علت هجرت
سیده نفیسه (نواده امام حسن مجتبی (علیه السلام)، عروس امام صادق (علیه السلام) و عمه حضرت عبدالعظیم حسنی) در ایامی که در مدینه اقامت داشت، از جهاتی برایش برکات فراوانی به ارمغان آورد زیرا می توانست از بارقه بارگاه مطهر جدّش رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) بهره گیرد. کانون امامت امام هفتم که برادر همسرش بود نیز در این شهر نور افشانی داشت و این موقعیت را برای خود افتخاری بزرگ می دانست که می تواند از آن وجود با برکت محظوظ گردد و شاخه های سرسبز و خرّم فضایل و مکارم را در وجود خویش شکوفا و بارور سازد.
با وجود این برخی وقایع ناگوار ذهن و دلش را مکدّر و محزون می ساخت زیرا گروهی با مکر و نیرنگ لباس خلافت را غاصبانه بر تن نموده بودند و هفتمین فروغ امامت با آن لیاقت ها، شایستگی و فروزندگی های معنوی و ملکوتی در خانه نشسته و تحت فشار عباسیان و اختناق شدیدی که آنان فراهم نموده اند، روزگار سخت و با مشقتی را سپری می نمود. چقدر برای این بانوی پرهیزگار زجرآور بود که ستم پیشگان فرومایه، حقوق انسان ها را زیر پای خویش نهاده و به عیّاشی و خوشگذرانی مشغول بودند. جوّ ارعاب و خفقان همه روز در مدینه شدت می یافت، حقوق علویان از بیت المال قطع گردید، تمامی سادات و شیعیان قلمرو حکومتی بازداشت شدند و هر روز آنان را به مرکز امارت آورده و با حالتی توأم با حقارت از آنان حاضر و غایب می نمودند و اگر کسی امتناع می نمود سخت مجازاتش می کردند.
نهضت مقدّس یکی از نوادگان امام حسن مجتبی که به قیام فخّ معروف است در سال 169 هجری به شدّت سرکوب گردید و رهبر آن به همراه گروهی از یارانش به طرز فجیعی به شهادت رسیدند. گسترش انقلاب های سادات حسنی موجب تشدید مراقبت و سخت گیری نسبت به امام هفتم و علویان ساکن در مدینه گردید، واهمه هارون الرشید از مهابت و اقتدار معنوی امام کاظم(علیه السلام) و محبوبیت عظیم آن حضرت در میان مسلمانان، به درجه ای رسید که امام را تحت نظر از مدینه به بغداد آورد و سال ها در زندان های این دیار نگاهداشت و سرانجام آن فروغ امامت را در سال 183 هجری به شهادت رسانید. گرچه از این سال حضرت امام رضا(ع) بر مسند با جلالت و شکوهمند امامت تکیه زد و موجبات امیدواری و شادمانی جامعه اسلامی و خصوص شیعیان را پدید آورد اما همچنان فشارهای سیاسی، سادات و بنی هاشم را در تنگنایی سخت قرار داده بود، عدّه ای از سادات و امامزادگان حسنی دستگیر گردیده، روانه زندان می شدند و بر اثر شکنجه های وحشیانه به شهادت می رسیدند.
سیده نفسیه با رُخ دادن این وقایع دردناک احساس کرد باید سرزمین حجاز را با تمام فضایلی که دارد، ترک گوید و هجرت را اختیار کند. او نمی توانست در وطن خویش بماند و در برابر هرگونه بی عدالتی و ستم خاموش باشد. گسستن از محیطی که آرامش از آن رخت بربسته است، و در آن نیکان و پاکان دربند هستند و توطئه های دشمنان و نقشه های حیله گران، آسمان صاف آن را دچار ابری سیاه و توفانی مرگبار کرده است برایش امری لازم و ضرورتی اجتناب ناپذیر تلقی می گردید. شور مهاجرت و شوق گریز از بند نظام غاصبان عباسی قلبش را روشن ساخت. او در این مسیر روح و ذهن خویش را به قدرت لایزال الهی پیوند زد و با اراده ای استوار و عزمی راسخ، از امکانات زیادی که در مدینه برایش مهیا بود، گذشت و جرقه مقدس ایمان را بیش از پیش در وجود خویش برافروخته ساخت و با آن ذخیره های روحانی و معرفتی که بر اثر،زهد عبادت، و تقوا تدارک دیده بود هجرتی ارزشمند را آغاز کرد.
در سرزمین بیت المقدس
در ذیحجه سال 193 هجری سیده نفیسه برای سی امین بار با پای پیاده به سوی مکّه عزیمت نمود تا بار دیگر خانه خدا را زیارت کند، در این سفر معنوی واپسین، شوهرش(اسحاق مؤتمن) همراهش بود. وقتی در بیت اللّه الحرام به سر می برد با حالتی از خشوع و خضوع از خداوند خواست او را در زیارت مرقد حضرت ابراهیم خلیل(ع) موفق نماید. پروردگار متعال دعایش را اجابت نمود و او پس از حج گزاری همراه با همسر دانشور و با عطوفت خویش به سوی سرزمینی رهسپار گردید که سفیران نور و فرستادگان الهی را در دامان خود پروش داده است، منطقه ای که پایه گذار و معمارش انبیاء بوده اند، همان سرزمینی که حضرت علی(ع) آن را مقرهایی از بهشت نامید.(1) و پیامبر اکرم (ص) به پیروان خویش توصیه نموده که برای مسجدش (بیت المقدس) بار سفر بربندند و خود نیز در این بیت مبارک با اشاره فرشته الهی جلو رفت تا پیامبران به امامتش نماز گزاردند.(2) آن وجود مبارک از بلد امین (مکه) به بیت المقدس سیر داده شد و معراجش به سوی آسمان از این مکان آغاز گردید.
سیده نفیسه بستر صحرای خشک و سوزان عربستان را آرام آرام پشت سرنهاد و رفته رفته پس از تحمّل مشقات فراوان در حالی که غبار خستگی برتن داشت و داغ تشنگی بر لبانش نقش بسته بود، دستش را برفراز سرگرفت و به دور دست خیره شد. استان بیت المقدس چون گوهری گرانبها در مقابل دیدگانش می درخشید چند ساعتی که گذشت دروازه این دیار مقدس و مبارک آن کاروان کوچک را در آغوش گرفت، بانوی حجاز از شتری که مرکبش بود به زیر آمد، روبند خود را بروی چهره کشید، نگاهی به اطراف کرد و موجی از افکار آرام بخش از ذهنش عبور نمود و بر وجودش نسیم شادمانی نشانید، به راهنمایی افراد محلی به مسجد قدس رفت و پس از انجام عبادت در این مکان و به جای آوردن آداب مخصوص آن، به سوی شهر کوهستانی الخلیل عزیمت نمود تا حرم حضرت ابراهیم (ع) را در این دیار زیارت کند.
پس از این که در کنار بارگاه مطهر و معنوی آن فرستاده الهی قرار گفت، با زاری و ندبه گفت: ای جدّ بزرگم اینک با جان و تن در جوارت حاضر گردیده ام در حالی که قبلاً تنها روح و روانم در اینجا بود، عاجزانه از تو می خواهم مرا از چشمه فضیلت خود بهره مند سازی و زمینه هایی فراهم نمایی که در پرتو مقام مقدّست از فیض الهی توشه برگیرم. مورخان نقل کرده اند در این هنگام ندایی از قبر شنید که می گفت: ای دخترم، نفیسه جان، بر تو مژده می دهم که خداوند عزّ و جل تو را از بانوان صالح و شایسته اش قرار داده و تو را موفق به اطاعت، عبادت و تقوا کرده است امّا گوشزد می نمایم و از تو می خواهم که سوره مزمّل را با دقت قرائت کنی و در معانی آیات آن تفکر و تدبّر نمایی و به زودی نشانه های هدایت را ملاحظه خواهی کرد. شکر خداوند را به جای آور که تو را از پارسایان قرار داده و بدان که تا پایان عمر چنین توفیقی قرین تو خواهد بود. از این پس چون مشعلی فروزان به جامعه فروغ خواهی بخشید و برای امّت مسلمان و خصوص بانوان اسوه ای شایسته و ارزنده می باشی، آنان به سویت روی می آورند و راه خیر، سعادت، عبادت و تقوا را از تو می آموزند. در این هنگام نفیسه اظهار داشت: ای خلیل خداوند جلیل، دستورات تو را بکار خواهم بست و ان شاء اللّه آنچه را تذکر داده ای به لطف خداوند عملی خواهم نمود. اما خواستار آن هستم که مرا در این مسیر دشوار حمایت کنی و روحم را تقویت نمایی و از خداوند بخواهی توفیق زُهد و پرستش را بیش از گذشته به من عنایت فرماید و از این بنده کوچکش راضی گردد و از خطاها و لغزش های او درگذرد و مرا در زمره بندگان صالح و نیکوکار قرار دهد.(3)
سیده نفیسه چند صباحی در منطقه فلسطین اقامت داشت، گویا دیگر تمایل نداشت به مدینه باز گردد با خود نجوا کرد: اگرچه این شهر وطن جدّم و نیاکانم می باشد و حضرت امام رضا(ع) در آنجا به پرتو افشانی مشغول است اما بنی عباس که به دروغ، نیرنگ و فریب، اعلام کردند قصد احقاق حقوق اولاد نبی اکرم (ص) را دارند، پس از براندازی امویان و به کمک عاشقان اهل بیت روی کار آمدند ولی آن چنان جنایاتی مرتکب شدند که کارنامه سیاهشان از ستمگران اموی دست کمی نداشت، سپس روبه سوی شوهرش اسحاق مؤتمن نمود و گفت: با توجّه به اختناقی که بنی عباس بر حجاز حاکم نموده اند دیگر نمی توان به آن سامان بازگشت، باید به سرزمین مصر برویم، همانجا که برخی از علویان سکونت دارند، مردمانش به خاندان طهارت ارادت دارند و کارگزاران عباسی در این ناحیه نفوذ ضعیفی دارند و عدّه ای گفته اند اسحاق با وی به مصر نیامده است و او شخصاً تصمیم گرفت راهی دیار مذکور گردد.
میهمان مصریان
سرانجام دختر حسن بن زید در روز 25 رمضان المبارک سال 193 هجری وارد مصر گردید، سرزمینی که مورد توجّه رسول اکرم(ص) بوده و بنا به توصیه آن حضرت، رزمندگان اسلام ملزم بودند در هنگام فتح این قلمرو با اهل مصر خوشرفتاری و روش مسالمت آمیزی پیش گیرند، آنها را به دیده احترام بنگرند و هم پیمان و خویشاوند خویش تلقی کنند، دلیل توصیه پیامبر آن بود که هاجر مادر اسماعیل ذبیح و نیز ماریه قبطیه همسر رسول خدا(ص) از این دیار برخاسته بودند. حضرت علی (ع) نیز به مصر توجه ویژه ای داشت و استانداران برگزیده آن حضرت که به این ناحیه اعزام گردیدند همه از اصحاب پیامبر و از یاران باوفا و پیروان با اخلاص آن حضرت به شمار می رفتند.(4)
اغلب شرح حال نگاران متذکر گریده اند این بانو به همراه همسرش به مصر آمد ولی برخی مورخان یادآور شده اند پدرش در این سفر وی را همراهی می نموده است و اسحاق موتمن به حجاز بازگشته است.(5)
وقتی اهل مصر از ورود این بانوی علوی مطلع شدند تمامی طبقات به استقبالش آمدند و با هودجهایی که حمل می کردند ملازمش بودند تا آن که به خانه والی مصر وارد گردید، در چند روز نخست سیده نفیسه صله ارحام را به جای آورد و به دیدار برخی از بانوان منسوب به اهل بیت که با آنان قرابت داشت رفت و جویای احوالشان گردید، از دختر عمویش سکینه نیز استمالت نمود، سپس به زیارت مراقد علویان و سادات در مزار مصر رفت چون در مقر حاکم مصر با برخی تکلّف ها مواجه بود و امور رفاهی و مادی برایش زحمت ایجاد می کرد. به سرای جمال الدین عبداللّه بن جصّاح که از بازرگانان صالح این سرزمین بود رفت و مدتی در آنجا زیست، به دلیل اشتهار سیده نفیسه در کرامت های اخلاقی، مردم از نقاط گوناگون مصر و حتی نواحی مجاور به دیدنش می رفتند، شأنش رفعت یافت و حضور با برکتش پناهگاه مردمان مشتاق گشت.(6) پس از چندی به خانه زنی به نام امّ هانی نقل مکان کرد، اگرچه این بانو کوشید وسایل آرامش و آسایش میهمانان جدید را فراهم سازد امّا کوچه تنگ منتهی به خانه امّ هانی و منزل محقّرش نمی توانست حضور انبوه مردمانی را که مشتاقانه به ملاقات سیده نفیسه می رفتند تحمّل کند وانگهی چرا باید حقوق همسایگان تضییع گردد و آنان اذیت شوند و تحت فشار باشند، صاحب خانه نیز از این رفت و آمدهای متوالی و پرازدحام در رنج بود، از این جهت آن بانو به منزل ابوالسرایا ایّوب بن صابر که در ناحیه ای مناسب تر قرار داشت فرود آمد.(7)
در این منزل هم سیل مردم سرازیر بود، چون مراجعه مردم به محل اقامتش برایش زحمت ایجاد می کرد و مانع عبادات، دعا و تلاوت قرآنش بود، تصمیم گرفت به سوی حجاز برود، مردم وقتی این خبر را شنیدند در اطراف خانه ای که او در آن ساکن بود اجتماع کردند و از وی خواستند از چنین تصمیمی برگردد امّا او می خواست به راز و نیاز افزون تری با خدای خویش در خفا و عزلت بپردازد، مایل نبود پیشنهاد مصریان را بپذیرد، اهالی مشتاق وقتی دیدند گفتگو با آن بانو ثمری ندارد در یک حرکت دسته جمعی به جانب سرای امیر مصر روانه شدند و حاکم وقت را از بازگشت بانوی باکرامتی، که این سرزمین را به قدوم خویش متبرک ساخته بود، با خبر کردند، حاکم از شنیدن چنین ماجرایی ناراحت شد و شخصاً به محل اقامت سیده نفیسه آمد و با فروتنی از وی خواست به اقامت خویش در مصر ادامه دهد. آن بانوی پرهیزگار گفت: قصدم این بود که به دلیل دور ماندن از فشارهای سیاسی عباسیان بر علویان در این سرزمین رحل اقامت افکنم و ضمن پرداختن به امور خود، به تلاش های تبلیغی در جهت احیای معارف اهل بیت مبادرت ورزم ولی من زنی هستم با توانایی های محدود و قادر نمی باشم هر روز ساعت های متوالی با سیلی از جمعیت دیدار داشته باشم و به سخن ها و درد دل های آنان گوش دهم و برای هر کدام پاسخی مناسب آماده کنم. این ازدحام های شدید که توأم با جنجال و هیاهو می باشد مرا از تحصیل توشه معاد و ارتباط با خداوند باز می دارد، برایم وقت عبادت و دعا نگذاشته اند تمام اوقاتم را گرفته اند. والی مصر گفت: قبول دارم که این وضع برایتان ایجاد زحمت می کند ولی چه می شود کرد، مردم مسلمان این خطّه هم علاقه دارند با شما ملاقات کنند و از پرتو معارف و فضایلتان بهره گیرند و حوائج مادی و معنوی خود را بر طرف سازند. این مسایل را من اصلاح می کنم و خاطر شریفتان را از هر جهت آسوده کرده و آن گونه که رضایت شما را تأمین کند اقدام می نمایم. در اوّلین قدم خانه ای نسبتاً وسیع که در محله درب السباع دارم در اختیارتان می گذارم و از شما می خواهم این هدیه را از من بپذیرید، در مورد ملاقات ها امر می کنم مردم در هفته بیش از دو بار با شما دیدار نداشته باشند و تنها روزهای یکشنبه و چهارشنبه به زیارتان مشرف شوند. سیده نفیسه پذیرفت و حاکم وقتی دید در کار خویش موفق گردیده با شادمانی مردم را از وضع جدید مطلع ساخت.(8)
بارقه های بابرکت
سیده نفیسه در فرصت پیش آمده برنامه های عبادی خود را پی گرفت، آتش اشتیاقش به ساحت قدس پروردگار هرلحظه فزونی می یافت، او بر اثر پرهیزگاری، اطاعت از حق و تزکیه درونی به ارتقای روحی و معنوی دست یافت، ارمغان این توفیق نوری بود که بر صفحه دل و ذهنش تابیدن گرفت و این ویژگی موجب شکوفایی استعدادهای عالی وی گشت و اعماق وجودش را فضیلت بخشید و بر علم و بصیرتش افزود:
علم آن باشد که جان زنده کند |
مرد را باقی و پاینده کند |
با این میزان معرفت بخوبی توانست حقایق و حکمت هایی را درک کند و بین حق و باطل تمییز قایل گردد، به کنترل امیال و قوای خویش بپردازد و به تعدیل آن ها مبادرت ورزد. در علم حدیث و تفسیر قرآن تبحّر یافت و از علم الهامی بهره مند شد از این جهت است که مورّخان و شرح حال نگاران وی را به دانش، فصاحت بیان و طلاقت لسان ستوده اند و سیده نفیسه را در زمره عالمان و فقیهان برشمرده اند و به دلیل علم و تقوایش بود که مشتاقان معارف و مشاهیر معاصرش به حضورش شتافته و از مشعل منیرش استفاضه کردند.(9) دمیری گفته است: سیده نفیسه امیّه بود ولی از اهل خیر و صلاح حدیث بسیار شنیده بود.(10)
کثیری از اهل علم و حتی عده ای که در دستگاه حکومتی مناصب بالایی داشتند نزد این بانو می رفتند و از او حدیث می شنیدند یا آن که روایاتی را در محضرش قرائت می نمودند و او به اصلاح و تهذیب آنها مبادرت می ورزید همچنین برخی دانشوران قضات و حکیمان در خصوص امور دینی و مسایل شرعی با او مشورت می نمودند و اشکالات خود را در امور تفسیری، حدیث و کلام مطرح می کردند و او به رفع ابهامات می کوشید. در کتب رجال اسامی کثیری از مشاهیر و صالحین که در محل اقامت سیده نفیسه برای دریافت معارف تردّد داشته اند درج شده است. از جمله آنان ابوالفیض ثوبان بن ابراهیم مصری از عرفای قرن دوم و نیمه اول قرن سوم معروف به ذوالنّون مصری است. بشربن حارث از پارسایان بلند آوازه قرون دوم و سوم هجری همواره به زیارت سیده نفیسه می رفت و گفته اند برخی اوقات در جوار محل اقامت این بانو معتکف می گردید، چون بُشر بیمار گردید و در بستر اَلَم افتاد سیده نفیسه به عیادتش رفت و برایش دعا کرد که سلامت خود را بازیابد و
چنین شد. عثمان بن سعید مصری، عبداللّه بن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبداللّه، ابوعلی صدقی و... از دیگر کسانی هستند که از مراتب فضل و دانش آن بانوی وارسته استفاده کرده اند.(11)
با وجود این که سیده نفیسه زندگی خوبی داشت و همه گونه تسهیلات زندگی برایش فراهم بود، روش زاهدانه ای را برگزید و از آرایش ظاهری و لوازم مادی کناره گیری کرد، در یکی از روزها شخصی مبلغ قابل توجهی برایش فرستاد وی تمام آن را که یکصدهزار درهم بود در کیسه های متعددی ریخت و بین فقیران و یتیمان تقسیم کرد و حتی یک درهم از آنها را برای خود باقی نگذاشت، زنی که در حضورش بود گفت: بهتر بود مبالغی برای خودتان نگه داری می نمودی تا از آن افطاری تهیه کنیم. سیده نفیسه گفت: من با دست خود مقداری پشم رشته ام آنها را ببرید در بازار بفروشید و از پول آن قوتی تهیه کنید، البته اعراض وی از دنیا این گونه نبود که از جامعه و تعهدات اجتماعی کناره گیری نماید، بلکه او دنیایی را کنار نهاد که وی را از یاد حق غافل می نمود و به تنعّم و تجملات سرگرمش می ساخت، ساده و بی تکلّف و در کمال قناعت زیست و برخود سخت گرفت اما در به آسایش رسانیدن افراد محروم و بی بضاعت لحظه ای دریغ ننمود. از این که به نیازمندان کمک کند بیش از آن لذت می برد که خود بخورد و بنوشد و استراحت کند. با سعه صدر برای رفع گرفتاری مردم دعا می کرد و در ضمن به آن ها که مشکل داشتند احسان می نمود.(12)
ترقّی معنوی و رفعت روحانی این بانو به درجه ای رسید که چشم ملکوتی او باز گردید و با بصیرت باطنی و روشن بینی ملکوتی کرامت هایی از وی مشاهده شد که به یک نمونه اکتفا می گردد: در همسایگی
سیده نفیسه خانواده ای یهودی زندگی می کردند، دختری در این خانواده به دلیل فلج بودن از ناحیه پا، اوقات تلخ و مرارت باری را سپری می کرد و والدینش از این بابت رنج می بردند، روزی مادرش خواست به گرمابه برود و چون دختر مایل نبود با او بیاید، به وی گفت: در خانه باش تا برگردم ولی دختر گفت: من از تنهایی هراس دارم، مرا نزد بانویی مسلمان که در همسایگی ما می باشد ببر، مادرش چنین کرد و او را نزد سیده نفیسه بُرد. لحظاتی نگذشت که هنگام اقامه نماز فرا رسید، پس آن بانوی علوی آبی برای وضو آورد و با آن وضو ساخت، در این حال قطراتی از آن آب بر بدن دختر فلج ترشح کرد و بر اثر آن شفا یافت و از این وضع آشفته و نگران کننده رهایی پیدا کرد. وقتی مادرش آمد، با پای خویش به منزل رفت و چون اهل خانه از سلامتی او باخبر شدند، خویشاوندان را مطلع نموده و همراه آنان به منزل سیده نفیسه آمدند و ضمن تشکر فراوان از وی، دین مقدس اسلام را پذیرفتند و این موضوع در سراسر مصر انتشار یافت و بدین صورت مقام معنوی آن بانو و اشتهار اجتماعی وی ارتقا یافت و اقشار گوناگون مردم به سوی منزلش بیش از گذشته هجوم آوردند و حاجات و گرفتاری های خود را با او در میان نهادند.(13)
سیده نفیسه بر اثر عبادت و تقوا به فضیلت شجاعت نیز دست یافت و با برخورداری از این فضیلت نتوانست در برابر ستم متجاوزان و جفا پیشگان خاموش ماند، زمانی مردم از دست امیری مصری شکایت کردند و از این بانو خواستند این تیره گی ذلّت بار و رنج آور را برطرف کند. او هم نامه ای نوشت و طی آن رفتار آن حاکم شقاوت پیشه را مذمّت کرد و او را به فرجامی خطرناک هشدار داد و برگذرگاهش ایستاد و خطاب به وی گفت: دست از ستم بردار و سپس مکتوب خویش را به وی داد، حاکم آن را گرفت و خواند و برای رعایت حشمت معنوی آن بانو از مرکب به زیرآمد و او را احترام فراوان نمود و از جور و بی داد خویش نادم گردید و تصمیم گرفت بر نهج درستی و عدالت رفتار کند و از تعدّی به افراد جامعه اجتناب نماید و محرومان و مستمندان را حمایت کند.(14)
اوج عروج
از آنجا که این بانو از لذائذ دنیوی کناره گیری نمود و به اندک غذا و قوتی مختصر اکتفا کرد ضمن آن که بر اثر عبادت و تزکیه هر روز بر نیروی معنوی و صلابت روحی او افزوده می گشت، به موازات این اعتلای روحانی به مرور ایام نحیف و لاغر گشت و سلامتی بدنی او دچار تهدید گردید.
امّا او با همین وضع، شب را به تهجّد، دعا و اقامه نوافل می پرداخت و روزها را غالباً روزه دار بود تا آن که در شب جمعه مصادف با اول ماه رمضان 208 هجری. قمری بیماری او شدت یافت و به رغم کسالت به روزه داری ادامه داد، در این هنگام طبیبی حاذق برایش آوردند، او با مشاهده بیمار گفت لازم است برای دست یابی به سلامتی و بهبودی روزه اش را افطار کند، سیده نفیسه با شنیدن سخن او خاطرنشان ساخت: سی سال است از خداوند می خواهم با حالت روزه از این دنیای گذرا و فانی بروم و چقدر برایم سخت است که روزه ام را در میان روز افطار کنم، حال وی به همین منوال تا دهه دوم ماه رمضان بماند و چون حالت احتضار به او دست داد، قرآن را گشود تا آیاتی را تلاوت کند، همین طور به خواندن کلام آسمانی مشغول بود و چون به آیه «قل للّه کتب علی نفسه الرحمة»(15) رسید روحش به جنان قدس پرواز کرد. یادآور می شود سیده نفیسه بسیار قرآن تلاوت می کرد و برای اینکه با حیات برزخی مأنوس باشد در خانه خود قبری حفر کرد و در آن بنا به برخی نقل ها هزار و نهصد بار قرآن را ختم کرد.(16)
از آن سوی اسحاق مؤتمن که در این ایام در مدینه بسر می برد، توسط نامه ای از بیماری همسر خویش باخبر گردید و موقعی به مصر آمد که سیده نفیسه رحلت کرده بود امّا بدنش را هنوز دفن نکرده بودند. اسحاق از شدّت تألّم و تأثر چشمه اشک را در کویر غم جاری ساخت و در حال شیون و زاری به حاضران اعلام نمود می خواهم پیکر او را به حجاز ببرم و در جوار اجداد طاهرینش در قبرستان بقیع دفن کنم. مردم مصر که از جهت درگذشت این بانو قلبی مشحون از حزن و اندوه داشتند با شنیدن این خبر، ناگواری مضاعف پیدا کردند زیرا انتظار داشتند حال که از نعمت حیات دنیایی آن بانوی به حق پیوسته، محروم شده اند، حداقل به مزارش پناه ببرند و حاجات خویش را از وی بخواهند امّا مشاهده کردند اسحاق بر بردن پیکر این بانو به جانب مدینه اصرار دارد التماس و ناله و تضرّع آنان و حتی تقاضای حاکم وقت مصر، اسحاق را از این تصمیم منصرف نساخت آن شب را مردم با اندوهی دوچندان سپری کردند، چون صبح صادق فرا رسید و نزد فرزند امام صادق(ع) رفتند، مشاهده نمودند او با نظر آنان موافق شده است با شگفتی دلیل این حالت را جویا شدند. اسحاق پاسخ داد در رؤیایی راستین رسول اکرم (ص) را دیدم که خطاب به من فرمود: «ردّ علیهم اموالهم و ادفنها عندهم» یعنی: اموالشان را به آنان بازگردان و نفیسه را نزد آنان دفن کن. زیرا مردم برای متقاعد نمودن وی، اموال فراوانی به اسحاق داده بودند. بدین گونه پیکر آن بانوی زاهد و پرهیزگار در خانه اش واقع در درب السباع مصر دفن گردید، از آن زمان طی ادوار و قرون گوناگون توسط زمامداران وقت و برخی رجال سرشناس قبه و بارگاه وی برپا و تعمیر و مرمّت گردیده است، گویند نخستین بنا مربوط به ربیع الاول سال 482 هجری می باشد.(17)
روضه شریف این عابده متقی در قاهره همواره از گذشته مورد توجه و احترام تمامی اقشار مردم و خصوص مشاهیر و علما بوده است و مردمان صالحی بدین جایگاه روی می آورند و از او می خواهند حاجات آنان را برآورده سازد اصولاً مرقد این بانو مکانی است که به اجابت دعا در جوار آن معروف است و اهالی این سرزمین بر این باورند به برکت مزار سیده نفیسه می توانند از آلام و دردها و گرفتاری های خود بکاهند، در کتب تراجم برای این بانو زیارت نامه هایی را ذکر کرده اند.(18) و مردم مصر به رغم مذهب تسنّن و برخلاف تبلیغات وهابیان، بوسیدن ضریح، تضرع و توسّل به سیده نفیسه و...را روا می دانند و طواف عروس در حرم وی مرسوم است و قاریانی که می خواهند به شهرت برسند در رواق او در مزار رأس الحسین به تلاوت قرآن می پردازند.(19)