ماهان شبکه ایرانیان

مدرن شدن پزشکی ایران

 یک مطالعه تشکیلاتی و معرفتی در خصوص مدرنیزه شدن پزشکی ایران در قرن نوزدهم با وجود اینکه طب جدید در اروپا، ابتدا بر اساس آسیب‌شناسی تشریحی و میکروب‌شناسی توسعه یافت، اما وقتی در قرن نوزدهم در ایران معرفی شد، بیشتر به طرق مختلف نهادی و عقلانی در اروپا نمود پیدا کرده بود

مدرن شدن پزشکی ایران

 یک مطالعه تشکیلاتی و معرفتی در خصوص مدرنیزه شدن پزشکی ایران در قرن نوزدهم

با وجود اینکه طب جدید در اروپا، ابتدا بر اساس آسیب‌شناسی تشریحی و میکروب‌شناسی توسعه یافت، اما وقتی در قرن نوزدهم در ایران معرفی شد، بیشتر به طرق مختلف نهادی و عقلانی در اروپا نمود پیدا کرده بود. به همین دلیل من به جای عبارت «ارائه طب مدرن»، عبارت «توسعه و تکامل طب سنتی» را به کار می‌برم؛ چرا که معرفی طب مدرن در اجتماع ایران ابتدا مستلزم فهم و درک یکسان‌سازی آن با طب سنتی است.
چون در قرن نوزدهم مؤسسات مجتمع پزشکی که محل استقرار پزشکان اروپایی باشد، وجود نداشت، بنابراین الزامی بود که این پزشکان کار خود را در قالب نهادهای پزشکی دربار انجام دهند. هدف این مقاله توضیح عواملی است که در توسعه و شکل دادن طب مدرن در ایران مشارکت داشتند.
قبل از شروع مطلب، تأکید بر موارد زیر لازم است:
1. گرچه ایران دوره‌ی قاجار (1925-1794م. ) به شدت تحت تأثیر سیاست و اقتصاد کشورهای اروپایی بود ولی به دلایل جغرافیایی و ساختاری، هیچ گاه مستعمره این کشورها نشد. این مسئله به صورت عمیقی، معرفی و توسعه طب مدرن را در ایران تحت تأثیر قرار داد؛ به دلیل اینکه علوم اروپایی به وسیله‌ی مستعمره‌نشینان به نخبگان ایرانی قرن نوزدهم، منتقل نگردید. با این حال از منظر دیگر اگر به موضوع بنگریم، معرفی طب مدرن در ایران مربوط به غلبه این مستعمره‌نشینان در جهات دیگر بود و ارائه علوم جدید به جوامع سنتی در نتیجه تفوق مجموعه گروه‌های سیاسی و نظامی غربی در ایران انجام شد.
2. پس از اینکه طب مدرن در ایران و دیگر کشورها به عنوان یک دستاورد غربی مشاهده شد، دیگر به تشخیص خط سیر و چگونگی اختلاط و توسعه بدنه‌ی این علم جدید، با داشته‌های سنتی موجود توجهی نشد. طبیعی است که طب مدرن اروپایی و لاجرم طب سنتی، ایرانی، هندی و... به حساب آمد.
3. بر اساس هر منظری، اعم از فرهنگی و یا ماهیتی که نگاه کنیم و یا بر اساس این طبقه‌بندی ممتاز سیستم پزشکی مانند طب غربی، طب چینی، طب هندی و طب اسلامی که بنگریم این حقیقت وجود دارد که هیچ کدام از این سیستم‌ها نمی‌تواند در طول زمان و در طول نسل‌های متمادی، بدون تغییر بماند. این طبقه‌بندی که توسط اروپاییان و غیر آنان درست شده، به طور روشن بر اساس ملیت، مذهب و سیاست بنیان‌گذاری شده است. به عنوان مثال، آیت‌الله خمینی هنگام حضور در صحنه‌ی قدرت ایران روی این موضوع پافشاری داشت که باید ظرفیت‌ها و ارزش‌های طب سنتی را که زیر نفوذ طب غربی مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است، احیا کرد.
4. بنابراین، من با بحث در مورد ضرورت طب غربی در ایران، هیچ قضاوت ارزشی در مورد تقابل طب سنتی در برابر طب غربی نمی‌کنم؛ گرچه ملاحظه کردم که بعدها طب سنتی دستخوش تغییر شد و در مسیر توسعه طب مدرن قدم برداشت.

از تاریخ سیاسی اجتماعی به تاریخ طب

علاقه‌ی من به تاریخ پزشکی و اپیدمی‌های قرن نوزدهم در ایران هنگامی جلب شد که من طی تحقیقات رساله دکتری خودم، روی ساختار قدرت در ایران قرن نوزدهم، متمرکز شدم. هنگام جستجو در مورد رویداد تاریخی جانشینی فتحعلی شاه در سال 34- 1833م.، به تعدادی از اسناد و منابع ویرایش نشده در مورد اپیدمی‌های وبا، طاعون و قحطی در آرشیوهای فرانسه و انگلیس برخوردم. با این وجود این اطلاعات آماری و منابع، برای ارائه یک منظره کامل از اپیدمی‌های قرن نوزدهم در ایران، کافی نبود. منابع تاریخ معاصر ایران شامل اطلاعات آماری نیست و متأسفانه هیچ کدام از کشورهای اروپایی، نه حکومت و نه مؤسسات مذهبی تأسیس شده در ایران قرن نوزدهم، علاقه‌ای به ثبت آمار تولد و مرگ و میر مردم نداشتند که بتوان اطلاعاتی از آن‌ها استخراج کرد. حکومت قاجار در طی نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم تلاش نامنظم و بدون روشی را برای جمع‌آوری اطلاعات مرگ و میر (فقط هنگام اپیدمی‌ها) نمود اما همین اطلاعات هم باقی نمانده است. چون اطلاعات آماری اپیدمی‌ها، محدود به اطلاعات گرد‌آوری شده در آرشیوهای غربی و یادداشت‌های مسافران است، من سعی کردم تا آن‌ها را با کمک نسخ خطی پزشکی که در قرن نوزدهم در ایران نوشته شده است، تکمیل کنم. اما در آنجا بر اساس اطلاعات آماری اپیدمی‌ها، من مباحثاتی از دیدگاه تئوریک برای تب‌های همه‌گیر یافتم؛ با این وجود علائق تاریخی منابع طب ایرانی روی این حقیقت متمرکز است که نشان می‌دهند، گفتمان طبی بر روی اپیدمی‌ها در رساله‌های آن‌ها بر اساس اخلاط و مزاج‌ها است. این تغییرات در کارهای میرزا محمد تقی شیرازی ( 1800 تا 1875م.)، یکی از پزشکان برجسته دربار، به همان خوبی کارهای دیگر پزشکان سنتی مجسم گشته است.
شیرازی سه رساله در خصوص سه بیماری مهم که در قرن نوزدهم در ایران غلبه داشت، نوشت. اولین رساله‌ی او طاعونیه (در مورد طاعون) پس از عواقب شعله‌ور شدن طاعون سال 1829 نوشته شد. شیرازی روی این حقیقت تأکید می‌کند که طاعون مسری نیست ولی همه‌گیر می‌شود. در رساله دوم، وبائیه (در مورد وبا) که در سال 1251ق. (1834م. ) نوشت، او در مورد این بیماری همه‌گیر توضیحاتی نوشت. در رساله سوم (1861م. ) او تفاوت‌های بین وبا و اسهال وبایی را نوشت. مانند هاروی که در مراحل تخریب نظریه مهم یونانی‌ها، مشتاق بیان نظریات بر اساس مشاهداتش بود، شیرازی هم استدلال‌هایی بر اساس مشاهدات پزشکی‌اش آورده، اما بر اساس نظریه‌ی مزاج‌ها سعی کرده است یک شرح تازه در مورد تب‌های همه‌گیر بدهد. در نتیجه‌‏ی این شرح مجدد، او وبا را از اسهال وبایی متمایز کرد و نشان داد که وبا همه‌گیر است و اسهال وبایی این گونه نیست؛ اگرچه این دو، علائم مشابهی ایجاد می‌کنند. ما بهتر می‌توانیم این افتراق را درک کنیم اگر به خاطر آوریم که وقتی او رساله‌اش را بین سال‌های 1831 تا 1862 م. نوشت، برای اکثر پزشکان در ایران و اروپا، وبا و اسهال وبایی از نظر کلینیکی قابل تشخیص نبود. به خصوص در ایران که قحطی و سوء تغذیه باعث گسترش بیماری‌های گوارشی مختلف شده بود که در میان شیوع پهناور بیماری وبا قرار داشت. به طور قطع، کار شیرازی یک موشکافی عمیق در شرح و درمان وبا نبود ولی این نشان می‌دهد که پزشکان ایرانی و طب سنتی ایران، تحت فشار همه‌گیری‌ها، در حال تغییر و تحول بود که من آن را سیر تکاملی داخلی می‌نامم.
این سیر تکاملی درونی، یک زمینه‌ی مساعد برای نمایان شدن اختلاط طب مدرن غربی فراهم آورد. دیوید آرنولد (1) می‌گوید که در کشورهای مستعمره تاریخ طب تنها از دید استعمارگران دیده شده و تجربه‌ی کشورهای مستعمره نادیده گرفته شده است. به این خاطر قصد دارم معرفی طب جدید را از طریق روشی که توسط پزشکان سنتی محلی درک و استنباط می‌شده است مورد مطالعه قرار دهم، نه از دیدگاه یک اروپایی سنتی. به عبارت دیگر، تأکید من بر نقش پزشکان سنتی در انتقال هوشمندانه طب مدرن است اما احساس می‌کنم که هنوز به اندازه کافی منابع وجود ندارد.

پویایی نهادی طب سنتی

تکامل داخلی طب در قرن نوزدهم در ایران در دو سطح تئوری و نهادی اتفاق افتاد. پزشکان سنتی دربار به مؤسسات پزشکی و تلاش برای ارتقاء و درگیر شدن در ساختار قدرت، علاقه‌مند بودند. پس از مدرنیزه شدن طب ایران در قرن نوزدهم، تفاوت‌هایی که مؤسسه طب دارالفنون به وسیله مدل اروپایی در طب به وجود آورد، تنها به مشاوران اروپایی نسبت داده شد. این گفتمان در اطلاعات مناطق مستعمره‌نشین و همچنین در برخی از کارهای تاریخی امروزی، وجود دارد. تأثیر دکتر ژاکوپ پولاک، یک آناتومیست اطریشی که در مدرسه دارالفنون در بین سال‌های 1851 تا 1860 م. پزشکی درس می‌داد، این گفتمان را تبیین می‌کند. هنگامی که صدراعظم اصلاح‌گر، میرزاتقی خان، در سال 1851 مدرسه دارالفنون تهران را بنا کرد، از آموزگاران اروپایی از جمله دکتر پولاک، دعوت کرد تا به تدریس شاخه‌های علوم جدید بپردازند. او همچنین اقدام به تأسیس یک بیمارستان برای ارتش نمود. بیمارستان با مشارکت فعال پزشکان سنتی و مهندسین محلی، به وسیله رئیس پزشکان ارتش، میرزا محمد والی، ساخته شد. اخبار تأسیس بیمارستان و فعالیت‌هایش در هفته‏نامه‌ای که توسط میرزاتقی خان تأسیس شده بود، ثبت و منتشر می‌گردید. بنابراین شکی وجود ندارد که بیمارستان پیشتر در سال 1851م. گشوده شده بود. اما دکتر پولاک در کتاب خود که در 1865 در وینه نوشت، ادعا کرد که بیمارستان به درخواست او در سال 1854 ساخته شد. بنابراین چون دکتر پولاک طراح طب دارالفنون و یکی از مؤسسین طب جدید در ایران بود، می‌خواست تا یک چهره‌ی بت مانند از کار خودش در ایران ارائه بدهد؛ تأسیس بیمارستان مدرن حاصل کوشش‌های یک اروپایی ماهر در یک کشور غیر اروپایی بود. به عبارت دیگر، پولاک تشخیص نداد که پزشکان سنتی محلی توانستند یک بیمارستان تأسیس کنند یا وجود یک سیستم پزشکی را تشخیص نداد. این دیدگاه امروزه هم غالب است و نقش پزشکان سنتی در اصلاح مؤسسات پزشکی، کاملاً مورد چشم‌پوشی واقع می‌گردد. هنگامی که دکتر پولاک کارش را در ایران شروع کرد، یکی از پزشکان سنتی، یک رساله‌ی حجیم جنجالی نوشت و در آن به سخنرانی پولاک در مورد اپیدمی‌ها و دیگر بیماری‌ها که پیشتر یونانی‌ها در آن مورد کار کرده بودند اما گاهی این تئوری‌ها به پزشکان معاصر غربی مانند کومل نسبت داده می‌شود، حمله کرد. در این مسیر مقدماتی، پزشکان سنتی ایران این مسئله را عنوان کردند که پزشکان اروپایی همچون پولاک به این دلیل در ایران کار می‌کنند که در کشور خودشان موفق نبوده‌اند و نظریه‌های آنان در آنجا رد شده است.
هر چند کوشش‌های انجام گرفته توسط پزشکان سنتی برای اصلاح مؤسسات طبی بومی، اغلب متناقض و بی‌قاعده و بر اساس یک برنامه‌ی مبهم از شناخت طب رایج بود؛ با این وجود، می‌توان ارتباط بین این کوشش‌ها و گسترش مؤسسات پزشکی که در قالب توسعه قدرت سلطنت قاجار به وجود می‌آمد را مشاهده کرد. پیشتر من از تغییرات تئوریکال در طب سنتی در این دوره در ایران یاد کردم. تغییرات مشابهی در سطح نهادی اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، مطالعات ساختاری طب جدید ما را به ایجاد تغییرات و اصلاح بدنه و ساختار طب سنتی قبل و یا حداقل به موازات آن، رهنمون می‌کند. در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم، از اصلاحات ساختاری در سیستم پزشکی توسط نخبگان قاجاری در رساله‌های طبی، روزنامه‌ها و جزوه‌های اصلاحی دفاع شد. من از خلال این منابع، سه دست نوشته که لزوم اصلاحات ساختاری در پزشکی را یاد‌آور شده است، انتخاب کردم. این دست نوشته‌ها یک علاقه خاص در مورد تأسیس بیمارستان و تابلوهای سلامت عمومی رانشان می‌دهد. نویسنده‌ی دست نوشته‌ی اول که در مورد تأسیس یک بیمارستان عمومی است، یک پزشک سنتی و رئیس پزشکان ارتش بود. دست نوشته‌ی دوم که به نظر می‌رسد به قلم میرزا محمد خان سپهسالار اعظم (از شاخه دولو قبیله قاجار) باشد، در مورد اصلاحات در ارتش است اما قسمت زیادی از آن به سلامت عمومی اختصاص داده شده است. این دو رساله در حدود سال 1865م. نوشته شده است. نویسنده‌ی رساله سوم که در حدود 1903 م. نوشته شده است، یک افسر از تهران می‌باشد. این سند در مورد اصلاح در نظمیه بوده و همچنین روی سلامت عمومی تأکید کرده است. همه‌ی این نویسندگان بر این باور بودند که سطح طب سنتی باید دگرگون شود و حتی آن‌ها به ساختار طب مدرن اشاره می‌کنند.

پزشکی و قدرت

زمانی که آقا محمد‌خان، مؤسس سلسله قاجار، توانست با شکست دادن آخرین حریف خود کشور را در سال 1794م. فتح کند، در میان حلقه مرکزی اطرافیان او می‌توان وزیر اعظم را دید که هم وزیر جنگ، هم مسئول جمع‌آوری مالیات، هم حکیم‏باشی و هم منجم‌باشی است. حضور یک پزشک بزرگ و یک ستاره‌شناس بزرگ در دربار، به ساختار دربار پیش از اسلام و دوران ساسانیان بر می‌گردد و ابتکار شهریار قاجار نیست.
من این مسئله را برای اهمیتی که در مورد توسعه طب در دوران سلطنت قاجار دارد، مورد تأکید قرار دادم.
بعدها، طی قرن نوزدهم، تعداد پزشکان دربار افزایش یافت. به همراه توسعه دربار، سیستم اداری و ارتش قاجار‌ها تعداد زیادی از موقعیت‌های پزشکی ایجاد کردند که بیشتر آن‌ها با القاب خاصی مشخص می‌شدند؛ مثل ملک الاطباء که بزرگ همه‌ی پزشکان بود، فخرالاطباء که عزیزترین پزشکان بود، صحت‌الدوله که مسئول سلامتی ملت بود، حکیم‌الملک که پزشک کشور بود، معتمدالاطباء که پزشک مورد اطمینان بود، زبدة‌الاطباء که زبده‏ی پزشکان بود، رئیس الاطباء که رئیس پزشکان بود، بقراط‌الحکما به معنی بقراط پزشکان، ناظم‌الاطباء که به معنی مدیر پزشکان بود، و... با این ملاحظات، این یک تصور ارزشمند است که تعدد پزشکان درباری پیامد گسترش نیاز خاندان قاجار و شاهزادگان به دلیل چند همسری بود.
برخی از آنان خود پادشاه کوچکی در حوزه‌ی قلمروشان بوده، سیستم وزارت و تشکیلات حکومتی مشابه دربار تهران داشتند. پزشکان درباری در همه‌ی دوران‌ها وجود داشتند اما در دوره‌ی قاجار افزایش آنان باعث رفتن به سمت حرفه‌ای و نهادینه شدن پزشکی گشت. تفاوت دیگر پزشکان دربار قاجار با پزشکان درباری در اعصار گذشته این است که طب درباری زیربنای پزشکی دولتی و پزشکی عمومی شد. همه‌ی فارغ‌التحصیلان مدرسه‌ی دارالفنون، القاب تشریفاتی درباری به دست آوردند؛ همچون حکیم‌الدوله در کنار عنوان جدید دکتر که در شورای گسترش بهداشت در سطح کشور کار می‌کرد. بعد از جنگ جهانی اول، شوراهای بهداشتی برخی از شهرهای کوچک همچون نیشابور را پوشش می‌داد.
در کنار دربار، هیچ مؤسسه منسجم و استواری برای پزشکان وجود نداشت. هیچ دانشگاه و مدرسه طبی وجود نداشت. در مدارسی که اغلب ضمیمه مساجد بود، پزشکی تنها در زمره‌ی دروس عمومی بود که در برنامه آموزشی قرار داشت. برخی از ثروتمندان معلم خصوصی داشتند، برخی خودآموزی داشته، و برخی دیگر پزشکی را از طریق تجربه می‌آموختند. طب سنتی خارج از دربار، هیچ یا حداقل به میزان خیلی کمی پایه و اساس رسمی داشت. در آن دورانی که هیچ ترتیبی برای دستمزدها وجود نداشت و دستمزد مشروط به میزان پرداخت بیماران بود، پزشکان درباری حقوق منظم و عنوان حرفه‌ای داشتند و این آغاز تفاوت مابین طب منسجم و غیرمنظم بود. نویسنده‌ی رساله تأسیس مریض‌خانه دولتی که در سال‌های 1852-1851م. نوشته شده است، تعدادی از صفحات را اختصاص به مشکلات سلامت عمومی داده که مربوط به عملکرد شیادان و پزشکان بی‌نظم و غیرماهر، داروسازان و جراحان داخل و خارج ارتش است. او پیشنهاد می‌کند که در ایالت‌ها، باید برای ارتقای سلامت عمومی، دکترهای آموزش دیده منصوب گشته و از فعالیت شیادان ممانعت گردد. طبق نظر این نویسنده، یکی از فواید بیمارستان آماده‌سازی محیطی برای تجربه‌آموزی و آموزش پزشکان و جراحان و سهولت اجرای نظارت بر عملکرد آنان است.
یکی از عرصه‌هایی که مدرنیزه شده درگیر آن است، مسئله‌ی سلامت عمومی است.
قاجارها برای ساختن ارتش نیاز به سرباز و پول داشتند، ضمن اینکه جمعیت کشور در خلال حوادث سیاسی و جنگ‌های قبیله‌ای در قرن 18 تحلیل رفته بود و بنابراین در اوایل قرن نوزدهم، جمعیت بالغ بر 5 یا 6 میلیون نفر نبود. روستاها به دلیل مالیات‌های سنگین و بیماری‌های مختلف اپیدمیک یا آندمیک که مرگ و میر را به دنبال داشت، کم جمعیت و فقیر بودند. به دنبال احیای قدرت مرکزی و توسعه حکومت، هزینه‌ها افزایش یافت و تنها منبع درآمد مالیات بود. چون قاجارها فهمیدند که قدرتمندی ایالت‌ها وابسته به ازدیاد جمعیت است، به آهستگی شروع به پرداختن به سلامت عمومی کردند.
چگونگی درگیر شدن در موضوع سلامت عمومی از دهه‌ی دوم قرن نوزدهم، زمانی که شاهزاده عباس میرزا از دکتر کورمیک خواست تا واکسن آبله را در روستاهای تحت امر او در آذربایجان تلقیح کند، شروع شد، دکتر کورمیک جراح نظامی انگلیس بود که از سال 1810 م. در ایران بود ولی بعد از چند سال او یکی از پزشکان سلطنتی شاهزاده شد. با این وجود این عمل خطیر، تنها در منطقه‌ی آذربایجان انجام شد و در فراز و نشیب‌های قدرت شاهزاده در دوره‌ی جنگ‌های ایران و روس در قفقاز بود. زمانی که او در سال 1828م. در جنگ دوم از روس‌ها شکست خورد، موقعیت او در ولایتعهدی، از طرف دیگر شاهزاده‌ها مورد تهدید قرار گرفت و با کاهش نفوذ او، برنامه‌اش برای اصلاحات از بین رفت. عباس‌میرزا در نوامبر سال 1833م.، یک ماه پس از درگذشت دکتر کورمیک، از بیماری وبا مرد. بعد از مرگ شاهزاده ولیعهد و شدت یافتن بیماری فتحعلی شاه، شورش‌های تجزیه‏طلبی و ازدیاد مدعیان تاج و تخت، ایالت‌های کشور را به سمت بحران تجزیه‏طلبی پیش برد. سرانجام بعد از مدتی دودلی، شاه قبل از مرگش محمدمیرزا پسر عباس میرزا را به عنوان جانشین منصوب کرد و از دولت‌های روس و انگلیس خواست تا محمد میرزا را در برابر طغیان‌های دیگر مدعیان قاجاری، حمایت کنند. شاه جدید، محمدشاه (1834 تا 1848 م.)، مرد ضعیفی بود و نتوانست اصلاحاتی را که در دستور کار پدرش بود نه در ارتش و نه در حوزه سلامت عمومی، دنبال کند.
تلاش‌ها برای توجه به سلامت عمومی، در زمان صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم اصلاح‌گر ناصرالدین شاه که تلاش در افزایش قدرت کشور به وسیله مدرنیزه کردن ارتش داشت، از سر گرفته شد. او از طریق آمارگیری نفوس در جریان بود که درآمد استان‌ها وابسته به مالیات سرانه است. استحکام سیاسی به حکومت قاجار اجازه داده بود تا ارتش را گسترش دهد، اما شرایط پادگان‌ها بی‌نهایت بد بود و سربازان اغلب در جاهای نمناک و انبار مانند اسکان داشتند. به خاطر این شرایط، گسترش تیفوس در زمستان و بهار مکرر شایع شده، میزان مرگ و میر بالا بود. نه تنها حکومت هزینه‌ای به سربازان پرداخت نمی‌کرد بلکه سربازی که مزرعه‌اش را رها کرده بود، باعث کاهش مالیات ایالت می‌شد. تمرکز بر روی پادگان‌های جدید در اطراف کشور و تأسیس بیمارستان برای ارتش، قدم بزرگ اول برای اصلاح این وضعیت بود.
حکومت مرکزی همچنین، پزشکان طب سنتی و پزشکان اروپایی را جمع کرد تا رساله‌هایی در مورد اپیدمی‌ها بنویسند و آنها را در بین مردم فرستاد تا راه‌های جلوگیری و مراقبت در برابر اپیدمی‌ها را آموزش دهند. در نتیجه، قدم اول و همزمان یک طبقه‌بندی از طب مدرن در دوره قاجار، منوط به شناخت این سیستم رایج و ارتباط و به هم پیوستگی آن در کل کشور دارد. بنابراین، بنیان سلامت عمومی و تنظیم طب در چارچوب تقویت قوای مرکزی قابل انجام بود. بر طبق این گفتار، نهادینه شدن طب در ایران از توسعه دولت قاجار منشأ گرفت.

تغییرات سازمانی و ارزشی

تغییرات سازمانی، یک نقطه عطف در تاریخ پزشکی، نه تنها ایران بلکه در خود اروپا، محسوب می‌گردد. ما اگر تغییرات هوشمندانه طب سنتی یا توسعه نظری طب جدید را بررسی کنیم، می‌توانیم نقش این فاکتور سازمانی بنیادی را در مدرنیزه شدن پزشکی، بهتر بفهمیم. دست‌نوشته‌های طب ایرانی که در قرن نوزدهم نوشته شده است، مثال‌های زیادی را در مورد آنچه تغییرات ارزشی می‌نامیم، فراهم می‌کند. این عقاید، ایده‌هایی که طب جدید بر پایه آن ساخته شده است را به مبارزه می‌طلبد. دکتر طولوزان (1820 تا 1890م.) پزشک فرانسوی ناصرالدین شاه قاجار، بیان می‌کند که عقاید ابن‌سینا به کلی منسوخ شده است و باید با متون تشریحی و آسیب‌شناسی اروپایی جایگزین گردد. این در حقیقت چگونگی فهمی است که امروزه در مورد مراحل مدرنیزه شدن طب وجود دارد. تحقیقات گسترده‌ی من در خصوص تاریخ طب ایران در قرن نوزدهم، نشان می‌دهد که به دو دلیل این مسئله، حداقل در ایران، روش تبدیل طب سنتی به طب مدرن نبود.
دلیل اول اینکه، طب جدید یک قسمت توسعه یافته کامل از علوم نبود و خود در حال تغییرات بود. برخی از عقاید سنتی ایران، هنوز در حال کار بررسی توسط طب مدرن اروپایی بود. برای مثال در 1832 مورد مطالعه‌ی همه‌گیری‌ها، پزشک فرانسوی بروسیس، (2) یکی از اولین کسانی که تصور اسرار‌آمیز در مورد طب اسنشیال داشت، در میان کسانی که طب بر اساس تغییرات فیزیکی را به جای طب بر اساس نشانه‌ها جایگزین کرد، مدعی بود که سوء هاضمه، تحریک‌پذیری و سوزش اولین دلیل مستعد شدن در ابتلا به وبا است. دلیل دوم، بر طبق گفته‌ی او، ترس بود که معده را تحریک کرده، بدن را ضعیف می‌کند و سرانجام عامل سوم مستعد کننده، مقاربت جنسی است.
ساوجی، پزشک ایرانی، در رساله‌اش در مورد وبا که در سال 1852م. نوشته است، تقریباً همین موارد را برای توضیح بیماری وبا و پیشگیری از آن توضیح می‌دهد:
«هوای آلوده به وبا اثری روی بدن سالم ندارد اما آن روی بدنی تأثیر می‌کند که به واسطه ترس، ضعف و مقاربت جنسی مستعد بیماری گشته است. در بیشتر موارد، آن تغییراتی در بدن سالم ایجاد می‌کند اما نمی‌تواند باعث بیماری وبا شود.»
حتی فیلیپ پینل، (3) مشهورترین رئیس مدرسه طب پاریس، که نظر موضعی کردن بافت را به بیچا داد، یک سوم کتاب حجیم خود، یعنی فلسفه شرح امراض، را به توصیف تب اسنشیل، اختصاص داد.
تب اسنشیل که در طب عربی ایرانی، تب لازم نامیده می‌شود، بر خلاف تب اسهالی است که در طب جدید بقراطی در اروپا، طب سمپاتیک نامیده می‌شود. آن‌ها اغلب ارجاع به بخش طولانی می‌دهند که بیماری‌هایی که بر اساس تب ایجاد می‌شود را طبقه‌بندی کرده است. برای مثال، تصور دو پهلو از تب که یا خودش یا بیماری است یا علامتی از یک بیماری است، در نوشته‌های ویلیام کالن، (4) بر اساس افکار شیرازی در قرن نوزدهم در ایران است.
دلیل دوم این حقیقت است که طب سنتی در مسیر تغییرات از نظریه‌های یونانی استفاده کرد و این نشان می‌دهد که دارای تفکر عقلانی با وسعت نظر بود. همان گونه که من در بالا ذکر کردم، این تأثیرپذیری عقلانی از طرف مؤسسات پزشکی پویا مورد توجه واقع گشت. بر خلاف کشورهایی مانند هند و تونس که پزشکان غربی در سرویس‌های اختصاصی پزشکی خودشان کار می‌کردند، در ایران این گونه مؤسسات وجود نداشت و آن‌ها روی همکاری با همکاران ایرانی خودشان و تحت حمایت سیستم دربار متمرکز بودند. دو ویژگی در مؤسسات پزشکی وجود نداشت، اول اجتماع خاص خارجی‌ها و دوم محلی بودن. برای مثال، وقتی در سال 1877م. اپیدمی طاعون شعله‌ور شد، یک کمیسیون برای بررسی این موضوع تشکیل گردید. این کمیسیون از شش پزشک خارجی شامل دکتر طولوزان، باکر،(5) کاک، (6) دیکسون، (7) کازمینگ (8) و کاستالدی (9) و شش پزشک ایرانی شامل میرزا سیدرضا رئیس افسران پزشک ارتش، میرزا رضا مدرس طب غربی در دارالفنون، میرزا عبدالقاسم مدرس طب ابن‌سینا در همان مدرسه، جعفر قلی‌خان رئیس مدرسه پزشکی و میرزا علی اکبر رئیس مریض‌خانه دولتی تشکیل گردید.
به خاطر این الگوی رسمی، هیچ مانع سیاسی و اجتماعی برای برقراری ارتباط معقول بین طب سنتی و مدرن وجود نداشت. بنابراین از دیدگاه پزشکان ایرانی، پزشکان خارجی به عنوان وسیله‌ای برای تسلط استعمار نگریسته نشدند بلکه به عنوان فرصتی برای برخورداری از نوع دیگری از علوم که ارزش مطالعه داشت، دیده می‌شدند. این حقیقت ما را به این نتیجه هدایت می‌کند که طب محلی سنتی نقش بزرگی در به کارگیری و شبیه‌سازی نظریه‌های جدید داشت.
با این وجود و بر خلاف عقیده‌ی عمومی در این موضوع، تماس با طب غربی باعث اقتباس یک سره و انفعالی علم تشریح و آسیب‌شناسی نشد. بلکه پزشکان سنتی در ایران، نظریات طب غربی را طبق دستور کار خود و نظریه‌های خودشان گرفتند. برای مثال، در نیمه‌ی اول قرن نوزدهم، برخی از آن‌ها نظریه اخلاط و مزاج‌ها را نه به خاطر ارجاع به نظریه کلود برنارد یا بروسیس، بلکه بر اساس تجزیه و تحلیل خودشان بر روی شیمی پزشکی پاراسلسوس رد کردند.
حمایت شاهزادگان قاجار برای پزشکان ایرانی و خارجی، بسیار دلفریب بود. با افزایش تعداد پزشکان غربی، رقابت در جلب حمایت تضمین شده مشکل شد. این رقابت طب محلی را تحت تأثیر قرار می‌داد تا پزشکان سنتی سعی نمایند بفهمند چگونه پزشکان غربی نوع دیگری از پزشکی یونانی را به وجود آورده‌اند. آن‌‎‌ها کتاب‌هایشان را خوانده، رساله‌هایی علیه آن نوشتند که بیشتر بر پایه مراجعه به طب سنتی و همچنین طب مدرن بود. به این طریق، همانندسازی نظریه‌های جدید از طریق ایجاد مباحثات و جدل‌های عقلانی و ترجمه مستقیم صورت گرفت، اما حتی ترجمه هم از طریق منشور طب سنتی و زبان علمی ابن‌سینا انجام می‌شد. در نتیجه،‌ در ایران دوره‌ی قاجار یک چشم‌انداز کامل از ادبیات پزشکی که بتواند عقاید اصلاح شده و به زور شده‌ی طب سنتی را همچون افلاطونی، بقراطی جدید و نظریات تشریحی - آسیب‌شناسی، بپوشاند، ایجاد گشت.

نتیجه

این یک چشم انداز نظری و سازمانی از طب ایران در دوران قرن نوزدهم است. تعدادی از تحصیل کردگان غربی، همچون پزشکان تحصیل کرده سنتی، دارای این عقیده مشترک هستند نظریات جدید یک سبک شد و پزشکان طب سنتی از آن‌ها باری استحکام مباحثات خود استفاده کردند. همچنین داروهای غربی در میان داروهای گیاهی فروشندگان دارو یافت شد. بیشتر پزشکان تحصیل کرده غربی، همچون علاءالحکما و دکتر بقراط الحکما، طب سنتی و مدرن را با هم آموزش داده، عمل می‌کردند. دولت قاجار پزشکان سنتی و جدید را با هم حمایت می‌کرد. بین سنت و مدرنیسم یا غربی و ایرانی و رسمی و غیر رسمی و منظم و غیر منظم، ضدیت ایجاد نشد. با این وجود، چون توسعه علمی باعث وسعت شکاف بین طب مدرن و سنتی شد، طب رسمی با تئوری‌ها و عملکردهای جدید مشخص شد و طب سنتی همان‌گونه که در بالا ذکر کردم، به صورت آهسته و عقلانی به سمت تغییرات حرکت کرد و به مرور حمایت دولتی و اساس سازمانی خود را از دست داد. بدون وجود یک سازمان طب سنتی به صورت ارزشی حیات خود را از دست داد.
از سال 1979م.، حکومت جمهوری اسلامی در ایران تلاش کرد تا طب سنتی - مزاجی را احیا کند، اما نه اینکه جانشین طب مدرن گردد؛ آن گونه که طب مدرن ارزش‌ها و سازمان‌های آن را مورد هجمه قرار داد. همچون علامتی از یک پیروزی سیاسی و مذهبی، طب سنتی در نهایت تجارت درستی به دست آورد اما بیشتر توسط کسانی که بعد از 7 سال تحصیل در دانشکده مدارج پزشکی به دست آورده بودند. سپس آن‌ها توانستند آموزش مخصوص در طب سنتی به دست آورند؛ قبل از اینکه بتوانند به صورت قانونی به اجرای آن بپردازند.

پی‌نوشت‌ها:

1. David, Arnold.
2. E. J. V Broussais.
3. Philip Pinel.
4. William Cullen.
5. Baker.
6. Kack.
7. Dickson.
8. Kuzmingi.
9. Castaldi.

منبع مقاله :
سحر برجسته و همکاران؛ (1393)، سلامت، بهداشت و زیبایی در عصر قاجار، مسعود کثیری، تهران: امیر کبیر، چاپ اول
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان