ماهان شبکه ایرانیان

نور الهی محمدی؛ با نگاهی به اندیشه های صدرای شیرازی

الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء. تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون ». (ابراهیم / ۲۴ و ۲۵)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء. تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون ». (ابراهیم / 24 و 25)

شجره حیات انسان

زندگانی همیشگی

ثمره حیات برگزیدگان الهی، بازدهی و گشایش بال های حیات ابدی است; هم می نوشانند و هم پرواز می دهند. و از این رو پیامبران، یک نشان از هزاران کهکشان در دست دارند.

نشان بی نشان دارد محمد هزاران کهکشان دارد محمد. (1)

می نوشانند، چون ریشه در جوهره پایدار درخت پاک و پرورده حیات همیشگی دارند که: «اصلها ثابت ». پرواز می دهند، چون سر در آستان آسمان عروج و قرب کشیده اند که: «فرعها فی السماء».

بر فلک پرهاست ز اشجار وفا اصلها ثابت و فرعه فی السماء

و محمد پیامبر(ص)، یکتا کلمه طیبه ای است که سرآمد تمامی موجودات و مخلوقات و «کلمة الله الاعلی »، هم اوست; (2) «... پس خلیفه خدا و مجمع مظاهر اسماء الهیه و کلمات تامات الهی است. همان طور که فرمود: «اوتیت جوامع الکلم (3) چنانچه مخلوق خالق کل، همان حکم و اراده تام الهی بوده و از این رو، «کلمة الله » است، و نیز: «... کلمة الله هی العلیا...» (التوبه / 40); پس، نشان و تجلی الوهی، در ساحت محمدی(ص) به اوج علو و برتری می نشیند. و بدین سان، نیازمندی به او در حلقه نیازمندی انسان به اهل حیات و وجود خود، پیوندی همیشگی دارد (4) : با نبود او، حیات انسانی انسان از طراوت الهی و شادابی قرب و وصل بی بهره، همان قسم که حیات طبیعی عالم خاک; بی درختان زنده و سبز: «... کلمة طیبة کشجرة طیبة »، چه این که سرمنشا درخت نبوی، هم اوست;

آن چنان که تخم اول کشته را باغبان حاصل کند بعد از نما همچنین ذات رسول هاشمی گشته آب این درخت از مردمی انبیاء و اولیاء از پیش و پس هر یکی همچون ثمر باشند و بس... . (5)

و نیز بی حضور او، «انسان » در گرداگرد گرداب آشفتگی و تشتت و اضطراب، گرفتار; و محتاج «اصلها ثابت » است که از بی قراری وسکون،راهی به پابرجایی وحرکت فراروی خودببیند.

و التبه بی حضرتش، تقرب و توسل، بی نشان و بی نمایان، چه این که «فرعها فی السماء»، آن جناب را به ذات ربوبی متصل; و دامنه تحرک انسان به قله تعالی روح است. پس وجود او بایسته است چرا که موجودیت انسان، پاکی و طراوت آدمی، ثبات و پایداری بشر و حرکت و تقرب نوع آدمی زاد، همه، حتمی و خواستنی است. یعنی هستی او بایسته است چون «انسان »، بایستنی است.

درخت دستگیری

اما پیامبر االهی(ص)، کلمه ای طیبه با این هویت و هستی است:

(کشجرة); شجره ای زنده، پویا، متکامل و تکامل یاب و نمونه اعلای رشد و نمو انسانی که زینت بخش سرزمین کویر انسانیت می شود.

(کشجرة طیبة); درختی زنده و زیبا، زنده و پاک; پاک پاک و پاک از هر آنچه آلودگی بی بنیانی (اجتثت من فوق الارض) و بی قراری (ما لها من قرار) است.

(اصلها ثابت); برخوردار از ریشه ای محکم که در رویدادها و وقایع روزگار، استوار می ماند.

(فرعهافی السماء); سوی وجوداوبه هوای قرب الی الله است:

مشتری من خدایست و مرا می کشد بالاتر «الله اشتری ».

(مثنوی مولوی)

پس هر آنچه از اوست، امکان سرپرستی انسان تا دنیای برترین را داراست; (6) فعل، فکر و خلق نبوی، همه آسمانی است و راهی برای حرکت انسان زمینی به عالم بالای مینوی، که:«...انک علی صراطمستقیم.»(زخرف/43) «وان هذاصراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتبعواالسبل فتفرق بکم عن سبیله...»(الانعام/153).

چون خدا فرمود ره را راه من این خفیر از چیست دان یک راهزن.

(مثنوی مولوی)

«... این است راه راستی، که شما را به سوی من رهنمون است، از این راه پیروی کنید و طرق دیگری را غیر از این طریق نپویید که شما را از راه راست منحرف می کند. و چون پیغمبر اکرم(ص) این آیه را تلاوت نمود نخست خط مستقیمی روی زمین کشید و سپس در اطراف و جوانب خود خطوط دیگری کشید. پس خط مستقیم، همان صراط توحیدی است که جمیع انبیاء و پیروان آنان آن را پیمودند و خطوط معوج، راه ها و روش های اهل ضلال و گمراهان است و از برای شخص مشرک، گامی بر روی صراط توحید نیست...» (7)

(توتی اکلها); نموداری از شجره پربار انسانیت که هرآن، ثمره دارد و هر لحظه بار می دهد; شجره ای با برگ و ساز «تکوین » و «تشریع ». (8)

(کل حین); و برگ و باری بی حد و حصر، بی تقید در زمان و فصل خاص. هر زمان و هر مکان، متصل به رحمت مطلقه الهی است و چشمه جوشان فیض الوهی; یعنی انسان و انسانیت همواره نیازمند و رو به سوی بار شجره نبوی اند. چه این که (به زبان صدرالدین شیرازی) راه انبیاء بهترین مسیر وصول به حق است:

اعلم ان الطرق الی الله تعالی کثیرة، لانه ذو فضایل و جهات غیر عدیده «و لکل وجهة هو مولیها»، لکن بعضها انور و اشرف و احکم و اشد البراهین. و اوثقها واشرفها الیه و الی صفاته و افعاله، هو الذی لایکون الوسط فی البرهان غیره. فیکون الطریق الی البغیة من البغیة، لانه البرهان علی کل شی. و هذه سبیل جمیع الانبیاء و الصدیقین: «قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی »، «ان هذا لفی الصحف الاولی صحف ابراهیم و موسی...» (9)

(باذن ربها); و در این ثمر دهی، دست قدرت اذن اله، بر سقف بامداد وجود او سیطره انداخته که پیامبر الهی هم بی حضرت حق، بی هویت و هستی است; که انسان، همیشه محتاج وحی و در همه امور تشنه آب حیات شجره نبوی است.

پس محمد خاتم(ص)، پیامبر ما، آخرین شجره طیبه دستگیری و سرپرستی انسان پژمرده عصر خشکی ها و آفات و تشنگی هاست. و از همین جاست که وجود او ضروری شده چون حرکت انسان به سمت مقام ملک و ملکوت ضروری است وکار نبی(ص) نیز سوق دادن انسان خاکی به سوی مقام ملکوتی است: «فهذا النبی یجب ان یلزم الخلائق فی شرعه الطاعات و العبادات لیسوقهم بالتعوید عن مقام الحیوانیة الی مقام الملکیه (10)

«... و درود نامعدود مر خواجه کاینات و صفوه ممکنات که به امداد لوامع اشراقات صبحی آفتاب نبوتش و به سطوع تیاشیر طلوع نور تعلیم و هدایتش جان های مردگان قبرستان طبیعت و روان های خفتگان خوابگاه قوالب بشریت، زنده گشته از جای جنبیدند و به تنبیه و ارشاد کتاب رسالتش، نفوس گم گشتگان چراگاه معصیت و بادیه ظلمت از ورطات ظلمات ثلاثه قوت های بهیمی و سبعی و شیطانی خلاصی یافته و از موت جمادی و نوم نباتی و سینه حیوانی و خواب پریشان شیطانی برخاسته، به مقام بیداری بشری رسیدند...

تا شب نیست روز هستی زاد آفتابی چنان ندارد یاد ای فرومانده زار و خوار و خجل در جحیم تن و جهنم دل از در تن به منظر جان آی به تماشای باغ قرآن آی مصطفی(ص) از کناره برزخ دری آویخته است بر دوزخ سنتش آن در است هین برخیز در ردای محمدی آویز (11)

1- نور الهی محمدی(ص)

... و این چنین، محمد(ص) سرآغاز حرکت است!

ستایش نور

حال وصف او، حال انسانی در گرداب تاریکی و سردی ظلمات است که در برابر تابش گرم و نورانی آفتاب وجود حضرتش به تعریف نور مبادرت می ورزد!

همچو من خاکی چه داند وصف او به نریزم آب خجلت رابرو افتقار من ثنای من بس است انکسار من دعای من بس است.

(ملاصدرا)

ستایش او ناگفتنی و چون تابش زبانه های آفتاب دیدنی است:

چون قلم در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یکی روزه ای...

(مثنوی مولوی)

تنها باید رو به سوی خورشید حیات پیامبر(ص) داشت و از باران حضور سپیدش چشید و آنگاه نه به تحلیل او، که به تعریف و تفسیر هستی خود پرداخت:

مدح تعریف است و تخریق حجاب فارغ است از مدح و تعریف آفتاب مارح خورشید مداح خود است که دو و چشمم سالم و نامرمد است.

(مثنوی مولوی)

یعنی که رسول خدا(ص) محور حیات ابدی و مظهر «...الحی الذی لایموت...» (الفرقان / 58) است و به این ترتیب، تنها می توان رو به استجابت دعوت او داشت تا به حقیقت حیات وجود خویشتن دست یافت که فرمود: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم... .» (الانفال / 24)

ظرفیت بی کران

او که از بی کران پر است و از همه کرانه ها خالی، جز نور بینایی، چه از آن برآید و این روشنایی بر کدام دیده نشیند؟! گنجایش بی کران محمد(ص)، تنها از خدا و فقط، تا به خداست یعنی «من رآنی فقد رای الحق » (12) و از همین رو: «... ما عرفناک حق معرفتک (13)

احمد مرسل رسول انس و جان ما عرفناکش بدی ورد زبان...

(ملاصدرا)

چون نبود ز انبیاء و از رسل هیچ کس یک جزویی از کل کل جمله عاجز روی بر خاک آمدند در خطاب ما عرفناک آمدند...

(منطق الطیر عطار)

مولانا، حکایتی را درباره پرسش درویشی نقل می کند که: «... محمد(ص) برتر بود یا با یزید؟ مولانا گفت: این چه جای سؤال است؟ که بایزید از امت محمد(ص) بود و مقام سلطانی از تاج پیروی احمد داشت. درویش گفت: چون است که محمد(ص) با حق گفت «ما عرفناک حق معرفتک » و با یزید گفت: نیست اندر جبه ام الا خدا چند جویی در زمین و سما؟. مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود برگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد(ص) را گنجایش بی کران بود: هرچه از شراب معرفت در جام او می ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد، شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! «سبحانی ما اعظم شانی ». (14) ملاصدرا نیز پیرامون گنجایش و ظرفیت وجودی آن حضرت و این که سهم وافری از وجود و کمال را داراست می گوید:

«...پس برای قلب نبی هم دو در است که همواره بازو گشوده اند. یکی در داخلی که به عالم قدس گشوده می گردد... دیگر دری که به جانب حواس پنجگانه او گشوده می گردد... پس این شخص، انسانی است که نفس نفیس او در هر دو قوه نظری و عملی به سرحد کمال رسیده و سهم وافری از وجود و کمال از خدای متعال گرفته تا بدان حد که حیطه وجود او هر دو جانب ملک و ملکوت را فراگرفته و حق هر دو را ادا می کند... و این امور و اوصاف، کامل ترین مراتب انسانیت و نخستین شرایط احراز مقام نبوت و رسالت است (15)

شاخ عشق از انبیاء شد تا فلک شد ز عیسی از فلک سوی ملک نوبت معراج چون شد با رسول درگذشت او از نفوس و از عقول تخم هستی این زمان آمد ببر ما عرفنا گشت حاصل زین ثمر...

(ملاصدرا)

به هر ترتیب، پیامبر نور، نور می تابد: «... کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور...» (ابراهیم / 1) و وصف نور هم، تنها از نور بباید که: «... خلقت من نور الله عزوجل و خلق اهل بیتی من نوری... .» (16) ظرفیت نورانی محمد(ص) نیز آراسته به نور وحی الهی است و اگر در «جانب بی جانبی » رخ می کشد، چون آفتاب بر بلندای آسمان «آفتاب » است: «... و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا.» (الاحزاب / 45)«و او نه چراغ آب و گل که چراغ جان و دل; و نه چراغ این جهان که چراغ این جهان و آن جهان است (17)

بر او ختم آمده پایان این راه در او منزل شده ادعو الی الله مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جانفزایش شمع جمع است.

(گلشن راز شبستری)

ظرفیتی عظیم و شگرف که مهبط حقیقت کلام الهی است: «... و محط الرسالة...» (18) و قلب او را صلابت تحمل بار «قولا ثقیلا»، (19) می بخشد که: «لو انزلناه هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله.» (الحشر / 21)بدین سان کجا می توان حتی، وصف رخ او شنید؟ چه رسد; واژگانی، چهره و رخساره او را به زنبان فهم و عقل بستانند؟; اندیشه ای که آبشخور آن هم «عقل کل » است و بس!

عقل جزوی عقل استخراج نیست جز پذیرای فن و محتاج نیست قابل تعلیم و فهمست این حزو لیک صاحب وحی تعلیمش دهد دانش پیشه از این عقل اربدی پیشه بی اوستا حاصل شدی کندن گوری که کمتر پیشه بود کی ز فکر و حیله و اندیشه بود؟

(مثنوی مولوی)

اندیشه و تعقلی بایسته است که به پیشگاه «نور عقل » رهنمون گردد; یعنی اصل و بن علم و حکمت که آن هم، تنها خود اوست: (20)

دانشی باید که اصلش زان سر است زانکه هر فرعی به اهلش رهبرست هر پری بر عرض دریا کی پرد تا لدن علم لدنی می برد آخرون السابقون باش ای ظریف بر شجر سابق بود میوه طریف گرچه میوه آخر آید در وجود اولست او زانکه او مقصود بود چون ملایک گوی، لاعلم لنا تا بگیرد دست تو علمتنا گر درین مکتب ندانی توهجا همچو احمد پری از نور حجی.

(مثنوی مولوی)

به هر حال، وصف و شرح او از دست قدرت عقل و اندیشه انسانی انسان، بیرون و در منظر توصیف الوهی رقم می خورد:

وصف او در گفت چون آید مرا چون عرق از شرم خون آید مرا او فصیح عالم و من لال او کی توانم داد شرح حال او وصف او کی لایق این ناکس است واصف او خالق عالم بس است.

(منطق الطیر عطار)

چگونه اندیشه نوع انسانی قادر است پیامبری را توصیف کند که:

«... از جهت مبادی ادراکات سه گانه یعنی قوه احساس و قوه تخیل و قوه تعقل به سرحد کمال رسیده است، جوهر ذات او از عوالم سه گانه، یعنی عالم احساس، عالم تخیل و عالم تعقل التیام و انتظام یافته است. و نیز ثابت شد که هر صورتی از صور ادراکیه خود قسم خاصی است از وجود و برای هر یک از این صور، قوه و استعدادی و نیز مرتبه تمام و کمالی است. مرتبه کمال، عبارت است از این که شئ از قوه به فعلیت برسد. بنابراین، کمال تعقل در انسان، اتصال اوست به ملاء اعلی و مشاهده ملائکه مقربین. و کمال قوه مصوره، انسان را می رساند به مرتبه مشاهده اشباح و صور مثالیه و تلقی و دریافتن مغیبات و اخبار جزئیه از آنان و اطلاع یافتن بر حوادث گذشته و آینده. و کمال قوه حساسه موجب شدت تاثیر وی در موارد جسمانیه بر اساس وضع و محاذات فی مابین حس و مواد جسمانیه می گردد... و کمتر انسانی است که در وی کلیه قوای سه گانه مذکور جمع گردد. پس برای هر کسی که این مقام و مرتبه جامعیت در جمیع مراتب کمالیه این نشات سه گانه اتفاق افتد، چنین کسی دارای رتبه خلافت الهیه و استحقاق ریاست بر خلق خواهد بود و این شخص، رسول و مبعوث از طرف خداست که به وی وحی می رسد... .» (21)

آینه نور

حاصل آن که، وصف نور فقط از آینه صیقلی نورانی برخیزد چه این که: «الله نور السموات و الارض...» (النور / 35) و نور نبوی نیز در پرتو حجج الهی: «کلام خدا» و «عصمت قدسی » نمایان است که فرمود:«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی....» (22)

گفت پیغمبر که ای یاران من دوستان و پیروان مؤتمن می گذارم بعد خود نزد شما بهر پیدا کردن راه خدا دو گران قیمت چو ماه و آفتاب اهل بیت و این کتاب مستطاب...

(ملاصدرا)

زیبایی های جلوه اش، نخست در نقاب «عروس قرآن » آشکار است، چه این که «رسول الله » و «کلام الله »، هر دو از یک پیشگاه فرود آمده; یا به ارسال: «و لما جائهم رسول من عند الله...» (بقره / 101) و یا به انزال: «... واتبعوا النور الذی انزل معه...» (الاعراف /157) و از همین جا، «کلام تدوین » (قرآن صامت)، نمایانگر «رسول تکوین » (قرآن ناطق) شده است چه این که: «کان القرآن خلق نبینا(ص (23) .

روح پاکش سوره رحمن بود خلق نیکش معنی قرآن بود.

(ملاصدرا)

«... و حقیقة القرآن عند المحققین من العرفاء هو جوهر ذات النبی(ص)، و قد سئلت بعض ازواجه عن خلقه، فقالت فی الجواب: «کان خلقه القرآن »... .» (24) (ملاصدرا)

و به زبان مثنوی مولوی:

چون تو در قرآن حق بگریختی با روان انبیاء آمیختی هست قرآن حال های انبیاء ماهیان بحر پاک کبریا.

البته پس از قرآن،بایستی درآینه «نفس » اوبه نظاره اش نشست چه این که: «... فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم...» (آل عمران / 61); نفس و جانی که کوثر اهدایی خدا به رسولش به حساب می آید: «انا اعطیناک الکوثر.»(کوثر/1)

2- جلوه های رحمت الهی نخستین صدرنشین

هدیه آسمانی

از اصل، پایه حضور حضرتش و علت گزینش سپهرش، گنجایش دست رحمت مطلق الهی است:

همچو قرآن گشته نازل ز آسمان بهر آزادی جان امتان روح پاکت «رحمة للعالمین » خلق نیکت روضه خلد بدین...

(ملاصدرا)

رحمتی دامن گستر به پهنه جهانیان که: «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین » (الانبیاء /107)،حق مر او را برگزید از انس و جان رحمة للعالمینش خواند از آن

(مثنوی مولوی)

همان رحمتی که با رحمت دو سویه الهی قرین و به نور جهان گستر رهنمون است، «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغغر لکم...» (الحدید / 28) و بدین سان، در هر دو جهان در پرده روی وی «نور رحمت » می تابد که:

خواجه دنیا و دین گنج وفا صدر و بدر هر دو عالم مصطفی آفتاب شرع و دریای یقین نور عالم رحمة للعالمین...

(منطق الطیر عطار)

به واقع، وی همان هدیه رحمت آسمانی است: «انما انا رحمة مهداة »، (25) که جهان و انسان، در ریشه هستی او سرچشمه دارد: «...لولاک ما خلقت الافلاک...» (26)

خویشتن را خواجه عرصات گفت انما انا رحمة مهدات گفت هر دو گیتی از وجودش نام یافت عرش نیز از نام او آرام یافت همچو شبنم آمدند از بحر جود خلق عالم بر طفیلش در وجود نور او مقصود مخلوقات بود اصل معدومات و موجودات بود حق چو دید آن نور مطلق در حضور آفرید از نور او صد بحر نور بهر خویش آن پاک جان را آفرید بهر او خلقی جهان را آفرید آفرینش را جز او مقصود نیست پاک دامن تر از او موجود نیست...

(منطق الطیر عطار)

جلوه آغازین

در آفرینش سرآمد تمامی آفریده های ازلی و نخستین جلوه ذات ابدی است که: «اول ما خلق الله نوری... .» (27)

آن چه اول شد پدید از غیب غیب بود نور پاک او، بی هیچ ریب بعد از آن، آن نور عالی زد علم گشت عرش و کرسی و لوح و قلم...

(منطق الطیر عطار)

و این بدان جهت بود که در نوبت آغازین، بار شراب شهود جام «الست » را، هم او می نوشد: «...کان محمد(ص) اول من قال بلی (28)

پس عالم، یکپارچه در پرتو نور او آراسته و جمله کائنات، سایه سار سرور کائنات و مفخر موجودات:

مراتب جمله زیر پایه اوست وجود خاکیان از سایه اوست احد در میم احمد گشت ظاهر در این دور اول آمد عین آخر ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر آن یک میم غرق است

(گلشن راز شبستری)

و سراسر گیتی، جلوه شگفت آسای بندبند پیکره هویت اوست و تحقق جهان آفرینش، بسته به حضور رمز آمیزش دارد. و از همین جهت، آبشخور وجود هستی، «صادر اول » می گردد: «ان اول ما خلق الله العقل »; (29) و نیز سرآمد اولاد آدم که: «... و انا اول المسلمین » (الانعام /163).

آفتاب عالم دین پروران خواجه فرمان ده پیغمبران هشت جنت جرعه ای از جام اوست هر دو عالم از دو میم نام اوست نیست عالم را مگر یک «میم » قسم پس محمد را دو میم آمد ز اسم لاجرم یک عالمی از میم اوست و آن دگر عالم ز دیگر میم اوست خواجه اولاد عالم اوست بس شمع جمع هر دو عالم اوست بس

(مصیبت نامه عطار)

پس، عقل اول، همان حقیقت محمدیه(ص) (30) است که:

عقل اول سایه نور خداست ذات او معنی روح مصطفی است... .

(ملاصدرا)

بدین سان، چنانچه عالم جلوه اوست، در خلقت نیز، «نخستین »، هم اوست; «...فاول ما خلق نور حبیبه محمد(ص)...»; (31) چرا که اگر خداوند در ابتدای خلقت، گل آدم را سرشت: «... کمثل آدم خلقه من تراب... .» (آل عمران /59)، از سوی دیگر، نیز خطاب آمد که: «... و لو لا محمد ما خلقتک یا آدم ». (32)

«... همچو شبنم آمدند از بحر جود خلق عالم بر طفیلش در وجود نور او مقصود مخلوقات بود اصل معدومات و موجودات بود حق چو دید آن نور مطلق در حضور آفرید از نور او صد بحر نور بهر خویش آن پاک جان را آفرید بهر او خلقی جهان را آفرید.

(منطق الطیر عطار)

نه خلقت، که نبوت او نیز بر آدم پیشی داشت: «... کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین...» (33) یعنی: «...تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل » (کلیات سعدی) و از همین رو، چه نیکو، آن منزلت والای اولین، سبب گشایش و رستن آدم می شود که: «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم ». (بقره /37)

نقطه نبوت

نه بر خلق خدا، که بر رسل اله تقدم و فضل دارد: «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض... و رفع بعضهم درجات...» (بقره/253) و از همین رو، به جای «یا آدم » و «یا ابراهیم » و «یا نوح » و «یا موسی » و «یا عیسی »، تنها نبی و رسول الهی است که شایسته خطاب: «یا ایها النبی » و «یا ایها الرسول ».

بدین ترتیب، تمامی پیامبران مظهر ظهور نور نبوت او هستند چه این که: «کنت اول النبیین فی الخلق و آخرهم فی البعث ». (34)

انبیا را بود اعمال صحیح روح پاکش هست برهان صریح انبیا را بود کردار درست روح پاکش بود پرگار درست انبیا چون طی راه حق کنند مصطفی را قاید مطلق کنند مقتدا او باشد اندر هر نماز از حقیقت بشنو این نه از مجاز از وجودش راه حق انجام یافت دایره از نقطه اش اتمام یافت...

(ملاصدرا)

چون به هدایت الهی مقتدی است: «اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده...» (35) (الانعام / 90)، پس «سبق زمانی » پیشوانی دیگر، منعی بر «سبق ذاتی » او نیست و لذا مقتدی گردیده است که: «انا قائد المرسلین... .» (36)

گرچه پیغمبر به صورت لاحقست لیک روحش بر تمامی سابق است گر به صورت ختم شد بر وی جهان معنیش بودی ز اول ترجمان گر به صورت آخر آمد ز انبیاء جمله را بودی به معنی رهنما علت غایی به معنی سابق است گرچه در صورت وجودش لاحق است آن که ذاتش باطن و هم ظاهر است شذات او هم اول و هم آخر است

(ملاصدرا)

و به زبان «صدرالدین شیرازی » پیشوایی او در جمع انوار عقلی، نفسی و حسی، اختصاص می یابد که:

«جوهر النبوة کانه مجمع الانوار العقلیة و النفسیه و الحسیه، فبروحه و عقله یکون ملکا من المقربین و بمرئات نفسه و ذهنه یکون فلکا مرفوعا عن ادناس الحیوانیة و لوحا محفوظا من مس الشیاطین و بحسه ملکا من عظماء السلاطین. اعلم ان المجموع هذه الامور الثلاثه علی الوجه المذکور یختص بالانبیاء». (37)

گفتا به صورت ارچه ز اولاد آدمم لیکن به مرتبه به همه حال برترم خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار ذرات کائنات اگر گشت مظهرم فی الجمله مظهر همه اسماست ذات من بل اسم اعظم به حقیقت چو بنگرم.

و بر این بنیان، یاد حضرتش، ستایش تمامی اسماء اعظم الهی است:

تا به حشر ای دل از ثنا گفتی همه گفتی چو مصطفی گفتی

(حدیقه الحقیقه سنائی)

و همگی کمالات رازآمیز انبیاء و پیام آوران را در او می توان جویا شد که: «انا خاتم النبیین...» (38) و «الخاتم من ختم المراتب باسرها». (39) یعنی که هر نبی ای، مظهر اسمی از اسماء الله و جلوه ای از اوصاف کمالیه حقیقت جامع محمدی(ص) است تا مرتبت اتم و اکمل; مرتبه ای که کامل ترین مراحل تکاملی آن در مکاشفه تام محمدی(ص) به سرآید که فرمود: «و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا...» (الانعام / 115)

بود نور نبی خورشید اعظم گر از موسی پدید آید و گر ز آدم اگر تاریخ عالم را بخوانی مراتب را یکایک بازدانی زمان خواجه وقت استوا بود که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود به خط استوا به قامت راست ندارد سایه پیش و پس چپ و راست نبودش سایه کان دارد سیاهی زهی نور خدا ظل الهی نبی چون در نبوت بود اکمل بود از هر ولی ناچار افضل...

(گلشن راز شبستری)

نگاه بینا

این چنین تقدم و صدرنشینی هیچ حقیقتی را بر چشم روشن بین او ناپیدا نخواهد نمود که: «فاوحی الی عبده ما اوحی. ما کذب الفواد مارای... ماراغ البصر و ما طغی. لقد رای من ایات ربه الکبری ». (النجم/10-18)عقل کل را گفت ماراغ البصر عقل جزوی می کند هر سو نظر

(مثنوی مولوی)

بی میانه

به سبب فضل و پیش دستی او بر انبوهه هستی: «ما خلق الله خلقا افضل منی...»، (40) حقیقتی از دیده او پوشیده و نهان نمانده است چه این که پرده ای از او به «خدای »، حایل نیست: «فکان قاب قوسین او ادنی.» (النجم /9)

«... و ربما وصف النبی(ص) الی مقام اعلی من ان یتوسط بینه و بین المبدا الاول و المفیض علی الکل واسطة، فسمع کلام الله بلاواسطه کما قال تعالی: ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی... .» (41) (ملاصدرا)

ای قاب قوسین مرتبت وان دولت با مکرمت کس نیست شاها محرمت در قرب «اوادنی » بیا

(مثنوی مولوی)

و این همان مقامی است که بودن هر گونه واسطه ای اضافی، بستر مطلق تجلی ذات اقدس الهی قرار می گیرد و «...تلک النبوة ». (42)

از نبی جز نفس نبود آنجا همه حق بود و کس نبود آنجا

(نظامی)

و از اینجا، عارف مقام حق می شود و در سرور و بهجت هم، سرآمد خلایق:

«... سرور و بهجت او هنگام خلوت و مناجات با خدا از همه خلایق بیش تر است زیرا، او عارف به مقام حق و عظمت و جلال اوست و حق تعالی منبع حسن و جمال; و در حسن و جمال و بها، اجل و ارفع از کلیه موجودات است (43)

مدار نطق

بنابراین اگر صدرنشین است و حقیقت بین و اگر بی حایل و یکسر، واصل; پس: «و ما ینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی.» (النجم /3 و 4)الهامش از جلیل و پیامش ز جبرئیل رایش نه از طبیعت و نطقش نه از هوی

(سعدی)

بدین سان نطق او نه از سر «هوی » که بر مدار «یوحی »، معنا و شکل می یابد: «... ان اتبع الا ما یوحی الی... .» (الانعام / 50) منطقی کز وحی نبود از هواست همچو خاکی در هوا و در هباست تا که ما ینطق محمد عن هوی ان هو الا بوحی احتوی

(مثنوی مولوی)

و نه فقط بر اساس وحی الهی زبان می گشاید که پیش از آن هم، ره نسپرده: «لا تحرک به لسانک لتعجل به » (القیامه /16) ; و بیش از آن فرو گذارده است: «و بالحق انزلناه و بالحق نزل... .» (اسراء / 105) و بدین ترتیب، بی ذره ای پرده پوشی و نهان کاری، زبان مطلق غیب الهی است که «و ما هو علی الغیب بضنین.» (التکویر /26)

جان شیرین

با چنین ویژگی هایی، کدام موجود جز او شایسته سوگند جانانه «لعمرک » (44) خواهد بود؟; که از او تا خدای جان آفرین، تنها همین سوگند الهی حایل است و بس و هر قسمی نیز جز از روی او، بر سایرین نمی تابد.

چون لعمرک تاج آمد بر سرش کوه حالی چون کمر شد بر درش اوست سلطان و طفیل او همه اوست دایم شاه و خیل او همه...

(منطق الطیر عطار)

و کدام انسان، جز او شایسته سلام و صلوات همیشگی خدای واحد و خیل ملائک؟ که: «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی... .» (الاحزاب /56)

بر آسمان سدرة

عروج عالی آسمانی او نیز نشانی از مقدم بودن بر خلق و مؤخر بودن در فضل دارد، چه این که: از «...انی ذاهب الی ربی...» (الصافات /99) خلیل الله(ع)، «... جاء موسی لمیقاتنا...» (الاعراف /143) کلیم الله(ع)، تا «...اسری بعبده » (اسراء / 1) رسول الله(ص)، فاصله ای است از «بردن » مهم ترین تا «رفتن » و «آمدن » سایرین. تفاوتی بین «جذبه عشق » تا «سلوک عاشق ». (45) و فاصله ای از مقام «ربودگان » تا مقام «روندگان ». (46)

صاحب معراج و صدر کائنات سایه حق خواجه خورشید ذات هر دو عالم بسته فتراک او عرش و کرسی قبله کرده خاک او پیشوای این جهان و آن جهان مقتدای آشکارا و نهان مهم ترین و بهترین انبیاء رهنمای اصفیاء و اولیاء خواجه کز هر چه گویم بیش بود در همه چیز از همه در پیش بود...

(منطق الطیر عطار)

بر شدنی عظیم و شگرف در «لیلة الاسراء» که از سیر زمینی «عبده » آغاز: «سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی...» (اسراء / 1) و تا سیری آسمانی اوج می گیرد: «عند سدرة المنتهی. عندها جنته الماوی. اذ یغشی السدرة ما یغشی.» (النجم / 14 -16)که ای بلند نظر شاه باز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است

(حافظ)

و اگر تا آسمان «سدره » پر می زند، پس چنین معراج، نزد پرده غیب الهی (47) را، کسی سزد که بی میانه در «قاب قوسین » با خدایش روبروست.

وقت فنا و قرب

اوج و عروجی که دیدار حوریان هفت آسمان، آن آراستگان سراسر افق حرکت رسول(ص)، نیز او را خرسند نمی سازد. چه این که او، پروای غیر ندارد:

آن که او از مخزن هفت آسمان چشم و دل بربست روز امتحان از پی نظاره او حور و جان پر شده آفاق هر هفت آسمان خویشتن آراسته از بهر او خود ورا پروای غیر دوست کو آن چنان پرگشته از اجلال حق که درو، هم ره نیابد آل حق.

(مثنوی مولوی)

یعنی از آل حق هم می گذرد تا به نزد محفل الوهیت، شراب ترب سرکشد که: «ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی (48)

گفت: «ابیت عند ربی » برملا جان او از یاد حق در اغتذا...

(ملاصدرا)

دیداری در پس انتهای حجب که برترین فرشتگان خدای رحیم: «روح الامین »; «معلم ثانی » (49) نیز، یارای همگامی با او نیست که: «...ولو دنوت انملة لاحترقت »: (50)

چون گذشت احمد زسدره و مرصدش و از مقام جبرئیل و از حدش گفت او را هین بپر اندر پیم گفت رورو، من حریف تو نیم باز گفت او را بیا ای پرده سوز من به اوج خود نرفتم هنوز گفت بیرون زین حد، ای خوش فرمن گر زنم پری بسوزد پر من

(مثنوی مولوی)

دیداری که بی سوز، به وصال ساز قرب نیآرامد:

جبرئیلا گر شریفی و عزیز تونه ای پروانه این شمع، خیز شمع چون دعوت کند وقت فروز جان پروانه نیندیشد زسوز

(مثنوی مولوی)

و این شهد وصالی است که او را به «وقت » دیدار حق و ظرفیت «مقام محو و فنا» وارد می سازد: «...لی مع الله وقت یسعه ملک مقرب و لا نبی مرسل و... .» (51)

لایسع فینا نبی مرسل و الملک و الروح ایضا فاعقلوا گفت ما زاغیم همچون زاغ نی مست صباغیم مست باغ نی

(مثنوی مولوی)

مقام صعودی که نزد ملاصدرا از هبوط «من عالم القدس »، سرزده و تا صعود «الی جوارالله »، پر می کشد:

«و هذا مما هو محقق عند القائلین بان للانسان صعودا و هبوطا یجب تطوره فی الاطوار، ففی الهبوط نزل من عالم القدس و الجنة بامره تعالی، و قوله: اهبطوا بعضکم لبعض عدو... و فی الصعود یرتقی الی جوار الله و مقام قاب قوسین و مقام المکالمة الحقیقیة، و الی حدیث یقول: «من رآنی فقد رای الحق » و یقول: «لی مع الله وقت... .» (52)

و این مقام، همان «مقام فناست » که نزد صدرالدین در پس «مقام کن » جای دارد: «... وله مقام فوق هذا (مقام کن)، یسمی بمقام الفناء فی التوحید، المشار الیه بقوله فی الحدیث القدسی: فاذا احببیه کنت سمعه الذی به یسمع و بصره الذی به یبصر... .» (53) (ملاصدرا)

مقامی که نه تنها هیچ فرشته مقربی را گنجایش آن نیست، بلکه حضرت(ص) را بر عرش عظیم به دروازه دیدار قرب الهی نزدیک می سازد:

مقام لدی سدرة المنتهی لاحمد لاشک للمصطفی فقد کان بالقرب من ربه علی قاب قوسین لما دنا فما مثل احمد فیمن مضی من الرسل فی سالف من وری. (54)

مقامی که در واقع با چشم ملکوتی پرده از اسرار مکنون برمی دارد:

«...خدای متعال هم مبدا وجود و هم غایت وجود است. پس هنگامی که انسان در سیر صعودی بدین مقام شامخ ربانی نایل گردید، بر کلیه اسرار مکنون در عالم قضا و قدر الهی واقف می گردد و با چشم ملکوتی و دید و شهود عقلانی، قلم و لوح را مشاهده می کند. همان طور که رسول اکرم(ص) در مقام حکایت از دید و شهود خود در شب معراج می گوید: مرا به جایی سیر دادند که صدای گردش قلم را (بر روی لوح قضا و قدر) می شنیدم... .» (55) (ملاصدرا) نبوت راز آب و گل عیان کرد زمین را سوی علیین روان کرد زمین پرورده ای از خاک زاده به دوش هفت گرودن پا نهاده زماء و طین به علیین علم زد همه افلاک را زیر قدم زد هزاران نور رحمت بر دل او فروغ آسمان ها بر گل او. (56)

(ملاصدرا)

3- نتیجه گیری:

محور وحدت

بدین ترتیب، اگر خدای تعالی در کار نقش بندی جلوه های مبسوط آفرینش بود: «آنک او شاهست او بی کار نیست...» (مثنوی مولوی); حتما نخستین آن، نزدیک ترین و آشناترین واصل به ذات اوست که او را تا ذات، پرده و حایلی نیست. و از این رو، حضرت(ص)، سایه حق ازلی است: «... سایه یزدان بود بنده خدا» (مثنوی مولوی)، بر صدر کائنات می نشیند و هستی گیتی، پرتویی از نور اوست; چه این که: «ان الحقیقة المحمدیة(ص) مظهر اسم الله الاعظم...» (57) .

بدین سان، پیامبر خاتم(ص)، محور عالم امکان شد; که بی او، تجلی ذات بر هستی ممکن، بی مرکز ثبات و وحدت است; با درخششی پیوسته و جاوید که: «...کل یوم هو فی شان » (الرحمن /29);

درخششی که رخ او را محور نور و ظلمت گردانیده است:

روی و مویت ای شه هر دو سرا دین و دنیا را شده فرمان روا جنت یزدان ز رویت آمده دوزخ از زلف توسرگردان شده هر دو چون «والیل » گشت و «والضحی » زان قسم خورده بدیشان حق دوجا نور و ظلمت از رخ و زلف تواند ملک و ملت مهر و قهرت راست بند

(ملاصدرا)

به بیانی، وحدت (دنیای) هستی متکی به اوست چرا که با نبودش، آفرینشی نیست و خلق هم بی محور جمع، وجود نمی یابد: اگر خلق از او سرانجام دارد، پس محور جمع عالم شمرده می شود و چنانچه هستی مخلوق بر وحدت و نظام، قوام یافته، پس هم او، محور وحدت عالم به حساب آمده است.

و البته، در دنیای دیگر نیز که یکسره از اصالت نور و آفتاب وحدت پر است، همچنان، محور و مرکز، آن حضرت(ص) است. چه این که نه فقط: «... انا اول وافد علی العزیز الجبار یوم القیامة...» (58) ، بلکه مقام محمودش، شفاعت کبرای او را زبانزد اهل حشر و نشر ساخته که: «... عسی آن یبعثک ربک مقاما محمودا.» که او شفیع شافعین و شاهد همه شاهدان است: «... و شهیدک یوم الدین...» (59) و «مقام محمود خاصه مصطفی(ص) است... .» (60) و هم او; «... فردا در مقام محمود، بساط شفاعت گسترده، می گوید: امتی امتی » (61) تا آنجا که این عطیه الهی به اوج مقام رضا بار یابد که: «ولسوف یعطیک ربک فترضی.» (الضحی / 5)... امید که دست رحمت او به حرمت چشمه جاوید عشق، سایه سار ظرف محبت و عشق (62) ما شود که اگر شوری هم هست، همه از بهره عشق و، دلدادگی و «لطف مصطفاست »:

جامه در آن رسید گل از بهر داد ما زان می دریم جامه به وصال گل گل آن جهانی است نگنجد درین جهان در عالم خیال چه گنجد خیال گل؟ گل کیست؟ قاصدی است زبستان عقل و جان گل چیست؟ رقعه ای است ز جاه و جمال گل گیریم دامن گل و، همراه گل شویم رقصان همی رویم به اصل و نهال گل اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل

(غزلیات مولوی).

و چهره این دلدادگی در خاکساری زیبای «صدرای شیرازی » نیز به عیان، نمایان است که فرمود:

ای رسول الله سگ خویشم بخوان تا بساید فرق من بر فرقدان گر تو می خوانی سگ خویشم دمی من درآموزم جهان را در دمی یا رسول الله بسی سرگشته ام در میان خاک و خون آغشته ام گیسوان مشکبار خویش را بر من افکن ای شه هر دو سرا من گدایم آمده در کوی تو میزنم «شیئی اللهی » از روی تو گر تو خوانی امت خویشم یکی جان دهم بر یاد رویت بی شکی آفتابی وربخوانی ذره ام تاج رفعت بگذرد از سدره ام هر که را چون تو شهنشاهی بود فرق او از هفت گردون بگذرد...

(ملاصدرا)

«... واصلی علی محمد(ص) عبده المنذر المعلم و نبیه المبشر، الذی اوتی جوامع الکلم، بعثه بالحق بشیرا و نذیرا و جعله داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا و اله المصطفین الاعلین خزنة اسرار الوحی و الیقین و حملة کتاب الحق المبین، و ابواب الوصول الی جوار رب العالمین (63)

پی نوشت ها

1- احمد عزیزی، ترانه های ایلیایی، تهران، انتشارات کیهان،1373.

2- این گفتار مبتنی بر آن است که «کلمه طیبه » در آیه کریم را تفسیر به نفس پیامبر(ص) بدانیم چه این که پاره ای صاحب نظران نیز گفته اند کلمه به معنای همه موجودات است و به مخلوقات نیز کلمه الله گفته اند و حتی بعضی نیز کلمه را به شخص مؤمن تفسیر کرده اند. دسته ای روایات نیز در ذیل این آیه مشخصا پیامبر(ص) را ریشه درخت و امیرالمؤمنین(ع) را شاخه آن و امامان معصوم: را شاخه های کوچکتر و علم امامان را میوه آن و پیروان را، برگ های درختان دانسته اند: «... قال: سالت ابا عبدالله(ع) عن قول الله کشجرة طیبه... فقال: رسول الله(ص) اصلها و امیرالمؤمنین(ع) فرعها و الائمه ذریتهما اغصانها و علم الائمة ثمرتها و شیعتهم المومنون ورقها...» (ابوجعفر کلینی رازی، الاصول من الکافی، جلد 1، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1363، ص 428).

3- محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، الشهواهد الربوبیه، ترجمه و تفسیر دکتر جواد مصلح، تهران، انتشارات سروش، 1375، ص 475.

4- درمتن، بر اساس این کریمه بر ضرورت وجود پیامبر(ص) (بر مبنای پذیرش اصل ضرورت وجود انسان) استدلال شده و البته می توان خصوصیات و ویژگی های دعوت الهی پیامبران را نیز برداشت کرد.

ملاصدرا نیز در اشراق اول از شاهد دوم کتاب «الشواهد الربوبیه »، از ضرورت وجود نبی(ص) و استدلال بر آن سخن می گوید; وی پس از اشاره به زندگی اجتماعی انسان (مدنی بالطبع) و نیز ضرورت وجود قانون شریعت، به ضرورت انتقال قانون به انسان از طریق انسان دلیل آورده و مآلا وجود نبی را امری ضروری قلمداد می کند. (ر. ک: همان، ص 491) . هم او در «مبدا و معاد» بر همین اساس از ضرورت قانون برای رجوع مردم در اختلافات، به ضرورت شارع حکم می دهد که: «... معین نماید از برای مردم منهجی را که به سلوک آن منبع معیشت ایشان در دنیا منتظم گردد و سنت قرار دهد از برای ایشان طریقی را که وصول به جوار خدا به واسطه آن حاصل شود.» و درباره نبی(ص) می گوید: «و باید که مخصوص باشد به آیاتی از جانب خدا که دلالت کند شریعت او از جانب خداوند عالم قادر منتقم است تا آنکه نوع در نزد او خاضع گردند و باعث شوند آن آیات برای کسی که واقف شود بر آن ها این که اقرار نبوت او نماید و آن معجزه است ». (محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، مبدا و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسینی اردکانی. به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، به نقل از: مجله کیهان اندیشه، شماره 43، مرداد و شهریور 1371، ص 78).

5- محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، مجموعه اشعار صدرالدین شیرازی، تصحیح و تعلیق محمد خواجوی، تهران، انتشارات مولی،1376. (اشعار ملاصدرا عموما از این منبع نقل می شوند).

6- ملاصدرا نیز در توصیف حقیقت محمدیه و این که اسم اعظم الهی، برهان بر همه مخلوقات خواهد بود، تعبیر زیبایی دارد که:

«... و اعلم ان الله تعالی قد جعل نفس النبی(ص) برهانا لاکمثل الانبیاء التی کان برهانهم فی اشیاء غیر انفسهم، کبرهان موسی(ع) فی عصاه و فی یده و فی الحجر الذی «انبجست منه اثنتی عشرة عینا قد علم کل اناس مشربهم » و اذا کان نفس النبی(ص) برهانا بالکلیة، فیکون کل عضو من اعضائه الظاهره و الباطنة برهانا، فبرهان قوة علم ما قال علی(ع): علمنی رسول الله(ص) الف باب من العلم فاستنبطت من کل باب الف باب «... و اما برهان عقله العملی فقوله تعالی »: و انک لعی خلق عظیم «و قس علیهما سائر براهین اعضائه و هو قواه الظاهریة و الباطنیة «و ما ینطق عن الهوی »...» (الحکیم المتاله محمد بن ابراهیم صدرالدین الشیرازی، المظاهر الالهیه، تحقیق الاستاذ السید جلال الدین الآشتیانی، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلوم الاسلامی،1377، ص 116).

7- «الشواهد الربوبیه »، ص 436.

8- از دیدگاه صدرایی نیز همه امور دارای ظاهر و باطنی است و نیز «نبوت »: دارای «ظاهر شریعت » و البته «باطن ولایت » است و پیامبر با نور ولایت اموری را از خداوند اخذ کرده و سپس آن ها را مستقیم یا غیرمستقیم در قالب شریعت، برای هدایت مردم ارائه می دهد. در این باره ر. ک. به: محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، مفاتیح الغیب، طهران، مکتبة المحمودی: 1391 هجری قمری، ص 485 و نیز: امام خمینی، روح الله، مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة، با مقدمه استاد سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی;،1373، ص 22 و نیز: «کیهان اندیشه »، شماره 43، ص 75.

9- محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، «المشاعر»، اصفهان، انتشارات مهدوی، بی تا، ص 67.

10- «الشواهد الربوبیة » (به نقل از «کیهان اندیشه »، همان) و نیز ببینید: «مبدا و معاد»، ص 558.

11- محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، رساله سه اصل، به تصحیح دکتر سیدحسین نصر، به اهتمام محمدرضا جوزی، تهران، انتشارات روزنه،1377، ص 36 (وی این مطالب را پیرامون رسالت بیداری بشر توسط پیامبر(ص) در مقدمه رساله آورده است).

12- ملاصدرا در «الشواهد الربوبیه » ص 323 در ذکر دلیل تجرد نقش به همین روایت تمسک کرده و می گوید: «... دیگری حدیث من رآنی فقد رای الحق، هر کس مرا ببیند به تحقق خدا را دیده است (زیرا نفس مقدس پیامبر اکرم مظهر اکمل و مرآت اتم ذات و صفات الهی است) دیگری حدیث انا النذیر العریان (و لفظ عریان اشاره به مقام و مرتبه تجرد کامل نفس مقدس اوست)... .»

13- العلامه محمدباقر المجلسی، مرآة العقول، جلد 8، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1363، ص 146.

14- جلال الدین محمد مولانا بلخی، گزیده فیه ما فیه (مقالات مولانا)، تلخیص و شرح حسین الهی قمشه ای، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، ص بیست و پنجم.

15- «الشواهد الربوبیه »، ص 487، وی در ادامه صفات دوازده گانه فطری و ذاتی(ص) را چنین برمی شمرد: صاحب فهم و درکی نیکو سریع و گیرنده، حافظه قوی، فطرتی صحیح و طبیعتی سالم و مزاجی معتدل و تام الخلقة، زبان فصیح و بلیغ، دوستدار علم و حکمت، بالطبع حریص بر شهوترانی نبودن، صاحب عظمت نفس و دوستدار شرافت و نزاهت، رئوف و مهربان به خلایق، قلب شجاع، جواد، سرور و بهجت نزد خلوت با خدا وسختگیر و لجوج نبودن.

16- العلامة محمدباقر المجلسی، بحارالانوار، ج 15، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1403 قمری، ص 20.

17- بر گرفته از: المیبدی، ابوالفضل رشیدالدین. کشف الاسرار وعدة الابرار، جلد 8، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1361، ص 76.

18- ر. ک: نهج البلاغه، ترجمه دکتر سیدجعفر شهیدی، تهران، انتشارات شرکت سهامی عام، 1371، ص 106.

19- اشاره به آیه 5 سوره المزمل.

20- ملاصدرا نیز در «رساله سه اصل » ص 71 پس از بیان عجز عقل نظری از ادراک اولیات امور اخروی و مسایل چون معراج روحانی و جسمانی پیامبر خاتم(ص) می گوید: «... و هرچه از این مقوله از انبیاء: حکایت کرده اند همه از علوم و مکاشفاتی است که عقل نظری در ادراک آن اعجمی است و جز به نور متابعت وحی سید انبیاء و اهل بیت نبوت و ولایتش ادراک نمی توان کرد، و اهل حکمت و کلام را از آن نصیبی چندان نیست.

ای دوست حدیث عشق دیگر گونست وز گفت و شنید این سخن بیرونست گردیده دل بازگشایی نفسی معلوم شود که این حکایت چونست.

21- «الشواهد الربوبیه »، ص 470 و 471 (وی این کلام را پس از بیان برتری درجه نبوت نسبت به سایر درجات انسان، آورده است و البته مانند آن را در «مبدا و معاد» نیز می خوانیم).

22- «بحارالانوار»، ج 5، ص 21.

23- ر. ک. به: محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، تفسیر القرآن الکریم، ج 3، قم، انتشارات بیدار،1366، ص 396، وی این روایت را پس از بیان فرق قرآن و فرقان و اختصاص پیامبر(ص) به کلام الله، در ذیل آیه «و اذا اتیناه موسی الکتاب و الفرقان...»، آورده است: «و قد مر الفرق ایضا بین کلام الله و کتابه من ان الکلام من عالم الامر، و الکتاب من عالم الخلق. و من ان الکلام منزل علی قلب حبیب الله(ص) بالحق، ولبت سائر الانبیاء: نازلة علیهم فی الا لواح و الصحف و بین الا نزالین بون بعید و فرق عظیم. و قد ذکرنا ایضا فرقا آخرا بین الکلام و الکتاب بان احدهما یکون صفة نفسانیة و خلقا، و الآخر یکون فعلا و اثرا مبائنا و کذلک العقل البسیط الاجمالی القرآنی صفة ذاتیه للعالم به، بل ربما یکون عین العالم. و اما الصور و العلوم التفصیلته فهی من قبیل الآثار و الافعال بالقیاس الی العقل الکامل الفعال. فلهذا کان القرآن خلق نبینا(ص) کما هو المروی ».

غیر قرآن آنچه نازل گشته است جمله بر الواح حاصل گشته است لیک قرآن بر دلی نازل شده که طوافش می کند هر دلشده کی بود الواح چون ارواح پاک کاین بود قدسی و آن یک جرم پاک همچنان که خاک چون افلاک نیست همچنین افلاک چون ادراک نیست «وانکه باشد فرق بی حد و شما از کتابت تا کلام کردگار زانکه آن خلقی و این امری بود آن یکی بر لوح و این بر دل فتد آن یکی بر لوح دارد ارتسام این دگر «خلق نبی » باشد مدام »

(ملاصدرا)

24- «تفسیر القرآن الکریم »، ج 6، ص 22.

25- «بحارالانوار»، ج 16، ص 306.

26- همان، جلد 15، ص 28.

27- همان، جلد 1، ص 97 و نیز ببینید: «المشاعر»، ص 60 که به نقل روایتی از شیخ مفید پیرامون تقدم خلق حضرت(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بر خلایق پرداخته است.

28- ر. ک: «بحارالانوار»، ج 15، ص 17.

29- همان، جلد 1، ص 97 و نیز ببینید: «تفسیر القرآن الکریم »، جلد3، ص 352 و جلد 4 ص 133. وی در کتاب «شرح الاصول الکافی »، ص 66 به بیان حدیث 14 کتاب العقل و الجهل در «الاصول من الکافی » جلد 1، پرداخته که: «...فقال ابو عبدالله(ع): ان الله عزوجل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره...» (ر. ک: محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین، شرح الاصول الکافی، طهران، مکتبة المحمودی، 1391 قمری.

30- «...بل العقل الاول و الروح الاخیر - و هو الحقیقة المحمدیه - ذات واحدة ظهرت مرتین، مرة فی الادبار الی الخلق لتکمیل الخلائق و مرة فی الاقبال الی الحق تعالی، شفاعتهم، لقوله(ص) «اول ما خلق الله نوری » و قوله(ص) «اول ما خلق الله العقل »: قاله له: «اقبل » فاقبل، ثم قاله له: «ادبر» فادبر، قال: «فبغزتی و جلالی ما خلقت خلقا اعظم منک، بک اعطی و بک آخذ، و بک اثیب، و بک اعاقب...» («تفسیر القرآن الکریم »، جلد 4، ص 398). وی در این کلام اشاره به حدیث امام صادق(ع) در کتاب العقل و الجهل اصول کافی (جلد 1) دارد که خود در «شرح الاصول الکافی » ص 16 درباره آن آورده است: «اعلموا ایها الاخوان السالکون الی الله بقدم العرفان ان هذا العقل الاول، اول المخلوقات واقرب المجعولات الی الحق الاول و اعظمها و اتمها و ثانی الموجودات فی الموجودیة و ان کان الاول تعالی لاثانی له فی حقیقته لان وحدته لیست عددیة من جنس الوجدات و هو المراد فیما ورد فی الاحادیث عنه(ص) من قوله فی روایة اول ما خلق الله القلم و فی روایة اول ما خلق الله ملک کروبی و هذه کلها اوصاف و نعوت شی واحد باعتبارات مختلفه فبحسب کل صفة سیمی باسم اخر فقه کثرت الاسماء و المسمی واحد ذاتا و وجودا... .» همچنین وی در کتاب «المشاعر» ص 58 به همین مساله اشاره کرده و سپس به روایتی از امام جعفر صادق(ع) در تفسیر آیه «یسالونک عن الروح...» اشاره دارد که: «... قال: خلق اعظم من جبرئیل و میکائیل لم یکن مع احد ممن مضی غیر محمد(ص) و هو مع الائمة یسددهم ». میرزا عماد الدولة نیز در شرح خود اشاره می کند که آن مخلوقی که از جبرئیل بزرگ تر بوده و با هیچیک از گذشتگان جز حضرت(ص) نبوده، همان صادر اول، عقل و قلم است که در واقع باطن حضرت نبوی و آل او(ع) می باشد (ر. ک: میرزا عماد الدولة «عماد الحکمة »، ترجمه و شرح کتاب المشاعر، اصفهان، انتشارات مهدوی، بی تا، ص 203).

31- «بحارالانوار»، ج 15، ص 27.

32- ر. ک: همان، باب «بدء خلقه و ما یتعلق بذلک

33- همان، جلد 18، ص 278.

34- ر. ک: فروزانفر، بدیع الزمان، احادیث و قصص مثنوی، ترجمه کامل و تنظیم مجدد حسین داودی، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر،1376، ص 354، وی این روایت را از کتاب «دلایل النبوة » ابونعیم اصفهانی آورده و گرچه مضمون آن از جهت دلایل عقلی قابل پذیرش است و مشابه چنین مضامینی نیز در مصادر وجود دارد ولی با این همه، چنین حدیثی را با حفظ همین هیات در منابع شیعی نیافتیم الا این که در بحارالانوار ج 15، ص 16 و17 روایاتی با عنوان «انی اول من اقر» و مانند آن آمده است.

35- ملاصدرا نیز در «الشواهد الربوبیه » ص 511، در پایان بحث نبوت و پس از بیان کلام با یزید و آیه مبارکه آورده است که: «...(پس خدای متعال نور نبوت و سر ولایت و حقیقت هدایت را در قلوب آنان به ودیعت سپرد) و آنان یکی پس از دیگری مردند و از این جهان رخت بربستند و خدای متعال که مقام نبوت و نور ولایت و هدایت را به آنان داده بود، از آنان به ارث باز گرفت و او بهترین وارثان است. و سپس همین هدایت که انبیاء را بدان رهنمون بود، به پیغمبر اکرم(ص) سپرد و او را به اسرار این هدایت واقف گردانید... .»

36- محمدمحمدی ری شهری، میزان الحکمه، دوره 10 جلدی، تهران، مکتب الاعلوم الاسلامی،1367، ج 9، ص 620.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان