ماهان شبکه ایرانیان

اسناد / نامه ای به سفیر کبیر ایران در استانبول

نامه زیر، در ۷ صفر ۱۳۲۳ ق

چکیده

نامه زیر، در 7 صفر 1323 ق./ 12 آوریل 1905م خطاب به کنسولگری ایران در استانبول ارفع الدوله میرزا رضاخان دانش نوشته و به دست برهان الدین بلخی پسر شیخ سید سلیمان بلخی صاحب کتاب ینابیع المودة کتابت شده است و مشتمل بر زندگینامه مفصّل سید سلیمان بلخی و در عین حال، حاوی اطلاعات فرهنگی و ادبی درباره خانواده بلخی و روابط اعضای خانواده مزبور با اشخاص مهم؛ از این رو نامه زیر، ویژگی یک مدرک تاریخی را هم داراست.1

کلید واژه: برهان الدین بلخی، شیخ سید سلیمان بلخی، خانواده بلخی، رجال عثمانی.

نامه ای به ارفع الدوله رضاخان دانش

سفیر کبیر سابق ایران در استانبول

ایران حکومتنک سابق استانبول سفیر کبیری ارفع الدوله رضادانش خانه یازلمشدر

مومیٌ الیه الیوم جمعیت اقوام اعضاسندندر (1927 م.)2

ای دلیل دل گم گشته! خدا را مددی که غریب ار نبرد ره، به دلالت برود

حضرت سید شیخ سلیمان الحسینی البلخی3 طاب اللّه ثراه و جعل الجنة مثواه پدر بزرگوار این دعاگوی مودّت شعار است. مرحوم مشارٌالیه أَباً عن جَدٍّ، پیرزاده آزاده حکمداران قندوز و بدخشان است و مقتدا و مربّی تمامی قبایل قطغن است. مکتوباتی که در نزد ثناخوان شما موجود و محفوظ است که امروز ترجمان دل بی حاصل ماست و برهان بحث مدّعاست.

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد

حضرت قبله گاهم در تاریخ 1269 هجری با سه منکوحه (سیده سعیده، سیده آی قوزی، سیده بیگم جان) و یک جاریه مستشرفه (دردانه) و شش اولاد (غلام قادر، احمدسعید، محمدبهاءالدین الحق، محمدبرهان الدین قلیج، آی جان، ساجده)، یولده ایکن تولّد ایدنلر4: (محمدعلی، فاطمه الزهرا) و چندین کنیز و غلام فرمانبردار و به مقدار سیصد نفوس مرید و مریده جانسپار، از توفیقات سبحانی و از جذبات رحمانی، سلطان ابراهیم ابن ادهم وار، ترک دارات و دار و دیار نموده به روز شنبه مسعود «پیش از دو روز تحویل شمس به برج حَمَل» عاقبت محمود، عازم کعبه مقصود شده اند. هجرت آن رهنمای سالکان طریق محبت داستان دلسوز است و جان افروز. مختصر نیست، ولی مطوّل است. چون زلف دلبر از خوف اطنابِ ملالتْ اختصاص و از عدم گنجایش عریضة الاخلاص، از بیان آن بالمره صرف نظر کردم.

بیا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار

و در تاریخ 1278 ه . ق. به پایتخت دولتِ ابدْ مدّتِ عثمانی، که شهر شهیر استانبول است، شرفْ وارد شدند و با اراده سنیّه آن مسافر عزیز را مع متعلقات و مریدان، مأمورین تشریفات به احترامات فوق العاده و به اعزاز تمام به مسافرخانه خسروانه بردند و در استراحت ایشان سعی بلیغ نمودند. آن عالی مقام، مادام الایّام که در مسافرخانه همایون شوکت مقرون بودند، از کتبخانه سلاطین عظام عثمانیه کتابهای نفیس را بالواسطه آورده و به استنساخ آنها سه کاتب خوشنویس مقرّر داشتند. پس از اقامت شش سال خیریتْ اشتمال، از سلطنت سنیه رخصتی خواستند که به زیارات کثیرالبرکات حرمین محترمین مشرّف بشوند. حکومت سنیه نیز اذن دادند و به اقامت آن سرخیل قبایل، در مدینه منوّره شایسته منزل و معاش ماهیه و مصارف راهیه و سایره تخصیص نمودند. در آن اثنا بی اذن و رخصت آن یگانه دوران، خانقاه رئیس مجلس مشایخ فیض اللّه را در حین وفاتش دوازده اعضای مجلس و رئیس جدید عثمان صلاح الدین المولوی به آن مسافر عزیز توجیه کردند. چون آنها همه از ارادت کیشان آن شیخ کامل بودند، متعاقب آن خدمت به حضور آن رشادت مآب و سیادت انتساب آمده خبر دادند و آن عالیجناب فرمود من از شما هرگز تکیه نخواسته ام و قبول نمی کنم.

من طالب دوستم، نیم طالب پوست

در جواب گفتند: فرموده حضرت سیادت پناهی راست است، امّا می خواهیم از مهر پرتوبار کمال شما استناره ای بکنیم و از بحر گوهربار عرفان شما استفاضه ای، و حضرت شما در این باب از غایت لطف، ملتمَس ما را قبول نمایید و خاطر این درویشان را خرّم و خرسند بفرمایید.

گدای کوی شماییم و حاجتی داریم روا مدار که محروم از آستان برویم

خلاصة الکلام، در قبول درگاه شیخ مراد البخاری که در جوار ابی ایوب الانصاری رضی عنه الباری واقع است، اصرار و التماس مشتاقانه ایشان از حد گذشت و دل آن مرشد مشفق به رقّت آمد و فرمود کتاب اللّه را بیاورید تا تفأل بکنم. اگر حق اجازتی بدهد، امتثال امر جلیل الشان می کنم و اگر ندهد نیز اتباع فرمان می نمایم. و شما که اهل دیانتید، باید به کلام حضرت ربّ العزت اطاعت بکنید. در جواب گفتند: آری به جان و دل اطاعت می کنیم. در آن مجلس، داعی حاضر بودم. به امر آن بزرگوار، از کتبخانه قرآن را آوردم و به دست مبارکش دادم. در حال بوسید و بگشاد و به فال در سوره یونس در اوّل صحیفه، این آیت بشارتْ مآل برآمد: «لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنی وَ زِیادَةٌ»در آن هنگام مسرتْ سرانجام، حاضرین همه به آواز بلند «سمعنا و اطعنا» گفتند و از حد افزون خوشوقت و ممنون شدند و همه به خاطر خرّم گفتند: ای حضرت شیخ کامل! مراد دل ما الآن حاصل شد. آن عالی همت و خجسته خصلت فرمود: سرنوشت این غریبِ مودّتْ سرشت همین بوده است و در این خیر بزرگی مأمول می کنم. مشتاقان از حضور آن صاحب ارشاد با جمعیت خاطر و دل شاد مرخص شدند.

پس از دو ماه، آن مسافر عزیز از مسافرخانه ملوکانه به خانقاه رفتند و در درون آن کتابخانه کبیر راه یافتند که در آن قریب به دو هزار کتب نادر النسخه موجود بود. در میان آنها صحاح ستّه را پیدا کردند و فرمود: سالهاست من مشتاق همین کتب بودم. در ایّامی که در مسافرخانه اقامت داشتم، شنیدم که کتب صحاح ستّه در تکیه رئیس مجلس مشایخ حافظ فیض اللّه افندی هست که وی همین خانقاه است که من نشسته ام. خواستم او را بنویسم، به جهت آن شیخ ابراهیم مغربی را فرستادم که کتب سته مذکوره را بیاورد. شیخ مومیٌ الیه رفت و با دست خالی آمد و گفت: رئیس می گوید به این اسامی ما کتب نداریم، مرا در این باب معذور دارند.

آن قدوة العرفاء فرمود: من می دانم حکمت این ماجرای معروضه چیست. حکمتش آن است که من طالب حق و حقیقت بودم و سالک شاهراه مودّت و من می خواستم غوّاص وار از ابحار ستّه، جواهر اسرار را استخراج بکنم. رئیس مومیٌ الیه به خیال خامی مرا از آن شغل گرامی منع کرد و در میان طالب و مطلوب، حجاب و حائل شد. خطایی کرد و بخیلی نمود. غیرت اللّه هرچه او داشت، از دستش گرفت و به من داد که من می خواستم خدا عمر و فراغتی مرا بخشد، من خدمتی بکنم به آل گزین حضرت سید المرسلین علیهم السّلام. به مقتضای این دو آیت جلیله «قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاّالْمَوَدَةَ فِی الْقُربی»و«و إِنّما یُریدُاللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا» الحمدللّه ثم الحمدللّه هرچه از یزدان کارساز می خواستم، همه را بخشید و تیر مناجاتم به هدف اجابت رسید که اکنون به عون باری، اسباب جمله مهیاست که اینک لجام توسن عرصه کارزار در دست من است. ان شاءاللّه پس از این من در این باب نفسی ضایع نمی کنم و آنی منقضی نمی گردانم، الاّ که در این میدان محبت بر وفق مراد، مردانه جولان خواهم کرد تا آوازه آن ابدالدهر بماند و وسیله رحمت شود و واسطه مغفرت. هزار افسوس که مناقب پاک خاندان رسالت صلوات اللّه و سلامه علیهم که امروز گنجینه وار مدفون است و پنهان است از عیون اهل سنّت و جماعت. هرچند که موجود است در صحاح، ولی آن شش کتاب چون کیمیا نایاب است. چون به صحّت آنها علمای اهل سنّت همه متفق اند، من می خواهم از آن کتب ستّه آن کنز مخفی را به دست بیاورم و حرز جان بکنم و در سویدای دل نگاهدارم و در قالب تألیف خود بنهم تا حکمش روان باشد، مانند حکم روان در ابدان انسان. پس از آن تصنیف مودّتْ اساس، خود را به لباس کتاب احسن و یا به هیئت آفتاب روشن در پیش انظار عموم ناس بگذارم که وی تا قیام الساعة رهنمای امت باشد و دوای درد جهالت و سرمایه سعادت کونین گردد و سبب دولت دارین.

متعاقب این بیان، آن وحید دوران با سوز دل و جان و آه جگرسوز، قطراتِ مَطَراتِ سرشک دیده گریان را برخاک فشاند و این پنج بیت نعت مانند گنج را بخواندند:

به دوستیِ نبیّ و ولی، اساس نهاد جهان و هرچه درو هست خالق جبّار
نوشته بر در فردوس کاتبان قضا نبی رسول و ولی عهد حیدر کرّار
که نیست دین هدی را به قول پاک رسول امام غیر علی بعد احمد مختار
ز بعد او حسن است و حسین حجّت او مجوی جهل برین کار مردم دیندار
سپاس و منّت... خدای را که نمود رهِ نجات و شدم از حیات برخوردار

الحاصل، از کتب ستّه مذکوره، چهار کتاب معتبر تألیف کردند. اتمام آنها به ده سال میسّر شد. ینابیع المودة از آن چهار است، به همت ملک التّجار جناب میرزا مهدی آقای بوشهری سلّمه اللّه و نالَ ما یتمناه به زیور طبع آراسته شد5. کتاب مستطابی، آن سلیمان زمان دارد که ارباب دل و دانش به آن مشتاق و مفتون است:

فرید عصر بود آن یکّه تاز عرصه عرفان که وصف پاک او از اقتدار خامه بیرون است
چو او غوّاص دریای محبّت کرد استشهاد تو گویی نظم قیمت دار حافظ، دُرّ مکنون است

حضرت شیخ مرحوم، که الحق در سایه فقر محمدی و اجلال سرمدی، حامل بار امانت بود و صاحب کرامت، محبوب القلوب خواص بود و مرشد محبّان مودّتْ اختصاص. بارگاه سیادتش مرجع افاضل بود و خانقاه رشادتش ملجأ اکابر. مرحوم شیخ سیدجمال الدین الافغانی از آن جمله فضلا بود و همیشه در حلقه آن سرحلقه محفل صفا بود.

روضه خلدبرین، خلوت درویشان است مایه محتشمی، خدمت درویشان است

وزرای پیشین دولتِ ابدْ مدّت عثمانی، علی الاکثر، از مخلصان آن پیر روشن ضمیر بودند. یوسف رضا پاشای مرحومی از آن جمع بود و پروانه آن شمع.

به هوا داری آن شمع، چو پروانه، وجود تا نسوزی، نشوی از خطر عشقْ خلاص

سُفرای فلاطون رای ایران و توران به کرّات به زیارتش آمده آن بزرگوار را دیده اند و کلمات روان پرورش را به گوش جان شنیده اند. پشمین کلاه آن شیخ دل آگاه را حکمدار خطه کاشغر یعقوب بیگ مرحومی با واسطه سفیرش سید یعقوب خان تاشکندی خواست. آن عالیجناب به همراهی سفیر به حکمدار مشارٌالیه فرستاد.

خسروان قبله حاجات جهانند ولی از ازل تا به ابد، فرصت درویشان است

شیخ مرحوم در وفات سلطان عبد العزیز خان علیه الرحمة والرضوان از حدّ افزون محزون شدند. در آن هنگام بلوی سرانجام، شهزادگان جوانبختان خوف و هراسی داشتند از بدخواهان، به فحوای حدیث شریف «لایردّ القضاء الاّ الدعاء» هر کدام دعای آن مسیح دم را غنیمت دانسته به پیشش آدم فرستادند، از برای استجلاب دعا و استمداد که هریک مظهر دعای اجابتْ مقرون آن ذات مستجاب الدعوات شد. حتی شوکت مآب سلطان عبدالحمیدخان، خواجه خود، علی محوی افندی مرحومی را ارسال نمود. خواجه مؤمی الیه به خلوتخانه آن عارف عزلت نشین با اجازت درآمد و هیچ کس در آن حالت بی رخصت آن بزرگوار نمی توانست که به حضورش درآید. داعی را خواست که چون ندیم مجلس خاصّ و محرم رازش بودم و فرمود: کاغذ سفیدی بیار و این حدیث را بنویس. داعی، امتثالاً لأمره العالی، فی الفور نوشتم به نزد مبارکش گذاشته از راه ادب به حجره خود آمدم. بعد از ساعتی دیدم خواجه مؤمی الیه از حضورش بیرون شد و رفت. متعاقب آن به حضور آن عالی نظر درآمدم و نوشته خود را نیافتم و جسارتی نداشتم که بپرسم از آن. عارف صاحب برهان به فراست، عقده مافی الضمیر داعی را دریافت و فرمود: شهزاده عبدالحمید افندی، خواجه خود را پیش من فرستاده و خواهش دارد به خفیه پیش من بیاید و من به او نفس و دعا بکنم. معلومم شد که خیلی ترس و واهمه داشته است. حتی در شبها نمی توانسته است به آرام خواب بکند. در جواب گفتم: خانقاه ما مساعد نیست به تشریف فرمایی ابنای ملوک، از طرف ما در تشریفات ایشان قصوری واقع خواهد شد، این هم خوب نیست. مناسب آن است که در اینجا من دعا بکنم بس است که ایزد تبارک و تقدّس فریادرس است، و گفتم: دعایی در غیاب بهتر است از دعای در حضور. بنابراین از بهر استشهاد و معذرت، حدیث محرّر را با خواجه مؤمی الیه به سوی آن شهزاده فرستادم. حدیث شریف مرسول این است: «دُعاءُ المُؤْمِنِ لاِءخیهِ عَلی ظَهْرِ الْغَیْبِ مُسْتَجابةٌ».

خلاصة الکلام آنکه: از حسن تأثیر دعای خالصانه آن نیک بخت، بعد از شش ماه، شهزاده صاحب تاج و تخت شد و پادشاه عالم پناه.

روی مقصود که شاهان جهان می طلبند مظهرش آینه طلعت درویشان است

حضرت والد ماجدم در ابتدای جنگ دولت علیّه عثمانیه و روسیه، به ناخوشی استرخاء مبتلا شدند. در بدایت، اَ لَمش کمی بود و روز به روز بسیار شد. فیضی بیگ، که از اطبّای حاذقه عثمانیه است، مداوا می کرد که مؤمی الیه حالا به رتبه پاشایی سرافراز است. آن مرض مانند محاربه امتداد یافت و در غایت جنگ نیز اشتداد کرد. پس از وصیت و در آخر نفس فرمود: «مرا نصاری شهید کرد». و کسی جرأت نکرد که بپرسد معنی این حرف مخوف چیست. و ندانستیم که سخن آن عارف باللّه و واصل إلی اللّه به چه مُأوَّل است. طبیبی که تداوی می کرد، چنانچه ذکرش سبقت نمود، مسلمانی بود نه نصرانی. در این امر، مدّت قلیلی متحیّر بودیم و در حالتی که از فراقش دل ما خون بود و چشم ما جیحون. مغلوبیت دولت علیّه عثمانیه به یکبار شایع شد؛ آن وقت فهمیدیم که مقصود آن بزرگوار از این فرمایش چه بوده است.

نفخه روح قدس باشد و الهام خدای هرچه در خاطر و اندیشه او کرد گذار

و در سال 1294 در ششم ماه شعبان غفران نشان، در روز پنجشنبه صباحی در ساعت سه، عندلیب خوش الحان روان پاکش از قید قفس تن خاکی آزاده سر به یکبار طیران کرد و به گلستان وصال حضرت جانان بپیوست، قدّس اللّه سرّه و أنار برهانه. از فراق صبرسوز و تحمل گداز والد مهربان، تب و تابی داشتم و در دل آتش و در دیده آبی. همرهم دیده گریان بود و همدمم آه آتش افشان.

کجاست همنفسی تا که شرح غصّه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش

روز وفات آن غوث الصمدانی، تاریخ مغلوبیت دولت علیّه عثمانی است. تاریخ تام رحلت آن قطب العارفین، این آیت شریفه است: «أَلا إِنَّ أوْلیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ». تاریخ مبارک مذکور را مدیر مطبوعات عثمانیه، نزهت افندی مرحومی یافت که وی از حضرت شیخ از علم حدیث اجازت گرفته بود.

اکنون وقت آن است که شمّه ای از احوال ملالتْ اشتمال خود بیان بکنم. و نخستین، آیتی از سوره یوسف برخوانم و به فحوای آیه کریمه، ماجرای خود را به پایان برسانم. قال اللّه تعالی فی کتابه الکریم: «لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائلینَ» صدق اللّه العظیم. داعی به والد ماجدِ سلیمان نامِ یعقوب نشان، از حد افزون محبتی داشتم و همیشه تخم مهرش را بر زمین دل می کاشتم. چون سایه شفقتش علی الدوام برسرم بود و نظر عاطفتش بر رخ اصفرم؛ فیض نظرش مرا سرافراز کرد و دانای راز.

فیض نظر حضرت یعقوب ایله عصرک بر یوسفی یم حیف کیم اخوان بیلمز6

مخدوم اصغرش بودم و محبوب دل صفاپرورش. از این روی، حسد اخوان در غلیان آمد و آثارش نمایان گشت. آری، حضرت یوسف علیه السّلام جفای اخوان را کشید در حیات والد گریان، و منِ ناکام، اذای برادران را دیدم بعد از وفات پدر مهربان. حضرت یزدان، عاقبتْ آن پیغمبر را در مصر، سلطان صاحب تاج و سریر کرد و من کمتر را در ملک محبتْ امیر.

خانه زاد محنتیم، آسودگی کم دیده ایم آنچه غیر از زخم بیند، ما ز مرهم دیده ایم
هر کس از آیینه بیند جمال کار خویش ما جمال کار در پیشانی غم دیده ایم

من سالک گدای حریّتم و خاکپای حضرت شاه ولایت. میراثی که در حصه من اصابت کرده است، محبّت است. در لباس محنت با صد اجلال در آستانه سعادت نشسته ام، با بخت نژند و همّت بلند در کنج عزلت نشسته ام.

هزار شکر که میر بدولتم امروز گدای درگه شاه ولایتم امروز
ز ملک و مال و متاع جهان نصیبم نیست و لیک، مالکِ مُلک محبتم امروز
اگرچه نیست مرا هیچ ثروت و سامان همین بس است مرا هست همّتم امروز
به پیش عالمیان روشن و نمایان است چو آفتاب درخشان، سیادتم امروز
ز مهر آل نبی باسعادتم، سعدین سزد که بهره برند از سعادتم امروز
به بطن سی و دو، به ابوالحسن رسد نسبم به کی است خلق بدانند نسبتم امروز
منم که گوهر دریای صلب پاک حسین که ناقدان بشناسند قیمتم امروز
به یاد روی پریچهره خلوتی دارم بجز مَلَک که درآید به خلوتم امروز
عطارد ار لب تحسین سزد که بگشاید به طبع قادر و کلک بلاغتم امروز
رسول گفت «انا افصح» بنازم عالم را گرفت صیت و صدای فصاحتم امروز
به قوم ناکس و نادان که التفاتم نیست به اهل دانش و فضل است الفتم امروز
سزد که کنند زمن [مهر] مخلصان در یوزه که گنج مهرم و کان مودّتم امروز
ادای خاصّ چو برهان خوش نوا دارم که عندلیب ریاض مودّتم امروز

من که مرد مشتاقم و سردفتر عشّاق، همدمم داغ و درد است و مونسم آه سرد. همچون قلم دیده پُرآب دارم و چون مردم دیده گرداب.

لب وعده کرده بود که گوید غمم بیار وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم

غریب بینوایم و بلبل بلخ و بخارا که آه سحرخیزم شمع بزم مشتاقان است و نوای حالت انگیزم غذای جان شب زنده داران. در این موسمِ نوبهارِ فرخنده آثار، هرصبح و مساء به الحان خوش و روح افزا این دعا را می خوانم:

همیشه تا به بهاران صبا به صفحه باغ هزار نقش نگارد به خطّ ریحانی
به باغ ملک و به شاخ امل، به عمر دراز شکفته باد گل دولتت به آسانی

باقی أمرکم العالی مُطاع

فی 7 صفر الخیر سنة 1325 و فی مارت الرومی سنة 1323 یوم الجمعة

پیرزاده بلخ و بدخشان و قندوز

سید محمدبرهان الدین الحسینی البلخی

غفرله

پی نوشت ها

1. This article is supported by BAP.

2. برای ارفع الدوله رضاخان دانش سفیرکبیر سابق حکومت ایران در استانبول نوشته شده است. مؤمی الیه الیوم عضو جمعیت اقوام هستند.

3. درباره سیدسلیمان بلخی و افراد خانواده اش ر. ک: اوز، یوسف، «نامه نگاری دو دوست»، آینه میراث، دوره جدید، شماره چهارم، زمستان 1382، (پیاپی 23)، ص 185.

4. آنان که هنگام مسافرت، تولّد یافته اند.

5. برای چاپ های ینابیع المودة، ر. ک: الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج 25، ص 290.

6. از روی فیض نظر حضرت یعقوب، یوسف عصر هستم، حیف که اخوان نمی دانند.



1. عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه سلجوق در قونیه گروه زبان و ادبیات فارسی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان