شناسه : ۳۷۳۴۹۶ - پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۴
پس از عاشورا
ما کاروان رفته به تاراجیم مردانمان شناگر رود خون ما رهوان قافله صبریم رسواگر فسانه هر افسون زندان اشگ گشته دو چشمانم افسوس بهر گریه مجالی نیست حتی برای مرثیه گفتن هم از فرط درد حادثه، حالی نیست آرام و رام، ظاهرمان، اما دریای سینه پر تب و طوفانی است رگهای عضو عضو سراپامان هر یک به سان رود خروشانی است بر بام تیره گون و سیاه، آن شب فانوس ماه، در تب غ ...
تقدیم به کاروان اسیران آزادی بخش اهل بیت(ع)
ما کاروان رفته به تاراجیم مردانمان شناگر رود خون ما رهوان قافله صبریم رسواگر فسانه هر افسون زندان اشگ گشته دو چشمانم افسوس بهر گریه مجالی نیست حتی برای مرثیه گفتن هم از فرط درد حادثه، حالی نیست آرام و رام، ظاهرمان، اما دریای سینه پر تب و طوفانی است رگهای عضو عضو سراپامان هر یک به سان رود خروشانی است بر بام تیره گون و سیاه، آن شب فانوس ماه، در تب غم می سوخت بر پیکر تمامی آن یاران ماه، از فروغ خویش کفن می دوخت ما غمگنان بی سر و سامان را از پیش کشته ها هک شتاباندند شلاق را به گرده زخمی مان دیوانه وار، یکسره خواباندند در هجرتی سواره و آواره در موج خون، شبانه روان گشتیم ما، در شتاب قافله داری مان چون آهوان زخمی این دشتیم آن قطره های خون که در آن کشتیم فریادهای خفته این خاک است این دشت، پر زلاله شود روزی دیگر نه جای هر خس و خاشاک است محصول این زراعت خونین را دستان سرخ قافله خواهد چید چشم جهان، نتیجه این خون را در روزهای آتیه، خواهد دید آنجا هک هیچ بانگ و خروشی نیست ما خالق حماسه و فریادیم آنجا که نام خصم رود از یاد ما زندگان، همیشه فرایادیم ما کشتی نجات غریقانیم در راه تیره، مشعل سوزانیم همواره تا زمین و زمان باقی است بر تارک سپهر، فروزانیم ما وارث شهادت و ایثاریم بنیانگذار عزت و آزادی ما شور پر شراره ایمانیم آنجا که نیست جرات فریادی در بطن این اسارت ما خفته است آزادی تمام گرفتاران مرگ پرافتخار پدرهامان سرمایه حیات هدفداران فریاد و خشم و رنج و اسیری مان ما را سلاح کاری پیکار است بانوی قهرمان عرب،«زینب » ما را بزرگ و قافله سالار است زان حامیان جبهه آزادی زان رهبران خلق ستمدیده در جمع ما نمانده بجز مردی بیمار و تب گرفته و رنجیده اما شفا دهنده صد بیمار از ذلت و خرافه و نادانی «سجاد» در برابر«حق »، اما چون شیر شرزه در بر هر دانی آتشفشان خشم و خروش و کین در قلبش انفجار خصومت ها شمشیر مرگ ریز زبان او بر پای می کند ه قیامت ها ما رهسپار شهر خموشانیم شهری که سایبان زده از وحشت شاید به تازیانه یک فریاد بیدارشان کنیم از این غفلت در کوفه و دمشق، بپا سازیم طوفانی از وزیدن صرصرهاهرجا که شهر خفته و خاموشی است روشن کنیم جلوه اخگرها رفتیم پیشواز اسارت ها تا کاخ های ظلم براندازیم تا در زمان قحطی حقجویان آبی به آسیاب حق اندازیم