در گرامیداشت 5 ربیع الاول، مصادف با هزار و سیصد و سومین سال رحلت حضرت سکینه(س)
پنجم ربیع الاول، سال 1420 ه··· .ق مصادف با هزار و سیصد و سومین سال رحلت دخت بزرگوار سیدالشهداء(ع)، حضرت سکینه(س) است
که در سال 117 ه··· .ق پس از عمری سراسر فضیلت و عظمت رحلت کرد و اهل بیت(ع) را در فقدان خویش سوگوار نمود.
به انگیزه ادای احترام به آن بانوی بزرگ و در گرامیداشت سالروز وفات آن حضرت(س) که شیعیان، حوادث جانخراش محرم
و نهضت عاشورا را همواره آمیخته با نام سکینه(س) پاس می دارند،
شرحی کوتاه از زندگی این بانو را که آشنای دلهای سوگوار است تقدیم می کنیم.
این مختصر، نگاهی دارد به نام حضرت، مادرش رباب، شخصیت خانوادگی، شخصیت ادبی، ازدواج و وفات او.
پر واضح است آنچه در این نوشته کوتاه آمده نگاهی گذرا به زندگی آن حضرت(س) است
و تفصیل بیشتر و تحلیل آن را باید در فرصتی دیگر جست.
* * *
ولادت و نام
مورخین در باره تاریخ ولادت سکینه(س) چیزی ننوشته اند. از این رو نمی توان تاریخ دقیقی را برای آن ذکر کرد ولی به قراینی می توان حدس زد که در حدود سالهای 50 هجری، کمی بیشتر یا کمتر بوده است. از جمله این قراین جمله ای است که خود سکینه(س) بعدها پس از قتل مصعب بن زبیر، همسرش خطاب به جمعی از مردم کوفه گفت: شما مرا در زمانی که صغیر بودم یتیم کردید و در بزرگی، بیوه ام ساختید.
دیگر اینکه بنا بر یک احتمال و طبق یک قول، قرار ازدواج او با قاسم بن حسن(ع) گذاشته شده بود که حادثه عاشورا باعث شهادت قاسم(ع) شد و این ازدواج به سرانجام نرسید. خانم بنت الشاطی در تحقیق خویش، سن سکینه(س) هنگام حضور در کربلا را 12 یا 13 سال دانسته است.
در باره اینکه نام اصلی سکینه(س) چه بوده میان تاریخ نویسان اختلاف نظر است. آمنه، امیمه و امینه از جمله نامهایی است که گفته اند و برخی گزارشها نشان می دهد که این امر در همان دوره نیز مورد اختلاف بوده است، اما آنچه همه بر آن اتفاق دارند این است که «سکینه» لقبی بوده که به حضرت(س) داده شده است. برخی گفته اند این لقب را مادرش رباب برای او برگزید. این مطلب را «ابن خلکان» در «وفیات الاعیان» آورده است.
رباب مادر سکینه
امام حسین(ع) آن گونه که نوشته اند، شش پسر و سه دختر داشت که از چندین مادر بوده اند. سکینه و عبداللّه که در کتب مقاتل و مراثی از آن به نام علی اصغر(ع) یاد می شود هر دو از رباب بودند، و رباب طبق معروف دختر امرؤالقیس می باشد. امرؤالقیس جزء یکی از قبایل شامی به نام کلب بود که به نوشته برخی مورّخان در زمان خلیفه دوم به اسلام گروید و به خاطر علاقه ای که به امیرالمؤمنین(ع) پیدا کرد سه دختر خود «محیات»، «سلمی» یا «زینب» و «رباب» را به ترتیب به همسری علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در آورد. البته بنا بر نوشته بلاذری، این ازدواج به دنبال خواستگاری امیرالمؤمنین(ع) بود که پس از معرفی خود و فرزندانش، اعلام فرمود که علاقه مند به این وصلتهاست و امرؤالقیس نیز با افتخار پذیرفت. بعدها «محیات» برای امیرالمؤمنین(ع) دختری به نام «ام یعلی» به دنیا آورد و زینب یا (سلمی) فرزندی نیاورد، و رباب سکینه و عبداللّه را آورد.
توضیح اینکه امرؤالقیس که از عربهای شام بود و در کیش مسیحیت بود پس از اسلام آوردن به خاطر شخصیتی که داشت بلافاصله پس از گرویدن به اسلام، توسط خلیفه دوم به مسؤولیت مسلمانان قبیله قضاعه گمارده شد و لذا در باره او گفته اند هنوز حتی یک وعده نماز نخوانده بود که به این مسؤولیت دست یافت و هنوز آن روز را به شب نرسانده بود که امیرالمؤمنین(ع) دختران او را خواستگاری نمود. البته لازم به یادآوری است که بنا بر نوشته طبری در تاریخ معروف خویش و نیز ابن اثیر در تاریخ خود، امرؤالقیس یکی از کارگزاران پیامبر اکرم(ص) بوده است که حضرت(ص) او را بر دو قبیله قضاعه و کلب گمارده بود و پس از رحلت پیامبر(ص) با اینکه بخشی از قبیله کلب دچار ارتداد شدند اما امرؤالقیس ثابت قدم ماند و دستورالعملی نیز از طرف ابوبکر دریافت کرد. از این رو تفصیلی که در باره اسلام آوردن او در زمان عمر و خواستگاری حضرت(ع) به صورتی که گذشت نقل شده مورد تردید است.
رباب بانویی باشخصیت و بزرگوار بود و شخصیت والای او مورد اعتراف و اذعان جمعی از سیره نویسان قرار گرفته است. چنان که مورخ مشهور، هشام کلبی در باره اش گفته است که «رباب از بهترین زنان و از برترین آنها بود.» و دیگری در باره او نوشته است:
«کانت من خیار النساء جمالاً و ادبا و عقلاً»، «او از نظر جمال و ادب و عقل از بهترین زنان بود». در باره شخصیت این بانو و جایگاهی که در نگاه امام حسین(ع) داشت همین بس که آن حضرت(ع) علاقه و احترام خویش به رباب و نیز سکینه دختر او را در چند بیت شعر که به همین مناسبت سروده بیان کرده است. متن آن شعر چنین است:
لعمرک اننّی لأحب دارا
تکون بها سکینة و الرباب
احبّهما و ابذل جلّ مالی
و لیس لعاتب عندی عتاب
مفاد این دو بیت این است که «به جان تو سوگند من خانه ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند. آن دو را دوست دارم و همه مالم را برای آنان بذل می کنم و هیچ ملامتگری نیز حق سرزنش مرا ندارد».
در برخی روایات، بیت دیگری نیز افزوده شده است:
فلست لهم و ان عتبوا مطیعا
حیاتی او یغیبنی التراب
«اگر کسانی نیز در این باره مرا سرزنش کنند، آن را تا هنگامی که زنده ام و نیز پس از آنکه خاک مرا در بر گیرد پیروی نخواهم کرد».
باید توجه کرد که ابیات یاد شده توسط خود حضرت(ع) سروده شده است و کسی نگفته که به عنوان زبان حال حضرت(ع)، توسط دیگران سروده شده باشد. شاید علاقه وافری که امام(ع) به رباب داشته مایه تعجب برادر بزرگوارش حضرت امام حسن(ع) گردیده است که بر اساس گزارش ابوالفرج اصفهانی در «آغانی» به نقل از خود سکینه(س)، این ابیات را حضرت(ع) در پاسخ به امام حسن(ع) فرموده است. بهرحال اشعار یاد شده که برخی کلمات آن در نقلهای دیگر کمی تفاوت دارد، در میان مردم معروف بوده است و بسیاری از مورخین نیز آن را بازگو نموده اند. بویژه که بی سابقه و یا کم سابقه بوده است که از اهل بیت(ع) کسی این گونه نسبت به همسر و دختر خود در قالب شعر اظهار محبت و علاقه و تعظیم نماید. چنان که نوشته اند وقتی زنان اهل بیت(ع) را در اسارت در برابر یزید بن معاویه حاضر کردند، یزید خطاب به «رباب» گفت: تو همان کسی هستی که حسین در باره تو و دخترت سکینه می گفت: لعمرک اننی لاحبّ دارا... و رباب فرمود: آری.
شعر دیگری نیز در همین زمینه از حضرت(ع) نقل شده که اگر چنین باشد
نشان دهنده گسترش و عمق بیشتر این علاقه است:
احبّ لحبّها جمیعا
و نثلة کلّها و بنی الرباب
و اخوالاً لها من آل لام
احبّهم و طرّبنی جناب
این دو بیت در صورت صحت انتساب به حضرت(ع) حاکی از این است که حضرت(ع) از شدت علاقه ای که به رباب داشته به بستگان مادری او از تیره «آل لام» نیز اظهار علاقه می کرده است. چنان که ابوالفرج اصفهانی در برشماری مادران رباب او را به شخصی به نام «حارثة بن لام طائی» می رساند.
بهرحال رباب و سکینه هر دو چنان که از ابیات یاد شده پیداست مورد علاقه وافر امام(ع) بوده اند و البته که آن حضرت(ع) نیز شدیدا مورد علاقه آن دو بوده است. رباب که در کربلا نیز حضور داشت در دو قطعه مرثیه ای که از او بر جای مانده این علاقه شدید را سوگمندانه بیان می کند و در یکی از آن دو سوگند می خورد که پس از شهادت حسین(ع) با کس دیگری ازدواج نخواهد کرد و لذا بعدها که برخی از بزرگان قریش پیشنهاد ازدواج به او دادند نپذیرفت و گفت:
«من پس از آنکه رسول خدا(ص) پدر شوهرم بوده است، کسی دیگر را به عنوان پدرشوهر قبول نمی کنم ...»
رباب که از حادثه شهادت امام حسین(ع) شدیدا متأثر و آزرده بود و آرام نداشت، پس از شهادت حضرت(ع) و در پایان دوران اسارت، آنگاه که به مدینه آمد، دیگر چنان که نوشته اند حتی زیر سقف نیز جای نگرفت تا آنکه پس از یک سال، غم جانکاه این مصیبت، او را از پای در آورد و در مدینه درگذشت. برخی نیز گفته اند که این بانوی داغدیده مدت یک سال را بر سر قبر همسرش حسین(ع) ماند و آنگاه به مدینه
برگشت و از همین غم درگذشت. البته ماندن رباب در کربلا و یا برگشتن از شام و ماندن در کربلا را باید با تردید نگریست ولی آنچه مورد اتفاق مورخین است اینکه او از داغ این مصیبت بزرگ بیمار گشت و درگذشت. رحلت او را در سال 62 هجری نوشته اند. او در یکی از آن دو سوگنامه اش می گوید:
ان الذی کان نورا یستضاء به
بکربلا، قتیل غیر مدفون
سبط النبی جزاک اللّه صالحة
عنّا و جُنّبت خسران الموازین
قد کنت لی جبلاً صعبا ألوذ به و
کنت تصحبنا بالرحم و الدین
من للیتامی و من للسائلین و مَن
یغنی و یأوی الیه کلّ مسکین
و اللّه لا ابتغی صهرا بصهرکم
حتی أغیّب بین الرمل و الطین
«آن نوری که دیگران از درخشش آن بهره می بردند، در کربلا کشته و بدون دفن رها شده است»
«ای نواده پیامبر که خداوند تو را جزای خیر دهد و در هنگامه میزان اعمال از هر زیانی باز دارد»
«تو برای من کوهی استوار بودی که بدان پناه می بردم و تو با مهربانی و از سر دینداری با ما همنشین بودی»
«پس از تو، یتیمان و درماندگان چه کسی را دارند؟ و چه کسی نیازمند را رفع نیاز می کند و هر مسکینی به او پناه می برد؟»
«به خدا سوگند دیگر پس از وصلت با شما وصلتی را نمی خواهم تا آنگاه که میان خاک و گل پنهان شوم».
رباب پیش از آن و در اولین روزهای شهادت حسین(ع) آنگاه که اسرای اهل بیت(ع) را در محفل ابن زیاد حاضر کرده بودند، هنگامی که توانست به سر حسین(ع) دست
یابد، آن سر مقدس و پاک را در دامن نهاده، بوسه می زد و این شعر را سرود:
واحسینا فلا نسیت حسینا
أقصدته أسنة الاعداء
غادروه بکربلاء صریعا
لاسقی اللّه جانبی کربلاء
«وای حسینم، من هرگز حسین را فراموش نمی کنم، حسینی که نیزه های دشمنان او را هدف قرار دادند»
«او را با خیانت در حالی که در کربلا افتاده بود کشتند. خداوند سرزمین کربلا را سیراب نکند».
مورخین در باره مدت عمر رباب مادر سکینه چیزی ننوشته اند ولی اگر جریان اسلام آوردن امرؤالقیس، پدر رباب در زمان عمر و خواستگاری امیرالمؤمنین(ع) به تفصیلی که گذشت منطبق با واقع باشد رباب هنگام وفات تقریبا بین 40 الی 50 سال سن داشته است. البته چنان که اشاره شد طبری و ابن اثیر در تاریخ خود تصریح نموده اند که او نه تنها در زمان پیامبر(ص) اسلام آورده بود بلکه از طرف پیامبر(ص) مسؤولیت قبیله قضاعه و کلب را نیز بر عهده داشت، و تصریح هر دو مورخ یاد شده به اینکه این امرؤالقیس همان جدّ سکینه دختر امام حسین(ع) است ما را از این احتمال که ممکن است در نظر این دو، شخص دیگری مراد باشد باز می دارد ولی احتمال می رود تطبیقی که از ناحیه این دو مورخ صورت گرفته و او را جد سکینه معرفی کرده اند صحیح نباشد و شاهد اینکه هم تاریخ نویس دیگر، بلاذری در انساب الاشراف و هم ابوالفرج در مقاتل الطالبیین از او با اسم امرؤالقیس بن عدی نام برده اند ولی در طبری و کامل به عنوان امرؤالقیس بن الاصبغ ثبت شده است. و این خود نیازمند تحقیق بیشتری است که همین مقدار نیز ما را از موضوع اصلی که اجمالی از زندگی حضرت سکینه(س) است باز داشت.
شخصیت خانوادگی و اجتماعی
فضای تربیتی و نیز دامنی که سکینه(س) در آن رشد می کرد زمینه کاملاً مساعدی بود که شخصیت بانوی بزرگوار ما به گونه ای شکل گیرد که در جریان نهضت جاودانه پدر بزرگوارش در سالهای پایانی اولین دهه یا در آغاز دومین دهه زندگی اش در کنار دیگر بانوان کربلا و فرزندان اهل بیت(ع) آن گونه سرافراز از انتخاب و امتحان بزرگ الهی بیرون آید و در ادامه و پس از شهادت پدر، در سالهای طولانی عمر خویش به عنوان یک بانوی سرشناس و متشخص خاندان اهل بیت(ع) در مدینه و دیگر شهرهای آن سامان مورد احترام همه باقی بماند و علاقه مندان به اهل بیت(ع) حتی از شهرهای دیگر همچون کوفه برای عرض ارادت و احترام به در خانه او بیایند.
این محیط مساعد افزون بر آن توجه ویژه ای بود که پدر بزرگوارش به او و مادرش رباب داشت و طبعا این خود در شکل گیری شخصیت انسانی و اجتماعی و الهی او تأثیری دیگر داشت. او کربلا و شهادت پدر و برادران و عموها و بهترین فرزانگان عالم را شاهد بود و با همه وجود تلخی آن مصیبت و روزهای سخت اسارت و نیز پیروزی خون بر شمشیر را حس می کرد. دوران و سالهای پس از شهادت حسین(ع) یعنی دوران امامت حضرت امام سجاد(ع) نیز از سخترین دوران برای اهل بیت(ع) و شیعیان بود. او که طبعی لطیف داشت و در برخورد با جامعه از جاذبه اجتماعی ویژه ای برخوردار بود طبیعی می نمود که حادثه کربلا در مقابل دیدگانش و نیز دوران غم انگیز اسارت همه وجود او را ریش ریش کند. به قراری که سید بن طاوس نوشته است سکینه پس از شهادت پدرش و احتمالاً در غروب عاشورا جسد پاره پاره پدر را در بغل گرفت. گویا صحنه به گونه ای بود که کسی را یارای جدا کردن سکینه از بدن بی سر حسین(ع) نبود که جمعی از بادیه نشینان خشن و به احتمال قوی از خود سپاهیان ابن زیاد او را کشانده و با خشونت از جسد پدرش جدا کردند.
آن بزرگوار که شجاعت را از پدر شهیدش(ع) به ارث برده بود طبق نوشته ابوالفرج اصفهانی، روز جمعه که حاکم مدینه خالد بن عبدالملک به منبر می رفت با کنیزان خود به مسجد می آمد و در مقابل او می ایستاد
و هنگامی که خالد به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا می گفت، او و کنیزانش پاسخ ناسزاهای خالد را می دادند و به او دشنام می گفتند. حاکم نیز به مأمورینش دستور می داد که کنیزهای او را بزنند.
روزی در مجلس ترحیمی نشسته بود که دختری از خانواده عثمان نیز حضور داشت. دختر عثمان به انگیزه افتخار گفت: من دختر شهیدم! سکینه(س) چیزی نگفت، تا آنکه به هنگام اذان، مؤذن جمله «أشهد أن محمدا رسول اللّه » را سر داد. سکینه گفت: این پدر من است یا پدر تو؟! آن زن گفت: دیگر هرگز بر شما فخرفروشی نخواهم کرد.
شخصیت ادبی
سکینه(س) چنان که اشاره شد شخصیتی شناخته شده و مورد احترام قشرهای مختلف بود. و طبیعی بود که شخصیت بزرگی چون او با ویژگی اخلاق اجتماعی و چهره شاخصی که داشت جایگاهی برای ابراز محبت به اهل بیت(ع) و اظهار پیوستگی به این خاندان(ع) باشد. البته برخی مورّخان که رگه هایی از تعصب اموی و یا حداقل عدم معرفت نسبت به اهل بیت(ع) را در آنان می توان یافت و یا برخی که بیش از همه و بیش از هر چیز خود را وامدار دستگاه بنی امیه و بنی عباس
می دانستند تا بیان واقعیات، این جنبه از شخصیت اجتماعی سکینه(س) را به گونه ای که بیشتر به مذاق آنان خوش می آمده است نوشته اند. روشن است که این گزارشها را نمی توان به راحتی پذیرفت. این موضوع هر چند نیازمند بررسی و تحلیل درخور است اما آنچه به اجمال می توان یادآور شد و برخی بزرگان از جمله مرحوم سیدمحسن امین بر آن تأکید ورزیده اند این بوده است که شعرا بر در خانه سکینه(س) حاضر می شدند و کنیزهای او واسطه انتقال گفته های شاعران و سخنان سکینه(س) بوده اند. و یا با استفاده از پرده و به گونه ای که سکینه بر سخنان آنان اشراف داشته ولی آنان او را نمی دیده اند اشعار آنان را می شنیده است و مورد ارزیابی و تشویق قرار می داده است. چنان که نمونه ای مفصل از آن را ابوالفرج در «آغانی» آورده است.
بهرحال آنچه از مجموع این گزارشها به دست می آید علاقه و توجه سکینه(س) به سروده ها و اشراف به اشعار شعرای معاصر و تشویق آنان بویژه آنهایی که در وصف اهل بیت(ع) و شهدای آنان شعر می سرودند می باشد. از نمونه یاد شده در «آغانی» به خوبی پیداست که سکینه(س) به سروده های شاعران معاصر خویش حتی کسانی که شهرت فرزدق را نداشتند نیز اشراف و آگاهی داشته و آنها یا بسیاری از آنها را خوانده و از حفظ بوده است. بصیرت و خبرگی او به شعر تا آنجا بود که شعرا سروده های خویش را برای داوری نزد او می آوردند تا قضاوت کند که کدام یک برتر است و به قضاوت او نیز رضایت می دادند. او نیز آنان را بزرگ می داشت و احترام می کرد و بر طبق یک گزارش، در حالی که او را نمی دیدند توسط کنیزی که ادبیات و شعر را به او آموزش داده بود به ارزیابی اشعار آنان می پرداخت. یک بار که جمعی از شعرا از جمله فرزدق، جریر، نصیب، کثیر عزّه و جمیل سروده های خود را مطرح کرده بودند، او شعر جمیل را که متضّمن تعریف و تمجید از سخن اهل بیت(ع) و دادن عنوان شهادت به کشتگان آنان بود بر سایر سروده ها برگزید و طبق نوشته
سبط بن جوزی در تذکرة الخواص، چهار هزار دینار به او جایزه داد، به این دلیل که خود فرمود:
«جزاک اللّه خیرا جعلت لحدیثنا بشاشة و قتیلنا شهیدا».
«خدا به تو پاداش خیر دهد که در شعر خود بشاشت و شادابی را برای سخن ما قرار دادی و کشته ما را شهید خواندی».
البته جاعلان حدیث و تاریخ نویسان درباری و آنان که عداوت خویش نسبت به اهل بیت(ع) را بارها در نوشته ها و نقلیات دروغین خود نشان داده اند و با حمایت حکام بنی امیه و بنی مروان و بنی عباس بدترین نسبتها و افتراءها را بر چهره های پاک اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و فرزندان آنان بسته اند و همراه با جنایت پیشگانی که تاریخ از حجم ستمی که آنان به اهل بیت(ع) کردند سرافکنده و شرمگین است، اینان نیز به مخدوش ساختن چهره های پاکی چون سکینه سلام اللّه علیها به گونه ای که مطابق خواست درباریان و فاسدان و دشمنان اهل بیت(ع) باشد پرداختند و برخی نیز ندانسته پذیرفتند.
حضرت سکینه(س) از فرط عبادت و مقام عرفانی اش در روایتی آمده است که امام حسین(ع) در باره اش فرمود: «و اما سکینة فغالب علیها الاستغراق مع اللّه فلا تصلح لرجل» «اما سکینه آن چیزی که بر او غلبه دارد اشتغال کامل با خداوند است لذا مناسب هیچ مردی نیست». آن وقت دستهای علم و جهالت، آن گونه او را معرفی کرده است که گویا جلساتی را با غزلسرایان داشته و غزلیات آنان را ارزیابی می نموده است!! این است که
می توان گفت ستمی که از این ناحیه بر آن شخصیت والا رفته اگر بیش از ظلم و جنایتی که در کربلا و در اسارت بر او رفت نباشد کمتر نیست. از این رو همان مقدار را نیز که در باره شخصیت اجتماعی ـ ادبی آن بزرگوار و مراجعه شعرا به او نقل کرده ایم با دیده تردید و احتیاط می نگریم.
در روزها و ماههایی که مصیبت بزرگ شهادت جوانان بنی هاشم حتی دشمنان خاندان پیامبر(ص) را نیز به گریه می انداخت آیا می توان پذیرفت که سکینه(س) بی توجه به همه این اشکها و گریه ها به تغزّل و ارزیابی کار غزلسرایان مشغول بوده است! در حالی که مادرش رباب حتی حاضر به ازدواج با اشراف قریش نشد و از داغ حسین(ع) در گذشت. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که پس از شهادت حسین(ع) حتی یک زن هاشمی نیز نه
شانه ای به سر زد و نه حنا گذاشت تا مختار سرهای قاتلین حسین(ع) را برای ما فرستاد:
«ما امتشطت فینا هاشمیة ولا اختضبت حتی بعث الینا المختار برؤوس الذین قتلوا الحسین صلوات اللّه علیه».
ام البنین نیز هر روز در بقیع به همراه فرزند کوچک ابوالفضل(ع) به نام عبیداللّه حاضر می شد و در سوگ چهار پسر شهیدش به مرثیه سرایی می پرداخت و اهل مدینه جمع می شدند و چنان مرثیه او سوزناک بود که کسی مانند مروان بن حکم که از دشمنان اهل بیت(ع) بود نیز از سوز آن به گریه می افتاد. آیا پذیرفته است که سکینه(س) آن بانویی که به تعبیر سیدالشهدا(ع) «مستغرق جذبه الهی» بود متوجه غزلسرایانی چون «عمر بن أبی ربیعه» باشد؟ این در حالی است که وقتی اسرا را به شام آوردند و مردم به تماشای آن نوامیس الهی ایستاده بودند سکینه(س) به یکی از صحابه پیامبر(ص) به نام «سهل بن سعد ساعدی» که حضور داشت فرمود: به این کسی که این سر بریده را بر نیزه دارد بگو که سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن سر شوند و به حرم رسول خدا(ص) نگاه نکنند:
«قل لصاحب هذا الرأس أن یقدّم الرأس أمامنا حتی یشتغل الناس بالنظر الیه ولا ینظروا الی حرم رسول اللّه (ص)».
سهل می گوید: نزدیک مأمور حمل سر شدم و به او گفتم: آیا خواسته مرا برآورده می کنی و در عوض 400 دینار دستمزد بگیری؟ گفت: خواسته ات چیست؟ گفتم: سر را در جلو زنان ببری. او این کار را کرد و من آنچه را گفته بودم به او پرداخت کردم.
وقتی اهتمام حضرت سکینه(س) نسبت به مسأله نگاه دیگران، آن هم در جایی که او اختیاری ندارد تا این اندازه است آیا حتی می توان تصور کرد که آن بزرگوار چندی بعد
فارغ از این امور می زیسته است؟!
هنگامی که برادر شیرخوارش علی اصغر(ع) به شهادت رسید به گونه ای سکینه(س) بی تاب و بی هوش شد که حتی نتوانست برای وداع با پدرش حسین(ع) بایستد و در حالی که دیگر دختران و زنان اهل بیت(ع) گرد حسین(ع) حلقه زده بودند او در جای خویش در حال گریه و شیون مانده بود که نگاه حسین(ع) در این حال به دخترش سکینه(س) افتاد. برای صحبت و دعوت به صبر در کنار دخترش ایستاد و طبق نقل این شعر را خطاب به او خواند:
سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی
منک البکاء اذا الحِمام دهانی
لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة
ما کان منی الروح فی جثمانی
فاذا قتلت فأنت أولی بالذی
تأتینه یا خیرة النسوان
«سکینه، بدان که بعد از من، آنگاه که مرگم فرا رسد، گریه ات طولانی خواهد بود»
«تو با اشک حسرتت، قلبم را آتش نزن، مادامی که روحم در بدنم است»
«پس آنگاه که کشته شدم تو به آنچه می کنی سزاواری، ای برترین زنان»
بهرحال جای پرداختن تفصیلی به آنچه در این زمینه به حضرت(س) نسبت داده اند نیست و پیش از این بارها توسط محققین شیعه و حتی برخی از نویسندگان و پژوهشگران اهل سنت به گونه ای عالمانه به بررسی و ارزیابی و مردود دانستن نسبتهای یاد شده پرداخته شده که می تواند مورد استفاده علاقه مندان قرار گیرد. ولی از آن میان یک نکته را ناگفته نمی گذاریم و آن اینکه اگر آن گونه که کسانی چون ابوالفرج اصفهانی نوشته اند سکینه(س) به حضور در جلسات شعر و داوری میان اشعار سروده شده می پرداخته است و ذوق ادبی و شعری آن حضرت(س) در حدی بوده که آنان گمان برده اند، خوب طبیعی بود اشعار بسیاری از آن حضرت(س) بویژه در رثای پدر شهیدش(ع) بر جای بماند در حالی که تعداد ابیاتی که از او در دست است و در قالب یک مرثیه برای پدرش حسین(ع) باقی مانده به ده بیت نیز نمی رسد.
لازم به گفتن نیست که در جامعه ای که آن همه عداوت و بغض نسبت به اهل بیت(ع) نشان داده می شود و دهها سال بر منابر به گونه ای رسمی به برترین انسان پس از پیامبر اکرم(ص) یعنی امیرالمؤمنین(ع) ناسزا گفته می شود و فرزندان او را آن گونه می کشند و حتی زنده زنده لای دیوار می گذارند (چنان که از قضا خود ابوالفرج اصفهانی، اسامی و شرح حال این کشته شدگان تا زمان خودش را یک به یک در کتابی جداگانه به نام «مقاتل الطالبیین» گردآوری کرده است) دیگر چه باک و جای چه شگفتی که توسط دروغپردازانی چون «حماد بن سابور» آن کذّاب و دائم الخمر معروف به بانوی بزرگ اهل بیت(ع) جسارت شود.
ازدواج
تاریخ در باره ازدواج حضرت سکینه(س) نیز متأسفانه به گونه ای نگاشته شده که نمی توان بر آن اعتماد کرد بلکه باید اصل را بر بی اعتمادی به آن گذاشت. در باره همسران سکینه(س) نیز گاه چنان سخن به گزافه گفته شده که جای شگفتی و حتی موجب خنده است. برای آن بزرگوار همسرانی با سه نسل فاصله نیز تراشیده اند و گاه از برخی افراد به عنوان همسر او نام برده شده که در تاریخ انساب نمی توان نام و نشانی از آن یافت. این است که برای آن بزرگوار همسران متعددی را برشمرده اند که یکی پس از دیگری به علت فوت یا جدایی به همسری حضرت(ع) در می آمده اند. آن گونه که نوشته اند سکینه(س) پیش از عاشورا برای پسر عمویش قاسم بن حسن(ع) خواستگاری شده بود ولی با شهادت قاسم(ع) این ازدواج ناتمام ماند. بر طبق نقلی دیگر، اولین همسر او پسر عموی دیگرش عبداللّه بن حسن(ع) بود که با او ازدواج کرد ولی او کشته شد و فرزندی نیز از او نداشت. بر اساس گزارشی دیگر، اولین ازدواج او با مصعب بن زبیر بن عوام بود که با مهریه ای برابر 600 هزار یا یک میلیون درهم او را به همسری گرفت که احتمالاً از سر ناچاری و اجبار پذیرفته است. سکینه(س) برای او دختری به نام فاطمه یا رباب آورد. البته مصعب نیز در حرکتی که به راه انداخت کشته شد و سکینه(س) تنها ماند. پس از آن نیز چند مورد دیگر ازدواج نوشته اند که به راحتی نمی توان پذیرفت و برخی از آنها دارای تناقض آشکار و مردود می باشد ولی اگر نسبت به برخی از اینها به دیده تردید ننگریم می توان گفت با توجه به جایگاه اجتماعی و خانوادگی و تربیتی و نیز بهره زیادی که سکینه(س) از عقل و ادراک و جمال و ادب و اوصاف والای انسانی داشت، طبیعی بود که ازدواج با او خواسته برخی شخصیتهای آن روز حتی کسی چون عبدالملک بن مروان باشد که البته پاسخ سکینه(س) به کسانی چون عبدالملک منفی بود. آنچه از نظر برخی پژوهشگران شیعه مورد پذیرش است فقط ازدواج سکینه(س) با پسر عمویش عبداللّه بن حسن(ع) است. البته ازدواج با مصعب بن زبیر نیز در نگاه خانم بنت الشاطی از نظر شیعه پذیرفته شده است و نه بیش از آن. البته بنت الشاطی خود از محققان اهل سنت است. برخی از موارد ذکر شده با اطمینان باید گفت که خلاف واقع است و برخی دیگر نیز به خاطر تناقضهای آشکاری که دارد نمی تواند مورد قبول باشد.
نوشته اند روزی جمعی از مردم کوفه در مدینه به دیدن حضرت سکینه(س) آمدند تا به او عرض سلام کنند. به آنان فرمود: خدا می داند که من نسبت به شما بغض دارم. شما جدم علی را کشتید، و نیز پدرم حسین و برادرم علی و شوهرم مصعب را کشتید. با کدام رو مرا ملاقات می کنید. در کوچکی مرا یتیم کردید و در بزرگی بیوه ام نمودید.
لکن این سخن بر مذاق مرحوم سیدمحسن امین، صاحب کتاب ارزشمند اعیان الشیعه، که در شرح حال بزرگان و شخصیتهای شیعه است، خوش نیامده و در دفاع از اهل کوفه یاد آور شده که این اهل کوفه اند که در گذشته و حال، شیعه و دوستدار شما و گسترش دهنده فضایل شما بوده اند نه دیگران.
البته به مرحوم امین، آن عالم بزرگوار، می توان یاد آور شد که اگر سخن یاد شده ساخته دست هواخواهان مصعب در مذمت مردم کوفه و در طرفداری از قیام مصعب نباشد، باید گفت مردم کوفه آنقدر ناسپاسی و جفا در حق اهل بیت(ع) کرده اند که مستحق این سرزنش حضرت(س) باشند و آنان را و هیچ جامعه دیگری را بر اهل بیت(ع) منّتی نیست که طرفداری کرده اند و جزء دوستداران آنان بوده اند. این امیرالمؤمنین علی(ع) بود که با انتقال مرکز خلافت و امامت خویش از مدینه به کوفه، به این شهر جایگاه و شخصیتی ویژه داد و باز همین مردم کوفه بودند که امام حسن مجتبی(ع) را رها کردند و بدین گونه حکومت را تماما به شام و در دستهای بنی امیه منتقل نموده و عزّت روزهای حکومت امیرالمؤمنین(ع) را دستخوش فرومایگانی چون ابن زیاد و حجاج بن یوسف قرار دادند و فرزند پیامبر(ص) و بهترین و پاکترین انسانهای گرده زمین را آن گونه کشتند و سپس به تماشای زنان و دختران و کودکان آنان به صف ایستادند. و بدین گونه بود که زینب سلام اللّه علیها آن سخنرانی شدید را در توبیخ مردم آن دیار در هنگامه ورود به کوفه ایراد فرمود و به سختی آنان را سرزنش و تحقیر نمود.
وفات حضرت سکینه(س)
اینکه سکینه(س) در چه سالی متولد شده چنان که اشاره شد به درستی معلوم نیست و مورخین نیز تاریخی را ذکر نکرده اند اما می توان حدس زد که در حدود سالهای 47 تا 50 هجری قمری به دنیا آمده است و در کربلا حدود 10 الی 13 یا 14 سال سن داشته است. خانم بنت الشاطی چنان که اشاره شد در پژوهش خود سن او را 12 یا 13 سال ذکر کرده است.
لکن تاریخ وفات حضرت(س) را سال 117 هجری نوشته اند. ابن خلکان تاریخ دقیق آن را پنجشنبه 5 ربیع الاول این سال نوشته است. بدین ترتیب سکینه(س) هنگام وفات حدود 67 تا 70 سال سن داشته است. وفات او در مدینه و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک در حالی که خالد بن عبدالملک حاکم مدینه بود اتفاق افتاد. ولی به نوشته ابن سعد در کتاب طبقات خود، حاکم وقت مدینه، خالد بن عبداللّه بن الحرث بن الحکم بود. برخی نوشته اند سکینه(س) که ساکن مدینه بود در همین سال ولی در مکه درگذشت و برخی مردم نیز رحلت او را در خارج مکه در مسیر عمره دانسته و قبر او را در ناحیه زاهر که در مسیر عمره قرار دارد شمرده اند. ولی به نوشته مرحوم
سیدمحسن امین، مورخین وفات او را در مدینه می دانند. به هر روی، درگذشت سکینه(س) را به حاکم مدینه اعلام کردند. در حالی که در آغاز روز و در هوایی بسیار گرم بود آنان را معطل نگه داشت و ظاهرا به انگیزه بی احترامی به جنازه حضرت(س) برای نماز حاضر نشد تا جنازه حالتی نامطلوب پیدا کند. تأخیر او تا پس از نماز عشا نیز به درازا کشید. مردم نیز دسته دسته اقدام به گزاردن نماز بر جنازه حضرت(س) نمودند.
بر اساس نقل ابوالفرج اصفهانی، امام سجاد(ع) دستور داد که از عطریات تهیه کردند و با بکارگیری بوی خوش، فضا را برای نمازگزاردن مردم و جلوگیری از وضعیت نامطلوب تا هنگام دفن آماده ساختند. البته واضح است بنابراین که رحلت سکینه(س) در سال 117 ه··· .ق باشد چنان که نوع مورخین گفته اند در آن زمان بیش از 20 سال از شهادت امام سجاد(ع) می گذشته است و قهرا این قضیه در باره آن حضرت(ع) نمی تواند صحت داشته باشد. حتی در باره امام باقر(ع) نیز بعید است چرا که شهادت امام باقر(ع) بنا بر معروف در سال 114 هجری بوده است؛ بنابراین درگذشت سکینه(س) در زمان امامت حضرت صادق(ع) اتفاق افتاده است. البته برخی شهادت امام باقر(ع) را در سال 117 و یا 118 نیز گفته اند. بهرحال وفات سکینه(س) با شهادت امام سجاد(ع) که در سال 94 یا 95 واقع شده بسیار فاصله دارد. و این خود شاهدی است همراه با صدها شاهد دیگر که همان گونه که مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء تأکید ورزیده ابوالفرج اصفهانی در تدوین کتاب «الاغانی» خویش تنها در اندیشه جمع آوری شنیده ها و روایات و اشعار و غزلیات و داستانها بدون توجه به صحت و سقم آنها و بی آنکه بخواهد به ارزیابی آنها بپردازد، بوده است و چنان که در بحث «شخصیت ادبی»
سکینه(س) به اجمال گفتیم نسبتهای ناروایی را در کتاب خویش از دروغگویان شرابخواری چون حماد بن سابور نیز نقل کرده و گاه نیز در یک صفحه کتاب خود به صورت متناقض سخن رانده است. در اینجا نیز از اقدام امام سجاد(ع) در تهیه بوی خوش نوشته است در حالی که حضرت(ع) بیش از 20 سال قبل به شهادت رسیده بود.
اما به نوشته ابن سعد، خالد بن عبداللّه که حاکم مدینه بود دستور داد منتظر بمانند تا او بر جنازه نماز گزارد و خود برای کاری! از مدینه خارج شد. آنان برای معطر کردن جنازه، کافوری را به 30 دینار خریدند. پس از آن، خالد دستور داد شخصی به نام شیبة بن نصاح بر جنازه حضرت(س) نماز گزارد.
هر چه باشد، مورخین اتفاق نظر دارند که آن بانوی بزرگ در مدینه به خاک سپرده شده است. البته تصریح نشده که قبر او در بقیع است ولی طبع قضیه همین را اقتضا می کند. قبری که امروزه در قبرستان باب الصغیر دمشق سوریه واقع است و در گمان برخی، منسوب به سکینه(س) می باشد همان گونه که مرحوم سیدمحسن امین تصریح و تأکید کرده هیچ ارتباطی به حضرت سکینه(س) جز تشابه اسمی ندارد و بی شک مربوط به سکینه دیگری است که دختر یکی از ملوک بوده است. چنان که بر صندوقی که بر این قبر نهاده بودند به خط کوفی مشجّر عنوان «سکینه بنت الملک ...» نوشته شده بوده و مرحوم حاج شیخ عباس قمی نیز آن را دیده و برای مرحوم سیدمحسن امین بازگو نموده است. خود مرحوم امین نیز آن را دیده و تصریح می کند که مربوط به دختر یکی از ملوک است که نام سکینه را داشته و چون صندوق از کلمه «الملک» به بعد دچار شکستگی شده است معلوم نیست که کدام شاه و حاکم مراد است.
به هر حال آن گونه که همه مورخین
نوشته اند سکینه(س) در مدینه مقیم بوده و در آنجا نیز رحلت نموده است و طبعا قبر او نیز باید در بقیع باشد. درود خداوند و اولیاء الهی و همه پاکان عالم بر روح بلند بانوی بزرگ ما حضرت سکینه و بر پیامبر اکرم(ص) و خاندان پاک آن حضرت.