ماه رمضان سال سوم هجرت شرافت بیشتر و عظمت فزونتر و برکت زیادتری پیدا کرد، چرا که در نیمه آن، سبط اکبر رسول اللّه و گل خشبویش، امام حسن مجتبی علیه السلام به دنیا آمد و با ولادتش مدینه رسول اللّه پر از شادی و سرور شد و نور پرفروغ سیمایش دو جهان را روشن و منور ساخت.
پیامبر اکرم (ص)، همین که خبر زاده شدن این فرزند دلبندش را شنید، فرح و سرور سراسر وجود مبارکش را فرا گرفت، فوراً برخاست و به منزل دخترش، حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س) رفت و فرمود: فرزندم را بیاورید! اسماء نوزاد را قنداق زردی پوشانده به خدمت حضرت برد. حضرت فرمود: به شما نگفته بودم که نوزاد را در قنداق زرد نپیچید. قنداق نوزاد را عوض کردند، حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس رو به حضرت امیر (ع) کرده فرمود: یا علی! فرزندم را چه نامیدی؟
علی (ع) عرض کرد: یا رسول اللّه! بر شما سبقت نمی گیرم.
پیامبر اکرم (ص) لحظاتی از سخن گفتن بازماند، گویا منتظر وحی الهی شد. و در روایتی حضرت فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نمی گیرم، ناگهان جبرئیل امین نازل شد و گفت: خدایت سلامت می رساند و می فرماید: نامش را حسن بگذار یا رسول اللّه.
حضرت رسول گوسفندی را عقیقه اش کرد و به فاطمه (س) دستور داد سر مبارکش را بتراشد و هموزن مویش را نقره به فقرا بدهند.
کنیه مبارکش: ابومحمد
القابش: تقی، طیب، قائم، زکی، حجه، سیّد، سبط، ولی و معروفترین آنها مجتبی است.
نقش انگشترش: العزة لله.
مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل کرده که امام باقر(ع) فرمود: امام حسن بن علی علیهما السلام، پارساترین، عابدترین و با فضیلت ترین مردم زمانش بود. هر وقت به خانه خدا مشرف می شد، با پای پیاده می رفت و گاهی پا برهنه می رفت که تواضع و ادب بیشتری در پیشگاه حضرت ربوبی، نشان دهد.
وقتی سخن از مرگ به میان می آمد، گریه می کرد و وقتی از قبر و حشر و نشر مردم در روز رستاخیز سخن به میان می آمد، نیز می گریست و همچنین هنگامی که بحث از صراط و عبور بر آن می شد، اشکهای حضرتش سرازیر می گشت. و اگر سخن از دیدار با پروردگار بود، بی اختیار آه بلندی می کشید و بی هوش می شد.
هرگاه حضرت مجتبی برای نماز خواندن، در برابر پروردگارش می ایستاد بدنش می لرزید و آنجا که سخن از بهشت و جهنم به میان می آمد، مانند مارگزیده برخود می پیچید و از خداوند بهشت درخواست کرده و از دوزخ به خدایش پناه می برد.
وقتی قرن می خواند، اگر به آیه ای می رسید که با «یا ایها الذین آمنوا» شروع شده بود، می گفت: «لبیک اللّهم لبیک» و هرگز او را نیافتند جز اینکه ذکر الهی بر لب داشت.
امام حسن مجتبی علیه السلام، راستگوترین، فصیح ترین و بلیغ ترین انسان بود.
روزی به معاویه گفته شد: ای کاش دستور می دادی حسن بن علی به منبر رود و خطبه بخواند تا نقص و عیبش برملا گردد.
معاویه حضرت را طلبید و از او خواست به منبر رود و مردم را پند و موعظه گوید. حضرت بر فراز منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا الحسن بن علی بن ابی طالب، و ابن سیدة النساء، فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
انا ابن خیر خلق اللّه، انا ابن رسول اللّه، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات و الدلائل، انا ابن امیرالمؤمنین، انا المرفوع عن حقّی، انا واخی الحسین سیدا شباب اهل الجنة، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکة و منی، انا ابن المشعر و عرفات...»
ای مردم! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که نمی شناسد من حسن بن علی بن ابی طالبم. من فرزند سرور زنان جهان، فاطمه زهرا دختر رسول خدایم، من فرزند برترین آفریدگان خدایم. من فرزند صاحب فضائل و ادلّه و معجزاتم. من فرزند امیر مؤمنانم. من کسی هستم که حقّم غصب شده است. من و برادرم حسین دو سرور جوانان اهل بهشتیم. من فرزند رکن و مقامم، من فرزند مکّه و منایم، من فرزند مشعر و عرفاتم و...»
معاویه که دید آبرویش دارد می رود، برای اینکه به خیال خام خودش امام را خجالت زده کند، گفت: از این حرفها دست بردار و از خرما تعریف کن!
حضرت فرمود:
«الریح تنفخه، و الحر ینضجه و اللیل یبرده و یطیّبه» باد آن را بالا می آورد و گرما آن را می رساند و هوای شب آن را سرد کرده و خوشمزه می نماید.
سپس حضرت به سخنان خویش ادامه داده و فرمود:
«أنا ابن مستجاب الدعوة، أنا ابن الشفیع المطاع، انا ابن اوّل من ینفض عن الرأس التراب، أنا ابن من یقرع باب الجنّة فیفتح له، انا ابن من قاتل معه الملائکة....»
من فرزند کسی هستم که دعایش مستجاب است. من فرزند شفاعت کننده ای هستم که مطاع است. من فزرند نخستین کسی هستم که سر از خاک برمی دارد، من فرزند کسی هستم که در بهشت را می کوبد پس برای او گشوده می شود، من فرزند کسی هستم که فرشتگان در جوارش با دشمنان جنگیدند... و همچنین شروع کرد به فضایل خود و خاندان خود را شمردن که دنیا در دیدگان معاویه علیه اللعنه تیره و تار شد و دیگر نتوانست سخن بگوید تا حضرت خوب خودش را معرّفی کرد، و از منبر پائین آمد. معاویه گفت: یا حسن! خیلی مایل هستی که خلیفه شوی ولی به آن نخواهی رسید!
حضرت فرمود: خلیفه کسی است که به سیره رسول اللّه (ص) عمل کند و خدای عزّو جلّ را اطاعت نماید. خلیفه آن نیست که با ظلم و ستم در میان مردم عمل کند و سنتهای الهی را معطّل بگذارد و دنیا را پدر و مادر خویش قرار دهد ولی تو اکنون به یک حکومت رسیده ای، پس به اندازه عمر کمی از آن لذت ببر که تبعات سختی برای تو خواهد بود، و عاقبتی دشوار خواهی داشت.(1)
نگاهی به کرامات امام مجتبی(ع)
میانجی
ابوسفیان برای بستن پیمان با پیامبر(ص) به مدینه آمد، ولی پیامبر او را به حضور نپذیرفت. آن گاه او پیش علی(ع) رفت و از ایشان خواست تا او را نزد پیامبر شفاعت کند.علی(ع) نزد پیامبر رفت و موضوع را در میان گذاشت، ولی حضرت نپذیرفت. امام مجتبی(ع) که در آن هنگام نوزادی چهارده ماهه بود، با زبانی شیوا فرمود: «ای پسر صخر! شهادتین را بر زبانت جاری ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت کنم.»
ابوسفیان شگفت زده شده بود و با تعجب به امام مجتبی و امیرالمؤمنین(ع) نگاه می کرد. آن گاه علی(ع) فرمود: «سپاس خدایی را که خاندان محمد(ص) را هم سان یحیی بن زکریا قرار داده است.»(2)
دعا برای پسردار شدن
امام مجتبی(ع) به قصد حج، با پای پیاده از مدینه به مکه می رفت. در راه پاهای حضرت ورم کرد. به امام گفتند: اگر سواره برویم زخم پاهایتان خوب خواهد شد، ولی امام فرمود: هرگز! به منزلگاه که رسیدیم، مرد سیاه چرده ای نزد ما خواهد آمد که روغنی به همراه دارد. آن روغن دوای آن است. آن را به هر قیمتی از او بخرید. پس از مدتی، آن مرد سیاه چهره از دور نمایان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خریداری کن. مرد سیاه به غلام گفت: روغن را برای چه می خواهی؟ غلام گفت: برای امام می خواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتی خدمت امام رسید، گفت: ای فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما و خاندان پاکتان هستم و در عوض این دارو، هرگز از شما پولی نمی گیرم، ولی از شما می خواهم دعا کنید تا خدا به من پسری سالم هدیه فرماید که دوست دار شما خاندان پیامبر(ص) باشد؛ زیرا زایمان همسرم نزدیک است. امام فرمود: وقتی به خانه برگردی، خدا به تو پسری سالم و بی عیب هدیه داده است. وقتی مرد سیاه چرده به خانه اش بازگشت، دید پسری زیبا در آغوش همسرش است.(3)
رطب تازه
امام مجتبی(ع) در یکی از سفرها، با مردی از خاندان زبیر که به امامت زبیر معتقد بود، همسفر شد. آنان شتری را نیز از آن مرد کرایه کرده بودند. در میان راه به منزلگاهی رسیدند و برای برداشتن آب و استراحت توقف کردند. آنان در زیر نخل خشکیده ای فرشی برای امام پهن کردند و امام بر آن نشست. آن مرد نیز پارچه ای کنار امام پهن کرد و بر آن نشست. وقتی چشم مرد به آن نخل خشکیده افتاد، گفت: کاش این نخل خرما می داد و کمی خرما می خوردیم. امام مجتبی(ع) خطاب به او فرمود: خرما می خواهی؟ پاسخ گفت: آری. امام دست به سوی آسمان دراز کرد و دعا فرمود: در این هنگام درخت خرما در عین ناباوری حاضران سبز شد، برگ درآورد و خرمای اعلایی داد. کسی در میان کاروانیان با دیدن این صحنه شگفت زده گفت: این چیزی جز جادو نیست. امام مجتبی(ع) فرمود: نه این جادو نیست، بلکه حاصل دعای مستجاب فرزندان پیامبر است.
سپس فردی از نخل بالا رفت و برای همگان از خرمای آن فرو ریخت.(4)
نیایشی پذیرفته
مردم که از ستم زیاد بن ابیه به تنگ آمده بودند، پیش امام مجتبی(ع) از او شکایت کردند. امام نیز دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد و فرمود:
«خدایا! انتقام ما و شیعیان ما را از دست زیاد بن ابیه بستان و عذاب خود را به او بنما؛ به راستی که تو بر هر چیزی توانا هستی»، در آن هنگام، خراشی در انگشت شست دست او پدیدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم کرد و سبب مرگ زیاد گردید.(5)
در خاتمه فرا رسیدن این روز خجسته و این عید مبارک را در ماه مبارک به حضور ولی اللّه الاعظم، امام عصر عجل اللّه فرجه الشریف، مقام معظم رهبری و به عموم شیعیان و علاقمندان و پیروان حضرتش تبریک و تهنیت عرض می کنیم و امیدواریم، خداوند توفیق پیروی از او و سایر ائمه معصومین علیهم السلام را به ما بدهد.
در اینجا خوب است برای تبرک روایتی جالب از آن حضرت نقل کنیم تا معلوم شود شیعه واقعی او کیست و آیا می تواند هر کس ادعای شیعه گری کند یا نه؟
در روایت است که مردی به حضرت عرض کرد: یا ابن رسول اللّه! من از شیعیان شما هستم.
حضرت پاسخ فرمود: «یا عبداللّه ان کنت لنا فی اوامرنا و زواجزنا مطیعاً فقد صدقت، و ان کنت بخلاف ذلک، فلاتزد فی ذنوبک بدعواک مرتبة شریفة لست من أهلها، لاتقل انا من شیعتکم و لکن قل أنا من موالیکم و محبّیکم و معادی أعدائکم و انت فی خیر والی خیر»
ای بنده خدا! اگر تو واقعاً اوامر ما را اطاعت کنی و از آن چه نهی کرده ایم، امتناع نمایی پس سخن راست گفته ای و اگر چنین نباشی، پس بر گناهانت، در این ادعایت، گناهی دیگر میافزای و ادعای این مقام والائی که اهلش نیستی مکن. نگو من شیعه شمایم، بلکه بگو من از موالی و محبین شما و دشمن دشمنان شمایم که در این صورت عاقبت به خیر خواهی شد.
خداوندا! ما را توفیق ده تا شیعیانی راستین برای حضرتش باشیم.