سیره امام صادق(ع) در حج، معیار و الگویی سازنده در حجِ همه شیعیان و مسلمانان به شمار می رود. آنچه ما در این زمینه بدان دست یافتیم و متون تاریخی و روایی ما را به آن راهنمایی می کند، موارد ذیل است:
1. مناظرات
حج، کنگره ای عظیم و بستری مناسب برای گفتگو و مناظره با همه اقوام و ادیان است. به همین جهت، امام صادق(ع) از این زمینه برای ارشاد همگان استفاده کرد.
هشام بن حکم می گوید: در مصر زندیقی بود که خبرهای امام صادق(ع) به او رسیده بود. او خود را به مدینه رساند تا با حضرت مناظره کند. وقتی وارد مدینه شد، حضرت را نیافت. به او گفته شد که آن حضرت در مکه است. او نیز به طرف مکه حرکت کرد. هشام می گوید: ما در خدمت امام صادق(ع) در حال طواف بودیم که با آن زندیق برخورد کردیم. او شانه اش را به شانه امام(ع) زد . امام پرسید: اسمت چیست؟
ـ عبدالملک.
ـ کنیه ات؟
ـ ابوعبدالله.
ـ این ملکی که عبد او هستی، کیست؟ ایا از ملوک آسمان است یا زمین؟ ایا فرزند تو، بنده خدای آسمان است یا زمین؟
زندیق در جواب فرو ماند.
آنگاه حضرت به او فرمود:
ـ طوافم که تمام شد، بیا.
پس از طواف، زندیق نزد امام آمد و رو به روی ایشان نشست و ما (هشام و جمعی از شیعیان) هم در خدمت حضرت بودیم. امام صادق(ع) به زندیق فرمود:
ـ ایا می دانی زمین، تحت و فوق دارد؟
ـ بله.
ـ تو زیر زمین رفته ای؟
ـ نه.
ـ چه می دانی زیر زمین چیست؟
ـ نمی دانم، گمان می کنم چیزی زیر زمین نباشد.
ـ گمان، عجز است. پس تو یقین نداری.
ـ به آسمان رفته ای؟
ـ نه.
ـ می دانی در آسمان چیست؟
ـ نه.
ـ تعجب است از تو! نه به مشرق رفته ای و نه به مغرب، نه درون زمین رفته ای و نه به آسمان، اما وجود چیزی را در آنها انکار می کنی؟ ایا عاقل می تواند چیزی را منکر شود که نمی داند؟
ـ تا کنون کسی با من چنین سخن نگفته بود!
امام(ع) ادامه داد:
ـ پس تو، شک داری که شاید آنچه فکر می کنی، همان باشد و شاید نباشد؟
ـ بله، شک دارم.
ـ ای مرد! عالم بر غیر عالم حجت ندارد و برای جاهل حجتی نیست. ای برادر مصری! بدانکه ما در خدا شک نداریم. مگر نمی بینی خورشید و ماه و شب و روز می روند و به جای خود برمی گردند و اشتباه نمی کنند. اگر اینها به اختیار خود می روند و باز می گردند و از خود توانایی دارند، چرا شب تبدیل به روز و روز تبدیل به شب نمی گردد.
ای برادر اهل مصر! به خدا قسم اختیار آنها به دست دیگری است و او از آنها بزرگ تر و تواناتر است.
ـ راست می گویی.
امام(ع) ادامه داد:
ـ اگر گمان می کنید «دهر» این امور را انجام می دهد، پس چرا قادر بر تغییر نیست؟ چرا آسمان مرتفع است و بر زمین فرود نمی اید و زمین گسترده است و بالاتر از سطح خود نمی رود و این دو به یکدیگر متصل نمی شوند؟
زندیق گفت:
ـ این دو را خدایشان نگه داشته است!
هشام می گوید: مرد زندیق به دست امام صادق(ع) مسلمان شد. و حمران بن اعین به امام(ع) گفت: جانم فدایت! اگر زنادقه به دست شما مسلمان می شوند، کفار نیز به دست پدر شما مسلمان شدند.
آن گاه زندیق تازه مسلمان شده، به امام صادق(ع) عرض کرد: مرا از شاگردان خودت قرار ده. امام(ع) خطاب به هشام فرمود: «او را تعلیم ده». آن مرد نیز خود معلم اهل شام و اهل مصر گردید و موفقیت او تا بدان حد رسید که مورد رضایت حضرت قرار گرفت.[1]
مناظره دیگر، میان امام صادق(ع) و ابن ابی العوجاء صورت گرفت. روزی عبدالله بن مقفع و ابن ابی العوجاء در مسجدالحرام نشسته بودند. ابن مقفع به ابن ابی العوجاء خطاب کرد:
این مردم را می بینی؟ (با دست اشاره به طواف کنندگان) کرد. هیچ یک از اینها شایسته نام انسان نیستند، مگر این مردی که نشسته است؛ یعنی امام صادق(ع)، و بقیه، چهارپایان اند.
ابن ابی العوجا: چرا فقط او شایسته نام انسان است و بقیه چنین نیستند؟
ابن مقفع: من چیزی در او می بینم که بقیه ندارند.
ابن ابی العوجاء: باید آنچه را در مورد او می گویی، امتحان کنیم.
ابن مقفع: این کار را نکن (با او مناظره نکن)؛ چرا که عقایدت را از تو سلب می کند.
ابن ابی العوجاء: چنین نیست، تو می ترسی توصیفاتی را که از او کردی، نتوانی برای من اثبات کنی!
ابن مقفع: حال که چنین است، بلند شو و نزد او برو، ولی مواظب باش و عنان خود را رها نکن که تو را به بند خواهد کشید.
ابن ابی العوجاء نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مدتی که با ایشان گفتگو کرد، پیش ابن مقفع برگشت و خطاب به وی گفت: ای پسر مقفع! او بشر نیست. اگر در دنیا روحی وجود داشته باشد که هر گاه بخواهد ، در قالب جسد ظاهر شود و هر گاه بخواهد، غایب شود، او همین مرد است.
ابن مقفع: چگونه؟
ابن ابی العوجاء: وقتی نزد او نشستم و دیگران رفتند، او شروع به سخن کرد و گفت: اگر امر چنان باشد که مسلمانان می گویند (یعنی مبدأ و معاد وجود داشته باشد)، آنان در امان اند و شم هلاک خواهید شد و اگر امر چنان باشد که شما می گویید که چنین نیست، شما و موحّدان مساوی هستید.
گفتم: سخن ما و اینها، یکی است.
حضرت فرمود: چگونه گفته شما و اینها یکی است و حال آنکه آنها می گویند: معاد و ثواب و عقاب در کار است و دنیا نظم و نظام و خدایی دارد، ولی شما معتقدید خدایی نیست و جهان بی نظم است.
ابن مقفع: تحویل بگیر!
ابن ابی العوجاء ادامه داد: به او گفتم: اگر امر چنان است که اینها می گویند، چرا خدا برای خلقش ظاهر نمی شود تا در وجود او اختلاف نشود؟ او خود را مخفی کرده و پیامبران را می فرستد. اگر خود را بنمایاند، بهتر به او ایمان خواهند آورد.
حضرت پاسخ داد: چگونه کسی که قدرتش را به تو نشان داده، از تو مخفی است؟ تو را به وجود آورد، در حالی که نبودی.
آن گاه قدرت خداوند را یک به یک برای من شمرد، آن قدر که نتوانستم از خود دفاع کنم و چنان شدم که گویی الآن خدا در حضور ما ظاهر می شود.[2]
موردی دیگر از این دست، هنگامی بود که چهار تن از زندیق ها در مسجد الحرام گردآمده و قرآن را به سخره گرفته بودند. هشام بن حکم می گوید:
ابن ابی العوجاء گفت: بیایید هر کدام از ما یک چهارم از قرآن را نقض کنیم. فردا در همین مکان جمع می شویم و تمام قرآن را ابطال می کنیم؛ چرا که با نقض قرآن، نبوت محمد باطل می شود و در ابطال نبوت محمد، مهر بطلان بر اسلام می خورد و سخنان ما هم اثبات می شود.
آنها رفتند و روز بعد، به کنار کعبه آمدند. ابن ابی العوجاء گفت: از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این ایه فکر می کنم: )فَلَمّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّا(.[3] من نتوانستم در فصاحت و معنای بلند این ایه جمله ای مانند آن را بیابم و تفکر در این ایه، مرا از ایات دیگر بازداشت.
عبدالملک گفت: من از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این ایه تفکر می کنم: )یا أَیّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنّ الّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ(.[4] نتوانستم مثل این ایه را پیدا کنم.
ابوشاکر گفت: من از زمانی که از یکدیگر جدا شدیم، در این ایه فکر می کنم: ) لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا(.[5] ولی نتوانستم مثل آن را بیاورم.
ابن مقفع گفت: این قرآن از جنس کلام بشر نیست و من از زمانی که از شما جدا شدم، این ایه فکرم را مشغول کرده: ) وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیّ ِ وَ قیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمینَ([6]. نه به نهایت معرفت این ایه رسیدم و نه توانستم مثل آن را بیاورم.
هشام می گوید: در این هنگام، جعفر بن محمد صادق(ع) از کنار آنان می گذشت که فرمود: ) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا(.[7]
این چهار نفر به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: اگر برای اسلام حقیقتی باشد، امر وصایت محمد نباید منتهی شود، مگر به جعفر بن محمد. به خدا قسم، مانند او را هرگز ندیدیم و به خدا قسم که پوست ما از هیبت او می لرزد. سپس پراکنده شدند؛ در حالی که به عجز خود اقرار می کردند.[8]
دیگر مناظره، با سفیان ثوری بود که خود را زاهد زمان خویش می دانست. او روزی از مسجدالحرام می گذشت که دید امام صادق(ع) لباس های گران قیمت و زیبا پوشیده است. گفت: نزد او می روم و او را توبیخ می کنم. پس نزد امام آمد و گفت: مثل این لباس را نه رسول الله(ص) پوشید و نه علی(ع) و نه هیچ کس از پدرانت.
امام(ع): رسول الله(ص) در زمان گرفتاری و فقر زندگی می کرد و آن حضرت با اینکه قدرت داشت، ولی ساده می زیست. بعد از ایشان وسعت بر مردم روی آورد و از این رو، سزاوارترین مردم به نعمت ها، ابرار هستند. آن حضرت سپس این ایه را خواند: )قُلْ مَنْ حَرّمَ زینَةَ اللّهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ([9]. فرمود: برای بهره مند شدن از نعمت های خداوند، ما از همه سزاوارتر هستیم.
آن گاه حضرت، دست سفیان را گرفت و به سمت خود کشید، فرمود: این لباس را به خاطر مردم پوشیده ام و لباس زیر آن را که زبر و خشن است، برای خودم؛ ولی تو لباس رویین را که زبر است، به خاطر مردم (ریا) پوشیده ای و لباس زیرین را که نرم و راحت است، به خاطر خودت.[10]
2. حاجت مؤمن
پرداختن به نیازهای برادران و خواهران دینی از دستورهای اکید امام صادق(ع) است. این فرمان در سفر و به خصوص سفر حج اهمیت بیشتری می یابد.
ابان بن تغلب می گوید: به همراه امام صادق(ع) در حال طواف بودم که مردی از شیعیان نزد من آمد و درخواست کرد با او به دنبال کاری بروم، ولی من دوست نداشتم که امام(ع) را رها کنم و به سوی او بروم. در حال طواف، آن مرد بار دیگر به من اشاره کرد. امام صادق(ع) دید و فرمود: ای ابان! این شخص با تو کار دارد؟
گفتم: بله.
امام(ع): او کیست؟
عرض کردم: یکی از یاران ماست.
امام: شیعه است؟
گفتم: بله.
امام: برو.
عرض کردم: پس طوافم را قطع کنم؟
حضرت: بله.
گفتم: هر چند طواف واجب باشد؟
امام: بله.
ابان می گوید: به همراه آن مرد رفتم و سپس نزد امام برگشتم و از ایشان در مورد «حقّ مؤمن» سؤال کردم.
حضرت: ای ابان! وارد این مطلب نشو.
عرض کردم: جانم به قربانت! می خواهم بدانم، و پیوسته اصرار کردم.
امام: بخشی (نصفی) از مال خودت را باید با او تقسیم کنی.
حضرت نگاه به چهره من کرد که چگونه متغیر شدم، و فرمود: ای ابان! مگر نمی دانی که خدای عزوجل، ایثارکنندگان را یاد فرموده؟
گفتم: آری، جانم به فدایت!
امام(ع): مالت را که با برادرت تقسیم کنی، هنوز ایثار نکرده ای. ایثار، وقتی است که از نصف دیگر مالت نیز به او بپردازی![11]
در موردی دیگر، امام صادق(ع) اهمیت پرداختن به امر مسلمان (و نه فقط شیعه) را گوشزد کرده است.
یکی از شیعیان آن حضرت به نام ابواحمد می گوید: با حضرت صادق(ع) در طواف بودیم و دست ایشان در دست من بود. در این هنگام مردی نزد من آمد و کاری داشت. با دست اشاره کردم که صبر کن تا طوافم تمام شود.
امام(ع) به من فرمود: موضوع چیست؟
گفتم: شخصی آمده و کاری با من دارد.
امام(ع): مسلمان است؟
گفتم: بله.
امام(ع): برو به کارش رسیدگی کن.
عرض کردم: طوافم را قطع کنم؟
فرمود: بله.
گفتم: حتی طواف واجب؟
فرمود: بله، حتی طواف واجب را.
آن گاه فرمود: «من مشی مع أخیه المسلم فی حاجته کتب الله له ألف ألف حسنة و محی عنه ألف ألف سیئة و رفع له ألف ألف درجة؛ کسی که با برادر مسلمانش برای رفع حاجت او حرکت کند، خداوند یک میلیون حسنه در حق او می نویسد و یک میلیون گناه را از او محو می کند و یک میلیون درجه او را بالا می برد».[12]
3. حرمت مسجد الحرام و کعبه
سیره امام صادق(ع) و همه امامان معصوم(ع)، بر حفظ حرمت «مسجد الحرام» و اولویت بخشیدن به آن بوده است.
زمانی منصور دوانیقی تصمیم گرفت که خانه های اطراف مسجدالحرام را بخرد و به مسجدالحرام بیفزاید و آن را توسعه دهد، ولی مردم امتناع ورزیدند. او خدمت امام صادق(ع) رسید و مشکل خود را با آن حضرت در میان گذاشت. حضرت فرمود: اندوهگین مباش؛ چرا که حجت تو بر آنها آشکار است.
منصور: چگونه بر آنان احتجاج کنم؟
امام(ع) به کتاب خدا.
منصور: به کدام ایه؟
امام(ع): با این ایه که خدا فرموده: )إِنّ أَوّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذی بِبَکّةَ مُبارَکًا.([13] خداوند از اولین خانه به تو خبر داده است. اگر در این سرزمین اول آنان ساکن شدند، خانه های آنان از آنِ خودشان است و اگر اول کعبه بنا شده، پس حق تقدم با کعبه است.
منصور دوانیقی پس از شنیدن سخنان امام(ع)، صاحبان منازل اطراف مسجد الحرام را دعوت کرد و همین دلیل را برای آنها بیان داشت. آنان وقتی حجت را بر خود تمام دیدند، به او گفتند: هر چه دوست داری، انجام ده.[14]
مورد دیگر در این زمینه، این پرسش و پاسخ است.
ابی الصباح کنانی می گوید:
از امام صادق(ع) پرسیدم: اسلام برتر است یا ایمان؟ زیرا بعضی می گویند اسلام افضل از ایمان است.
امام: ایمان بالاتر از اسلام است.
ابی الصباح: این مطلب را برای من اثبات کن.
امام: چه می گویی در مورد کسی که عمداً در مسجدالحرام محدث گردد؟
ابی الصباح: به شدت او را می زنند.
امام: درست گفتی. چه می گویی درمورد کسی که در کعبه عمداً محدث گردد؟
ابی الصباح: کشته می شود.
امام: درست گفتی. مگر نمی بینی که کعبه از مسجد الحرام افضل و شریک با مسجدالحرام است، ولی مسجد الحرام شریک کعبه نیست. همین گونه ایمان نیز شریک اسلام است، ولی اسلام (در فضیلت) شریک ایمان نیست.[15]
جمیل بن درّاج از امام صادق(ع) نقل می کند که حضرت فرمود: «للجنب أن یمشی فی المساجد کلّها ...إلاّ المسجد الحرام و مسجد الرسول(ص)؛[16] جنب می تواند از همه مساجد عبور کند... مگر از مسجد الحرام و مسجد النبی».
محمد بن یحیی با یک واسطه از امام صادق(ع) نقل می کند: «همگان برای نماز عید فطر و قربان، باید به بیرون شهر بروند، مگر اهل مکه که باید نماز را در مسجدالحرام بخوانند».[17]
حلبی از امام صادق(ع) نقل می کند: از حضرتش در مورد اعتکاف سؤال شد. ایشان فرمود: «اعتکاف صحیح نیست، مگر در مسجد الحرام یا مسجد الرسول(ص) یا مسجد کوفه یا مسجد جامع، و در حال اعتکاف پیوسته باید روزه دار بود».[18]
حماد بن عثمان از امام صادق(ع) حدیث می کند که حضرت فرمود: «یکره الاحتباء للمحرم و یکره فی المسجد الحرام؛[19] نشستن به شکل احتباء (گرفتن زانو در بغل) برای محرم و در مسجد الحرام، مکروه است». شیخ صدوق می گوید: «و انما یکره الاحتباء فی المسجد الحرام تعظیما للکعبه؛[20] علت کراهت احتباء، بزرگداشت کعبه است».
معاویة بن عمار، در مورد کیفیت ورود به مسجدالحرام از امام صادق(ع) نقل می کند که فرمود: «اذا دخلت المسجد الحرام فادخله حافیاً علی السکینة و الوقار و الخشوع...؛ آن گاه که داخل مسجد الحرام می شوی، با پای برهنه و با آرامش روحی و جسمی و خشوع وارد شو. کسی که با خشوع داخل مسجد الحرام شود، خداوند به خواست خودش او را می آمرزد».
به امام عرض کردم: مقصود از خشوع چیست؟
امام فرمود: «السکینة لا تدخله بتکبّر؛ آرامش بدون تکبر است». سپس فرمود وقتی به در مسجد رسیدی، بایست و بگو: «السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته، بسم الله و بالله و من الله و ماشاء الله...».[21]
امام صادق(ع) فرمود: «یجوز أخذ حصی الجمار من جمیع الحرم الا من المسجد الحرام و مسجد الخیف؛[22] جمع کردن ریگ برای جمرات از تمام حرم جایز است، مگر از مسجد الحرام و مسجد خیف».
صامت می گوید: امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل فرمود: «الصلاة فی المسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة؛[23] نماز در مسجد الحرام، برابر صدهزار نماز است».
ابوبصیر می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: در چهار مکان نماز تمام است: مسجد الحرام، مسجد الرسول، مسجد کوفه و حرم حسین(ع).[24]
اما خوابیدن در مسجدالحرام، در برخی از روایات به طور مطلق جایز شمرده شده؛ مثل روایت معاویة بن وهب که می گوید: از امام پیرامون خواب در مسجدالحرام و مسجد پرسش کردم. فرمود: «نعم فاین ینام الناس؛[25] بله (جایز است)، مردم کجا بخوابند؟»
از امام کاظم(ع) نیز روایاتی در این زمینه نقل شده است.[26] اما با وجود این، در روایت دیگری اسماعیل بن عبدالخالق از امام صادق(ع) درباره خوابیدن در مسجدالحرام می پرسد و آن حضرت می فرماید: «چنانچه چاره ندارد، اشکال ندارد».[27]
این روایت می تواند شاهد بر این باشد که جواز خوابیدن، مختص به صورت اضطرار است. البته می توان بین این روایات به گونه ای دیگر جمع کرد و گفت: عدم جواز خوابیدن مربوط به قسمت هایی از مسجد الحرام و مسجد النبی است که در زمان پیامبر(ص) بنا شده است؛ چنان که زراره می گوید: از امام باقر(ع) پرسیدم که چه می فرمایید در مورد خوابیدن در مساجد؟ آن حضرت فرمود: «اشکالی ندارد، مگر در مسجدین (مسجدالحرام و مسجدالنبی)».[28]