ماهان شبکه ایرانیان

برتراندراسل و توجیه ناپذیری نظری استقراء

برتراند آرتور ویلیام راسل (۱۸۷۲ ۱۹۷۰) فیلسوف، ریاضیدان، منطقی، ونویسنده معروف انگلیسی است. او زندگی پرحادثه ای داشته وبه کارهای گوناگونی دست زده است

برتراند آرتور ویلیام راسل (1872 1970) فیلسوف، ریاضیدان، منطقی، ونویسنده معروف انگلیسی است. او زندگی پرحادثه ای داشته وبه کارهای گوناگونی دست زده است.دیپلمات،روزنامه نگار، خطیب، سیّاح، استاد و... بوده است ودر منطق وریاضیات مقام بلندی دارد، به ویژه اثر مشترک وعظیم او با وایتهد به نام «مبانی ریاضیات» یکی از مهمّترین آثار منطقی ریاضی این قرن به شمار می آید، وی برای ریاضیات اهمیّت بسیار قائل بود وآن را با منطق صوری یکی می دانست. وبراین عقیده بود که تمام ریاضیات خالص را می توان با دقت از محدودی علوم متعارفه منطقی بیرون آورد.

 

راسل در زمینه منطق ومعرفت شناسی دست به تحقیق وتألیف زد ودر باب قیاس واستقراء واصول موضوعه شناخت نظریاتی را مطرح ساخت ودر این خصوص در سالهای پس از جنگ جهانی اوّل سه کتاب:1 تحلیل ذهن(1921)، 2 پژوهشی در باب معنی وصدق(1940)، 3 حدود معرفت انسانی (1948) را تألیف کرد.

 

وی در باره معرفت، ابتدا نظرش مبتنی بر مذهب اصالت عقل بود. واز ایده آلیسم هگل سخت طرفداری می کرد، ولی در سال 1898 به شدّت در مقابل ایده آلیسم واکنش نشان داد وبه اصالت واقع واصالت عقل روی آورد، وسرانجام اصالت عقل رابا اصالت عمل در آمیخت. سیر وسلوک طولانی وپر فراز ونشیب فلسفی اش همواره رنگی از اصالت تجربه واخلاق داشت.[i]

 

با توجه به تطوّرات فکری وی می توان به راز اظهارات مختلف وبعضاً ناسازوار او در زمینه مبادی واصول اوّلیه شناخت پی برد، چنانکه در پاره ای موارد اصول عقلی شناخت چون اصل تناقض واستلزام منطقی(=عینیّت) را بسان یک فیلسوف طرفدار اصالت عقل تبیین می کند، ودر مواردی دیگر منطق عقلی را رها کرده ومنطق تجربی راتبیین وتأیید می کند. البته این نکته را نیز باید گفت که وی استنتاج عقلی وبرهانی را در قلمرو ریاضیات معتبر می داند، ولی برای فلسفه اولی اعتباری قائل نیست و در این رابطه نگرشی بسان پوزیتیویستهای منطقی دارد. آعلیها السلام نچه در این نوشتار می خوانید، بررسی دیدگاههای کلی او در پاره ای از اصول ومبادی شناخت عموماً، وشناخت استقرایی خصوصاًمی باشد.

 

روش قیاسی واستقرایی در معرفت

علم در ارجمندترین معنای خود، مشتمل بر قضایایی است که آغاز آنها بر فاکتهای جزئی استوار است وانتهای آنها به یک سلسله قوانین کلی حاکم بر پدیده های هستی ختم می گردد. سطوح مختلف این سلسله قضایا، روابط منطقی متقابلی باهم دارند که یکی رابطه پایین به بالا ودیگری رابطه بالا به پایین است. رابطه نخست، رابطه استقرایی، ورابطه دوّم رابطه قیاسی است؛ یعنی در زمینه یک علم کامل بدینسان پیش می رویم که مثلاً می گوییم حالات خاص A، B، C، Dوغیره احتمالاً مراحل مشخصی از یک قانون کلی می باشند که در صورت تحقق پذیرفتن قانون، هرکدام ازموارد فوق در طرح کلی آن جای خواهند گرفت، امور دسته دیگری نیز به ترکیب قانون کلی دیگری می انجامند وسرانجام همه این قوانین از طریق استقراء، در قانون کلی تری توجیه می شوند که در صورت تحقّق یافتن آن، هرکدام از قوانین ترکیب کننده، مورد خاصی از آن قانون کلی تر خواهند بود، برای دست یافتن به یک قانون کلی تحقق یافته، بسیاری از این مراحل را باید طی کرد، عکس رابطه چنین است که از یک قانون کلی با روش قیاسی شروع به تحلیل می کنیم وبه همان امور جزئی می رسیم که خودِ قانون را از آنها استقراء کرده ایم[ii]

 

برای دست یافتن به یک قانون علمی، سه مرحله اساسی وجود دارد که عبارتند از: نخست مشاهده فاکتهای معنی دار؛ دوّم پرداختن فرضیه ای که در صورت صحّت برای توجیه این فاکتها بسنده خواهد بود؛ وسوّم استنتاج نتایجی از ا ین فرضیه که از طریق مشاهده قابل آزمون باشند. اگر این نتایج به تحقّق بپیوندند، فرضیه موقتاً تأیید می شود ولو اینکه بر اثر اکتشافات بعدی دستخوش تغییر گردد... وقتی می گوییم:فلان فاکت از لحاظ علم معنی دار است، مراد این است که فاکت موردنظر یا به استقرار یافتن یک قانون کلی یاری می دهد ویا ابطال یک قانون کلی را سبب می شود[iii]

 

اصول منطقی تفکّر واستدلال

آنچه مستقیماً مورد علم وشناسایی ما نسبت به علم واقع می شود عبارت است از داده های حسی، علم به نفس ویاد آوری مربوط به داده های حسّی گذشته. این معلومات مقدمه استنتاج معلومات دیگر واقع می شوند، امّا اگر بنا باشد از این مقدمات، معلوماتی استنتاج کنیم یعنی علم به وجود مادّه ووجود اشخاص دیگر، ووجود گذشته وسابق بر حافظه خودمان وهمچنین وجود آینده را اکتشاف نماییم می بایستی اصولی کلی وضوابطی در دست داشته باشیم که بر حسب آن بتوان این نتایج را بدست آورد. بایستی بر ما معلوم باشد که وجود امر معینی از نوع معیّن مانند «الف» دلالت بر وجود امر دیگری مانند«ب» از نوعی دیگر می کند که همزمان با «الف» است یا مقدّم ویا موءخر بر آن، مثل این که رعد دلالت بر سبق وجود برق می کند، اگر چنین اصولی بر ما معلوم نبود هرگز به توسعه دانش خویش به فراتر از حیطه تجربه شخصی قادر نمی بودیم.

 

یک رشته اصول فکری وجود دارد که صحّت آنها به تجربه قابل نفی واثبات نیست ولی در استدلالهایی که مبدء آنها تجربی است [بلکه در هرگونه تفکّر واستدلالی] به کار می روند. از این اصول آنچه شناخته شده ومعروف است وبه عنوان «قواعد تفکر» معرفی شده است سه اصل زیر می باشد:

 

الف: اصل هوهویت آنچه هست، هست(=آنچه هست همان است که هست).

 

ب: اصل امتناع اجتماع نقیضین، هیچ چیز ممکن نیست هم باشد وهم نباشد.

 

ج: اصل امتناع ارتفاع نقیضین، هرچیزی یا باید باشد یا نباشد.

 

این اصول نمونه اصول بدیهی منطقی است امّا نه از لحاظ بداهت ونه از لحاظ کیفیت واهمیّت اساسی بر بعضی اصول دیگر ترجیح ندارند، از آن جمله اصل زیر را می توان نام برد:

 

د:استلزام منطقی:هرگاه چنین باشد که اگر این درست است آن هم درست است، می گوییم این مستلزم آن است،وآن از این لازم می آید. بر حسب این اصل کلی، اگر این مستلزم آن باشد واین صادق باشد آن هم صادق است، به عبارت دیگر«هر امری که از قضیه صادقه لازم آید صادق است».

 

این اصل در هر نوع استدلالی داخل و وارد است.وهرجا امری را که بدان اعتقاد داریم برای اثبات امر دیگری که بعداً به آن اعتقاد پیدا می کنیم به کار بریم، این اصل جاری خواهد بود. هرکس بپرسد: چرا باید نتیجه استدلال صحیح را که مبتنی بر مقدمات صادقه است قبول کرد؟در جواب فقط به این اصل می توان اشاره نمود، فی الواقع انکار صحت وحقیقت این اصل غیر ممکن و وضوح وبداهت آن به حدّی است که در بادی نظر تقریباً غیر مفید وبه منزله توضیح واضحات می نماید، لیکن این گونه اصول از نظر فیلسوف بی اهمیّت وغیر مفید نیست؛ زیرا ثابت می دارد که حصول علم قطعی وغیر قابل شک که منشأ ومأخذ آن غیر از متعلّقات حواس باشد ممکن است.

 

ه: اصل استقراء: علاوه بر اصول منطقی که بر حسب آنها می توان از مقدمه معین نتیجه یقینی به دست آورد، اصول منطقی دیگری نیز هست که به موجب آنها می توان از مقدمه معینی احتمال امر دیگری را کم وبیش ثابت نمود، نمونه چنین اصولی ویا شاید بارزترین مثال آن اصل استقراء است[iv]

 

اصول موضوعه استنتاج غیر برهانی

از نظر راسل استنتاج برهانی متعلّق به منطق وریاضیات محض است نه علوم تجربی، در واقع در نظر اوّل چنین می نماید که هیچ مبنای واقعی برای استنتاج در علم نداریم. در عین حال همه ما معتقدیم که استنتاجهای معتبر که موءدّی به نتایجی با درجات مختلفی از احتمال می گردد، هم در سطح عقل عرفی وهم در علم ممکن است. آنچه مسلّم است این است که همه استنتاجها معتبر نیستند.بسیاری از فرضیه های علمی را ناگزیر کنار گذاشته اند، ولی این امر واقعیت را تغییر نمی دهد که هیچ انسان عاقلی در این شک ندارد که علم به میزان زیادی معرفت انسانی را افزایش داده و می دهد، با این حساب این پرسش پیش می آید که استنتاج علمی چگونه توجیه نظری می یابد.

 

راسل وظیفهءخود را پیدا کردن حداقل اصول لازم برای توجیه استنتاج علمی می داند، وی توجیه پراگماتیک استنتاج علمی را که برخی پذیرفته اند قبول ندارد؛ زیرا لازمه چنان توجیهی پذیرفتن این مطلب است که موفقیت عملی استنتاج علمی صرفاًتصادفی است، حال آن که هیچ کس معتقد نیست که حقیقت امر چنین باشد، منع پژوهش سزاوار فیلسوف اصیل نیست، واگر پژوهش ما را به این نتیجه برساند که اصالت تجربه محض نظریه معرفت نارسایی است، باید این واقعیت را بپذیریم وچشم بر آن ببندیم، بنابراین باید آنچه را که اجمالاً نمونه های اصیل استنتاج علمی دانسته می شود بررسی کنیم واصولی را که برای توجیه این نوع استنتاجها واحکام کلی لازم است کشف کنیم، وبرای این کار باید یک احتمال متناهی ومقدّم را بر آن حمل کنیم، احتمالی که قابل حمل بر انواعی که به حکم تجربه باید آنها را استنتاجهای غیر علمی دانست، نمی باشد.

 

راسل برای کوتاه کردن این داستان بلند، پنج اصل یا مقدمه برای استنتاج علمی می یابد، ولی هیچ تأکید خاصی بر تعداد یاد شده ونیز تنظیم وتنسیق خود ازاین اصول ندارد.

 

به هر حال این نکته را باید گفت که این اصول فقط بیانگر احتمالات هستند، نه قطع ویقین، وچنین استنباط می گردد که احتمال متناهی ومقدّمی را بر انواع خاصی از استنتاج استقرایی حمل کنیم.

 

اصل نخست: نخستین اصل که راسل آن را اصل موضوع «شبیه بقا» می خواند بر آن است که با داشتن رویداد «الف» غالباً چنین اتّفاق می افتد که رویدادی بسیار شبیه به «الف» در زمان ومکان همجوار رخ دهد، این اصل به ما این قدرت را می دهد که فی المثل با مفاهیم عرفی «شخص» و«شیی ء» بدون دخالت دادن مفهوم ما بعد الطبیعی جوهر، معامله کنیم؛ زیرا رویداد بسیار شبیه را می توان بخشی از سرگذشت سلسله های رویدادهایی که «شخص» یا «شیی ء» راتشکیل می دهند دانست.

 

اصل دوّم: این اصل که اصل موضوع «رشته های علّی جداگانه» نام دارد بر آن است که غالباً ممکن است از یک سلسله رویداد، یعنی از یک یا دو عضو از سلسله بتوان چیزی راجع به سایر اعضا استنتاج کرد. بر مبنای این اصل می توانیم رویدادهای دور را از نزدیک استنتاج کنیم. بنابر این، اصل مزبور برای استنتاج علمی لازم است.

 

اصل سوّم: اصل موضوع «تداوم زمانی مکانی» است، این اصل با این که اصل دوّم را قبول دارد ولی کنش از دور را منکر است وبر آن است که وقتی رابطه علّی بین رویدادهای غیر همجوار برقرار است، حتماً حلقه های وسطی در آن رشته وجود دارد.

 

اصل چهارم: اصل موضوع ساختاری است وبر آن است که وقتی تعدادی از رویدادهای مرکّب که ساختار مشابه دارند بر حول یک کانون رخ می دهند و از آن فاصله گسترده ای ندارند عموماً چنین است که همه آنها اعضای رشته های علّی ای هستند که منشأ آنها در رویدادی با ساختار مشابه در کانون است، فی المثل فرض کنید که تعدادی از اشخاص در قسمتهای مختلف یک میدان ایستاده اند وناطقی سخن می راند، یا رادیو سخن می پراکند و آنان تجربه ای شنیداری مشابهی دارند، این اصل موضوع احتمال مقدّم را به این استنتاج حمل می کند که تجربه های مشابه آنان به نحو علّی مربوط به اصواتی است که ناطق یا رادیو ایجاد کرده اند.

 

اصل پنجم: اصل موضوع تمثیل است، وبر آن است که اگر هنگامی که دو دسته از رویدادهای «الف» و«ب» مشاهده شوند، اعتقاد به این که «الف» علّت «ب» است معقول است. سپس اگر در یک مورد معین «الف» رخ دهد ولی نتوانیم مشاهده کنیم که آیا «ب» هم رخ داده است یا نه، محتمل است که رخ داده باشد، به همین ترتیب اگر رخ دادن «ب» مشاهده شود حال آن که رخ دادن «الف» به مشاهده در نیامده باشد، محتمل است که «الف» رخ داده باشد، طبق نظر راسل نقش مهمی که این اصل می تواند ایفا کند، در توجیه عقیده به وجود اذهان دیگر است[v]

 

اصل نخست نه مبنای عقلی دارد ونه توجیه حسی وعلمی؛ زیرا وقوع حادثه ای مشابه با حادثه «الف» در زمان ومکان همجوار آن نه ضرورت منطقی دارد ونه مشاهده حسی آن را تأیید می کند، بلکه گاهی وقوع یک حادثه از وقوع حادثه ای متضاد با آن حکایت می کند.مثلاً وقتی صدای جیک جیک جوجه، گاهی از مشاهده گربه حکایت می کند وگاهی از مشاهده مادر یا جوجه مشابه خود، وگاهی نیز از مشاهده کسی که به آنان آب ودانه می دهد، این حوادث گر چه رابطه علّی ومعلولی دارند، ولی از مشابهت وهمانندی که مفاد اصل نخست از اصول پنجگانه راسل است حکایت نمی کنند، مگر این که مقصود شباهت دور وجامع بعید مانند: موجود، شیی ء ومانند آن باشد، که در این صورت به اصل علیت باز می گردد ومفاد آن این خواهد بود که وقوع یک حادثه دلیل بر وقوع حادثه دیگری است که با حادثه نخست رابطه علیت دارد.

 

اصل دوّم نیز تعبیر مبهمی از اصل سنخیت یا یکنواختی طبیعت است؛ زیرا این اصل این امکان را فراهم می سازد که بتوان با مشاهده برخی از اعضای یک سلسله همانند حکم اعضای دیگر آن را نیز به دست آورد.

 

اصل سوّم نیز ناظر به اصل معیّت وجودی علت ومعلول است که در فلسفه عقلی مبرهن گردیده است،ولازمه آن این است که هرگاه معلول، وجودی زمانی ومکانی دارد علّت تامّه آن هم در همان زمان ومکان موجود باشد. بنابر این، اگر در مواردی احساس شود که وجود علت در زمانی مقدّم بر وجود معلول بوده است، باید دانست که در آن مورد پدیده های ناشناخته ای موجود است که همانها علت پدیده مزبور بوده اند.

 

با کمی تأمّل روشن خواهد شد که مفاد اصل چهارم این است که معلولهای مشابه علت مشابه دارند بنابر این، اصل مزبور تابعی از اصل سنخیت علّی ومعلولی است.کوتاه سخن این که اصول پنجگانه یاد شده از مصادیق یا توابع اصل علیّت وسنخیت می باشند.

 

سوءالی که در این جا مطرح می شود این است که درستی این اصول چگونه و از چه راهی به اثبات رسیده است؟ بدیهی است پیشینی وما قبل تجربی دانستن آنها چنان که طرفداران منطق عقلی بر آنند مورد قبول راسل نیست؛زیرا وی معتقد به چنین اصول عقلی در غیر از قلمرو منطق و ریاضیات یعنی استنتاجهای برهانی وعقلی نیست وحال آن که اصول یاد شده مبادی استنتاج علمی به شمار می روند.و از طرفی اثبات آنها از طریق براهین تجربی نیز مستلزم دور ومصادره به مطلوب است. بدین جهت گفته شده است راسل در صدد تبیین زیست شناختی روان شناختی اصول مزبور بر آمده است.

 

نقد کاپلستون بر راسل

کاپلستون پس از نقل اصول پنجگانه مزبور درنقد آنها گفته است:

 

«نکته ای که می خواهیم در این جا توجه خوانندگان را به آن جلب کنیم همانا اثبات ناپذیری این اصول است.این اصول به عنوان حقایق ابدی که به صورت پیشینی به شهود در آمده باشد، پیشنهاد نشده است. همچنین ادعا نشده است که قابل استنتاج از چنین حقایقی است، در عین حال نمی توان آنها را به مدد براهین تجربی ثابت کرد، یا محتمل بودنشان رانشان داد؛ زیرا اینها همان اصولی هستند که اعتبار چنین براهینی بر آنها استوار است، اگر بکوشیم با تمسّک به استنتاج علمی آنها را توجیه کنیم گرفتار دور باطل می شویم.

 

راسل، نظر به این که این اصول را نمی توان به مدد براهین تجربی ثابت کرد یا محتمل بودنشان را نشان داد، صریحاًبه شکست اصالت تجربه اذعان می کند. به این معنی که اصالت تجربه به عنوان نظریه معرفت نارساست و از توجیه پیشفرضهایی که اعتبار هرگونه معرفت تجربی استنتاجی مبتنی بر آنهاست ناتوان است. بدین جهت وی بر آن شد که تعبیری زیست شناختی روان شناختی از مبادی اصول موضوعه استنتاج غیر برهانی به دست دهد، اگر فی المثل یک حیوان عادت داشته است که در حضور «الف» به نحوی رفتار کند که پیش از کسب آن عادت، در حضور«ب» چنان رفتار می کرده است، می توان گفت که آن حیوان چنین استنتاج وباور کرده است که ظهور «الف» ظهور «ب» را به دنبال خواهد داشت.

 

البته این شیوه تعبیر انسان وار انگارانه است، حیوان آگاهانه استنتاج نمی کند، فی الواقع چیزی به نام استنتاج حیوانی نداریم. بلکه این وجهی از روند انطباق با محیط است وبین آن واستنتاج در انسان همسویی هست.به این شرح که «معرفت» ما به اصول موضوعه استنتاج غیر برهانی در آغاز فقط به صورت استعداد استنتاجهایی که توجیه کننده هستند در ما وجود دارد. انسان، بر عکس حیوانات، می تواند بر مصادیق این استنتاجها تأمّل کند ومی تواند اصول موضوعه را روشن سازد و از شگرد منطقی برای اصلاح مبانی آنها استفاده کند، ولی خصلت نسبتاً نسبی این اصول رامی توان مطابق بااستعدادی که استنتاجها را بر وفق آنها به عمل در می آورد، دانست، یعنی استعدادی که با استعداد جلوه گر شده در استنتاج حیوانی متوازی است.

 

این برداشت که نهایتاً سر از روند انطباق با محیط در می آورد، به نظر می رسد با نظریه نیچه در مورد افسانه های مفید از نظر زیست شناسی کاملاً همخوان باشد. به عبارت دیگر: قابل بحث است که راسل واقعاً طرح تأمین توجیه نظری استنتاج غیر برهانی را اجرا نکرد ولااقل اگر توجیه نظری این استنتاج به معنای تأمین مقدمه هایی بود که موءید اعتبار نظری آنها باشد، موفق به این کار نشد.

 

البته این نظر را نیز باید اظهار بداریم که هرچند در چهار چوب کلی تحلیل اصالت تجربی راسل از جهان این رهیافت به قدر کافی معقول می نماید، ولی این واقعیت به قوت خود باقی می ماند که او با آن که صریحاً قائل به محدودیتهای اصالت تجربه محض به عنوان نظریهءمعرفت است، ولی واقعاً از آن فراتر نمی رود، تبیین زیست شناختی او از منشأ گرایش ومیل به انجام استنتاج بر وفق اصول موضوعه را می توان ادامه وصورت کاملتری از آموزه هیوم در باب عقاید طبیعی دانست،ولی فراتر رفتن از اصالت تجربه به معنای پرداختن به یک نظریه اصالتاً غیر تجربی معرفت، آشکارا مستلزم تجدید نظر اساسی تری در عقاید بود که راسل آمادگی اجرای آن یا موجه شناختی آن را نداشت.[vi]

 

استقراء و وحدت صوری طبیعت

یکی از اصولی که اکثریت فیلسوفان علم اعم از طرفداران اصالت عقل واصالت تجربه اهمیت وضرورت آن را در شناختهای علمی واستقرایی پذیرفته اند، اصل یک نواختی طبیعت است، هر چند در تفسیر آن دیدگاههای مختلفی ابراز گردیده است، اکنون ببینیم نظر راسل در این باره چیست؟

 

تجربه نشان داده است که تاکنون کثرت تکرر یک توالی یا معیّت یکنواخت ومتحد الصّورت علت انتظار و توقع ما به وقوع همان توالی ومعیّت در دفعه آتیه خواهد بود، هرخوراکی که دارای ظاهر معیّنی باشد کلاً دارای همان طعم معیّن است، واگر چنین نباشد یعنی هیئت ظاهر مأنوس طعام قرین با طعم غیر عادی باشد موجب بهت وتحیّر خواهد گردید، امّا این قسم تداعی واقتران منحصر به آدمیان نیست در جانوران هم بسیار قوّت دارد، اسبی را که غالباً در مسیر معیّنی رانده اند از گام نهادن به راهی غیر از آن خودداری می کند، حیوانات اهلی از دیدن شخصی که معمولاً به آنها خوراک می دهد انتظار غذا را خواهند کشید، لیکن ما می دانیم که این گونه انتظارات خام از وحدت صورت ظاهر امور ممکن است موجب اشتباه شود. مردی که هر روزه مرغان را تا زنده اند دانه داده است عاقبت یک روز سر آنها را می برد تا مرغان بدانند که نظرشان نسبت به وحدت صورت امور، صائب ومفید به حالشان نبوده است.

 

امّا این انتظارات با همهءاشتباهاتی که در پی دارد وجود دارد، مجرد این که امری تعداد دفعات معینی واقع شده است انسان وحیوانات رابه وقوع مجدّد آن منتظر ومتوقع می سازد.به این طریق، غرایز ما مسلّماً ما را به طلوع آفتاب فردا معتقد می سازد، لیکن ممکن است حال ما از حال آن ماکیانی که ناگهان ذبحشان می کنند بهتر نباشد، بنابر این باید میان این حقیقت که وحدت صورت در وقوع گذشته موجب انتظار وقوع آنها در آینده می گردد، با این مسئله که در صورت شک در اعتبار چنین انتظاری چه دلیل وجهت معقولی برای صحت آنها موجود است تمیز نهاد.

 

مسئله ای که باید بحث کرد این است که چه دلیلی بر اعتقاد به آنچه «وحدت صوری طبیعت» ویکنواختی عمل آن می نامیم داریم، این اعتقاد به این معناست که هرچه وقوع یافته یا واقع خواهد شد مورد ومصداق یک قاعده وقانون کلّی است که هیچ استثنا ندارد، انتظارات خامی که ما تاکنون در نظر می گرفتیم همه استثنا پذیرند و از این رو موجب یأس وحرمان دارندگان آن می شوند، لیکن علم لااقل به عنوان مصادره علمی عادتاً چنین فرض می کند که قوانین کلی قابل استثنا را کنار گذاشته وبه جای آنها قوانین کلی واستثنا ناپذیر اختیار نماید، مثلاًاین اصل علمی که می گوید:«اجسامی که در هوا حائل ندارند سقوط می کنند» قاعده کلی است، وگرچه در بادی نظر بالون وهواپیما از مستثنیات آن محسوب می شوند، لیکن قوانین حرکت وقانون جاذبه که سقوط اجسام را توجیه می کنند ضمناً صعود بالون وهواپیما رانیز توجیه می نمایند، لذا آنها را از موارد استثنا بر قوانین حرکت وجاذبه نمی توان دانست.

 

عقیده به این که آفتاب فردا طلوع خواهد کرد ممکن است با احتمال تصادم ناگهانی کره زمین با جسم بزرگی که گردش آن را مختل می سازد باطل گردد ولی چنین واقعه ای خلاف قوانین حرکت وقانون جاذبه نخواهد بود، عمل علم عبارت است از کشف وحدتهای صوری مانند قوانین حرکت وقانون جاذبه که کلیّت آنها تا حدی که تجارب بشری شامل می شود منقوض به استثنایی نیست، باید اذعان کرد که علم در انجام این وظیفه توفیق عظیم یافته و این گونه وحدتهای صوری تاکنون معتبر بوده است،ولی این مطلب ما را دوباره متوجه مسئله اصلی می سازد که بر فرض که این قوانین در گذشته صادق بوده چه دلیلی داریم در آینده هم معتبر باشد؟ پس هنوز باید در جستجوی اصلی باشیم که به موجب آن علم حاصل کنیم که آینده تابع همان قوانینی است که حاکم بر گذشته اند.

 

اشاره به آینده در این مسئله موضوعیت ندارد؛ زیرا همین سوءال نسبت به صحت قوانینی که به موجب تجربه ما معتبرند د رمورد اطلاق آنهابر امور گذشته که ما از آنها تجربه ای نداریم پیش می آید.مثلاً در زمین شناسی یا در فرضیه های راجع به اصل ومنشأ منظومه شمسی. پس سوءال را در حقیقت باید چنین مطرح کرد که«هرگاه ببینیم که دو امر کراراً با یکدیگر مقارنت داشته اند ودر هیچ موردی ندیده ایم که یکی بدون دیگری واقع گردد، آیا وقوع یکی از آن دو در مورد جدیدی مجوز این خواهد بود که انتظار وقوع آن دیگری را داشته باشیم»؟ اعتبارات تمام انتظارات ما نسبت به آینده موکول به جوابی است که به این سوءال می دهیم، همچنین است کلیه نتایج حاصل از استقراء ودر واقع تمام معتقداتی که زندگی روزانه ما مبتنی بر آنهاست.

 

بدواً باید به این حقیقت گردن نهاد که تکرّر مقارنت وقوع دو امر با یکدیگر وعدم انفکاک آنها بذاته دلیل عقلی کافی برای اثبات این که در موارد آتیه نیز با یکدیگر مقارنت خواهند داشت محسوب نمی شود، غایة ما فی الباب این است که هرچه موارد تکرر این مقارنت بیشتر شود احتمال مقارنت وقوع آنها در آینده بیشتر خواهد شد واگر این تکرر به حدّ کافی برسد این احتمال نیز تقریباً به حدّ قطع ویقین خواهد رسید، البته هرگز به یقین کامل نمی رسد؛ زیرا ما می دانیم که علی رغم تکررات بیشمار گاهی عاقبت یک مورد خلاف پیدامی شود چنان که در مورد ماکیانی که سر بریدند دیدیم. از این رو جز احتمال غالب در این زمینه چیزی نباید توقع داشت[vii]

 

بداهت ذاتی استقراء وتوجیه ناپذیری آن

به عقیده راسل اصل استقراء نه از طریق تجربه قابل اثبات است ونه قابل ابطال.بنابر این،راهی جز التزام به بداهت ذاتی آن وجود ندارد. امّا عدم امکان اثبات آن: زیرا که تجربه ممکن است امکان عقلی اصل استقراء را نسبت به مواردی که مورد آزمایش قرار گرفته باشد تأیید نماید، لیکن نسبت به موارد تجربه نشده فقط خود اصل استقراء می تواند استنتاج از آنچه مورد آزمایش قرار گرفته به آنچه آزمایش نشده است را موجه سازد، هر استدلالی که به استناد تجربه نسبت به آینده یا اجزاء تجربه نشده گذشته وحال به عمل آید متضمن فرض اصل استقراء خواهد بود و از این جهت اثبات اصل استقراء به استناد تجربه تنها بدون مصادره مطلوب هرگز ممکن نخواهد بود، پس یا باید استقراء را به استناد بداهت ذاتی آن پذیرفت و یا از هرگونه توجیه عقلی در باره انتظارات ما نسبت به آینده چشم پوشید،اگر اصل مزبور معتبر نباشد هیچ گونه وجهی برای انتظار این که فردا، آفتاب طلوع کند، یا این که نان از سنگ مغذی تر باشد، یا این که اگر خود را از بام فرو افکنیم به زمین می افتیم نخواهد بود، تمامی رفتار ما مبتنی بر تداعیات ومقدماتی است که در گذشته مجری بوده، وما مجری بودن آنها را در آینده نیزمحتمل می انگاریم.وصحّت این احتمال مبتنی بر اصل استقراء است.

 

راسل در باب استقراء کار رابه افراط رسانده، می گوید:«اصول کلیه علوم از قبیل اعتقاد به حکومت قوانین طبیعی وعقیده به این که هر امر حادثی علّتی دارد نیز مانند اعتقادات عرف عامّه و زندگی روزانه مبتنی بر اصل استقراء است.اصول کلیه مزبور فقط از این جهت مورد اعتقاد قرار گرفته اند که نوع بشر موارد بیشماری از صدق وتحقق آنهارا مشاهده کرده اند وهیچ موردی از کذب وعدم تحقّق آنها را ندیده اند. امّا این دلیل بر صدق وتحقّق آنها در آینده نخواهد بود مگر این که باز اصل استقراء را مصادره مفروض بداریم[viii]

 

وی در جای دیگر در باره تردید پذیری استقراء گفته است:

 

«متأسفانه تاکنون هیچ کس دلیل کافی به دست نداده است تا بتوانیم این گونه استنباطها را درست بدانیم ... شاید برای باور کردن استقراء زمینه های معتبری وجود داشته باشد و در واقع نیز هیچ کدام از ما نمی توانیم از قبول آن شانه خالی کنیم، لیکن باید قبول داشت که مسئله استقراء هنوز به لحاظ نظری برای منطق کاملاً توجیه نشده است، ولی به هر حال چون این تردید باعث تزلزل همه معارف ما خواهد شد، به اغماض می گذریم وبا نظری نتیجه گرا(پراگماتیک) آن عدّه از دریافتهای خود را که متکی به دلیلهای مناسبی هستند، می پذیریم»[ix]

 

ماحصل ومرور

ماحصل بحث را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:

 

1 از نظر راسل روابط منطقی معرفتهای بشری دو گونه است:

 

الف: رابطه پایین به بالا(=رابطه استقرایی).

 

ب: رابطه بالا به پایین(=رابطه قیاسی).

 

2 دست یابی به یک قانون علمی مبتنی بر سه مرحله اساسی زیر است:

 

الف: مشاهده فاکتهای معنی دار (=رخدادهای مشخص طبیعی).

 

ب: ابداع فرضیه ای که بتواند فاکتهای مزبور را توجیه کند.

 

ج: استنتاج نتیجه ای که آزمون پذیر باشد.

 

3 اصول منطقی تفکّر واستدلال دو گونه اند:

 

الف: آنچه بر پایه آنها می توان از مقدمه معینی نتیجه یقینی گرفت، مانند اصل هوهویت، اصل امتناع تناقض واصل استلزام منطقی(=اصل علیت در قلمرو ذهن واندیشه).

 

ب: آنچه بر پایه آنها می توان از مقدمه معین نتیجه احتمالی گرفت، مانند اصل استقراء.

 

4 راسل برای استنتاج غیر برهانی، اصول موضوعه پنجگانه ای را پیشنهاد کرده است که عبارتند از:

 

الف: اصل موضوع شبیه بقاء؛

 

ب: اصل موضوع رشته های علّی جداگانه؛

 

ج: اصل موضوع تداوم زمانی مکانی؛

 

د: اصل موضوع ساختاری؛

 

ه:اصل موضوع تمثیل.

 

5 اصول یاد شده چیزی جز اصل علیت وتوابع آن مانند اصل سنخیت، ومعیّت علّی ومعلولی نیست.

 

6 کاپلستول در رابطه با نظریه راسل در مورد اصول یاد شده نکات زیر را یاد آور شده است:

 

الف: راسل اصول یاد شده را به عنوان اصول پیشینی تلقّی نکرده است.

 

ب: اثبات آنها از طریق منطق تجربی مستلزم دور ومصادره به مطلوب است.

 

ج: تفسیر راسل از این اصول، تفسیری زیست شناختی روان شناختی است؛ که نهایتاً سر از روند انطباق با محیط در می آورد و از عهده تفسیر علمی وتوجیه نظری استقراء بر نمی آید.

 

د: تبیین زیست شناختی راسل از منشأ گرایش به استنتاج بر وفق اصول موضوعه مزبور را می توان صورت کاملتری از آموزه هیوم در باب عقاید طبیعی دانست.

 

7 از نظر راسل اصل وحدت صوری یا یکنواختی طبیعت که اساس هر نوع استنتاج علمی است، مبنای منطقی وعلمی ندارد وبه عنوان یک اصل موضوع پذیرفته شده است.

 

8 استقراء از جنبه نظری توجیه پذیر نیست، گرچه از جنبه علمی بسیار سودمند بوده وتردید در آن زندگی بشر را مختل می سازد وهمین امر اعتبار آن راتوجیه می کند.

 

پایان مقاله



[i] ر.ک به تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد هشتم، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 464 وص493، مقدمه مسائل فلسفه از منوچهر بزرگمهر؛مبانی فلسفه دکتر علی اکبر سیاسی، ص588؛ پوزیتیویسم منطقی، بهاء الدین خرمشاهی، ص128.

[ii] این سخن راسل تنها در مورد قوانین تجربی که محصول استقرایند صادق است وکلیت ندارد، البته به اعتقاد راسل همه قوانین فکری بشر از استقراء سرچشمه گرفته اند. چنانکه سخن او خواهد آمد.

[iii] جهان بینی علمی، تألیف برتراند راسل، ترجمه سید حسن منصور، ص69 70.

[iv] مسائل فلسفه، ص94 98.

[v] تاریخ فلسفه:8/493 496.

[vi] تاریخ فلسفه:8/494 499.

[vii] مسائل فلسفه، ص81 82.

[viii] مسائل فلسفه، ص81 92.

[ix] جهان بینی علمی، ص83

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان