تاریخ اسلام نشانگر آن است که افراد بسیاری به خاطر دستیابی به قدرت و یا به خاطر هدف شخصی خاصی از عنوان مقدس «مهدی موعود» سوء استفاده کرده اند، این سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دورة خلافت عباسیان (از سال 132 هجری قمری به بعد) به اوج خود رسید. البته این موضوع نه تنها به اصل مطلب و قیام با شکوه حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه آسیبی نمی-رساند، بلکه بیانگر اصالت و واقعیت آن است، چرا که اوصاف ، ویژگی ها و نشانه های ظهور آن حضرت، و دست آوردهای ممتاز انقلاب جهانی او در همه ابعاد کمالات انسانی آن چنان از نظر آیات و روایات روشن است، که همة این افرادی که ادّعای مهدویّت یا بابیّت کرده اند، به یک صد هزارم، این امتیازات و نشانه ها دست نیافته اند، بلکه به عکس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابسامانی ها افزوده اند.
از آنجا که مسألة مهدی موعود و قیام و انقلاب جهانی او، و این که او پس از ظهور، سراسر جهان را که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد می کند، به طور مکرّر از زبان پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و همه امامان علیهم السلام ذکر شده و از امور قطعی انکار ناپذیر است. از همان قرن اوّل ، سوء استفاده از این نام و ادعای دروغین مهدویت آغاز شد یعنی عدّه ای خود را همان مهدی موعود دانسته ، و یا جمعیتی به مهدی موعود بودن شخصی اعتقاد پیدا کردند، با این که آن شخص چنین ادّعایی را نداشت، بلکه آن را انکار می کرد.
یکی از انگیزه های پدید آمدن این دین سازان این بود که آنها تصوّر می کردند باید به دنبال هر دورة ظلم و طغیان بی حد و مرز، رادمرد نجات بخشی بیاید و مردم را از یوغ ستم ها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بنی امیّه ، سپس بنی عباس و ... به ستوه آمده بودند، و از مهدی موعود که در روایات به عنوان مصلح کل و منجی جهان بشریّت یاد شده، تصویری عالی در ذهن داشتند، از این رو زمینه برای پذیرش مهدی موعود، فراهم بود، بر همین اساس رندان سودجود از این زمینة موجود، سوء استفاده کرده و به اغفال مردم پرداختند، و یا احیاناً از روی نا آگاهی به قصد قربت دست به این کار می زدند به این امید که خود را از سایة شوم و هولناک ظلم و ستم طاغوت ها، نجات دهند، ولی در تشخیص مهدی موعود حقیقی، خطا می کردند.
به هر روی بر اثر انگیزه های گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاک مردم سوء استفاده کرده، و گروه هایی به دنبال مهدی های ساختگی پدیدار شدند.
نمونه هایی از مدعیان دروغین مهدویت
از جمله کسانیکه به دروغ ادّعای بابیّت و نیابت خاصّه نموده اند می توان از:
ابو محمّد حسن شریعی نام برد.
او نخستین کسی است که به دروغ و افترا ادّعای بابیّت و سفارت از جانب امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) کرد.
جماعتی از علماء از ابو محمّد تلعکبری از ابوعلی ابن همام نقل کرده اند که: کنیه شریعی، ابو محمّد بود. تلعکبری گفت: گمان دارم نام وی حسن بود. او از اصحاب امام علی النّقی و بعد از آن حضرت، از یاران امام حسن عسکری علیهما السلام بشمار می آمد. او اوّل کسی است که مدّعی مقامی شد که خداوند برای او قرار نداده و شایستة آن هم نبود و نیز نخستین کسی است که در این خصوص بر خدا و حجّتهای پروردگار دروغ بست و چیزهائی به آنان نسبت داد که شایستة مقام والای آنان نبود و آنها از آن بیزار بودند، از اینرو شیعیان هم او را ملعون دانسته و از وی دوری جستند و توقیعی از امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) در خصوص لعن او و دوری از وی از ناحیة مقدّسة آن حضرت بیرون آمد. ابو محمّد تلعکبری گفت: بعد از آن عقیدة به کفر و الحاد از او آشکار گشت.[1]
همچنین «ابو محمّد عبیدالله مهدی» در نیمة دوّم قرن سوّم شروع به دعوت نمود، در سال 297 هجری با کمک یارانش به حکومت رسید. خود را امیر المؤمنین خواند و شهر «مهدیّه» را در شمال آفریقا ساخت، وی پایه گذار حکومت «فاطمیین» در آفریقای شمالی است که تا اواخر قرن پنجم ادامه داشت و در سال 344 هجری قمری وقات یافت.
و نیز «محمّد بن عبدالله بن تومرت» که در نیمة اوّل قرن ششم در آفریقا قیام نمود، مریدان او بنام «الموحّدین» مشهور شدند، او رسماً خود را «مهدی موعود» می خواند و کتاب «تنقیح الموطأ» در اصلاح و تکمیل کتاب «موطأ مالک بن انس» نگاشت. او مردی بود که از هر وسیله برای پیشرفت خود استفاده می کرد، سرانجام به فرمانروائی مراکش و برخی نواحی شمال آفریقا رسید. جانشینانش حدود یک قرن بر شمال آفریقا و قسمتی از « اسپانیا» حکومت داشتند.
« مهدی کُرد»(Mehdi kord) یکی دیگر از مدّعیان مهدویّت است. در قرن 11 زمان «سلطان محمّد چهارم» پادشاه عثمانی، جوانی یهودی بنام اسحاق (Eshaqh) خود را منجی یهود خواند ، عدّه ای از یهودیان اطرافش را گرفتند.
در همین وقت پسر یکی از شیوخ کردستان خود را «مهدی اسلامی» (Mehdi Islami) خواند و چندین هزار کُرد را به دور خود جمع نمود.
به دستور سلطان عثمانی هر دو را گرفته به دربار فرستادند، آنها با دیدن عظمت دستگاه توبه کردند و از ندیمان او شدند.
همچنین «میرزا غلام احمد قادیانی» که از اهالی «قادیان» بخشی از «ایالت پنجاب»هند است ادّعای مهدویّت نمود.
او در سال 1250 به دنیا آمد، پس از تحصیل در نزد استاد و مدّتی خدمت در دستگاه انگلیسیها خود را «مجدّد اسلام در قرن 14» نامید، (آن زمان هندوستان مستعمرة انگلستان بود) کتاب «براهین احمدیه» را در آخرین سالهای قرن 13 تألیف نمود، سپس خود را مهدی موعود و مسیح معهود خواند.
وی حدود هشتاد کتاب و رساله نوشت. از جمله نوشته هایش «البشری»، «سرّالخلافه» ، «ازاله الأوهام» و «المواهب الفیوضات» را می توان نام برد.
از اصول فکریش که در کتاب «تریاق القلوب» نوشتة خودش آورده:«اطاعت کامل از حکومت انگلیس و منع مبارزه و جهاد مردم هند برای آزادی و استقلال است». او در سال 1326 هـ .ق درگذشت و در قادیان به خاک سپرده شد.
«محمّد بن احمد بن عبدالله سودانی» نیز از جمله مدّعیان مهدویّت است.
او در آغاز جوانی جزو دراویش بود، تظاهر به زهد و تقوی می کرد ولی به عللی از میان دراویش به خواری و خفّت رانده شد، همین برای او عقده و انگیزة داعیة مهدویّت گردید. او در زمانی این ادّعا را سرداد که محیط آشفته و فشار حکّام ستمگر انگلیسی و مصری مردم سودان را مستعدّ انقلاب کرده بود.
لغو سریع بردگی، اقتصاد آنجا را ناتوان و فلج ساخته بود، این بود که به محض ندای قائمیّت او، در آغاز قرن 14 در مدّت کوتاهی عامّة مردم سودان به دورش جمع شدند، با عمّال حکومت انگلیس و پادشاهان مصر مبارزه کرد. در غالب، آنها پیروز شدند و جمعی از افسران ارشد انگلیسی از قبیل «کلنل هیکس» (Kolonel Hiks) و «ژنرال گردن»(Gorden) را با سپاهیانش به قتل رسانید. مثلاً در جنگ با «هیکس» از 11 هزار سرباز 300 نفر زخمی و نیمه جان برای «هیکس» باقی گذارد.
او و مریدانش که «درویشان» نام داشتند تمام سودان را تصرّف کردند و دولت «گلادستون» (Gladestun) را سخت به زحمت انداختند ولی در اوج پیروزی، اجل گریبانش را گرفت و پس از تب شدیدی از دنیا رفت.
وی بساط مهدویّت خود را به تقلید از دوران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ترتیب داد: همسرش را عایشه امّ المؤمنین نام نهاد و به اطرافیانش لقب ابوبکر، عمر، حسّان بن ثابت و خالد بن ولید بخشید.
پس از او جانشینش از نیروی انگلیس شکست خورد و دوباره سودان به دست انگلیس افتاد. انگلیسیها از شدّت خشم جسد «محمّد احمد» را از قبر بیرون آورده و جمجمه اش را به انگلستان فرستادند. بعضی می گویند هنوز جمجمه اش در موزة بریتانیا موجود است.
افراد دیگری نیز همچون «علی محمّد شیرازی»، «سیّد محمّد جونپوری هندی»، «محمّد حسین مشهدی» و «محمّد بن علی سنوسی» مدّعی مهدویّت شده اند. عوامل مختلفی که باعث این معنی (ادّعای مهدویّت) شده-اند. عوامل مختلفی که باعث این معنی (ادّعای مهدویّت) شده است، اکثر نتیجه دسیسه های سیاسی بوده، یا اینکه، مدّْیان می خواسته اند از عقیدة مردم سوء استفاده کنند و زمام حکومت را در دست بگیرند و یا عوامل بیگانه بوده اند که از این طریق اطّلاعات لازم را از کشورها تهیّه می-کردند و یا می خواسته اند بدین وسیله حاکم شوند و منافع بدست آورند.
باید دانست که طرفداران یا تحریک کنندگان این افراد برای آنها روایاتی نیز جعل کرده اند تا در نظر مردم عمل آنها را مطابق روایات بنمایند.
یا کارهائی را انجام داده اند که با روایات رسیده در مورد مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) مطابقت کند. مثلاً «ابن تومرت» (Ibn_ e_ tumert) که نامش «امغار» (Amghar) بود، آن را به «محمّد » تغییر داد و «محمّد احمد» تقلیدی از زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ایجاد کرد، «مهدی بنگالی» (Mehdi Bangali) به مکّه رفت تا از آنجا دعوت خود را آغاز کند و «علی محمّد شیرازی» به «ملاّ حسین بشروئی» دستور داد تا با پرچمهای سیاه از خراسان حرکت کند و « قدوس» چون به مقبرة شیخ طبرسی قدس سّره رسید پشت به آن داده آیه : «بقیّة الله خیرُ لکم...» را خواند.[2]
سیّد علی محمد باب و مسلک بابیّت
مسلک بابیگری در قرن سیزدهم قمری (نوزدهم میلادی) توسط فردی به نام سید علی محمد پدید آمد. وی در اول محرم سال 1325 یا 1236 (1820 میلادی) در شیراز متولد شد و در بیست و هفتم شعبان سال 1266 در تبریز به جرم ارتداد به دار آویخته شد.
بابیه او را «حضرت اعلی» و « نقطه اولی» لقب داده اند. وی تحصیل ابتدایی و آموزش اندکی عربی را در شیراز گذراند. سپس پنج سال در بوشهر اقامت گزید و به تجارت ـ که پیشه پدری او بودـ اشتغال داشت. در همان ایام که نوجوانی بیش نبود، دست به کارهای غیر متعارف می زد و به اوراد و طلسمات که حرفه رمالان و افسونگران بود سخت علاقه مند بود. در هوای بسیار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندی آفتاب، بر بالای بامی می ایستاد و برای تسخیر آفتاب اوراد می-خواند و حرکات مرتاضان هندی را تقلید می کرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شیراز، کار و کسب را رها کرد و برای کسب علم و سیر و سیاحت رهسپار عراق و حجاز گردید و در کربلا در سلک شاگردان سید محمد کاظم رشتی(1203-1259ق) درآمد. سید کاظم رشتی که از شاگردان شیخ احمد احسایی بود درباره ائمه طاهرین علیهم السلام افکار و عقاید غلو آمیزی داشت و آنان را مظاهر تجسم یافته خدا یا خدایان مجسم می انگاشت و می گفت باید در هر زمانی یک نفر میان امام زمان عجل الله تعالی فرجه و مردم باب و واسطه فیض روحانی باشد.
این گونه عقاید توجه سید علی محمد را به خود جلب کرد، و از مریدان خاص وی گردید، و از همانجا بود که فکر دعوی بابیت در ذهن او راه یافت. پس از فوت سید کاظم رشتی، در سال 1260 ق سید علی محمد نخست ادعای ذکریت و بعد ادعای بابیت( یعنی باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه) و سپس ادعای مهدویت نمود و به تدریج ادعای ثبوت و شارعیت کرد و مدعی وحی و دین جدید گردید، و بالأخره این ادعا را به ادعای نهایی ربوبیت و حلول الوهیت در خود پایان داد.
سرگذشت سید باب پس از دعوی بابیت
در آغاز امر هیجده تن از شاگردان سید کاظم رشتی که نزد بابیان به حروف حی (ح8، ی10) مشهورند به باب ایمان آوردند، و هر کدام در نقطه ای به تبلیغ مسلک بابیگری پرداخته، جمعی را به آیین او درآوردند، خود باب نیز از عراق به مکه رفت و در آنجا دعوی مهدویت خود را آشکار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزید. فعالیت بابیان، علمای شیعه و نیز حکومت قاجار را نگران ساخت. از این رو به دستور حکمران فارس، باب را از بوشهر به شیراز منتقل کردند، ولی او دست از فعالیتهای تبلیغی خود برنداشت، لذا به دستور حاکم شیراز مجلس مناظره ای بین او و علمای شیعه ترتیب داده شد، و او از عقاید خود اظهار ندامت کرد. وی را به مسجد بردند و او در جمع مردم دعاوی خود را تکذیب و استغفار کرد. اما پس از چندی بار دیگر همان ادعا را تکرار و تبلیغ می کرد. از این رو، او را دستگیر و زندانی کردند، و پس از مدتی از شیراز به اصفهان منتقل گردید و از آنجا وی را به آذربایجان بردند و در قلعه چهریق ـ نزدیک ماکوـ زندانی کردند(1263 ق).
سپس از آنجا وی را به تبریز بردند و در حضور ناصر الدین میرزا (ولیعهد ناصر الدین شاه) در مجلس علما محاکمه کردند و سرانجام به جرم ارتداد از دین و افساد در میان مؤمنین به دار آویخته شد(1266 ق).
تألیفات باب
نخستین تألیف وی کتابی است در تفسیر سوره یوسف که با بیان آن را «قیوم الاسماء» می خوانند. از دیگر کتابهای مشهور او مجموعه الواح وی خطاب به علما و سلاطین و کتاب صحیفه بین الحرمین است که بین مکه و مدینه نوشته شده است. «بیان» ، مشهورترین کتاب او به عربی و فارسی است. سبک تألیف او مخلوطی از عربی و فارسی است، و عربی نویسی او غالبا با موازین نحو و دستور زبان مطابقت ندارد.
نزد بابیان این کتاب به صورت کتاب وحی و شریعت و احکام آسمانی تلقی می شود. در باب چهارم از واحد ششم کتاب بیان آمده است: در چهار منطقه نباید کسی جز بابی وجود داشته باشد: در فارس، خراسان، آذربایجان و مازندران، در باب هیجدهم از واحد هفتم آمده است: اگر کسی دیگری را محزون سازد، واجب است که نوزده مثقال طلا به او بدهد، و اگر ندارد، نوزده مثقال نقره بدهد، در باب پانزدهم از واحد هشتم آمده است: بر هر کس از پیروان باب واجب است که برای طلب اولاد ازدواج کند، اما اگر زن کسی باردار نشد، حلال است برای حامله شدن او از یکی از برادران بابی خود یاری بگیرد، نه از غیر بابی، در باب چهارم از واحد هشتم آمده است: هر چیزی بهترین آن متعلق به نقطه (یعنی خود باب) و توسط آن متعلق به حروف حی(هیجده تن یاران باب) بوده و پست ترین آن برای بقیه مردم است.
میرزا حسینعلی بهاء و مسلک بهائیت
میرزا حسینعلی در سال 1233 ق در دهکده ای از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالی سال 1310ق در عکا در اثر بیماری درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. تحصیلات مقدماتی و خواندن و نوشتن و مقداری عربی را ـ طبق سنت رایج زمان ـ آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشیگری و دیوان درآمد، و پس از چندی به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها زلف و گیسوی بلند گذاشت و لباس قلندری برتن کرد. با ظهور غوغای باب، میرزا حسینعلی و برادر ناتنی اش یحیی صبح ازل و تنی چند از خاندانش به باب پیوستند، و پس از اعدام باب، یحیی صبح ازل دعوی جانشینی او را کرد.
میرزا حسینعلی در آغاز تسلیم او شد، اما پس از مدتی رقابت با برادر را آغاز کرد و نخست ادعای «من یظهره اللهی» ـ که در سخنان باب آمده بود کرد و به تدریج بر ادعاهای خود افزود تا به ادعای رسالت و شارعیت و حلول خدا در او رسید و خود را الهیکل الاعلی نامید(انا الهیکل الاعلی) و مدعی شد که سید علی محمد باب زمینه ساز و مبشر ظهور وی بوده است.
سفارتخانه های خارجی ـ خصوص روس ـ با صراحت از برادرش حمایت می کردند و دولت را از تصمیم شدید علیه آنها تهدید می کردند. سرانجام با فشار علمای اسلامی و مسلمانان ، حکومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعی از پیروان آنها به بغداد تبعید کند. عراق در آن زمان ـ بسان بسیاری از مناطق اسلامی ـ تحت حکومت مرکزی عثمانی اداره می شد.
پس از مدتی که کشمکش میان دو برادر بر سر رهبری بابیان و درگیری طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثمانی هر دو را به دادگاه کشاند، و دادگاه حکم تبعید آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر کرد، از این رو، یحیی صبح ازل با خاندان و پیروانش به قبرس و حسینعلی بهاء و طرفدارانش به عکا در سرزمین فلسطین اسکان داده شدند، ولی تکفیر و تبلیغ علیه یکدیگر را هرگز رها نکردند.
در این ایام بود که اطرافیان صبح ازل به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسینعلی به فرقه «بهائیه» نامیده شدند و آنهایی که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلی «بابی» باقی ماندند. سرانجام در این کشمکش میرزا حسینعلی که بیشتر مورد حمایت ایادی استعمار بود غلبه یافت و ازلیه به دست فراموشی سپرده شدند.
عباس افندی و شوقی افندی
پس از مرگ میرزا حسینعلی همه چیز راه فراموشی و سکوت پیش گرفت. بابی ها کم کم محو و فراموش می-شدند، و بهایی ها در حالت صبر و انتظار به سر می بردند، تا اینکه پسر ارشد میرزا حسینعلی به نام عباس افندی که عبدالبهاء لقب گرفت، به تجدید آن پرداخت. وی در سال 1844 م. متولد و در سال 1921م. به اروپا مسافرت کرد و به جای روسیه به انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه ای برقرار کرد، و در جریان جنگ جهانی اول (1914) خدمات زیادی برای انگلستان انجام داد، و پس از پایان یافتن جنگ، به پاس این خدمات، طی مراسمی لقب (sir) و نشان نایت هود (knight Hood) که بزرگترین نشان خدمتگزاری به انگلیس است، به وی اعطا شد، بدین صورت بهائیگری به عنوان ستون پنجم و یکی از ابزار سیاست استعماری انگلیس ـ و نیز آمریکا ـ مبدل شد. از پیروان عباس افندی به «بابیه بهائیه عباسیه» تعبیر می شود. پس از مرگ عبدالبهاء رهبری بهائیان به دست شوقی افندی ـ نوه دختری میرزا حسینعلی ـ افتاد که تا سال 1957 م . ادامه یافت. پس از مرگ او، گروه نه نفری بیت العدل ـ که مرکز آن در حیفای اسراییل قرار دارد ـ بهائیان و بهائیگری را اداره می کند، هر چند در واقع دستهای مرموز استعمار دست اندرکاران بهائیت اند.
نوشته های میرزا حسینعلی
در میان نوشته هایی که از پراکنده گویی های میرزا حسینعلی بهاء جمع آوری شده، دو اثر از دیدگان بهاییان به گونه ای به عنوان کتاب شریعت و وحی تلقی می شود: یکی کتاب «ایقان» به زبان فارسی که به گمان آنان در بغداد بر او وحی شده است، و دیگری کتاب «اقدس» به زبان عربی مخلوط و دست و پا شکسته که می پندارند در عکا بر او نازل شده است (و یا خود که تجسمی از خداوند بود بر خود نازل نمود!) . مکاتیب یا نوشته های دیگر بی محتوا به نامهای کلمات مکنونه، هفت وادی، کتاب مبی، سؤال و جواب و امثال آن نیز به او نسبت داده شده است.
دعوی الوهیت میرزا حسینعلی
در کتاب اقدس(ص 1) خود را منبع وحی و تجلی خدا معرفی کرده، مدعی می شود که خداوند خلقت و تدبیر جهان را به او سپرده است، و در کتاب مبین (ص 229) می گوید: لا اله الا انا المسجون الفرید! و در کتاب ایام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود می گوید:
« فیا حبذا هذا الفجر الذی فیه ولد من لم یلد و لم یولد» او در کتاب ادعیه محبوب (ص123) بهائیان در دعای سحر می خوانند: الهی تو را به حق ریش جنبانت قسم می دهم...! در یکی از قصاید میرزا حسینعلی آمده است: کل الالوه من رشح امری تالهت و کل الربوب من طفح حکمی تربت.
ادعای نسخ شریعت اسلام
عقیده عمومی بهائیان این است که با ظهور باب و بهاء شریعت اسلام الغا گردید و دوره رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه و اله سپری شده است، و این دوره، دوران زمامداری جمال اقدس الهی و آیین اوست. ولی بعد از او نیز خداوند بارها بر زمین هبوط و تجلی خواهد کرد، به اعتقاد آنان پس از حضرت محمد صلی الله علیه و آله نخست باب و پس از او حسینعلی بهاء به عنوان ظهور الهی به عالم آمدند و لا اقل تا هزار سال دیگر ظهور الهی در عالم نخواهد بود.
عبادت و احکام در مسلک بهائیه
1ـ نماز در آیین بهایی نه رکعت است که به صورت انفرادی در صبح و ظهر و شام بر هر بالغی واجب است. و قبله آنها شهر عکاست که قبر میرزا حسینعلی بهاء در آن واقع شده است، برای نماز وضو نیز لازم است، ولی اگر کسی آب برای وضو نداشته باشد، به جای وضو پنج بار می گوید: «بسم الله الاطهر الاطهر». و جز در نماز میت، نماز جماعت ندارند.
2ـ روزه آنان یک ماه به مقدار نوزده روز است، زیرا در اصطلاح آنان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه دارد و مجموع ایام سال 361 روز است. آخرین روز ماه روزه آنها مصادف با عید نوروز است.
2ـ حج آنان زیارت خانه ای است که در شیراز سید علی محمد باب در آن متولد شده، یا خانه ای که میرزا حسین علی بهاء الله در مدت اقامت خود در عراق در آن زندگی می کرد، و برای آن وقت خاصی مقرر نشده است.
4- هر مرد فقط می تواند یک زن داشته باشد، در کتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعایت عدالت جایز دانسته شده است. ولی عبدالبهاء در تفسیر آن گفته است چون شرط عدالت هیچ گاه تحقق نمی-یابد، پس در واقع در ازدواج تعدد راه ندارد. و ازدواج با زن پدر حرام است و با دختر و خواهر و سایر اقربا جایز است.
5- تمام اشیا پاک است، حتی امثال بول و غائط و سگ و خوک و ...
6- در آیین بهائیت سهم ارث پسر و دختر مساوی است، چنانکه سن بلوغ آنها هم یکسان است (یعنی پانزده سالگی).
7ـ مراکز مهم اجتماعات رسمی آنها یکی «حظیرة القدس» (در عشق آباد) و دیگری «مشرق الاذکار» در نزدیک شیکاگو (آمریکا) است.[3]
منابع:
1 .مهدی موعود، علی دوانی، ص 697.
[2] . تلخیص تاریخ نبیل / صفحة 328، 360ـ موج انتظار ص 103.
[3] . به نقل از سایت خبرگزاری آیندة روشن.