ماهان شبکه ایرانیان

عاشورا در کتب تاریخی اهل سنت

در فرهنگ و ادبیات عرب زبانان و به ویژه برادران اهل سنت، مختار ثقفی چون توفیق براندازی حکومت أمویان را نیافت، خونخواه حضرت سیدالشهدا (ع) محسوب نمی شود و به همین دلیل ابومسلم خراسانی این عنوان را دریافت کرده است.

در فرهنگ و ادبیات عرب زبانان و به ویژه برادران اهل سنت، مختار ثقفی چون توفیق براندازی حکومت أمویان را نیافت، خونخواه حضرت سیدالشهدا (ع) محسوب نمی شود و به همین دلیل ابومسلم خراسانی این عنوان را دریافت کرده است.

کتاب ابومسلم نامه که افسانه و تخیل در آن بر واقعیات مسلم تاریخی، تقریباً چربش دارد و کمتر به عنوان مرجع و مستند مورد توجه و اعتنا قرار می گیرد، اما به دلیل نگاه ویژه ی برادران اهل سنت حاوی نکاتی شایسته ی دقت و مطالبی سزاوار فراگیری است. در ادامه ی این سطور از کتاب ارزشمند «ادبیات عامیانه ی ایران» نوشته ی استاد دکتر جعفر محجوب مطالبی را که درباره ی کتب «ابومسلم نامه» و «تجارب السلف» به تحریر درآمده است، عیناً نقل می نماییم.

«...بی مناسبت نیست که درباره ی نحوه ی برگزاری مراسم تعزیه داری شهیدان کربلا و یادآوری و تجلیل از خاطره ی دلیری و فداکاری آنان و ستمی که از سوی یزید بر ایشان رفته است در میان اهل سنت نیز سخنی بگوییم.

کتاب ابومسلم نامه با آن که جنبه ی افسانه دارد در این باب گواهی راستین و سندی معتبر است و نویسنده سنی آن بارها تصریح کرده که ابومسلم و یاران او چگونه مردم را که از ستمکاری و بی پروایی بنی امیه به ستوه آمده بودند با یادآوری و زنده نگاه داشتن صحنه های فاجعه ی خونین کربلا گرد می آورده و عواطف دینی ایشان را تحریک می کرده و آنان را به پیکار با خلفای اموی وامی داشته است؛ پیش از این نمونه ای از این صحنه ها را در این گفتار آورده ایم.

اما در کتاب های تاریخ و متن های ادبی و مذهبی نیز در این باب شواهد بسیار می توان یافت و ظاهراً از همان روزهای نخستین پس از وقوع این حادثه، زشتی آن آشکار شده و مردم را اندوهگین ساخته است. مؤلف تجارب السلف تحت عنوان «شهادت امام حسین» شرح این واقعه را چنین آغاز می کند: «در شرح این قصه بسط سخن نمی توان کرد؛ چه در اسلام واقعه ای صعب تر از این اتفاق نیفتاده است. زیرا قتل عمر و عثمان اگرچه بر مسلمانان در غایت صعوبت بود، اما قصه ی حسین فاحش تر از همه اتفاق افتاد. چه سر مبارک او را به دمشق بردند و طفلش را کنار او به تیر بزدند و برادرزادگان و ابنای عم او را در پیش او بکشتند و عورات و اطفال را بر آن صورت که از ولایت حبشه و زنگ و هند بردگان آورند به بردگی به شهرها بردند و مجمل قصه آن است که چون یزید تخت را ملوث کرد، همه ی همت او بر آن مقصود گشت که از حسین و آن سه کس دیگر که معاویه وصیت کرده بود بیعت بستاند.»1

سپس داستان نامه نوشتن کوفیان به امام حسین (ع) و دعوت او به حکمرانی این شهر و سپس روی گرداندن ایشان از آن حضرت را یاد می کند:

«عمر بن سعد وقاص بیامد با لشکری عظیم و بیشتر آن لشکر کوفیان بودند که نامه نوشتند به حسین و او را دعوت کردند. حسین گفت: نه شما مرا طلبیدید و نامه نوشتید؟ ایشان گفتند ما نمی دانیم چه می گویی و التفات نکردند و جنگ را شروع کردند و حسین با پسر عم و برادران و یاران خویش جنگی عظیم کردند و همه کشته شدند-رضی الله عنهم-. و بعد از همه حسین را بکشتند و شخص مبارک او را بر زمین انداختند و چندان بر او اسب تاختند تا ناپدید گشت.»2

و این است عکس العمل مردم دمشق که همگی دوستدار و هواخواه معاویه بودند در برابر این فاجعه:

«گویند چون سر مبارک حسین را به دمشق بردند و زین العابدین علی ابن الحسین ... در میان ایشان بود و او را با جماعت عورات3 خاندان نبوت بر شتران نشانده ... در دمشق می گرداندند ... پیری از اهل شام بیامد پیش زین العابدین بایستاد و او را دشنام داد و اظهار شماتت می کرد. زین العابدین گفت: ای شیخ قرآن می خوانی؟ گفت: آری. گفت: این ایه را خوانده ای که قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی؟4 گفت: خوانده ام. گفت: مرا می شناسی؟ گفت: نه. گفت: ذی القربی منم. و نام و نسب خود را بگفت. پیر او را سوگند داد که راست می گویی، زین العابدین تویی؟ سوگند خورد که راست می گویم. پیر گفت: به خدای من هرگز ندانستم که محمد را به غیر از یزید و خویشان او خویشاوندی دیگر هست. آن گاه پیر بگریست و از زین العابدین عذر خواست. گویند هفتاد کس از مشایخ دمشق به طلاق و عتاق و حرج سوگند خوردند5 که ما پیغمبر را به غیر از یزید خویشی ندانستیم و همه از زین العابدین عذر خواستند و زاری کردند و او همه را عفو فرمود.»

مؤلف تجارب السلف در پایان این داستان حتی اعتراض رسول دولت روم بر یزید را نیز یاد می کند: «رومی گفت: سبحان الله العظیم. چون شما با فرزندزاده ی پیغمبر خویش این فعل کنید، با دیگری چه خواهید کرد؟ نصاری خاکی را که خر عیسی پای بر آن نهاده باشد تعظیم کنند و عزیز دارند، شما دعوی اسلام می کنید و با نواده ی پیغمبر چنین بیدادها می کنید؟ و برخاست و خشمناک بیرون آمد.»6

این است نمونه ای از داوری مؤلفان سنی مذهب درباره ی این حادثه و عکس العمل مردم در برابر آن. اما صاحب «النقض» به صراحت می گوید که سنیان این مراسم را با آشوب و غریو و ولوله بر پای می داشته اند. وی نخست اعتراض سنی مذهبان و انتقاد از شیعیان را در این باب بدین صورت نقل می کند: «این طایفه روز عاشورا اظهار جزع و فزع کنند و رسم تعزیت را اقامت کنند و مصیبت شهدای کربلا را تازه گردانند و بر منبرها قصه گویند7 و علما سر برهنه کنند و عوام جامه چاک زنند و زنان روی خود خراشند و مویه کنند.» و این خود وصفی کوتاه و انتقادی است از آن چه شیعیان در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) در برگزاری مراسم عاشورا انجام می داده اند. سپس وی می گوید:

«اولاً معلوم همه ی جهانیان است که بزرگان و معتبران ائمه فریقین، از اصحاب امام مقدم ابوحنیفه و امام مکرم شافعی، و علما و فقها و طوائف خلفاً عن سلف این سنت را رعایت کرده اند، و این طریقه را نگاه داشته اند. اولاً خود شافعی که اصل است در مذهب و مذهب به او منسوب است، بیرون از مناقب، در حق حسین و شهدای کربلا ... مراثی بسیار گفته است.»

آن گاه مؤلف مطلع دو قصیده از شافعی را نقل می کند و سپس می نویسد:

«تا آخر همه مرثیه ی اوست به صنفی که دیگران بر چنان معانی قادر نباشند و مراثی شهدای کربلا را اصحاب بوحنیفه و شافعی را هست بی عدد و بی نهایت. پس اگر عیب است، اول بر بوحنیفه است و بر شافعی و اصحاب ایشان، آن گاه بر ما. و چون فروتر ایی، معلوم است که خواجه (بومنصور ماشاده)8 به اصفهان که در مذهب اهل سنت به عهد خود مقتدا بوده است، هر سال این روز را تقریب داشته است به آشوب و نوحه و غریو و ولوله، و بر علی و حسن و حسین علیه السلام، آفرین کرده و بر یزید و عبیدالله لعنت آشکار کرده و کذلک «شرف الاسلام صدرالخجندی9 » و برادرش «جمال الدین» این تعزیت به آشوب و نوحه و غریو و ولوله داشته اند و هرکس به آنجا رسیده باشد، دیده و دانسته باشد و هرگز انکار آن نکند. آن گاه در بغداد که مدینة الاسلام و مقر دارالخلافة است خواجه علی غزنوی حنفی داند که این تعزیت چگونه داشتی تا به حدی که روز عاشورایی در لعنت سفیانیان مبالغتی می کرد. سائلی برخاست و گفت: معاویه را چه می گویی؟ به آوازی بلند گفت: ای مسلمانان! از علی می پرسد که معاویه را چه می گویی؟ آخر دانی که علی معاویه را چه گوید!

و امیر عبادی که علامه روزگار و خواجه ی معنی و سلطان سخن بود او را در حضرت10 المقتضی لأمرالله پرسیدند، روزی که فردای عاشورا بود، خواسته بودند که چه گویی در معاویه؟ گفت: نمی دانم که کدام معاویه را می گویی؟ این معاویه را که پدرش دندان مصطفی بشکست و مادرش جگر حمزه بخایید و او بیست و چند بار تیغ روی علی مرتضی کشید و پسرش سر حسین ببرید، ای مسلمانان شما این معاویه را می گویید؟ مردم در حضرت خلافت ـ حنفی و سنی و شافعی ـ زبان به لعنت و نفرین برگشودند و مانند این بسیار است و تعزیت حسین هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فریاد. و اما به همدان، اگرچه مشبهه11 را غلبه باشد ... هر سال مجدالدین مذکر همدانی در موسم عاشورا این تعزیت به صفتی دارد که قمیان را عجب اید12 و خواجه «امام نجم نیشابوری» با آن که حنفی مذهب بود این تعزیت به غایت کمال داشتی و دستار از سر برگرفتی و نوحه کردی و خاک پاشیدی و فریاد از حد بیرون کردی.»

ادامه دارد..

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان