگشاییم و بر هر آوا و آواز گوش بسپاریم. به تعبیری دیگر، سخاوتمندی در خرج کردن حواس، عین بخل ورزیدن به سعادت خویش است. حضرت علی علیه السلام در وصف پرهیزکاران می فرماید: «چشم را بر آن چه خداوند بر آنان حرام کرده می بندند و گوش را به علمی می سپارند که نافع است».

نظر وقف جمال دوست بنمای دو چشم پاک بین، آن سوی بگشای
سخن بشنو ز وحی آسمانی که مرجان راست، عمر جاودانی

ایمن از گزند

گاه برخی مردمان، چنان بد ذات و بد دهن و خبیث اند، که انسان نه به احترام عظمتی در وجود آنان، بلکه برای در امان ماندن از گزندشان، پیشارویشان سکوت می کند و حرمتشان می نهد. در روایت نیز آمده که: «بدترین خلق خداکسی است که مردم به خاطر خباثتی که در اوست، احترامش گذارند». اما در آن سوی، مردم اطمینان دارند که از پارسیان گزند نخواهند دید؛ نه غیبت، نه سعایت، نه حسد، نه خصومت، و نه...، هیچ یک، از آنان برنمی خیزد. از رفتار مؤمنان، شر نمی بارد مثل دریا به نزدیکان درّ می دهند و به آن ها که دورند، باران. این سخن علی علیه السلام است که درباره پرهیزکاران فرمود: «دیگران از گزندشان ایمن اند».

نبیند هیچ کس، ز آنان جفایی جز این نبود طریق پارسایی
ز پاکان می نبیند هیچ کس، شرّ شرّ انگیزد رخ ناپاک گوهر

بهترین توشه

شیرین ترین و لذیذترین میوه ای که انسان از شجره شریعت می چیند، میوه تقواست؛ چراکه کرامت آدمی در نزد پروردگار، بسته به مرتبه تقوای اوست. در پیشگاه خداوند، با میزان تقوا آدمی را می سنجد، نه با موازین اعتباری و قراردادی خودساخته بشر. تقوا به آدمی بصیرت، شجاعت و حق گرایی می بخشد و در برابر شک ها، شبهات و مصیبت ها، چونان سدّی استوار ایستادگی می آموزد. مؤمن، در برابر وسوسه های ظلمت افزای باطل، به نوری نورانی است که او را راهنمایی می کند. این بصیرت دنیوی، در آخرت نیز همراه آدمی است؛ چرا که در آن جا، حاصلی را درو می کنیم که در دنیا کشته ایم. این سخن گران قدر علی علیه السلام است که فرمود: «بدون تردید، بهترین توشه [دنیا و آخرت] تقواست».

چند باشی بهر این حلوا و نان زیر منت از فلان و از فلان
نیست جز تقوا در این ره توشه ای نان و حلوا را به هِل در گوشه ای

وحشتناک ترین وحشت

برخی چنان خود را دوست می دارند که نمی توانند هیچ کس دیگر را دوست بدارند. در دل خویش جز خود برای هیچ کس جا نگذاشته اند. دیگران را دور می بینند و به تحقیر می کشانند. این خوی پلید، رفته رفته بویی از تنفر وزشتی از خود می پراکند، که مردمان را از آشنایی و دوستی و هم سازی گریزان می سازد، و شخص را در اسارت زندان هولناک تنهایی گرفتار می کند.

گویی خودپسند در بیابانی به سر می برد که احدی در آن زیست نمی کند، جز او و دیو نفس او، و از همین روست که خودبین در هراسی همیشگی گرفتار است، همان گونه که مولا علی علیه السلام دربیانی بلند فرمودند: «وحشتناک ترین وحشت، عجب و خودپسندی است».

عیب است، بزرگ بر کشیدن خود را واندر همه خلق، گزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را

گنج قناعت

قناعت، آدمی را از درون غنا می بخشد. آنان که به کفاف، رضایت می دهند، به راحتی و آرامش دست می یازند و در فراخنای آسایش می آرمند. میل و طمع، کلید سختی ها و مرکب حرارت ها هستند و جز ذلت و اسارت به همراه نمی آورند. آنان که در سایه سار درخت قناعت می نشینند، میوه عزت و آبرو می خورند و آنان که گرسنه طبع، چشم طمع می گشایند و دست نیاز دراز می کنند، جز خواری و خفت بهره ای نمی برند. در این راه، بی نیاز ثروتمندِ طمعْ کردار محتاج است و ناخشنود، و نیازمند قانع، بی نیاز است و خرسند، و چه گنجی بی کران تر از عزت و خشنودی و رضایت. همان سان که علی علیه السلام فرمودند: «قناعت، سرمایه ای پایان ناپذیر است».

قناعت کن ای نفس بر اندکی که سلطان و درویش بینی یکی
چرا پیش خسرو به خواهش روی چو یک سو نهادی طمع، خسروی

آرامشی سرشار

انسان بی خدا، پیوسته لبریز تشویش و اضطراب است و در هر باد، چون پر کاهی کم مقدار به هر سوی می رود. اما یاد خداوند، آرامش و سکینه و سکونی می آورد که توفان نیز آدمی را نمی لرزاند. کسانی که نه خود بصیرت دارند و نه در پناه بصیرت دیگری زیست می کنند، هم چون پشه هایی سبک وزن اند که کم ترین بادی و کوچک ترین نیرویی آن ها را می رباید و از جایی به جایی دیگر می افکند. آن چه به آدمی، استواری و سنگینی می بخشد، تقواست. آنان که در کشتی پرهیزکاری سوارند، هیاهوی موج های ناگواری و توفان های شهوت و غضب آنان را به تزلزل و لرزش نمی افکند. نزدیکی واطمینان خداوندی، در دل هایشان بذر ثبات و سکون می کارد تا آن جا که از غم ها و شادی های حقیری که بر دل های دیگران تاثیر می گذارد، تاثیر نپذیرند. این همان سخن علی علیه السلام است در وصف پارسایان که: «آنان در کشاکش دشواری ها و مشکلات، با وقار و آرام اند».

چو گیتی در زلازل، با وقار است نه چون چرخ از فسون، ناپایدار است
به دریای جهان، نوح زمان است ز توفان حوادث، بی زیان است

در زلال کلام امام

بنده آرزوی دراز نکند، جز این که آخرت را فراموش کند.

سلامت، در استقامت و دعا کلید رحمت است.

بهترین چیزی که برای مردم مایه الفت دل دوستان است و با آن، کینه را از دل دشمنان بزدایند، خوش برخوردی هنگام دیدار، احوال پرستی در نبودن آن ها، و شادباشی در حضورشان است.

امانت را به صاحبان آن باز گردانید، اگرچه کشنده فرزندان پیامبران باشد.

چه اندازه گسستن پس از پیوستن، جفاکاری پس از دوستی و برادری، و ستیزه جویی پس از مهرورزی، زشت و نازیباست.

پارسایان برادران اند، و چیزی نزد هر برادر از برادرش گرامی تر نیست.

خویشتن داری بیاموزید، که همانا بردباری دوست و وزیر مؤمن است، دانش، رهنمای اوست، نرمش برادرش، خرد رفیقش و صبر فرمانده لشکرش.

خدا را، خدا را، درباره بینوایان؛ آنان را در زندگی خود شریک کنید.

در هر حال حق بگو. با پرهیزکاران دوستی و فاسقان را ترک کن. از منافقان کناره گیر و با خائنان هم صحبت مشو.

برترین زیور مؤمن، فروتنی است؛ جمالش، عفت ورزی است؛ شرفش، دین فهمی؛ و عزتش، رها کردن گفت وگوهای بیهوده.

از امیرمؤمنان علی علیه السلام سوال شد: «توبه نصوح» چیست؟ در پاسخ فرمود: پشیمانی به دل، استغفار به زبان و تصمیم بر بازنگشتن به آن».

حسود را خوشی، ملوک را دوستی، و دروغگو را مردانگی نیست.

بر شما باد به پرهیزکاری از خدا در پنهان و آشکار، و سخن حق در حال خشنودی و خشم.

هیچ ثروتی چون خرد، و هیچ فقری بدتر از نادانی نیست.

زاهد در دنیا، کسی است که حرام، صبرش را ندزدد و حلال، از شکرش باز ندارد.

آقاترین مردم در دنیا سخاوتمندان اند و در آخرت پرهیزکاران.

حق خدا در تنگ دستی صبر و رضایت مندی است و در گشاده دستی، سپاس است و شکر.

ستمکار ،یاری رساننده بر او، و رضایت مند از عمل او، هر سه با هم شریک اند.

هر که تواند خود را از چهار چیز نگه دارد، شایسته است که هرگز بد نبیند: شتاب، لجبازی، خودبینی و سستی.

بینوایی و تنگ دستیِ خویش را به مردم بازمگو، و برای رضای خدا با عزت و پرده پوشی صبر کن.

هر که از قصاص ترسد، از ستم بر مردمان خودداری کند.

پرسش شد که مروت چیست؟ فرمود: کاری در نهان نکنی که در عیان از آن شرمنده باشی.

آن که خیراندیش و خیرجو باشد، سرگردان نگردد، و آن که در کار خویش مشورت کند، پشیمان نشود.

خدا را، خدا را، درباره همسایگانتان؛ چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره شان سفارش کرده و پیوسته سفارش می کرد تا گمان کردیم که آن ها را ارث برندگان ما می کند.

نیکی کردن و پنهان داشتن کردار نیک و شکیبایی بر بلاهای سخت و نهان داشتن مصیبت ها، از گنج های بهشت است.

سرزمین ها، به وطن دوستی آباد است.

مرد آسمان

باید تو را غریبه ساحل نشین نوشت دریا تو را به سهم خودش این چنین نوشت
آن روز نور سهم سپیدی، خدای شعر شعر سپید چشم تو را آتشین نوشت
با من بگو چه قدر بزرگی که کهکشان دنباله نگاه تو را نقطه چین نوشت
می سوزد آفتاب از این پس، عجب نیست این سان که داغ عشق تو را برجبین نوشت
مردان پابرهنه همه ذوالفقار تو باید تو را فرشته مردآفرین نوشت
تنها برای خاطر ما، مرد آسمان نام تو را خدای جهان در زمین نوشت

فاطمه آقابراری

گیتی هنر کرد

فلک امشب مگر ماهی دگر زاد ز ماه خویش، ماهی خوب تر زاد
غلط گفتم که خورشید درخشان که مه باید ز نورش زیب و فر زاد
شهنشاهی، بزرگی، نام داری که شاهان بر رهش سایند سر، زاد
صدف آسا، جهان آفرینش درخشان گوهری والاگهر زاد
ز بعد قرن ها گیتی هنر کرد که این سان قهرمانی باهنر زاد
پدرها بعد از این هرگز نبینند که دیگر مادری این سان پسر زاد
فری بر مادر نیکو سرشتش غزال ماده گویی، شیر نر زاد

سیمین بهبهانی

دست دعا

مقابل حرم کعبه ایستاد، زنی به تن ز شمر و حیا و وقار، پیرهنی
گشود دست دعا سوی آسمان و گریست شکفت غنچه صفت لب، به زیر لب سخنی
که یارب از کرم، آسان نمای مشکل من که بار دارم و آزرده جان و خسته تنی
ندا به فاطمه بنت اسد رسید ز حق قدم به خانه من نِه، که میهمان منی
در آن مکان مقدس قدم نهاد و بزاد گرفت دست خدا را به دست، شیرزنی
خدا، نهاد علی، نام خانه زادش را که روح نامتناهی دمید بر بدنی
پیمبر آمد و زد بوسه بر لب و دهنش که آفرینِ خدا بر چنین لب و دهنی

عین الکمال

سروش غیبم به پرده دل سراید از عشق داستان ها که جز به مهر علی فروزان نگردد انوار آسمان ها
چو حُسن او ماه دلربایی، چو طلعتش جلوه خدایی چو قامتش سرو با صفایی ندیده چشمی به بوستان ها
به مُلک جان شاه کشور است او، به شهر علم نبی در است او به گنج حق، پاک گوهر است، خراج یک جلوه اش جهان ها
خلیفة اللّه اعظم است او، معلم روح آدم است او امیر پاکان عالم است او، امام مطلقْ بر انس و جان ها
تو ظلّ خورشید لایزالی، تو ذات بی مثل را مثالی تو ساقی جرعه وصالی به باغ رضوانْ به بوستان ها
تو بسمل دفتر خدایی، به کشتی شرع ناخدایی شهنشه تاج انمایی، ثنای حسن تو بر زبان ها
تو پرده دار ظهور ذاتی، تو آیینه جلوه صفاتی تو کشتی نوح را نجاتی، فراتر از گردش زمان ها
«الهی»ام بنده تا شاهم به کوی عشقت فتادهْ راهم که بخشد ار غرقه محبتت ز آتشم امان ها

محی الدین مهدی الهی قمشه ای

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان