ماهان شبکه ایرانیان

ناسیونالیسم

ناسیو" در زبان فرانسه به معنای قبیله عقب مانده و به معنای "زادن" بوده است. (۱) و این معنا مشتمل در حاکمیت سیاسی و یا حق حاکمیت نیست.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

ناسیو" در زبان فرانسه به معنای قبیله عقب مانده و به معنای "زادن" بوده است. (1) و این معنا مشتمل در حاکمیت سیاسی و یا حق حاکمیت نیست.

در فارسی و یا عربی لغتهای مشابه فراوانی که حکایت از پیوند و نسبت خونی و نژادی افراد نموده و بر گروه های انسانی به لحاظ این پیوند دلالت نماید، وجود دارد; مانند قوم که اقامه در مکان دارد و شامل گروهی از مردم می شود که به جدی واحد نسب می برند، و یا قبیله، عشیره، شعب، قبیله، فرزندان پدر واحد هستند و عشیره به معنای قبیله و فرزندان پدری نزدیک تر هستند، و شعب نیز معنای نزدیک به قبیله داشته و جمع چند قبیله را شامل می شود.

هیچ یک از لحاظ الفاظ فوق و از جمله لفظ nation مشتمل و یا مستلزم اقتدار و حق سیاسی خاصی نمی باشد البته همواره قدرت های سیاسی و اجتماعی فراوانی بوده اند که در قلمرو یک قبیله و یا گروه نژادی خاصی حضور داشته اند ولیکن تا روزگاری که نگاه دینی نسبت به عالم و آدم در میان بشر حضور داشته است، حاکمیت های سیاسی صورت دینی به خود می گرفته است و منشایی آسمانی و الهی برای خود جستجو می کرده است و به همین دلیل هر گاه در محدوده یک قبیله و یا گروه نژادی خاصی حضور داشته اند ولیکن تا روزگاری که نگاه دینی نسبت به عالم و آدم در میان بشر حضور داشته است، حاکمیتهای سیاسی صورت دینی به خود می گرفته است و منشایی آسمانی و الهی برای خود جستجو می کرده است و به همین دلیل هرگاه در محدوده یک قبیله و یا گروه خونی و تژادی نیز حاکمیت سیاسی خاصی استقرار پیدا می کرده است، این حاکمیت اقتدار خود را در قالب دین و آئینی آسمانی به راست و یا دروغ تفسیر می کرده است.

ویژگی اساسی نگاه دینی در این است که طبیعت را تمام حقیقت نمی داند بلکه برای حقیقت ساحت و بعدی فراتر از طبیعت نیز قائل است و آن بعد را باطن، غیب و دارای احاطه و تسلط بر طبیعت می شمارد.

اعتقاد به بخشی از هستی که محیط بر طبیعت بوده و به دلیل احاطه به طبیعت نزدیکتر از طبیعت به نفس آن می باشد، در همه رفتار و اعمال انسانی که در طبیعت زندگی می کند، اثری تعیین کننده دارد و انسانی که بر این باور باشد هرگز نمی تواند اعمال فردی و یا اجتماعی خود را بدون احتساب عوامل آسمانی و الهی تنظیم و تنسیق نماید.

اسلام نیز از آن جهت که به عنوان یک دین، تفسیر دینی از انسان دارد آگاهی اجمالی به قید و اذعان به آن را حدفاصل ایمان و کفر می خواند و از آن در اولین آیات کتاب آسمانی خود چنین یاد می کند. "ذالک الکتاب لا ریب فی هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب" بقره، آیه 3 - آن کتاب که در آن تردیدی نیست، هدایت از برای متقین است، کسانی که ایمان به غیب دارند".

تقسیم انسانها براساس نژاد و مناطق جغرافیایی، یک واقعیت طبیعی است که مورد اذعان قرآن نیز هست، مانند: "انا خلقناکم من ذکر و النثی وجعلناکم شعوب" و قبائل لتعارفو، ما شما را از زن و مردی آفریدیم و شما را شعبها و گروههای قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید" ولیکن وجود قبیله، شعب و عشیره هرگز به عنوان گروه بندیهایی سیاسی و اقتدارهای مشروع به رسمیت نمی شناسد.

مدار گروه بندی های سیاسی مورد نظر قرآن، خون، عشیره، قبیله و به عبارت دیگر عوامل زمانی و مکانی نیست، بلکه واقعیتی الهی و آسمانی است که انسان از طریق معرفت و آگاهی به حریم آن وارد می شود و یا از آن خارج می گردد ایمان و کفر مرز اصلی گروه بندی اجتماعی دینی است:

«قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد» "بگو ای گروه کافران، من آنچه را شما می پرستید عبادت نمی کنم و نه شما آنچه را من می پرستم عبادت می کنید".

مرز بندی اسلام در شبه جزیرة العرب به زودی نظام اجتماعی و سیاسی پیشین را که علی رغم توجیه دینی ولیکن مشرکانه خود در قلمرو زندگی قومی سازمان می یافت، در هم رخت و اسلام در اولین نبرد بزرگ خود یعنی جنگ بدر، افراد یک قبیله واحد را در دو سوی مرز ایمان و کفر به ستیزی خونین کشانید.

نامی را که اسلام برای حکایت از قلمرو اجتماعی و سیاسی برگزید از دلالتهای خونی و نژادی منزی و مبری است، این نام عبارت از "ملت" و یا "امت" است.

"ملت"، بر طریقت و شریعت و راه نظر دارد و "امت"، به مقصدی که فراروی است، البته در هر "امت" و یا "ملت" قوم و یا اقوامی حضور دارند ولیکن صرف قومیت که حاکی از پیوند خونی است امت و ملت را تشکیل نمی دهد، "ملت" و "امت" هنگامی پدید می آید که گروهی در پرتو گزینش یک مقصد واحد، طریق و راهی مشترک را که از آن به "سنت" یاد می شود، بپیمایند. بنابراین عنصر پیوند دهنده ملت، آگاهی و ایمان به مقصدی است که با همه حضور و احاطه خود نسبت به زمین و زمان حقیقت و باطنی الهی و آسمانی داشته و محدود به طبیعت نیست.

صورت ناب و خالص آگاهی دینی که عهده دار و ارائه طریق برای سالکان حقیقت است، شناخت حسی نیست زیرا این تنوع شناخت از آگاهی نیست به بود و یا نبود غیب عاجز است. دانش مفهومی عقلی نیز هسته مرکزی معرفت دینی را تشکیل نمی دهد، بلکه یا اذعان به غیب و اقامه برهان بر حضور و احاطه آن نسبت به شهادت، امکان ایمان را فراهم نموده و زمینه حضور به حوزه دیانت را ایجاد می کند، صورت عالی آگاهی دینی دانش شهودی و حضوری است، این نوع از معرفت که با فتح و گشایش آسمانهای ملکوت حاصل می شود مربوط به انبیاء و اولیاء الهی است و صورت نازلتر این معرفت دانش و شناخت عقلی است که در قلمرو مفاهیم و براهین برای کسانی حاصل می گردد که از دیدار مستقیم حقیقت و باطن عالم محروم هستند.

کسی که تنها از معرفت عقلی برخوردار است شاهد غیب نیست ولیکن وجود آن را و وجود صراط و راهی را که مسیر وصول انسان انسان به غیب است به برهان اثبات می کند.

از بیان فوق دانسته می شود که املت گرچه در زمین پدید می آید و در آن عمل می کند ولیکن نقطه جوشش آن قلب پیامبر و ولی خدا است که محیط وحی می باشد. پیامبر با عروج به سوی خداوند به باطن عالم و آدم گذر می کند و حقیقت سعادت و شقاوت را باز می یابد و بهشت و دوزخ را که محیط به زمین و زمان است باز می شناسد و آن گاه راه آن دو را که از مسیر اعمال فردی و اجتماعی انسان می گذرد به دیگرانی که از شهود غیب محروم هستند - ولیکن اصل آن را به برهان و معرفت عقلی شناخته اند - باز می نماید.

راهی را که نبی برای سلوک در زندگی فردی و اجتماعی مؤمنین به غیب ارائه می دهد "سنت" نامیده می شود. این راه با این که از معرفتی شهودی و الهی حاصل می شود با مشایعت و نزول روح و همراهی ملائکه و فرشتگان تا سطح مفاهیم کلی و بلکه تا افق کلمات و الفاظ طبیعی و مادی نازل می شود، و بدین ترتیب مفاهیم و دانش حسی بشری را غنا و توان می بخشد.

پس قوام ملت به وحی و معرفت است و دوام آن به سیت و سلوک در مسیر آن می باشد، ملت با حضور فرشتگان در زمین پدید می آید و بر خلاف قوم و قبیله منشا آن خون و خاک نیست، و اگر تباری نیز برای آن تصویر شود نسبت به پیامبران می رساند.

به همین دلیل قرآن همان گونه که قبایل و عشایر را به جد اعلای آن می نامند، ملتها را به پدران روحانی آن منتسب می گرداند، مانند: ملت موسی(ع)، ملت عیسی(ع) و بالاخره «ملة ابیکم ابراهیم »، - ملت پدر شما ابراهیم خلیل علیه السلام -.

شهید مطهری در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" در مورد کلمه ملت و ممازجت و نزدیکی معنای این کلمه با کلمه دین می نویسد (2)

کلمه ملت کلمه ای عربی است و به معنای راه و روش است. در قرآن کریم نیز این کلمه به همین معنا آمده است، این کلمه هفده بار در پانزده آیه در قرآن کریم آمده است ولی مفهومی که این کلمه در قرآن کریم دارد با مفهومی که امروز مصطلح فارسی زبانان است و از آن کلمه ملیت را مشتق کرده اند متفاوت است.

ملت در اصطلاح قرآن به معنای راه و روش و طریقه ای است که از طرف یک رهبر الهی بر مردم عرضه شده است، مثلا می فرماید: "ملة ابیکم ابراهیم" یعنی را ه و روش پرد شما ابراهیم، یا می فرماید: "ملة ابراهیم حنیفا"

راغب اصفهانی در کتاب مفردات القرآن می گوید: ملت و املال که همان املا است از یک ریشه است، علیملل ولیه بالعدل، یعنی ولی او از راه عدالت املا کند. راغب می گوید: علت این که یک طریقه الهی، ملت نامیده شده است این است که از طرف خداوند املا و دیکته شده است. پس از نظر قرآن یک مجموعه فکری و علمی و یک روشی که مردم باید طبق آن عمل کنند ملت نامیده می شود، بنابراین ملت با دین یک معنا دارد، با این تفاوت که یک چیز به اعتباری دین و به اعتباری دیگر ملت نامیده می شود که آن چیز از طرف خدا به پیامبری املا می شود که به مردم ابلاغ نماید و مردم را براساس آن رهبری نماید.

"علمای فقه اللغه می گویند: یک تفاوت میان کلمه دین و کلمه ملت این است که کلمه دین را به خدا می توان ........ اضافه کرد، مثلا: گفته می شود "دین زید، دین عمرو"، ولی کلمه ملت نه به خدا اضافه می شود نه به فرد پیرو، گفته نمی شود، ملت خدا یا ملت زید یا ملت عمرو، بلکه به آن رهبری که از طرف خدا مامور رهبری مردم بر طبق طریقه خاصی است اضافه می شود، مثلا گفته می شود، ملت ابراهیم یا ملت عیسی یا ملت محمد، مثل این است که در مفهوم این کلمه رهبری گنجانده شده است این نظر می توان گفت کلمه نزدیک است با کلمه مکتب در اصطلاح جدید کلمه مکتب نیز معمولا به رهبر یک روش و مسلک اضافه می شود، اگر این جهت را که در ملت نیز، مانند کلمه مکتب، املا و دیکته کردن گنجانده شده است مورد توجه قرار دهیم شباهت و نزدیکی این دو کلمه بیشتر روشن می شود."

بیان فوق نزدیکی دیانت با ملت و محتوی دینی و حیاتی ملت را به خوبی آشکار می سازد. در فرهنگ اسلامی با توجه به محتوای دینی و الهی ملت، در مقابل آن لفظ نحله را بکار می برند، و نحله گرچه در لغت به معنای دین و مذهب نیز به کار رفته است ولیکن در آثار کسانی که تاریخ ملل و نحل نوشته اند، وقتی که در مقابل ملت قرار می گیرد، ناظر به مدعیات گروهها و کسانی است که اندیشه و پندار آنها ریشه در وحی نداشته و منتسب به آن نیست و به همین دلیل عقاید و افکار گروهها را کتبی که بدین منظور نوشته اند به دو بخش تقسیم نموده اند، بخشی از آن را تحت عنوان "ملل" که مجمع ملت است و بخش دوم را تحت عنوان "نحل" که جمع نحله است تنظیم نموده اند. و مشهورترین این کتب، کتاب "ملل و نحل" اثر شهرستانی است. او رد بخش ملل به بیان اندیشه گروههایی پرداخته است که از وحی بهره می برند و در بخش نحل عقاید گروههایی را بیان کرده است که از وحی استفاده نکرده اند.

از آنچه در مورد معنای لفظ ناسیو و nation و الفاظی از قبیل قوم، شعب، قبیله، عشیره و همچنین دو لفظ ملت و امت گذشت، این نتیجه به دست می آید که در ترجمه لفظ nation استفاده از کلمه قوم شعب و نظائر آن بی مناسبت نیست و حال آنکه استفاده از لفظ ملت کاملا بی وجه است، اما یکی از حوادث شگفتی که در بعد از مشروطه در تاریخ ادبیات ما رخ داد ترجمه لفظ nation به ملت و ناسیونالیسم به ملت پرسنی، ملت گرائی، ملت آیینی، ملی گری، مسلک اصالت ملی، مکتب ملیت و نظائر آن است و نظیر این ترجمه در کشور ترکیه نیز واقع شد، یعنی آنها نیز برای ترجمه ناسیونالیسم از لفظ ملت استفاده کردند، و این در حالی است که در کشورهای عربی این خلط کمتر واقع شد بلکه در آنجا بیشتر از لفظ قوم برای ترجمه استفاده شد.

شهید مطهری در مورد معنای نوینی که کلمه ملت در سده اخیر پیدا کرده است می نویسد: "در اصطلاح امروز فارسی این کلمه بکلی مفهوم مغایری با مفهوم خود پیدا کرده است.

امروز کلمه ملت به یک واحد اجتماعی گفته می شود که دارای سابقه تاریخی واحد و قانون و حکومت واحد و احیانا آمال و آرمانهای مشترک و واحد می باشند، اما امروز به جای مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غیره ملت آلمان، ملت فرانسه، ملت انگلستان می گوییم.

این اصطلاح فارسی یک اصطلاح مستحدث و جدید است و در واقع یک غلط است، در صد و بیست سال و هزار سال پیش هرگز این کلمه در زبان فارسی به این معنای غلط استعمال نمی شد، گمان می کنم این اصطلاح جدید از زمان مشروطیت به بعد پیدا شده است".

قبل از آن که به تبیین دلیل و یا دلایلی بپردازیم که استفاده از لفظ ملت را برای ترجمه ناسیونالیسم موجب شد، به این نکته باید توجه کرد، که لغت nation نیز معنای پیشین خود را قبل از اینکه در فارسی به ملت ترجمه شود، از دست داده، و معنای مستحدثی پیدا کرده و البته این معنای مستحدث نیز مرادف با معنایی که در فرهنگ اسلامی از لغت امت فهمیده می شود نیست، مفهوم نوینی که این کلمه و کلمه ناسیونالیسم از پایان قرن هیجدهم در اندیشه سیاسی غرب پیدا کرد در قیاس با مفهومی که قبل از آن داشت، نه تنها نزدیک تر به معنای ملت نیست، بلکه به مراتب دورتر از آن است.

مفهوم قبلی آن مرادف و یا نزدیک با مفهوم قوم بود و معنای قوم بار دینی خاصی ندارد و تا زمانی که عصبیت موجود در آن که مبتنی بر شناختی حسی - عاطفی است محور فعالیتهای اجتماعی و حاکمیت سیاسی قرار نگیرند می تواند در قلمرو سنن و احکام دینی از مقبولیت و مشروعیت برخوردار باشد.

قرآن کریم عواطف و احساسات خانوادگی و قومی را در چارچوب سنتهای دینی چهره الهی بخشیده و بر همین قیاس در برابر عصبیت و حکمیت قومی آنگاه که از قلمرو سنت خارج شده و قصد تجاوز به حریم دین و معرفت دینی را داشته باشد به سختی موضع گرفته و از آن با عنوان حمیت جاهلی یاد کرده است.

بنابراین nation در معنای پیشین آن در قلمروی خاصی می تواند در درون یک ملت که معنایی دینی دارد، به حیات خود بدون هیچ منعی ادامه دهد مفهومی نوینی که این لفظ از پایان قرن هیجدهم پیدا کرد ناظر به چهره، طغیانگر و متجاوز قومیت است که با انکار سنتهای دینی به صورت رسمی و آشکار قصد جایگزینی نسبت به دین و ملت را دارد و تمام شگفتی در آن است که این معنای مستحدث و جدید در فارسی به ملت ترجمه می شود/.

همان گونه که مفهوم ملت، به شرحی که گذشت، مفهومی است که در یک نگاه دینی به عالم و آدم می توان مصداق داشته باشد مفهوم نوینی که nation در اندیشه سیاسی غرب پیدا می کند نیز تنها در یک نگاه غیر دینی فرصت بروز و ظهور پیدا می کند تا هنگامی که باور دینی حضور دارد عصبیتهای قومی که از برخورد چهره به چهره و رویارویی در هنگام شکار، دفاع و زندگی مشترک خانوار پدید می آید، تنها با پوشش و نقاب دینی می توان در مرکز اقتدار یک نظام سیاسی قرار گیرد و به همین دلیل صورتهای اساطیری خداوندگاران متفرق که حاصل تمثلات نفسانی انسانهای محروم از شهود وحدت و یگانگی حقیت است در قالب اشعار و آثار حماسی قومی به حراست از پیوندهای زمینی و خاکی اقوام مختلف می پردازد.

و پس از آن که در تاریخ اندیشه غرب معرفت شهودی و شناخت دینی ارزش جهانشناختی خود را از دست می دهد نوعی نوین از عقلانیت که منکر و یا غیر معترف به معرفت حضوری انبیاء و اولیاء الهی است بر اریکه قدرت می نشیند و در این دیدگاه هر نوع دانشی که هویت فرا مفهومی داشته و یا تصفیه و سلوک و رفتار و عملی که سنت نامیده می شود، تحصیل می گردد، به فراموشی سپرده می شود و بدین ترتیب سنت که حاصل شناخت دینی بوده و شیوه ای از عمل است که سالک پس از فهم عاقلانه آن با عمل خالصانه می کوشد تا به باطن و حقیقت آن راه یابد در ردیف عادات و رسوم بشری تفسیر و تحلیل می گردد و در این تفسیر قدرت و نفوذ سنت به قدرت و نفوذ نوعی شناخت حسی - عطفی که حاصل تکرار و عادت به عمل است باز می گردد و آثار دینی نیز با همه دلالتی که بر ملکوت آسمان و زمین دارند صورت تصعید شده امیال و گرایشهای فردی و اجتماعی اقوام مختلف خوانده می شود.) (

رفتارها و قوانین اجتماعی در نزد کسانی که از نگاه دینی محروم مانده اند تنها قراردادها اجتماعی بشری هستند که توسط گروههای انسانی منعقد شده و به خطا در مقطعی از تاریخ قداستی الهی پیدا می کنند پس خداوند و یا وحی که برای دینداران مبدا سنتهایی است که انسان و جامعه را از ظاهر به متن حقیقت راه می نماید اینکه در نزد این گروه توهماتی هستند که از متن طبیعت انسان و زندگی اجتماعی او برخواسته و بر او غالب آمده اند، آنچه که برای این گروه اصل است همان قومیتها و گروههای انسانی است که به قراردادهای موجود اعتبار می بخشند.

فیلسوفان علوم سیاسی در قرن هفدهم و هیجدهم نظیر: هابز، لاک، گروتیوس، اسپینوزا، لایبنیتس، ولف، در اولین مرحله بعد از زدودن ابعاد غیبی سنتهای اجتماعی علی رغم همه اختلافاتی که دارند هر یک از طریق تحلیل مفهومی حقیقت انسانی به دنبال کشف اخلاق و قوانین سیاسی به شیوه ای صرفا عقلی بر آمدند، همه آنها وجود چنین قوانینی را مسلم و بدیهی می دانستند و تمام تلاش خود را صرف زدودن توهماتی می کردند که به نظر آنها در طی قرون پیشین بر فراز آنها سایه افکن بوده است و البته در این مسیر از تمام امکانات بالقوه ای که در تاریخ اندیشه بشری بود نیز سود می جستند.

کاسیرر در کتاب "افسانه دولت" در این مورد می نویسد: متفکران قرن هیجدهم ...... هواداران پا برجای اندیشه عقلانی بودند، و به نیروی عقل بشری ایمان بی حد و حصر داشتند و از این لحاظ مشکل بتوان میان مکتبهای فلسفی گوناگون تفاوتی تشخیص داد، هابز و هوگوگروتیوس دو قطب مقابل اندیشه سیاسی در قرن هفدهم اند، هم در مفروضات نظری هم درخواستهای سیاسی مخالف یکدیگرند، با این حال در تفکر و استدلال از یک روش پیروی می کنند، روش آنها تاریخی و روان شناختی نیست، بلکه تحلیلی و قیاسی است.

اصول سیاسی خود را از طبیعت انسان و ماهیت دولت می گیرند و در این کار از سرمشق تاریخی بزرگ گالیله پیروی می کنند، نامه ای به قلم هوگوگروتیوس در دست است که در آن از کار گالیله ستایش فراوان می کند، این نکته در مورد هابز نیز صادق است، از همان آغاز کار فلسفی آرزوی بزرگ او این بود که نظریه ای در باب جامعه پدید آورد که با نظریه گالیله در باب اجسام مادی از حیث روشنی روش علمی و قطعیت برابری کند، گروتیوس نیز در مقدمه کتابش، "درباره روزهای خوش و آرام" همین اعتقاد را بیان می کند به نظر او پیدا کردن نوعی "ریاضیات سیاست" به هیچ روی ناممکن نیست.

"...... اسپینوزا دستگاه اخلاقی خاصی براساس روش هندسی پدید می آورد، لایب نیتس گام را فراتر می گذارد و تردید نمی کند که اصول کلی علم عام و مشخصات کلی اش را در حل مسئله سیاسی معین بکار برد وقتی که از لایب نیتس خواستند تا درباره این مساله نظر بدهد که از میان چندین مدعی تاج و تخت لهستانی کدام یک بر حق است او مقاله ای نوشت و کوشید نظرش را - که برگزیدن استانیلائوس لتیزینسکلی بود - با براهین صوری اثبات کند، کریستیان وولف، شاگرد لایب نیتس، که از سرمشق استادش پیروی می کرد، نخستین کسی بود که درباره قانون طبیعی کی کتاب درسی به روش ریاضی محض نوشت.

"اما این جا مساله دیگری پیش آمد که برای پیش رفت بیشتر اندیشه سیاسی اهمیت حیاتی داشت، به فرض آن که ممکن و حتی لازم باشد که حقیقت اخلاقی یا سیاسی را مانند حقیقت ریاضی اثبات کنیم، اصولی که این اثبات کردن باید براساس آن صورت گیرد کجا پیدا می شود؟ اگر در سیاست هم روش اوقلیدسی ممکن باشد، باید بنا را بر این بگذاریم که در آن رشته نیز ما اصول بدیهی و مفروضاتی در دست داریم که خطا پذیر و چون و چرا بردار نیستند.

بدین ترتیب نخستین هدف نظریه سیاسی آن شد که این اصول بدیهی را بیاید و صورت بندی کند، این کار ممکن است به نظر ما مساله بسیار دشوار و پیچیده ای بیاید ولی متفکران قرن هفدهم چنین گمان نمی کردند، بیشترشان یقین داشتند که مساله حتی پیش از مطرح شدن حل شده است، نیازی نیست که در جستجوی اصول نخستین زندگی اجتماعی انسان برآییم، این اصول مدتهاست پیدا شده اند، کافی است که آنها را از نو صورت بندی و بیان کنیم، به زبان منطقی، زبان اندیشه ها واضح و متمایز دکارت درآوریم.

به نظر فلاسفه قرن هفدهم این کار بیشتر جنبه منفی داشت تا مثبت تنها کاری که باید کرد این است که ابرهایی را که تاکنون روشنایی عقل در زیر آن پنهان مانده است کنار بزنیم (3)

عقلانیت در معنای فوق که با انکار و یا با سکوت از کنار ابعاد غیبی و احکامی که حقیقت آنها جز با ادراک شهودی نسبت به حقیقت هستی دریافت نمی شوند، جدی ترین مانعی را که می توانست در برابر ناسیونالیسم وجود داشته باشد از بین برد و بلکه این معنای از عقلانیت می توانست صوتهای نخستینی از قراردادهای اجتماعی را که در قلمرو جغرافیا، نژاد، زندگی اقتصادی و سیاسی مشترک گروههای بشری شکل می گرفت به نام حقوق طبیعی آن گروه کشف و استخراج کند، زیرا اجتماع چون بر محور قرارداد و اعتبار افراد سازمان باید، بسته به این که قرارداد تابع مرز و محدوده ای خاص باشد و یا آن که مرز و محدوده جغرافیایی و نژادی خاصی در آن معتبر نباشد، زمینه پیدایش دو هویت سیاسی نوین را که از آن با دو عنوان، "ناسیونالیسم" و "انترناسیونالیسم" یاد می شود، پدید می آورد.

عقلانیتی که در دو قرن هفده و هیجده شکل گرفت پس از باقی ماندن در سطح ادراک مفهومی و قطع ارتباط و پیوند خود با شهود عقلی و فوق عقلی، همانگونه که در آثار "کانت" و بعد از او آمده است ارزش و اعتبار جهانشناختی خود را از دست داد و بدینسان ریشه تفسیرهای عقلانی حقوق طبیعی نیز در تاریخ اندیشه غرب خشکید.

آثار عملی که در پایان قرن هیجدهم بر آموزه های فیلسوفان علوم سیاسی در بعد از انقلاب فرانسه -1789 میلادی- مترتب شد دست آوردهای ذهنی موجود را که قصد جایگزینی نسبت به دیانت و سنتهای دینی را داشتند بکلی دچار تردید تزلزل ساخت.

فیلسوفان رمانتیک آلمانی همواره با تمسخر معرفت عقلی دیگر بار نگاه خود را متوجه اقتدار و نشاط خداوندگارانی نمودند که روزگاری دراز ارابه های سیاست را به پیش می راندند، این خداوندگاران دروغین که سایه امیال و نفسانیت انسان بر ملکوت عالم بودند، در عرصه باور و تفکر دینی همواره با قدرت براهین عقلی در برابر ظهور و بروز قدرت مطلقه خداوند واحد قهار، به بند کشیده می شدند و پس از عیبت تفکر دینی، عقل گسسته از وحی قصد ممانعت از ورود مجد و آنها را به حوزه زندگی سیاسی بشر داشت ولیکن اینک با زوال عقلانیت که پس از عیبت دیانت گریزی از آن نبود، آن خداوندان، بدون آنکه نیازی به توجیه دینی خود داشته باشند و یا ضرورتی جهت تفسیر و یا تقیید عقلی آنها احساس شود، مورد استقبال رمانتیکهای آلمانی قرار گرفتند و در چهره قهرمانهای قومی، در حالی که همه پوشش های دینی خود را از تن در آوردند عریان و بی پروا مقبولیت یافتند و در نتیجه همه امکانات گسترده و پیشرفته تبلیغات را به خدمت گرفتند و بدین ترتیب قومیتی که حضور دیانت مانع جدی رسمیت و مقبولیت آن بود و همواره حضور خود را در قالب پوشش های شرک آلود آسمانی و الهی پنهان و مخفی می کرد و تعقل نیز در همراهی با دین و بلکه در متن دیانت همواره کفر و الحاد پنهانی او را آشکار و رسوا می ساخت، اینک با غیبت غیب از طرف ادراک و آگاهی انسان غربی و با زوال عقلانیت از حوزه دانش و فرهنگ آن، بی آنکه پروای پوشش و یا نقابی آسمانی داشته باشد، بر مسند خداوندگاران تکیه زد، و به علن و آشکار به صورت یک آئین و ایدئولوژی رسمی با عنوان "ناسیونالیسم" به نام خود سکه زد. قوم پرستی و " ناسیونالیسم" در قالب یک ایدئولوژی برای قوم و nation ،مفهومی فراتر از معنای اولیه آن در نظر می گیرد، در معنای اولیه آن همان گونه که گذشت، اثری از حاکمیت سیاسی نیست و زادن و رابطه خونی و نژادی عنصر اصلی آن است ولیکن در معنای جدید قوم در واقع همان "خود اجتماعی" انسان است، و این خود، آن حقیقت الهی انسان در ادیان نیست تا آیت و نشانه خداوند باشد، بلکه بخشی از واقعیت است که آن را در تعاطی و تعامل اجتماعی با دیگران شکل می دهد و آن دیگران که در قلمرو یک زندگی مشترک اجتماعی با او به سر می برند از یک رابطه نژادی و خونی واحد نیز برخوردار نیستند.

فیلسوفان علوم سیاسی در عامل و یا عوامل تکوین این خود که ذات و گوهر یک آئین مشترک سیاسی و اجتماعی را تشکیل می دهد نظر مشترکی ندارند برخی مانند منتسکیو بر عامل جغرافیا و شرایط اقلیمی به عنوان عامل مسلط پای می فشارند و بعضی بر عامل نژاد تاکید می کنند و بعضی دیگر شرایط و زمینه های اقتصادی را مهم می شمارند به عنوان مثال مارکس در توجیه شکل گیری پدیده ناسیونالیسم از پیدایش بورژوازی و نیاز منافع سرمایه داران سخن می گوید.

او مدعی است سرمایه داران در رقابت با قدرتهای رقیب برای حفظ بازارهای خود نیاز به مرزهای حفاظت شده دارند و از این هت با طرح ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی تلاش می کنند تا با حراست از مرزهای مشخص از حضور قدرت رقیب جلوگیری کنند. مارکس معتقد است چون پرولتاریا و طبقه کارگر منافع خود را محدود به مرزهایی خاص نمی بیند و بلکه آن را در اتحاد با دیگر کارگران مشاهده می کند انترناسیونالیسم را به عنوان ایدئولوژی خود برمی گزیند.

در توجیه مارکس ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم دو قرارداد اجتماعی است که براساس منافع دو طبقه مختلف ایجاد می شود.

آنچه مهم است این است که ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی که وضعیت موجود و آینده طبیعی قوم خاصی را در مرکز اندیشه سیاسی خود قرار می دهد، پدیده نوینی است که در تاریخ اندیشه بشر هیچ گاه مقبولیت و رسمیت نداشته است و تنها در تاریخ بعد از رنسانس غرب فرصت بروز و ظهور یافته است.

مارکس با توجه به اختصاص این پدیده به تاریخ معاصر غرب معتقد است که کشوهای غیر غربی و از جمله الجزایر که در قرن نوزدهم در اسارت استعمار فرانسه به سر می برد، هنوز به مرحله ملت شن نرسیده اند.

شکی نیست که تفسیر "خود" به عنوان یک واقعیت اجتماعی و اصالت بخشیدن به آن به گونه ای که منشا حق و مبدا حاکمیت و قانون باشد نه تنها برای مردم الجزایر بلکه برای همه کسانی که به تفسیر دینی از انسان و جهان اعتقاد دارند نامانوس و بلکه غیر قابل قبول است.

انسجام اجتماعی جوامع دینی همان گونه که گذشت ناگزیر صورت دینی داشته و در قالب ملت و امت ظاهر می گردد و در مواردی هم نفسانیت فردی و یا اجتماعی افراد سر به طغیان گذارده و بر اریکه قدرت نشسته تا نگاه دینی باقی است و از پوشش و توجیه دینی استفاده می کند.

پس از تبیین اختلاف و تباین ذاتی جامعه ای که بر مدار پول پرستی و ناسیونالیسم شکل می گیرد با ملت که یک جامعه دینی و الهی است به خوبی خطای کسانی که nation را خصوصا در معنا و مفهوم جدید آن به ملت ترجمه کردند آشکار می شود زیرا اگر چه این لغت در معنای جدید آن یک معادل مناسب و مرادف در زبان فارسی و یا عربی ندارد ولیکن استفاده از لفظ قوم و یا شعب برای ترجمه آن خالی از مناسبت نیست و در صورتی که از لفظ قوم استفاده شود، ناسیونالیسم باید به لفظی نظیر (قوم پرستی)، (قوم گرائی) ترجمه گردد ولیکن مترجمین فارسی زبان در ترجمه آن از لفظ ملت استفاده کردند و این استفاده دو علت اصلی می تواند داشته باشد.

اول: مترجمین از منورالفکرانی بودند که در پایان قرن نوزدهم و سالهای نخستین قرن بیستم، در مواجهه با/ مظاهر مادی غرب دچار حالت روانی خاصی شده بودند که از آن با عنوان "غرب زدگی" یاد می شود، این حالت با صرف نظر از علل و عواملی که آن را پدید می آورد ارتباط فرد و یا جامعه غربزده را با معانی و حقایقی که در فرهنگ پیشین با آنها مانوس بودهاست گرفتار اختلال نموده و یا آن که قطع می گرداند چون الفاظ برای معانی وضع می شوند و معانی ارواح الفاظ هستند هنگامی که معنا به نسیان رود لفظ محمل شده و به دنبال معنای جدید می گردد و البته در چنین شرایطی بعید نیست که مانند ملت در ترجمه ناسیونالیم به کار گرفته و ناسیونالیست به ملت آئین ترجمه شود.

این عامل اگر همه علت نباشد بدون شک بخشی از علت است و تاثیر آن در تاریخ معاصر، مختص به این مورد نیست بلکه بسیاری از الفاظ عمیق دینی که در فرهنگ اسلامی نقشی محوری و بنیادین دارند از تاریخ مشروطه به بعد به دلیل غیبت و زوال معرفت دینی و عقلی، معنای اولیه خود را از دست داده، معنایی مخالف و یا مناقض با معنای پیشین خود یافته اند، از جمله آن الفاظ لغاتی نظیر علم، عقل، حریت و آزادی است.

دوم: مبارزه صریح و آشکار اسلام با عصبیت قومی و حمیت جاهلی و تلاش آن برای کنترل و یا تربیت روابط عشیره ای در قلمرو سنتهای دینی، زمینه ای برای ترویج و تبلیغ آن باقی نمی گذارد.

حضور زنده آیاتی که طغیان محبت های خانوادگی و قبیله ای را در قبال محبت های دینی تحمل نمی کند و از فسق کسانی خبر می دهد که خانواده و عشیره خود را بیشتر از خدا و رسول او دوست می دارند، هرگز اجازه نمی دهد تا قومیت در مرکز یک آئین و ایدئولوژی سیاسی تبلیغ شود، آیاتی نظیر:

"یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوو ابائکم و اخواتکم اولیاء ان استحبو الکفر علی الایمان و من بتولهم منکم فاولئک هم الطالمون، قل ان کان ابائکم و اخواتکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها تجارة تخشون کسادها و مسکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتر سمعوا حتی باتی الله بامره والله لا یهدی القوم الفاسقین - سوره توبه، آیه 23 - 24.

"ای کسانی که ایمان آورده اید اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح می دهند آنان را به دوستی می گیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند. بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و عشیره شما و اموالی که گرد آورده اید و تجارتی که از کساد آن بیمناکید و سراهایی که خوش می دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه، وی دوست داشتنی تر است پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمائی نمی کند".

منورالفکرانی که در میان رجال سیاسی و کارگزاران اجرایی جامعه بودند به دلیل پیشینه های ذهنی و رفتاری خود در مواجهه با غرب و جاذبه آن به فرهنگ دینی جامعه پشت نمودند و بعد از آن نیز در جهت توسعه و بسط فرهنگ غرب و برای محو فرهنگ دینی تبلیغ دیدگاه ناسیونالیستی را در دستور کار خود قرار دادند، این گروه گرچه خود فاقد حساسیت دینی بوده و بلکه کمر به قتل دیانت بسته بودند ولیکن جامعه ای که در آن زندگی می کردند همچنان از حضور قرآن و تعالیم بنیادین شیعه بهره می برد و از این طریق احساسات و عواطف خود را بارور می ساخت. ترجمه ناسیونالیسم به "قوم پرستی"، مترجمان را که قصد تبلیغ آن را داشتند دچار مشکل می ساخت، زیرا قوم پرستی و قوم گرائی حساسیت منفی محیط دینی را به سرعت بر علیه خود تحریک می کرد و این مساله موجب می شد تا مترجمین در ترجمه از لغاتی استفاده کنند که حساسیت و تحریک فرهنگ دینی را بر نیانگیزاند و بلکه در صورت امکان زمینه تبلیغ را فراهم نماید.

به همان اندازه که لغت قوم و قوم پرستی می توانست بر علیه کسانی که قصد تبلیغ ناسیونالیسم را داشته و تحریک کننده باشد، لغت ملت و ملت گرایی به دلیل محتوای دینی ای که دارد می توانست در جهت کار تبلیغی آنها مفید و کار ساز باشد و به همین دلیل مترجمین که مبلغین ناسیونالیسم نیز بودند، در ترجمه از این لغت استفاده نمودند، آنها در حقیقت با این عمل برای هدفهای تبلیغی خود به مطالعه لفظی دست زدند.

وقتی که ناسیونالیسم به اسم ملی گرایی تبلیغ شود، جامعه دینی که با لفظ ملت مانوس است و آن را محترم نیز می شمرد حساسیتی را که در برابر این جریان تبلیغی لازم است از دست می دهد و به سادگی در معرض القائات و آموزشهایی قرار می گیرد که به قصد حذف و نابودی فرهنگ دینی جامعه انجام می شود، پس استفاده از مغالطه لفظی برای هدف تبلیغی، دلیل دومی است که برای ترجمه ناسیونالیسم به ملی گرائی می توان ذکر کرد.

پی نوشت ها:

1) غلامرضا بابایی، فرهنگ علوم سیاسی، کتاب اول، ج 2، ص 748.

2) مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، ص 7 - 56

3) ارنست کامیدر - افسانه دولت - ترجمه دریابندری - انتشارات خوارزمی - ص 212-211

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان