ماهان شبکه ایرانیان

ساخت و ساختگرایی

معنای «ساخت » در جامعه شناسی به قدری متعدد است که ارائه فهرست کاملی از آنها بسیار مشکل و حتی ناممکن به نظر می رسد. لذا، در اینجا به توضیح بعضی نکات مهم بسنده می کنیم:

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

ساخت

معنای «ساخت » در جامعه شناسی به قدری متعدد است که ارائه فهرست کاملی از آنها بسیار مشکل و حتی ناممکن به نظر می رسد. لذا، در اینجا به توضیح بعضی نکات مهم بسنده می کنیم:

مفهوم «ساخت اجتماعی » از نظر مرداک (Murdock) به پیوستگی نهادهای اجتماعی اشاره دارد. وی می گوید: نهادهامجموعه های دلخواه و تصادفی نیستند، بلکه از نوعی ساخت برخوردارند. مرداک در مورد جوامع باستانی به تفکری اساسی، که منتسکیو در روح القوانین به طور منظم مورد مطالعه قرارداده بود، دست یافت. این تفکر گاهی به عنوان شکلی از تحلیل ساختی - کارکردی تلقی می شود. یکی از اهداف این نوع تحلیل، تبیین پیوستگی و نشان دادن وابستگی متقابل نهادهای اجتماعی است. پارسونز نیز تلاش کرد تا نشان دهد که ساخت صنعتی مشاغل با نهادهای خانواده نوع سنتی (خانواده گسترده با مسکن واحد) سازگاری ندارد.

به طور کلی، مفهوم ساخت، بویژه برای کارکردگرایان و ساختگرایان، معنایی مشابه با مفهوم نوع (type) دارد. برای ارائه نوع شناسی توجه به موارد زیر لازم است:

1- ارائه فهرستی از متغیرهایی که به نظر می رسد با یکدیگر همبستگی دارند.

2- نشان دادن اینکه این متغیرها روابط متقابل ساختاری با هم دارند و تصادفی نیستند.

3- استفاده این روابط متقابل برای توزیع اطلاعات مشاهده شده در انواع و طبقات.

یک مورد ساده را در نظر بگیرید: چهار متغیر با دو علامت (- / +) وجود داشته باشند که همه عناصر مورد نظر یا ++++ یا باشند می توان گفت در اینجا دو نوع عنصر یا دو نوع ساخت وجود دارد. در این مورد، همبستگی متقابل ( intercorrelation) میان متغیرها کامل است. وقتی می توان انواع ساخت ها را تنظیم کرد که همبستگی متقابل، اگر کامل نیست، دست کم، تصادفی نباشد.

در برخی متون فکری مفهوم «ساخت » در تقابل یا در ارتباط با واژه های دیگر به کار می رود; مثلا، گورویچ (Gurvitch) و گروه های سازمان یافته (organized groups) فرق می گذارد. این تمایز، در واقع، تمایز آشنای دیگری را تداعی می کند. گورویچ تاکید می ورزد که گروه و گروه بندی می تواند بر روی پیوستاری نشان داده شود که یک طرف آن گروه هایی را نشان دهد که منافع آنها در سازمان های متعددی متبلور می گردد و طرف دیگر گروه هایی را نشان دهد که مرادف با طبقات ساده آماری اند. می توان میان گروه های سازمان یافته و گروه هایی که اصطلاحا «اسمی » نامیده می شوند گروه های پنهان (concealed groups) دارندورف ( Dahrendorf) را جای داد. گروه های پنهان از افرادی تشکیل می شوند که در منافع عمومی با هم مشترک اند. گورویچ، که در مقایسه با دارندورف بیشتر طرفدار این پیوستار است، تصور می کند که می توان میان گروه های اسمی و سازمان یافته یک نردبان کم و بیش ساخت یافته از گروه ها را قرار داد.

گاهی مفهوم ساخت در برابر مفهوم تصادفی (contingency) به کار می رود. لذا، «ساخت » غالبا عناصر ثابت را در برابر عناصر متغیر آن تعریف می کند. بدین ترتیب، ساخت یک مدل، پارامترهای این مدل یا تمام کارکردهایی که متغیرها را به یکدیگر مرتبط می سازد یا مجموع کارکردها و پارامترها را نشان می دهد. بنابراین، اگر فرض کنیم متغیر x3, x2 , x1 چنین رابطه ای با هم داشته باشند: cx1 + dx2 + q ax1 + b x2 f(x) ; x3g (x1, x2) در اینجا گاهی ممکن است گفته شود که پارامترهای q ق d , c , b , a ساخت نظام را نشان می دهد. گاهی احتمالا ساخت شکل g ق f روابط متغیرها را نشان می دهد. گاهی به تمام اشکال g , f و پارامترهای g ق , c , b , a d اشاره دارد.

«ساخت »، کم و بیش با ابهام برای تمییز اصلی از ثانوی، ضروری از غیر ضروری واساسی (basic) از احتمالی ( «ساخت اجتماعی » را به معنای «رشته (thread) نیروهای اجتماعی متعاملی » به کار می برد «که روش های گوناگون مشاهده و تفکر را به وجود می آورد.» در اینجا «ساخت اجتماعی »، دقیقا به تمام عناصر نظام اجتماعی، که جامعه شناس آنها را موجب پیدایش عناصر دیگر و مسلط بر آنها می داند، اشاره دارد. برای مانهایم این عناصر مادی - که بدون دقت، «نیروهای اجتماعی » نامیده می شود - است که عناصر فکری (ideological) را تبیین می کنند. البته این مطلب تفاوت گذاری مشهور مارکس میان روبنا و زیربنا را به خاطر می آورد. تاثیر سنت مارکسیستی توضیح می دهد که چرا جامعه شناسان غالبا «ساخت اجتماعی » را به مثابه وجه یا نسخه (version) دیگری از «نظام قشربندی » به کار می برند، در حالی که متغیرهای قشربندی اساسی و تعیین کننده فرض می شوند. اگرازابتدا دسته هایی از متغیرها به عنوان تعیین کننده فرض نمی شد «ساخت اجتماعی » وجه دیگری از مفاهیمی مانند « سازمان اجتماعی » (social orgaunizatian) یا «نظام روابط اجتماعی » (system oF social relations) تلقی می گردید. این مطلب را کروبر (Kroeber) ، ایوانز - پریچارد (Pritchard و رادکلیف براون (Radcliffe Brown) هرکدام به شیوه خاص خود توضیح داده اند.

بعضی اوقات «ساخت اجتماعی » به معنای محدودیت هایی به کار می رود که کنش فردی با آن مواجه می گردد. اگر به این تعریف کاملامقبول،این قضیه (proposition) قابل مناقشه را اضافه کنیم که ساخت ها در تمام موارد برای تعیین کنش فردی کفایت می کنند، یعنی به طور کلی، فرد را نسبت به موضوع آزاد نمی گذارد، نوع کاملا گسترده ای ( spread) از گروه ساختگرا به دست می آید.

در برخی از متون، «ساخت » تقریبا معادل توزیع (distribution) ، به معنای آماری آن، به کار می رود. بنابراین، «ساخت اجتماعی - شغلی » (socio-professional str.) برای توصیف توزیع افراد جمعیت در انواع گوناگون موقعیت های اجتماعی - شغلی به کار می رود. همین طور، لازارسفلد (Lazarsfeld) وقتی در مورد متغیرهایی صحبت می کند، که مشخص کننده واحدهای جمعی است، ازمتغیرهای ساختی سخن می گوید. بلاو (Blau) نیز وقتی یک متغیر به صورت کارکردی از یک توزیع نمودار می شود، از تاثیر ساختی سخن می گوید. بنابراین، به نظر بلاو، زمانی که تمایل کارگران یدی به رای دادن به چپ (Left) به وسیله نسبت آنها در محیط تعیین می شود، یک تاثیر ساختی وجود دارد.

همچنین «ساخت » به عنوان معادل واژه آلمانی gestalt و واژه انگلیسی pattern به کار می رود. این معنی مستلزم مفهوم پیکربندی (configuration) است. در این معنی، گروه نما (sociogram) برای نشان دادن ساخت گروه به کار می رود. تحلیل ساختی برای اشاره به نمایش گرافیکی یا ماتریسی روابط جذب کنندگی (attraction) و دفع کنندگی (repulsion) میان اعضای یک گروه به کار می رود. «ساخت » همچنین برای توصیف ماتریس همبستگی میان متغیرها نیز کاربرد دارد تا نشان دهد که ضریب های همبستگی (coefficients of correlation) ارزش ها به طور تصادفی توزیع نشده اند.

بنابراین، اگر نظام (system) به معنای «مجموعه عناصر به هم وابسته » فرض شود مفهوم ساخت می تواند در ارتباط با مفهوم نظام در نظر گرفته شود. «ساخت » همچنین می تواند به مفاهیم دیگر قرار گیرد; یعنی معانی متفاوتی که تنهامتن (context) کم و بیش معنای دقیق آن رامعین خواهد کرد.

ساختگرایی

این واژه مجموعه ای از افکار پیچیده و پراکنده را توصیف می کند که در دهه 1960 میلادی، بویژه در فرانسه، در علوم اجتماعی پدید آمد. اصولا به نظر می رسید که ساختگرایی به مثابه یک تلاش روش شناختی مزایای انقلاب ساختگرا را، که در زبان شناسی در حال وقوع بود، به دیگر علوم اجتماعی توسعه می بخشد. از یک سو، فقه اللغه کلاسیک ( philology) اساسا به توصیف تمام اجزای زبان ها می پرداخت (واژگان، نحو و جز آن.) ازسوی دیگر، زبان شناسی ( ساختگرا به تحلیل ساخت زبان کمک کرد. مثال واج شناسی (phonology) به ما اجازه می دهد تا به راحتی مفهوم ساخت را توضیح دهیم. واج شناسی کلاسیک می خواهد واج های گوناگون (صوت های اساسی در یک زبان) را تشخیص دهد. در نهایت، واج شناسی، سعی می کند تا تحول تاریخی این واج ها و تفاوت آنها را در بخش های گوناگون یک جامعه توصیف کند. به عنوان مثال، مجموعه ای از واج های آلمانی را با واج های فرانسوی مقایسه نماید. از سوی دیگر، واج شناسی ساختگرا می خواهد اثبات نماید که مجموع واج های یک زبان، نظام منسجمی را می سازد که قادر است چارچوبی مناسب و اقتصادی به فرایند ارتباطی عرضه نماید. به واج های انگلیسی توجه نمایید: طبق نظر (ترکیب Jakobson یاکوب سان ) تمام واج های زبان انگلیسی از دوازده ویژگی متمایز بنیادین و دوتایی ساخته می شوند:

با صدا/ بی صدا (vicalic/not vicalic) ، صامت/ غیر صامت (consonantal notconsonantal/) ،زیر/بم ( flat/sharp) ، خیشومی/ دهانی (hasal/oral) ،بلند/کوتاه (long/short) و....

این دوازده ویژگی دوتایی از لحاظ نظری 4096 212 ترکیب از واج های ممکن را مجاز می سازد. بسیاری از زبان ها عملا تنها تعداد اندکی از این واج ها را مورد استفاده قرار می دهند. البته واج های واقعی یک انتخاب اتفاقی از واج های ممکن نیستند، بلکه آنها نظامی از ترکیبات و ویژگی های متمایز و اساسی را نشان می دهند; یعنی ساختی که زبان شناسی ساختی آن را به دقت تحلیل می کند.

تفاوت میان واج شناسی کلاسیک و واج شناسی ساختی و به طور عام تر، تفاوت میان زبان شناسی کلاسیک و زبان شناسی ساختی در حوزه مطالعات زبانی (برای برخی از علوم اجتماعی)، تمایزات قدیمی و آشنایی را بازگو می کنند. بنابراین، می توان هم نهادهای اجتماعی را به راحتی توصیف کرد و هم ساخت نظامی را که از مجموع نهادهای جامعه به دست می آید، مورد مطالعه قرار داد. روش اخیر، که می توان آن را «ساختی » نامید، روشی است که منتسکیو آن را در کتاب روح القوانین به کار برده است. به نظر منتسکیو، چارچوب سیاسی، سازمان حقوقی، سازمان اجتماعی و سازمان خانوادگی یک کل منسجم را می سازد; چیزی که امروز ما آن را «ساخت » می نامیم. وی بسیاری از ترکیبات ممکن را خارج می سازد; چون این ترکیبات در آن ساخت اجتماعی خاص قابل درک نیستند. به هر صورت، منتسکیو نمی گوید که عناصر اجتماعی متفاوت ضرورتا به یکدیگر اشاره دارند. این واقعیت که برخی از ترکیبات کنار گذاشته می شوند به این معنی نیست که ترکیبات محدود و قابل مشاهده نظام مند و منسجم اند.

دوتوکویل عقیده مشابهی در کتاب رژیم سابق و انقلاب ابراز داشته است. وی توضیح می دهد که ویژگی تمرکز اداره فرانسوی چگونه توانست نظام اجتماعی و سیاسی فرانسه را متفاوت با نظام انگلیسی بسازد. حتی نویسندگان جدیدی چون مرداک نیز چنین عقایدی دارند. مرداک در کتاب ساخت اجتماعی با استفاده از اطلاعاتی در مورد جوامع قدیمی، توضیح می دهد که قوانین اقامت (مادرگرا یا پدرگرا) قوانین ارث، قوانین فرزندی (مادرگرا یا پدرگرا)، قوانین تحریم زنای با محارم و کلماتی که برای توصیف انواع گوناگون خویشاوندی و مانند آن به کار می رود چگونه ساخت ها را می سازند; ساخت به این معنی که ترکیب ها تصادفی نیستند و نوعی از اقامت با نوع معینی از نسب و ازدواج سازگارتر است تا با دیگری. اما مرداک، مانند منتسکیو، پیوستگی نظام نهادی را از نقطه نظر کمترین می بیند تا بیشترین; مثلا، همبستگی های آماری که از اطلاعات او ناشی می شود بسیار ضعیف است. تلازم های متقابل روابط با تلازم های دقیق منطقی (اگر «الف » پس «ب ») قابل مقایسه نیستند، بلکه با تلازم های ضعیف نوع عرضی (Stochastic) (اگر «الف » پس غالبا «ب ») قابل مقایسه اند. همچنین می توان تضاد نوعی جامعه سنتی و جدید را نمونه ای از تحلیل ساختی دانست. این دو نوع جوامع با صفاتی متضاد تعریف می شوند.

همه این مطالعات از آنهایی اند که می توان نام تحلیل «ساختی » بر آنها نهاد. در تحلیل ساختی، هدف آن است که نشان داده شود مجموعه ای از نهادها که جامعه ای را توصیف می کنند ساختی را تشکیل می دهند، به نحوی که این مجموعه باید به عنوان ترکیبی قابل اعتماد (و نه اتفاقی) از عناصر دیده شود. تحلیل «ساختی » در واج شناسی نشان می دهد که مجموعه ای از واج ها صفاتی موزون، به هم پیوسته و متمایز را ارائه می دهند. از این رو، زبان شناسی «ساختی »، که مراحل ساختی را رعایت می کند، یک بدعت اصولی در روش شناسی نیست. اگر بتوان از انقلاب سخن گفت این انقلاب بیشتر در حوزه مطالعات زبان رخ داده است; چون این روش درجامعه شناسی و اقتصاد به طور سنتی مورداستفاده قرار می گرفت. همان گونه که جوردن (Jourdain) بدون آنکه بداند به نثر سخن می گفت، منتسکیو و دوتوکویل نیز به صورت ناخودآگاه در جامعه شناسی از «ساختگرایی » استفاده می کرده اند و یا به عبارت دیگر، جامعه شناسی ساختی رابه کارمی گرفته اند. این واقعیت که اصطلاحاتی مانند «زبان شناسی ساختی » یا «انسان شناسی ساختی » در مقابل «اقتصاد ساختی » یا «جامعه شناسی ساختی » به کار برده می شوند، اثبات می کند که تحلیل ساختی به طور سنتی در اقتصاد و جامعه شناسی دنبال می شده است.

در انسان شناسی وضعیت فرق می کند. لئو اشتراوس در کتاب ساختهای ابتدایی خویشاوندی (The Elementary structures of kinship) دیدگاه «ساختی » را در حوزه ای از مردم شناسی که سنتا روش توصیفی بر آن حاکم بود، به کار گرفت. پیش از او، قوم شناسان برای تبیین تنوع گسترده قواعد تحریم روابط جنسی با نزدیکان خونی، با مشکل بزرگی مواجه بودند. سؤالاتی از این قبیل مطرح بود که چرا در برخی از جوامع ازدواج میان دختر عمو و پسر عمو یا دختر خاله و پسر خاله ممنوع است، ولی میان دختر دایی و پسر عمه یا پسر دایی و دختر عمه مجاز است، در عین حال، در بعضی جوامع دیگر ازدواج با دختر دایی مجاز است، ولی ازدواج با دختر عمه ممنوع می باشد؟ لئو اشتراوس تصمیم گرفت که پاسخ این سؤالات رابااستفاده از روش شناسی ای مشابه آنچه که در واج شناسی «ساختی » به کارمی رود،به دست آورد. هدف واج شناسان این است که نشان دهند که هر نظام صوتی را می توان به عنوان پاسخ خاصی به یک مساله و مشکل عمومی تلقی کرد; یعنی هر نظام صوتی یک پشتوانه صوتی مقتصدانه برای فرایند ارتباط فراهم می سازد. به همین ترتیب، لئو اشتراوس می خواست نشان دهد که نظام های قوانین ازدواجی، که در جوامع کهن وجود داشتند، راه حل های خاصی برای یک مساله عام می باشند; یعنی تضمینی هستند برای پراکندن زنان در میان بخش های گوناگون جوامع. اکنون که این مساله عام مورد توجه قرار گرفت، می توان نشان داد که مثلا، یک پاسخ منسجم (از نقطه نظر خاصی)، علاوه بر قواعد دیگر از تحریم ازدواج میان دختر عمو و پسر عمو یا دختر خاله و پسر خاله و تجویز آن میان دختر عمه و پسر دایی یا دختر دایی و پسر عمه مرکب است، در حالی که نظام منسجم دیگری مرکب از تحریم ازدواج میان دختر عمو و پسر عمو یا دختر خاله و پسر خاله و تجویز ازدواج با دختر دایی است.

نظریه لئو اشتراوس با انتقاداتی جدی مواجه گردید. به عنوان مثال، اومانز (Omans) بر ویژگی غایت انگارانه آن (اینکه قواعد ازدواج همبستگی گروه را تضمین می کنند) تاکید می ورزد. وی همچنین خاطرنشان می سازد که ازدواج های ترجیحی با دختر دایی بیشتر در جوامع پدرتبار یافت می شود; جایی که روابط با عمو و دختر عمو غیر صمیمی، ولی با مادر و دایی اش گرم و صمیمی است. به نظر لئو اشتراوس، تاکید بر چنین واقعیتی به «سرگردانی های ، بویژه با استفاده از تحلیل نظام های کاچین ( Kachin) ، تاکید ورزید که نمی توان قراردادهای ازدواج را از زمینه بزرگتری (مبادلات اقتصادی، سیاست و...)، که بدان تعلق دارد، جدا کرد.

باید گفت: «انقلاب ساختی » (پذیرش روش شناسی ساختی) در زبان شناسی و انسان شناسی باید بیشتر به صورت محلی تلقی شود (نه عمومی)، یعنی این اصول تصورات جدیدی را در حوزه های قدیمی گسترش می دهند، ولی انقلاب در این حوزه ها موجب روش شناسی های جدیدی شده است که از محدوده (spectrum) زبان شناسی و قوم شناسی فراتر می روند. از این رو،در واج شناسی ساختاری و نحو ساختاری (S.Syntax) اشتراوس و بوش (Bush) ، مطالعات ویل (Weil) و چومسکی در مورد خویشاوندی یک روش شناسی ریاضی بنیادین (Mathematical method) را به کار می برند که در تحسین عمومی واعتبار (prestige) آنها سهیم است.

این اعتبار یکی از دلایلی است که افتادن در دام متافیزیک را اثبات می کند، در حالی که در ابتدا متافیزیک یک مفهوم روش شناختی آن بود. گرچه برخی از نویسندگان، مانند پیاژه (Piaget) ، دیدگاه ساختی (Str. perspective) و ساختگرایی (structuralism) را به هم آمیخته اند، ولی به دلیل همین افتادن در دام متافیزیک باید کاربرد واژه ساختگرایی را حفظ کرد. این یک تعمیم فاحش وبلکه اثبات دوباره پیش فرض هایی (postulats) است که زبان شناسی و انسان شناسی به طور طبیعی در حوزه خود معرفی کرده بودند، اما کاربرد و تعمیم آنها درحوزه های دیگر مشکل مشروعیت (legitimacy) را به وجود آورد. از این رو، قوم شناسی، که جوامع را بدون سنت مکتوب یا واج شناسی، که یک زبان را مورد مطالعه قرار می دهد، ناچار است از یک دیدگاه همزمان (synchronic) تبعیت نماید. آنان می توانند نظام موجود، قواعد ازدواج و مجموعه ای از داستان های افسانه ای اش را مورد ملاحظه قرار دهند، ولی واقعیات می توانند نظام موجود، قواعد ازدواج و مجموعه ای از داستان های افسانه ای اش را مورد ملاحظه قرار دهند، ولی واقعیات (facts) یا اطلاعاتی (data) در دست نخواهند داشت که به آنها اجازه دهد تا تکون (genesis) یاتحول ( evolution) این نظام ها را مورد مطالعه قرار دهند.

در واقع، طبیعت واقعیت ها مانع از آن می شود که آنها از تحلیل ناهمزمان (disachronic) استفاده کنند. اعتبار تحلیل های ساختی در زبان شناسی و انسان شناسی در آن زمان (دهه 1960)، یعنی اعتباری که موافق با اشارات ( aphorisms) معرفت شناختی (epistemological) لئواشتراوس است، برخی از جامعه شناسان را وادار ساخت تا نتیجه بگیرند که «تحلیل همزمان » در مقایسه با تحلیل ناهمزمان مزایای بی شماری دارد. التوسر (Althusser) و بالیبار (Balibar) ، به طور نمونه، شروع به مطالعه دوباره آثار مارکس (Marx) ، بخصوص کتاب سرمایه ( Capital) کردند. آنان سعی کردند سنخ شناسی (typology) تشکل های اجتماعی (formationssocial) و روش های تولیدی را که از عناصر ساده آغاز می شود، کشف نمایند. در واقع، مارکس بهانه مناسبی [برای این منظور] بود. هدف نشان دادن این مطلب بود که «تشکل های اجتماعی » از ترکیب عناصر ساده (مانند ارزش اضافی و امثال آن) ساخته می شود، دقیقا آن گونه که نظام های آوایی (phonetic) از ترکیب های (cambinations) علایم مشخصی ساخته می شود.

بنابراین، مارکس با چهره ای دیگر به عنوان ساخگرایی ظاهر می شود که مشتاق است ساخت همزمان گروه بندی های ( groupings) اجتماعی را مطالعه نماید و در واقع، عملا به عنوان کسی که نسبت به تحلیل تغییر اجتماعی علاقه ای نشان نمی دهد [ایفای نقش کند.] تفسیر ساختگرایانه مارکس، که بر ساخت نظام های ترکیبی گوناگون تاکید می ورزد، امتیاز خوب ایجاد روابطی انعطاف پذیر میان روبنا و زیربنا را (infrastructure-superstructure) داشت تا نشان دهد که «تشکل های اجتماعی » سرمایه داری و سوسیالیستی می توانند با ساخت های خاصی در نظر گرفته شوند. دلیل موفقیت این تفسیر این است که این برخورد ساختگرایی، که التوسر و پیروان اش به مارکس نسبت دادند، آنها را قادر ساخت تا مارکسیسم را از گودالی که در آن افتاده بود نجات دهند و دوباره به مارکسیسم اعتباری علمی و انعطافی خاص بدهند که متفکران مارکسیستی ناچار از تایید آن باشند.

تمایل مشابهی به «همزمان » در کتاب کلمات و اشیا (Things Wards and) نوشته میشل فوکو (Michel Foucault) دیده می شود. در این کتاب تاریخ علوم اجتماعی و طبیعی به عنوان نتیجه عدم تعادل ساختی تبیین شده است: دوره های بزرگی از این تاریخ تحت سلطه ساخت معرفتی (epistemic) است که فوکو آن را به عنوان یک پیوستگی (coherence) داخلی مستحکم (infallible) تحلیل می کند. اما[در زمینه] پیامد این ساخت ها، فوکو معتقد است که این پیامد، معقول یا قابل توجه نیست. ساختمان (construction) درخشانی که در کتاب کلمات و اشیا وجود دارد از نظر منطقی،چیزی بیش از یک سنخ شناسی نیست. این سنخ شناسی ارتباط کمی با تاریخ علوم دارد. مثلا، هیچ مورخ علوم اجتماعی نخواهد پذیرفت که آدام اسمیت (Adam Smith) زمانی که برای نخستین بار جدول های تطور درون زای تغییر اجتماعی را طرح کرد، تغییر معرفتی را از پیش تعیین کرده باشد.

ساختگرایان با تفاوت گذاری میان تحلیل همزمان و تحلیل ناهمزمان، به طور قابل ملاحظه ای، از بلندپروازی های خود کاسته اند; غالبا سنخ شناسی ها را توسعه داده و از دلیل وجود آن چشم پوشیده اند. این [موضوع] می تواند در مقایسه با بررسی هایی مانند بررسی های مارکس و دوتوکویل، که همیشه تفاوت های همزمان را در انواع اجتماعی به مثابه نتیجه فرایندهای ناهمزمان تعبیر می کردند، به عنوان یک پیشرفت مشکوک ملاحظه شود. نظام های متفاوت فرانسه و انگلیس یا فرانسه و آمریکا به وسیله دوتوکویل به عنوان نتیجه فرایند جامعی (cumulative) که از تفاوت های اساسی ناشی می شود، تبیین گردید.

مارکس هم این گونه است: وی تفاوت های میان انواع اجتماعی مشاهده شده در سطح همزمان را به عنوان نتیجه یک فرایند ناهمزمان تبیین می کند. اهمیت فراوانی که به «همزمان » داده می شود نه تنها موجب تفاوت گذاری میان این سنخ های نامعقول می گردد، بلکه در مورد این تفاوت ها اغراق گویی کرده و آنها را دوباره اثبات می نماید. از این رو، تقابل جوامع جدید و سنتی کمک بزرگی به ساده کردن و اشتباه نشان دادن مفاهیم تکامل کرد.

جامعه شناسی نوسازی (modernization) غالبا می پذیرد که مثلا، «جوامع سنتی » ضرورتا ثابت اند ( unchanging) یا نوسازی موظف به پیشرفت در تمام جهات است. چنین گزاره هایی، که حتی در برابر یک بررسی سطحی نمی تواند مقاومت کند، از این واقعیت ناشی می شود که سنخ شناسی ای که جوامع سنتی و جدید را در برابر یکدیگر قرار می دهد، نه به عنوان یک ابزار پژوهش (neuristic tool) ، بلکه به عنوان بیان واقعیتی درباره یک زیرساخت، لحاظ شده است.

فشارهایی وجود دارد که یک مردم شناس پژوهشگر در اسطوره های (myths) باستانی یا یک واج شناس را مجبور می سازند تا نظام های اسطوره ها یا واجی را به مثابه محصولات فعالیت انسانی تحلیل کنند. علم مابعدالطبیعه ساختگرا (structuralist metaphysics) در حالی که از تعمیم (generalizatian) و تبلور (Crystallization) استفاده می کند، از این وضعیت های خاص، گزاره های روش شناختی و هستی شناختی (ontological) بیرون می کشد. گزاره روش شناختی عبارت است از اینکه پدیده های اجتماعی پیامدها یا جلوه های ساخت هایند و نمی توانند به عنوان پیامد کنش های انسان لحاظ شوند. گزاره هستی شناختی این است که تنها «ساخت » وجود واقعی دارد و افراد جلوه های ساده یا پشتوانه ساخت هایند. افراد تا جایی که ساخت را قابل رؤیت (visible) می سازند مورد توجه قرار دارند. وقتی که افراد به را به عنوان موجوداتی قادر به رفتار استراتژیک (استراتژیک مانند اختیاری نادرست استعمال شده است) تنها به تولید مجدد ( reproduction) ساخت هایا بر طبق هوس ایدیولوژیکی جامعه شناس، به توسعه آنها در جهتی که به وسیله معنای تاریخی مقدر شده است، هدایت می شوند. آدام اسمیت و داروین (Darwin) بنا به نظر فوکو، چیزی جز نمودهای ( manifestions) ساخت معرفتی زمان خودشان نیستند.

خود (ego) ، که در سه گانان (خود، فراخود و نهاد) فروید (Freud) نقش اساسی داشت، در تفسیر ساختگرای لاکان (Lacan) از نظریه تحلیل روانی (psychoanalytic) ، آن گونه که تارکل (Turkle) نشان داد، وجود نداشت.

فرد در نزد لاکان پشتوانه ساده ای برای ساخت های ناآگاه است. عوامل (agents) اجتماعی جامعه شناسی ساختگرا نیز پشتوانه یا به تعبیر بهتر، ابزارهای (ersatz) با اراده یا کوری هستند که ساخت های اجتماعی به وسیله آنها ساخته می شوند، خود را اظهار می دارند، بازتولید می شوند و تغییر می کنند; اما ساخت های اجتماعی عموما به تعداد اندکی از متغیرهای برگزیده اختیاری تقلیل می یابند و چنین تصور می شود که آنها بر مجموعه ای از متغیرهایی که نظام اجتماعی را می سازند، مسلط اند. در اینجا لازم است تضاد با نویسنده ای مانند دوتوکویل نیز مورد توجه قرار گیرد: «تمرکز اداری » ابتدا به عنوان یک متغیر اساسی در نظر گرفته نمی شود و اهمیت آن بعدا معلوم می گردد. جامعه شناسان ساختگرا بعکس، متغیرهای قشربندی را، که خود به تقابل ساده طبقات رهبر و رهرو تقلیل می یابند، ابتدا به عنوان متغیرهای اساسی لحاظ می کنند. وجود دولت (state) می تواند مورد اغماض قرار گیرد; زیرا این امر قابل قبول است که دولت ضرورتا در اختیار طبقه رهبری کننده قرار دارد.

ساختگرایی (نه آن گونه که پیاژه آن را تعریف کرده - یعنی تحلیل ساختی - بلکه به آن معنی که در اینجا به عنوان یک لغزش متافیزیکی از تحلیل ساختی تعریف شده) آن گونه که قبلا مورد توجه قرار گرفت، مبادله عقاید پراکنده ای است که اصولا در فرانسه وجود داشت; زیرا در اواخر قرن نوزدهم زوال فلسفه اصالت وجود (existentialism) میدان را برای شیوه جدید روشنفکری خالی گذاشت; چون گروه (jet-set) روشنفکران پاریس دایما فلسفه های جدیدی را ایجاد می کردند و ساخت گروه روشنفکری مشابهی در انگلیس، آلمان، ایتالیا یا ایالات متحده آمریکا وجود نداشت. دلیل دیگر شاید این بود که ساختگرایی توانست برای مدتی به اعتباری علمی، که از اکتشافات زبان شناسی و انسان شناسی ناشی گردید، مباهات کنند. همچنین تعدادی از نویسندگان بااستعداد می توانستند ترکیب شفاهی ماهرانه ای به وجود آورند که کتب مهم فروید، مارکس، نیچه و عده ای دیگر را به روش ساختگرایی تفسیر نمایند. اگر ساختگرایی یک تخصص محلی است، می تواند به وسیله البیرونی (Albironi) ، ایتالیایی ای که با فرهنگ فرانسه آشنایی دارد، به عنوان شرح «خودخواهی های فرهنگ فرانسوی » توصیف شود. دلیل آن این است که علی رغم مهارت شفاهی ای که موجب موفقیت آن گردید و نیز علی رغم دلبستگی آن به ارزش «تعمق » (depth) ، در صورت بندی (formula) مابعدالطبیعی اش یک بازگشت فرهنگی وجود دارد: چگونه می توان با گرفتن حد (margin) آزادی عمل از عامل یا کنش گر اجتماعی به وسیله ساخت ها، با جانشین کردن یک سنخ شناسی نتراشیده (rough) به جای تنوع سنخ های اجتماعی، با تقلیل تکثرساختی نظام هایی که با یکدیگر وابستگی و کنش متقابل دارند، به چند متغیری که بی دلیل مهم به نظر می رسند (مانند متغیرهای قشربندی) یا با دادن یک تفوق مطلق به «همزمان » در برابر «ناهمزمان »، دانش فرایند و نظام اجتماعی را ترقی داد؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان