ولایت مطلقه از دیدگاه ابن عربی و میرحیدر آملی

«ولایت » مقامی است که از سوی خداوند متعال به افراد خاصی از بندگان صالح اعطا می شود . به موجب این مقام، او واسطه نزول الطاف الهی به مردم می گردد و وصول همه خیرات به واسطه وجود ولی صورت می گیرد .

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

چکیده

«ولایت » مقامی است که از سوی خداوند متعال به افراد خاصی از بندگان صالح اعطا می شود . به موجب این مقام، او واسطه نزول الطاف الهی به مردم می گردد و وصول همه خیرات به واسطه وجود ولی صورت می گیرد .

این مقام شایسته افراد محدودی از بندگان صالح خداوند می باشد که هر چند در بین آن ها به صورت تشکیک دیده می شود، ولی در بین برخی از افراد از شدت بیش تری برخوردار است که این افراد به عقیده اهل تشیع به «امام » و قطب عالم شناخته می شوند . ولایت به این معنا به دو نوع کلی تقسیم می شود: ولایت مطلقه و مقیده . ولایت مطلقه اصل در ولایت است; یعنی تمام کسانی که دارای ولایت مقید، می باشند، وابسته به ولایت مطلقه بوده و نورشان را از آن می گیرند; همانند نبوت مطلقه و مقیده .

اهل تصوف در اعتقاد به این معنا از «ولایت » ، با اهل تشیع اشتراک دارند . هم چنین در تعیین افراد صاحب ولایت مطلقه و مقیده نیز معمولا عرفا و صوفیان همانند شیعیان می اندیشند .

ولی در این میان، محی الدین بن عربی، که از بزرگان عرفان و صاحب کتاب نصوص الحکم و فتوحات مکیه می باشد، از شیعیان فاصله گرفته است . او صاحب ولایت مطلقه را حضرت عیسی علیه السلام و ولایت مقیده را شخص خودش می داند . بر خلاف شیعیان که صاحب ولایت مطلقه را حضرت علی علیه السلام و صاحب ولایت مقیده را امام مهدی (عج) می دانند .

این اختلاف میر حیدر آملی از عرفای نامی قرن هشتم و از شارحان نصوص را بر آن داشت تا در مقدمه شرح نصوص خود، در کتاب مستقلی به نام نص النصوص، به نقد نصوص بپردازد و از سه منظر عقل و نقل و کشف هر یک از مدعاهای ابن عربی را رد کند و در مقام پاسخ گویی مفصل برآید .

مقدمه

برای کسانی که با مسائل عقلی جهان اسلام در زمینه عرفان و حکمت اسلامی آشنایی دارند، شخصیت محی الدین بن عربی و اثر او در تمدن اسلامی کاملا شناخته شده است . نقش او در رشد عرفان اسلامی اساسی و اصلی است، به ویژه اگر بخواهیم در سخنان و آثار بزرگان عرفان و فلسفه به این اهمیت بپردازیم، به یقین، کسی را همانند ابن عربی دارای این همه علو شان و جلالت منزلت نمی یابیم .

ولی آنچه بسیاری از فلاسفه و عرفای شیعی را دچار تعجب کرده است و نقطه عطفی در تاریخ عرفان و تصوف اسلامی به شمار می آید برخی از عقاید ابن عربی است که با آنچه تفکر شیعی آن را تبیین می کند تباین و تخالف دارد .

از این رو، بسیاری از عرفای بزرگ شیعه، که از یک سو، نمی توانستند بزرگی شان ابن عربی را در عرفان اسلامی نادیده بگیرند و از سوی دیگر، نمی توانستند تفکرات مخالف شیعه او را تحمل کنند، دست به توجیهاتی زده اند تا دامان ابن عربی را از این آلودگی ها پاک دارند .

ولی در بین بزرگان حکمت شیعی، میرحیدرآملی، که او نیز در حکمت و عرفان دارای شانی همانند ابن عربی است، در مقابل این تفکرات دست از تسامح برداشت و علی رغم احترامی که برای ابن عربی قایل بود، در مقام پاسخ گویی و رد آنچه ابن عربی مطرح کرده بود، برآمد . وی در کتاب نص النصوص خود، مفصلا به آنچه ابن عربی ابراز کرده بود پرداخته و بطلان آن را مبرهن ساخته است . این مختصر، اشاره ای است به آنچه ایشان در این باره گفته است . ابتدا چند مقدمه در این باره:

ولایت

از حیث معنای لغوی و اصطلاحی کم تر واژه ای همانند «ولایت » دارای گستره معنایی است; چه آن که گاهی آن را صعود داده و ویژه حضرت حق می یابیم و گاهی نزول داده، همه مؤمنان را دارای ولایت می دانیم . گاهی نیز آن را مترادف با «امام » می گیریم و یا گاهی در اصطلاح صوفیه یا اهل تشیع، معنای دیگری بر آن بار می کنیم . از این رو، برای ترسیم محدوده معنایی ولایت، ذکر مقدماتی ضروری می نماید:

اولا، ولایت در اسلام، مخصوص ذات اقدس الله است و به حکم آیه شریفه «و هو الولی الحمید» (شوری: 28) هیچ کس حق ولایت و حکومت بر دیگری ندارد، فقط خداوند بر دیگران حق ولایت دارد و تمام انواع ولایتی که در دین، به ویژه در فقه، مطرح شده است، به شکلی باید به ولایت حضرت حق برگردد .

ثانیا، از آن جا که انسان خلیفه خداست و برخی از افراد به مرحله تام و کامل آن نایل می آیند چنین شخصی از دایره خودبینی گذشته و طبق حدیث قدسی، وقتی انسان به چنین مقامی برسد، آنچه می گوید از روی هوی و هوس نیست، بلکه وحیی است که خداوند بر زبانش جاری کرده; «ما ینطق عن الهوی » (نجم: 53) خداوند گوش اوست که با آن می شنود و زبان اوست که با آن سخن می گوید; «ما تقرب الی عبد بشی ء احب الی مما افترضت علیه . و انه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصربه و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته(1)

مسلمانان به چنین شخصی که به مقام فنای ذات خود رسیده و تحت اراده الهی قرار گرفته باشد «ولی » می گویند .

ثالثا، در شخصیت الهی، به طور کامل، فکر الهی انعکاس یافته است، به طوری که دست و چشم و گوشش، دست و چشم و گوش خداست . عنایت الهی به کسانی که خدا را می خوانند از طریق او می رسد .

در اصطلاح، صوفیه «ولی » را کسی می نامند که به موجب «و هو یتولی الصالحین » (اعراف: 196)، حضرت حق متولی، متعهد و حافظ وی گشته و از عصیان و مخالفت تا به نهایت کمال، که مرتبه فنای جهت عبدانی و بقای جهت ربانی است وصول یافته . چنین شخصی «ولی » است، هم به معنای فعیل و هم فاعل .

بدین روی، به عقیده صوفیه، اولیا قدرت تصرفی همانند حق تعالی دارند و به حکم این قدرت، ولی در باطن مریدان و در امورخارجی تصرف می کند . تلقی مولوی ازشمس نیز چنین است:

اولیا را هست قدرت از اله

تیر جسته باز آرندش ز راه (2)

رابعا، به عقیده صوفیان، تمام صوفیان ولی نیستند . اولیا گروه محدودی از مردان و زنان هستند که به عالی ترین تجارب دست یافته اند . رابطه ایشان با خداوند چنان است که شخصیت الهی خود را در ایشان متجلی می سازد و از ایشان بر دیگران آشکار می شود .

خامسا، به چنین شخصی که به این مقام رسیده باشد، «خرقه ولایت » می پوشانند . و چون شیخ در مرید خود، آثار ولایت و علامات وصول به درجه تکمیل و تربیت مشاهده کند، او را به نیابت و خلافت از خود در تربیت و تصرف خلق ماذون می دارد و وی را «خلعت ولایت » می پوشاند، تا موجب سرعت مطاوعت خلق از او گردد . (3)

نور محمدی در ولی

با توجه به اهمیتی که نورمحمدی در تبیین حقیقت ولایت دارد، در این جا، به صورتی گذرا به آن اشاره می شود:

نزد عرفا، «صادر اول » - یعنی اولین موجودی که از خداوند متعال به وجود آمد - وجود مقدس «حقیقت محمدیه » است; همو که به حق «خلیفه الله » است و دیگران خلیفه اویند . البته عرفا در این عقیده با شیعیان مشترکند که بعدها به اهل سنت نیز شیوع پیدا کرد . به حکم روایت نبوی (کنت نبیا و آدم بین الماء والطین) (4) ، این نور و حقیقت از یک نبی به نبی دیگر انتقال یافت تا در رسول اکرم صلی الله علیه و آله ظاهر شد . به عقیده شیعه، این نور پس از حضرتش هم چنان در امامان اثنی عشر علیهم السلام تداوم یافته است .

پس هر مسلمانی باید اعتراف کند که فراتر از همه اولیا و حتی کامل ترین آن ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله است . او ولی مطلق است .

شخصیت نبوی حضرت رسول صلی الله علیه و آله از دو جنبه قابل توجه است:

1 . به عنوان مرکز روحبخش جهان آفرینش که روح حیات همه اشیاست .

2 . واسطه عنایت الهی و منبعی است که خداوند شناخت خویش را از رهگذر آن بر پرستندگان خود افاضه می کند و عطایای خویش را به وسیله او به بندگان ارزانی می دارد .

به عقیده صوفیه، اشخاصی که نور محمدی در آن ها حلول می کند، البته اولیا و قدسیانند و نزدیک ترین پیوند را با حضرت محمد صلی الله علیه و آله دارند . او به عنوان «انسان کامل » ، تمام صفات الهی را در خود دارد و به معنای دقیق کلمه «ولی » است . این جنبه از ولایت باطنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله از مقام ظاهری او، که نبوت باشد، بالاتر است که بدون تدبیر او جهان از نظام می افتد و ویران می شود . و بی میانجی گری او رحمت الهی شامل حال نوع انسان نمی شود . (5)

نظر عرفا درباره «ولایت »

برای روشن شدن بحث، به دیدگاه ها و تعاریف تنی چند از بزرگان عرفان توجه کنید:

1 . عبدالرحمن جامی: چنان که درنفحات الانس آمده، به نظر او، «ولایت » مشتق از «ولی » و بردو قسم است: عامه و خاصه .

«ولایت عامه » مشترک میان همه مؤمنان است: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور .» (بقره: 257)

«ولایت خاصه » مخصوص واصلان از ارباب سلوک است که عبارت از فنای عبد در حق و بقای به اوست; «فالولی هوالفانی فیه والباقی به » . (6)

2- خواجه عبدالله انصاری: «اولیا را سه نشان است: سلامت دل، سخاوت نفس، نصیحت خلق .

سلامت دل رستگی از سه چیز است: گله از حق، جنگ با خلق، پسند با خود .

سخاوت نفس را سه نشان است: دست بداشتن از آنچه خودخواهی، دل بازشدن از آنچه خلق درآنند، منتظر نبودن چیزی از دنیا .

نصیحت خلق را سه نشان است: نیکوکاران را یاری دادن، بر بدکاران بخشودن، همه را نیک خواستن(7)

3- هجویری: وی صفت و عدد اولیا را این چنین شرح می دهد: «از ایشان چهارهزارند که مکتومانند و یکدیگر را نشناسند و جمال حال خود هم ندانند و اندر کل احوال، از خلق مستورند و اخبار بدین مورود است . و سخن اولیا بدین ناطق و مرا خود اندرین معنی خبر عیان گشت . الحمدلله، اما آنچه اهل حل و عقدند و سرهنگان در گاه حق جل جلاله سیصدند که ایشان را «اخیار» خوانند و چهل دیگر که ایشان را «ابدال » خوانند و هفت دیگر که ایشان را «ابرار» خوانند و چهارند که ایشان را «اوتاد» خوانند و سه دیگر که ایشان را «نقیب » خوانند و یکی که او را «قطب » خوانند و «غوث » گویند و این جمله یکدیگر را نشناسند و اندر امور به اذن یکدیگر محتاج باشند . و بدین، اخبار مروی و ناطق است(8)

4- شیخ محمد لاهیجی: «حضرت حق حکایت از قول یوسف می فرماید: «انت ولیی فی الدنیا و الآخرة »

این اسم «ولی » جاری بر بندگان خاص حضرت حق می شود به سبب تخلق ایشان به اخلاق الهی و تحقق به فنای ذات و صفات و تعلق به بقاء بعدالفناء و صحو بعد المحو . و «نبوت » به معنی انباء و اخبار است » . و «نبی » مبنی و خبر دهنده است از ذات و صفات و اسما و احکام الهی .

«ولایت » عبارت است از قیام بنده به حق بعد از فنای از نفس خود . و حصول این دولت عظمی و سعادت کبری به آن می توان بود که حق متولی امر بنده شود و حافظ و ناصر وی گردد تا او را بدین مرتبه که نهایت مقام قرب است برساند . (9)

5- محی الدین بن عربی: «واعلم ان الولایة هی الفلک المحیط العام و لهذا لم تنقطع و لها الانباء العام واما نبوة التشریع والرسالة فمنقطعة و فی محمد صلی الله علیه و آله قد انقطعت . فلانبی بعده مشرعا له و لارسول و هو المشرع » (10)

بدان که ولایت همانند فلکی است که بر تمام عالم احاطه دارد و از عالم جدا شدنی نیست; نبوت و رسالت را نیز در برگرفته است و تا عالم باقی است، ولایت هم باقی است و منقطع نگردد . ولی رسالت ونبوت باقی نیست و پس از حضرت محمد صلی الله علیه و آله دیگر نه رسولی صاحب شرع می آید و نه نبی .

6- امام خمینی رحمه الله: حضرت امام رحمه الله در کتاب مصباح الهدایه با چند مقدمه، اصل ولایت را اثبات می کنند:

«ابتدا این که هیچ یک از اسما و صفات با داشتن تعینات محرم سر حضرت حق نیستند . پس لابد برای کشف اسرار و ظهور اسما، خلیفه ای الهی و غیبی باید باشد تا از آن استخلاف کند، تا نور اسرار الهی در آینه این خلیفه منعکس شود و به وسیله او درهای برکات و چشمه های خیرات بازگردد .

این خلیفه الهی دارای وجه غیبی به عالم غیب و وجهی به عالم اسما و صفات است . لذا، انوار آن وجه غیبی در این وجه اسمایی و صفاتی متجلی می شود .

این خلافت همان روح خلافت محمدیه و اصل و مبدا آن است و این همان حقیقت ولایت است .

پس ولایت قرب و محبوبیت و تصرف و ربوبیت با نیابت است; یعنی همه این ها از مراتب ولایت علوی است که با حقیقت خلافت محمدی در مرحله امر و خلق اتحاد دارد . و نبوت مقام ظهور خلافت است . وولایت مقام باطن خلافت است(11)

ولایت مطلقه و مقیده

یکی از اصطلاحاتی که در این بحث زیاد به کار می رود و نیاز به تبیین دارد، اصطلاح «ولایت مطلقه و مقیده » است . ولایت مطلقه و مقیده که میرحیدر آملی از آن به «عام و خاص » و «تشریعی و غیرتشریعی » و «ارثی و غیرارثی » نیز تعبیر نموده همانند «نبوت مطلقه و مقیده » است .

«نبوت مطلقه » بر حقیقت کلیه اولیه صدق می کند و «نبوت مقیده » به نبواتی که قیامشان به نبوت مطلقه است; یعنی اصل در نبوت، نبوت مطلقه است و ظهور نبوت مقیده به واسطه نبوت مطلقه; همانند وجود مطلق و مقید .

در مورد ولایت نیز مساله این چنین است: «ولایت مطلقه » اصل در ولایت است و «ولایت مقیده » به آن برمی گردد . در این جاست که یکی از اختلافات بزرگ بین ابن عربی و دیگر عرفا و صوفیه روی می دهد که در ادامه به تفصیل خواهد آمد .

ابن عربی و ختم ولایت

هر صوفی و عارفی به نوعی، به مساله «ولایت » اعتقاد دارد . در این باب معتقدند همان گونه که انبیا علیهم السلام خاتمی دارند، اولیا نیز خاتمی دارند . عقیده بسیاری از عرفا در این باب، اعم از ولایت مطلقه و مقیده، همانند عقیده شیعه است .

به نظر شیعه، ختم ولایت مطلقه علی بن ابی طالب علیه السلام است و ختم ولایت مقیده فرزندش محمدبن حسن علیه السلام مهدی (عج .) بسیاری از عرفا مانند ترمذی نیز همین نطر را دارند .

اما طبق نظر ابن عربی، ختم ولایت مطلقه عیسی علیه السلام است که کلام او در این مساله ثابت شده ولی وی در تعیین ولایت مقیده دچار اضطراب شده است: یک بار ختم ولایت مقیده را از آن مردی از عرب می داند و در جایی، این ولایت را از آن مهدی (عج) و در جایی دیگر، ختم ولایت مقیده را از آن خود می داند که البته نظر سوم وی از ظهور بیش تری برخوردار است .

1- ختم ولایت در مردی از عرب: او در جواب سؤال ترمذی که می پرسد «کیست که شایسته است خاتم اولیا باشد، همانگونه که محمد صلی الله علیه و آله شایستگی داشت که خداوند نبوت را بر او ختم کند» می آورد:

«فان قلت و من الذی یستحق خاتم الاولیاء . . . فلنقل الختم ختمان: ختم یختم الله به الولایة و ختم یختم الله به الولایة المحمدیه . فامآ ختم الولایة علی الاطلاق فهو عیسی علیه السلام فهو الولی بالنبوة المطلقه . و اما ختم الولایة المحمدیة فهی لرجل من العرب من اکرمها اصلا ویدا و هو فی زماننا الیوم موجود عرفت به سنة خمس و تسعین و خمسمائه و رایت العلامة التی له اخفاها الحق فیه عن عیون عباده(12)

همانگونه که از کلام او پیداست، او ختم ولایت مطلقه را حضرت عیسی علیه السلام می داند، ولی ختم ولایت مقید، را از آن مردی از عرب که او را در سال 595 مشاهده کرده و نشانه ولایت را نیز در او دیده است . او هم چنین در جای دیگری از فتوحات همین سخن را تکرار می کند .

2- ختم ولایت در حضرت مهدی (عج) : اما از برخی عبارات دیگر او به نظر می رسد که ختم ولایت را در حضرت مهدی (عج) می داند:

«اعلم - ایدناالله - ان لله خلیفة یخرج و قد امتلات الارض جورا و ظلما فیملؤها قسطا و عدلا . لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد طول الله ذلک الیوم حتی یلی هذا الخلیفة من عترة رسول الله صلی الله علیه و آله من ولد فاطمة اسمه اسم رسول الله - صلی الله علیه و سلم - جده الحسن بن علی بن ابی طالب یبایع بین الرکن و المقام یشبه رسول الله - صلی الله علیه و سلم - فی خلقه » (13)

عقیده او در این جا عین عقاید شیعه است و عین آنچه از ظاهر روایت نبوی فهمیده می شود، به خصوص آن که در ادامه، اشعاری در مدح حضرت بقیة الله (عج) می آورد:

الا ان ختم الاولیاء شهید

و عین امام العالمین فقید

هو السید المهدی من آل احمد

هو الصارم الهندی حین یبید

هو الشمس یجلو کل غم و ظلمة

هو الوابل الوسمی حین یجود

3- ختم ولایت در ابن عربی: در جاهای دیگری، وی ختم ولایت مقیده را به خود نسبت داده است; مثلا، «ولی دیگری بعد از من نخواهد بود و هیچ کس حامل عهد من نخواهد بود . با فقدان من دولت از میان برمی خیزد و پایان ها به آغاز می پیوندد(14)

در فتوحات، عبارت صریح تری دارد; او می گوید:

«انا ختم الولایة دون شک

لورث الهاشمی مع المسیح(15)

او هم چنین رؤیاهایی را که دال بر همین مطلب است، ذکر می کند که در مکه خوابی دید که کعبه با آجرهایی از طلا و نقره بنا شده بود . فقط جای دو خشت خالی بود . در این حال، مشاهده می کند که او به جای آن دو خشت منطبع گشت و عین آن دو خشت بود . پس از این دیوار کامل شد . (16)

او این رؤیا را تاویل کرد به این که او در میان صنف خود همانند رسول الله صلی الله علیه و آله در میان انبیاست و این را بشارتی بر ختم ولایت خود می داند .

البته برای جمع بین این کلمات مضطرب ابن عربی بزرگان عرفان توجیهاتی ذکر کرده اند، ولی آنچه میرحیدر آملی از کلمات او به دست می آورد، همان «ختم ولایت مقیده » به نام خود ابن عربی است . از این رو، در مقام پاسخ گویی به این دو ادعای ابن عربی در ختم ولایت مطلقه و مقیده برآمده و مفصل و مستدل آن را رد می کند . در عین آن که او در جای دیگری از او تعریف و تمجید فراوان نموده، ولی در این مساله، کوچک ترین مسامحه ای روا نمی دارد .

«ولایت » نزد میر حیدر آملی

او در تعریف «ولایت » می آورد:

«الولایة هی التصرف فی الخلق بالحق علی ما هو مامورون به من حیث الباطن والالهام دون الوحی، لانهم متصرفون فیهم به لا بانفسهم(17)

این تعریف مؤید مدعای مذکور در ابتدای بحث است که ولایت مطلقه متعلق به حضرت سبحان است و همه انواع ولایت باید به نحوی به این ولایت کلیه بازگردد .

به نظر میرحیدر، ولایت باطن نبوت است . به عبارت دیگر، ظاهر ولایت، که همان نبوت باشد، تصرف در خلق است به «اجراءاحکام شرعیه علیهم و باظهار الانباء والارشاد لهم باخبار الحقایق الالهیة و المعارف الربانیة کشفا و شهودا

از این جا، فرق بین نبی و ولی مشخص می شود که «نبی » به حسب ظاهر تصرف در خلق دارد، ولی «ولی » به حسب باطن، تصرف در خلق دارد . از این جاست که مشهور است: «الولایة اعظم من النبوة » . ولی این به معنای برتری هر ولیی بر نبی نیست، بلکه به معنای آن است که ولایت هر نبی برتر از نبوت اوست . به دیگر سخن، هر نبی ولی است، ولی هر ولی نبی نیست و جنبه ولایت نبی اعظم است . در ادامه او اشاره به خاتمیت نبوت و ولایت دارد و آن که خاتم النبوه است: هر نبی از آدم تا خاتم، از مشکات ختم نبوت مطلقه نور می گیرد . اگر چه وجود خاکی نبی متاخر است، ولی وجود نوری او پیش از همه انبیا علیهم السلام و منبع نوری همه است . و هو قوله صلی الله علیه و آله: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین(18)

میرحیدر ادعا می کند که همین سخن را در مورد ولایت می توان گفت که کنت ولیا و آدم بین الماء والطین . البته با توجه به برتری شان ولایت بر نبوت این سخن بعید نمی نماید .

به «ولایت مطلقه و مقیده » اشاره شد و نیازی به تکرار نیست، فقط می توان گفت: همان گونه که نبوت جمیع انبیا علیهم السلام جزئی از نبوت مطلقه می باشد، ولایت جمیع اولیا علیهم السلام نیز جزئی از ولایت مطلقه است . شاید در تقریب به ذهن، بتوان گفت: ولایت ولی مطلق ذاتی اوست; یعنی او آن را از کسی کسب نکرده است، ولی دیگران ولایتشان را از او کسب کرده اند .

به عقیده میرحیدر، نبوت مطلقه و مقیده و ولایت مطلقه و مقیده به حقیقت محمدیه باز می گردد; یعنی همه این کمالات اصالتا مربوط به اوست . هر یک از نبوات و ولایات اول و آخری دارند . نبوت اول از آن آدم علیه السلام و آخر از آن عیسی علیه السلام است . ولایت اول از آن شیث بن آدم و آخر از آن حضرت مهدی (عج) است . خاتم نبوت مطلقه وجود مبارک رسول گرامی صلی الله علیه و آله و خاتم ولایت مطلقه علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد . پس میرحیدر به مدعای ابن عربی در این مورد می پردازد .

در این که ابن عربی خاتم ولایت مطلقه را حضرت عیسی علیه السلام می داند، هیچ گونه اضطراب و شکی راه ندارد، ولی درباره خاتم ولایت مقیده دچار اضطراب می شود .

میرحیدر می گوید: هم از راه اقوال و هم افعال، مشخص می شود که ابن عربی این مقام را برای خود محفوظ می دارد . آنچه از تصانیف و کتب مشهور او به دست می آید این که او مدعی است همان گونه که قرآن از دست جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده نصوص نیز از دست پیامبر به دست او رسیده است و پیامبر صلی الله علیه و آله از جبرئیل اعظم بود . پس ختم ولایت از آن اوست . یا درباره فتوحات می گوید: نزل علمه علی قلبه فی لیلة واحدة بمکة . و یا داستان هایی از زندگی ابن عربی نقل می کند که دال بر ولایت اوست .

به نظر میرحیدر، اگرچه ابن عربی دارای مقام والایی است و این ادله دال بر دارابودن مقام ولایت اوست، ولی ادعای خاتمیت مطلقه برای حضرت عیسی علیه السلام و ولایت مقیده برای خودش، سخنی است گزاف . از این رو، درصدد پاسخ گویی به این مدعای وی برآمده است .

رد میر حیدرآملی بر ابن عربی در ختم ولایت مطلقه

همان گونه که ذکر شد، ابن عربی ختم ولایت مطلقه را از آن حضرت عیسی علیه السلام می داند . میرحیدر از سه راه به رد این مدعا می پردازد راه رسیدن به حق در هر حال، از این سه راه بیش تر نیست: بالعقل و النقل و الکشف . و مدعای ابن عربی خلاف عقل و نقل و کشف است .

اما العقل

عقل صحیح حکم می کند که اثبات خاتمیت ولایت مطلقه برای علی علیه السلام درست تر از عیسی علیه السلام است و به طرق گوناگون می توان آن را اثبات کرد; زیرا:

اول . حضرت امیر علیه السلام را نسب به نبی صلی الله علیه و آله می رسد، هم از جهت صوری و هم از جهت معنوی، به خصوص آنچه که خود ابن عربی در جاهایی از آثارش آورده است که روح علی علیه السلام و روح نبی صلی الله علیه و آله در عالم ارواح، حقیقت واحد بود و روح علی علیه السلام از ارواح جمیع انبیا و رسل علیهم السلام به نبی صلی الله علیه و آله نزدیک تر است .

به عبارت دیگر، نبوت مطلقه و ولایت مطلقه مخصوص به حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله است و این حقیقت دو اعتبار دارد: ظاهر و باطن . ظاهر همان نبوت است و باطن ولایت . علاوه بر این، شیخ مکرر آورده است که این ولایت به ارث محمدی حاصل می شود و وارث حضرت نبی صلی الله علیه و آله بلاشک علی علیه السلام می باشد; «انت وزیری فی حیاتی، خلیفتی من بعدی و وارث علمی و قاضی دینی(19)

دوم . اگر قرب معنوی و صوری را نیز شرط بدانیم، از هر منظر، ولایت از آن علی بن ابی طالب علیه السلام خواهد بود .

از نظر معنوی با توجه به روایت: «ان اول ما خلق الله تعالی روح النبی المطلق الذی هو محمد، ثم الوصی المطلق الذی هو علی بن ابی طالب، ثم ارواح الانبیاء والرسل(20)

از نظر صوری هم مشخص است که مقام علی علیه السلام به رسول صلی الله علیه و آله کجا و مقام عیسی علیه السلام به حضرت رسول صلی الله علیه و آله . از نظر محبت و نسبت هر دو جهت برای او قرب حاصل است، ابا و اما و تربیة و حیاة .

سوم . در قرآن، امر به اطاعت از اولی الامر شده است . اولی الامر در زمان نبی صلی الله علیه و آله معلوم بوده است; زیرا چگونه می توان از غیر معلوم متابعت داشت؟ بنابراین، یا شامل جمیع امت می شود یا خیر . شامل جمیع امت نمی تواند باشد; زیرا محال است، شامل بعضی هم نمی شود; این نیز محال است; زیرا تعدد ائمه موجب فسق و فساد است . پس آن معلوم باید واحد باشد . او باید معصوم هم باشد; زیرا اگر این ولایت در زمان حیات نبی صلی الله علیه و آله حاصل شده، نبی صلی الله علیه و آله معصوم بوده است و نمی توانسته آن را به غیرمعصوم اعطا کند . و در زمان نبی صلی الله علیه و آله، کسی بجز او و علی علیه السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام معصوم نبوده اند . علی علیه السلام از آن دو اعظم بود . پس علی علیه السلام اولی به ولایت است .

پس ولایتی که پس از رسول به علی علیه السلام رسیده از طرف خداست; زیرا نصب امام و ولی بر خداوند عقلا واجب است و حق هم اگر بخواهد امامی نصب کند، باید او معصوم باشد، وگرنه فساد بر آن مترتب می شود .

و پس از نبی صلی الله علیه و آله کسی درصدد امامت نبود، مگر سه نفر: ابوبکر، عباس، علی بن ابی طالب علیه السلام . آن دو معصوم نیستند . پس باقی می ماند علی بن ابی طالب علیه السلام . در غیر این صورت، لازم می آید که خداوند متعال اخلال به واجب کند که زمان از امام معصوم خالی بماند که این حتی برای یک چشم برهم زدن نیز محال است .

و این که غیرمعصوم نمی تواند ولی باشد، از این آیه استفاده می شود: «لا ینال عهدی الظالمین » (بقره: 124)

چهارم . از زمان نبی صلی الله علیه و آله تا امروز، هیچ کس خاتمیت را به عیسی علیه السلام نسبت نداده، بلکه همه به علی علیه السلام نسبت داده اند . البته این را می توان به عنوان مؤیدی که میرحیدر آملی آورده، پذیرفت .

پنجم . همان گونه که با هر نبی مقید نبی مطلق بود (حکما و لا عینا)، ولی مطلق (امیرالمؤمنین علیه السلام) با هر یک از اولیای مقیده بوده است و با همه انبیا علیهم السلام; «بعث الله علیا مع کل نبی سرا و معی جهرا(21)

ششم . همه فرقه های صوفیه به سه نفر منسوب هستند: حسن بصری، کمیل بن زیاد، جعفر بن محمد الصادق علیه السلام . و اگر خرقه ای به غیر این سه نفر منسوب باشد، درست نیست . و معلوم است که این سه نفر همه منسوب به علی بن ابی طالبند . پس همه اولیا منسوب به علی بن ابی طالب علیه السلام هستند .

هفتم . دلیل دیگری که میرحیدر می آورد و می توان آن را به عنوان مؤیدی پذیرفت این است که همه علوم کسبی رسمی، اعم از نحو، فصاحت، تفسیر، فقه، کلام، حکمت و تصوف از علی بن ابی طالب نشات گرفته .

هشتم . با توجه به تصریح ابن عربی که همه انبیا و رسل علیهم السلام از مشرب خاتم الاولیا نور اخذ می کنند، حتی نبی اکرم صلی الله علیه و آله، پس اگر خاتمیت مربوط به حضرت عیسی علیه السلام باشد، لازم می آید که او بر همه ترجیح داشته باشد، در حالی که چنین نیست و به یقین، می توان گفت که ابراهیم خلیل به عیسی علیه السلام برتری دارد، چه رسد به نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله .

ولی اگر خاتمیت مربوط به علی علیه السلام باشد، ترجیح او بر همه مشکلی ایجاد نمی کند; زیرا در مورد نسبت او با نبی اکرم صلی الله علیه و آله، او باطن پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است و از این نظر، خاتمیت ولایت به او اختصاص یافته است .

نهم . علاوه بر این که مشهور قایلند که عیسی علیه السلام در آخرالزمان در عهد امام عصر (عج) نزول می کند و از آن حضرت پیروی می کند . حکمت نزول حضرت عیسی علیه السلام در عصر حضرت مهدی (عج) اکمال ولایتش نزد مهدی (عج) و استفاده ازایشان است و اگر این حکمت نباشد، فعل خداوند عبث خواهد شد .

علاوه بر این، حضرت مهدی (عج) در هیچ چیز محتاج عیسی علیه السلام نیست; زیرا او از جمیع وجوه کامل است . بسی عیسی علیه السلام محتاج اوست در تکمیل ولایتش .

«واکمل المتبوع اولی بالخاتمیة من المحتاج التابع . هذا بالنسبة الی المهدی فضلا عن علی هو افضل من المهدی(22)

دهم . خاتم ولایت مطلقه باید اعلم الناس و اکملهم شریعة و طریقة و حقیقة باشد و در این مراتب از علم و کمال، پس از نبی صلی الله علیه و آله کسی وجود ندارد، مگر علی علیه السلام; زیرا او صاحب اسرار نبی و وارث حقایق و دقایق و مطلع از غوامض آن بود; چنان که فرمود: «والله، ما نزلت آیة فی لیل او نهار او بر او بحر او سهل او جبل الا و قد علمت انا فی ای وقت نزلت و فی ای شی ء نزلت و فیمن نزلت و سالت عنها و تحققت معناها و عرفت نحواها(23)

و فرمود: «والله لو ثنیت لی و سادة فجلست علیها فحکمت بین اهل التوراة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم و بین اهل الزبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم(24)

و آنچه پیداست این که این علوم کسبی و تحصیلی نیست، بلکه به امر خدا و یا از رسول او صلی الله علیه و آله است .

یازدهم . هر رسولی مقام و مرتبه اش و منزله خلفایش در کتابش مندرج است . مرتبه انجیل تبیین مقام عیسی علیه السلام و مرتبه قرآن تبیین مقام نبی صلی الله علیه و آله و خلفای ایشان است . قرآن با انجیل قابل مقایسه نیست و همین طور کسی که عالم به قرآن باشد، عالم به انجیل خواهد بود . امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «والله لو شئت لا وقرت سبعین بعیرا من باء بسم الله(25)

اما النقل

اما ادله نقلی دال بر خاتمیت ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام بسیار است . میرحیدر آملی چند نمونه از آن را در کتابش آورده:

1 . آیه شریفه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون » (مائده: 155) ; به اتفاق اکثر مفسران، این آیه در مورد حضرت امیر علیه السلام نازل شده . پس ولایت او بر امت همانند ولایت رسول صلی الله علیه و آله است که از طرف خداوند ثابت شده و از آن جایی که نبی صلی الله علیه و آله خاتم الانبیا است، حضرت امیر علیه السلام نیز خاتم الاولیاست و از این جا واجب است که هر ولیی در عالم تابع او و خلفا و اولاد معصوم او باشد و از همین جاست که خرقه جمیع مشایخ صورة و معنی به او منتسب است و علوم و معارفشان نیز از او نشات می گیرد .

2 . آیه شریفه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (نساء: 59) ; «اولی الامر» در این نیست، مگر این که از اولیا باشد، قایم به اوامر دین و مجری احکام باشد و معصوم و منصوص از طرف خدا باشد; زیرا اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه و آله است . اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه و آله هم عقلا و شرعا واجب است . پس اطاعت اولی الامر نیز هم چنین . و اگر او از طرف خدا نباشد، پس باید جایز باشد که خداوند امر کند به اطاعت از غیر خود و این عقلا جایز نیست، بلکه قبیح است .

میرحیدر می فرماید که بسیاری می گویند مراد از «اولی الامر» ملوک و سلاطین هستند که تصرف در غیر حق دارند، ولی حکیم عادل عالم این امر را صادر نمی کند . پس مراد از «اولی الامر» امام معصوم است که از صغیره و کبیره به دور می باشد .

در ادامه، میر حیدرآملی احادیثی را که در شان علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شده و دال بر ولایت اوست، می آورد .

3 . نبی اکرم صلی الله علیه و آله: «خلق الله تعالی روحی و روح علی بن ابی طالب قبل ان یخلق الخلق بالفی عام » (26)

این روایت دال بر این است که روح علی علیه السلام روح نبی صلی الله علیه و آله و این دو حقیقتشان واحد است و مغایرتی بینشان نیست . معلوم است که نور نبی صلی الله علیه و آله را باطنی است و ظاهری . ظاهر مخصوص شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است و باطن نزدیک ترین اشخاص نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله که صاحب ولایت باشد - که علی بن ابی طالب علیه السلام است .

اخطب خوارزمی در کتاب الجامع للحدیث در فصل رابع عشر، به اسناد طویل و صحیح اشاره دارد که وقتی علی علیه السلام در فتح خیبر نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد، حضرت روایت کردند: «لو لا ان تقول فیک طائفة من امتی ما قالت النصاری فی المسیح لقلت الیوم فیک مقالا لاتمر بملاء الا اخذوا التراب من تحت قدمک و من فضل طهورک لیستشفعون به، و ذلک حسبک ان تکون منی و انا منک، ترثنی و ارثک و انک منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی، و انک تبری ء ذمتی، و تقاتل علی سنتی، و انک غدا اقرب الناس منی و انک اول من یرد علی الحوض و اول من یکسی معی و اول داخل فی الجنة من امتی، و ان شیعتک علی منابر من نور، و ان الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک(27)

با توجه به این مقام و منزلت، کجا می توان میان عیسی علیه السلام و حضرت امیر علیه السلام را مقایسه کرد؟ چنین شخصی که این همه برتری دارد، اولی به خاتمیت است از عیسی، اگرچه عیسی خود نبی معتبری است .

در ادامه، در همان فصل، روایت قابل توجه دیگری آورده است:

«قال رسول الله صلی الله علیه و آله: کنت اناو علی نورا بین یدی الله تعالی من قبل ان یخلق الخلق باربعة عشر الف عام . فلما خلق الله تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل الله تعالی ینقله من صلب حتی اقره فی صلب عبدالمطلب ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب، فقسمه قسمین . فجعل نوری فی صلب عبدالله و نور علی فی صلب ابی طالب . فعلی منی و انا منه، لحمه لحمی و دمه دمی . فمن احبه فیحبنی احبه و من ابغضه فببغضنی ابغضه(28)

وی در پایان، شبهه ای را که مطرح شده است، عنوان می کند و به آن پاسخ می دهد . شبهه این است: اگر علی علیه السلام خاتم الاولیاست، پس باید بر همه انبیا علیهم السلام ترجیح داشته باشد و این جایز نیست، بلکه ولی از نبی برتر نیست، ولایت نبی از نبوت او برتر است، مانند خضر و موسی که ولایت خضر از ولایت نبی دیگر اعظم است .

او جواب می دهد: با توجه به حدیث نبوی «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل » که ابن عربی برای خود مدعی شده که ولایت ولیی از اولیای محمدی صلی الله علیه و آله از ولایت انبیای دیگر اعظم است و این از عظمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشات می گیرد . ولی وقتی ثابت شد که حضرت امیر علیه السلام خاتم اولیاست، از هر نبی و ولیی اعظم است . رابطه او با ختم نبوت مطلقه این است که او نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است . باطن پیامبر و روح او و روح پیامبر صلی الله علیه و آله روح واحدی است که در روایات مذکور نیز اشاراتی به آن شد .

اما الکشف

کشف صحیح گواه است که خاتمیت ولایت مطلقه مربوط به علی بن ابی طالب علیه السلام است; زیرا بیش تر کسانی که اهل کشف بوده اند برایشان کشف شده که خاتمیت ولایت با علی علیه السلام است، به ویژه این که برای خود ما (میرحیدر) نیز این کشف حاصل شده است که مطابق کل و جمع می باشد .

به عبارت دیگر، اگر برای شیخ (ابن عربی) کشف خاتمیت برای عیسی علیه السلام شده، برای غیر او کشف برای علی بن ابی طالب علیه السلام شده و کشف این غیر نیز با نقل و عقل موافق است . پس باید دارای صحت بیش تری باشد .

توجیه کلام ابن عربی

در پایان «مرحوم میرحیدر آملی » درصدد توجیه کلام شیخ بر می آید و می گوید: این که شیخ عیسی را خاتم ولایت می داند، شاید منظور وی خاتمیت ولایت در بین انبیا علیهم السلام باشد; یعنی آن خاتمیت ولایتی که مخصوص انبیا است، باشد، وگرنه آنچه بیان شد موافق است با آنچه بیش تر مشایخ صوفیه و عرفا می گویند; مانند: جنید، شبلی، معروف کرخی، بسطامی، خجندی و بسیاری دیگر از بزرگان: مانند شارح اول فصوص شیخ اعظم مؤیدالدین خجندی یا شارح دوم کمال الدین عبدالرزاق کاشانی در فص شیثی .

رد میر حیدرآملی بر ابن عربی در ختم ولایت مقیده

بیان شد که کلام ابن عربی در ختم ولایت مقیده دارای اضطراب است . ولی با شواهدی که میرحیدر آملی آورده بود، مشخص گردید که نظر واقعی ابن عربی در ختم ولایت مقیده خود او است . اینک پاسخ میرحیدر آملی که باز هم از همان سه راه مزبور وارد می شود ذکر می شود:

اما النقل

یک . قرآن کریم: «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین » (مائده: 54) ; بسیاری از مفسران این آیه را در شان امام مهدی (عج) دانسته اند .

دو . آیه «و جعلنا هم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلاة » (انبیاء: 73) ; به اتفاق مفسران، این آیه نیز در شان ائمه اثنی عشر، به ویژه حضرت بقیه الله الاعظم (عج) وارد شده است که البته نیاز به بحث های تفسیری مفصل دارد .

سه . آیه «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین » (قصص: 5) ; از آنجایی که حضرت بقیه الله (عج) امام است و باید معصوم بوده و از طرف خداوند باشد، بدین روی، این آیه در خصوص حضرتش نازل شده است .

چهار . «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا . . . و منهم سابق بالخیرات باذن الله » (فاطر: 32) ; آیات اشاره آن ها به حضرت بقیه الله الاعظم روشن است و نیاز به هیچ گونه توضیح و تبیین ندارد . هم چنین روایات متعددی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله در شان امام زمان (عج) وارد شده است که کوچک ترین شبهه ای باقی نمی گذارد که خاتمیت ولایت از آن امام مهدی (عج) می باشد . بیان همه این موارد مطول است . اما به اختصار بیان ابن عربی ذکر می شود:

«اعلم ایدنا الله ان لله خلیفة یخرج و قد امتلئت الارض جورا و ظلما فیملؤها قسطا و عدلا . لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد طول الله ذلک الیوم حتی بلی هذا الخلیفة من عترة رسول الله - صلی الله علیه و سلم - من ولد فاطمة یواطی اسمه اسم رسول الله - صلی الله علیه و سلم - جده الحسن بن علی بن ابی طالب یبایع بین الرکن والمقام یشبه رسول الله - صلی الله علیه و سلم - فی خلقه . (29)

وقتی ابن عربی می داند که عیسی علیه السلام در آخرالزمان نزول می کند و به محضر مهدی (عج) می رسد، تابع او و جد او در نبوت و ولایت است . ولی با این مقام والای مهدی (عج) او چگونه خاتمیت را به خود نسبت می دهد؟ !

عجیب این که در این جا در نسبت خاتمیت خود متمسک به خواب می شود، ولی برای غیر، متمسک به بیداری و عقل و نقل و کشف می شود .

اما العقل

عقل سلیم می گوید: «کسی که این گونه مقامی دارد، که از آیات و روایات متعدد استفاده می شود، اولی به خاتمیت است از شیخ، به ویژه این که ازقول شیخ و مشایخ دیگری صحت این عناوین را می فهمیم; زیراخاتمیت ولایت مقیده محتاج اثبات تناسب حقیقی بین آن وصاحبش می باشد به حسب صورت ومعناکه هر دو این تناسب برای حضرت مهدی (عج) حاصل است، نه برای شیخ .

اقل این تناسب این است که خاتم ولایت محمدیه باید اعلم ناس و اکمل ناس بعد از نبی باشد و اقرب خلق الیه و اشرف آنان باشد و این ها به اتفاق همه محققان برای حضرت مهدی (عج) حاصل است .

بزرگ ترین دلیل بر علم آن حضرت به قرآن، احادیث نبوی از قبیل حدیث «ثقلین » یا روایت دیگری است که وارد شده; از جمله: «اولی الناس بکتاب الله انا واهل بیتی من عترتی » (30)

و با توجه به آیه شریفه «لا یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم » (آل عمران: 7) ، علم بی نهایت آن حضرت ثابت می شود، چه آن که «من اراد علوم الاولین و الآخرین فعلیه بالقرآن » (31)

در ادامه، میر حیدر آملی با شاهدی از کلام ابن عربی، که در مورد انسان کامل دارد - که وقتی انسان کامل از بین برود، از دنیا چیزی باقی نمی ماند - می گوید: پیداست این مقامات کجا و مقام شیخ! و این خود بزرگ ترین دلیل عقل بر عدم صحت ادعای شیخ می باشد . که معتضد به روایت نبوی است: «لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله تعالی ذلک الیوم، لیخرج من ولدی من یکون اسمه اسمی و کنیته کنیتی یملؤ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما(32)

و یا روایت دیگری که می توان آن را به عنوان دلیل نقلی مستقل یا مؤید دلیل عقلی دانست:

«قال صلی الله علیه و آله لابنه الحسین علیه السلام: ان ابنی هذا امام، ابن امام، اخو امام، ابو ائمة تسعة، تاسعهم قائمهم و حجة بن حجة، اخو حجة و ابو حجج تسع(33)

این دو روایت هر دو شاهد بر امامت حضرت بقیة الله (عج) و امامت اجداد بزرگوارش و خاتمیت و ولایت و خلافت آن حضرت است تا روز قیامت . ادله نقلی بسیاری دیگری نیز می توان به عنوان مؤید در اینجا ذکر کرد که مرحوم میرحیدر در کتاب شریف خود مفصلا ذکر کرده است .

اما الکشف

کشف صحیح مطابق واقع گواهی می دهد که خاتمیت ولایت مقیده محمدیه، که به ارث معنوی و صوری حاصل شده، خصوص حضرت مهدی (عج) است و بیش تر گذشتگان آن را ذکر کرده اند; مانند ابی یزید بسطامی، جنید، شبلی، معروف کرخی و از متاخران افرادی نظیر سعدالدین حموئی صدرالدین قونوی و عبدالرزاق کاشانی .

پس کشف ما، که مطابق عقل و نقل و کشف بزرگان اهل عرفان و تصوف می باشد، اقرب به واقع است، علاوه بر این که برای خود ما هم (میرحیدر) مکرر متعدد در خواب کشف شد، که خاتمیت ولایت مقیده از آن حضرت مهدی (عج) می باشد و البته همان طور که ذکر شد، در کلام خود شیخ نیز مواردی می یابیم .

در ادامه، میرحیدرآملی مؤیداتی دیگر برای نظرات خود از عقل و نقل درآورده و در مورد حضرت مهدی (عج) و حیات او مسائل مربوط به آن حضرت بحث می کند که لازم به ذکر نیست .

به نظر می رسد تا حدی که مقدور بود، به طور مختصر نظرات میر حیدرآملی و پاسخ وی به ابن عربی در اینجا ذکر گردید . کمال و تفصیل مطلب را می توان در کتاب نص النصوص میر حیدر آملی پی گرفت .

پی نوشت ها:

1- محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 352، روایت 7

2- مولوی، مثنوی، معنوی، چاپ نیکلسون، ص 102

3- عزالدین محمود کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاج الکفایه، ص 150

4- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ح 16، ص 402

5- رینولد . ا . نیکلسون، تصوف اسلامی وارتباط انسان باخدا، ص 112

6- سیدمحمد دامادی، شرح بر مقامات اربعین، ص 171

7- خواجه عبدالله انصاری، صدمیدان، ص 61

8- هجویری، کشف المحجوب، ص 267

9- سیدمحمد دامادی، پیشین، ص 175

10- محی الدین بن عربی، فصول الحکم، فص عزیری

11- امام خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة، ص 29

12 و 13- محی الدین بن عربی، فتوحات مکیه، ج 2، ص 42/ج 3، ص 327

14- به نقل از محی الدین بن عربی، تصوف اسلامی و ارتباط انسان با خدا، ص 179

15 و 16- فتوحات مکیه، ج 1، ص 244/ص 190، ص 318

17- میرحیدر آملی، مقدمات بر کتاب نص النصوص، ص 168

18- بحارالانوار، ج 16، ص 402

19 20- بحارالانوار، ج 7، ص 282/ج 57، ص 58 و 309

21- امام خمینی رحمه الله، پیشین، ص 84

22- مقدماتی بر نص النصوص، ص 186 به بعد

23- بحارالانوار، ج 10، ص 125 و ج 35، ص 287

24- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، باب 7، ص 136

25- مقدماتی بر نص النصوص، ص 201، بحارالانوار، ج 40، ص 157وج 92، ص 1935

26- میرحیدر آملی، نص النصوص، ص 192، همو، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 382/عوالی الئالی، ج 4، ص 124/ملاصدرا، تفسیر قرآن، ج 4، ص 123/همو، شرح اصول کافی، ص 17

27و 28- بحارالانوار، ج 37، روایت 41/ج 35، ص 33، روایت 30

29- فتوحات مکیه، ج 3، ص 337 .

30- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 65/بصائر الدرجات، ص 119

31- نص النصوص، ص 201 و 249/النهایه، ج 1، ص 229

32 و 33- بحارالانوار، ج 38، ص 305/ج 36، ص 372

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر