ازدواج و بیمار روانی

آیا درست است که ازدواج موجب بهبود بیماری روانی می شود؟ ما روان پزشکان معمولاً این گونه می اندیشیم یا نگاه می کنیم که ازدواج درمان هیچ بیماری ای نیست

ازدواج و بیمار روانی

آیا درست است که ازدواج موجب بهبود بیماری روانی می شود؟

ما روان پزشکان معمولاً این گونه می اندیشیم یا نگاه می کنیم که ازدواج درمان هیچ بیماری ای نیست. مردم شاید چنین تصوراتی داشته باشند. مردم می بینند جوان ها بیشتر از دیگران بیمار می شوند. عوام فکر می کنند تنها نیاز جوان داشتن جفت یا همسر است، بنابراین چون ازدواج نکرده اند یا ازدواج شان به تأخیر افتاده،‌ یا عاشق شده اند و عشق شان به ازدواج نکشیده، بیمار شده اند. این پندار درست نیست و حقیقت ندارد. ازدواج معمولاً ارزش و جنبه ی درمانی ندارد؛ چه بسا عکس این نتیجه را داشته باشد.
وقتی کسی بیمار است و دیگران می خواهند او را به نیت خیر، شوهر بدهند یا برایش زن بگیرند، دو حالت پیش می آید: یا مخفی کاری می کنند و ریا می کنند و واقعیت را به طرف مقابل و خانواده اش نمی گویند که این حالت مشکلات و مسائل حقوقی، قانونی، مالی و رفتاری خودش را دارد و بعداً فشار روانی بیشتری بر بیمار وارد می آورد. و یا واقعیت را می گویند که قاعدتاً هم باید گفت؛ توصیه ی ما این است که باید حقیقت را گفت. ولی سؤالی پیش می آید: ازدواج چه ربطی به یک بیماری مثل افسردگی (با ریشه ی بیولوژیک) دارد؟ چه ربطی به رفع هذیان های بیمار اسکیزوفرنیا دارد؟ این ها هیچ ارتباطی با هم ندارند. البته در این تردیدی نیست که داشتن خانواده ای منسجم، گرم و صمیمی می تواند در امور بهداشت روانی تأثیر خوبی داشته باشد. اگر فکر کنند به پسرمان زن بدیم، دخترمان را شوهر بدیم، هر بیماری روانی که داشته باشد، خوب خواهد شد، این تصور نه تنها باطل است، بلکه خرافه ای بیش نیست، و معمولاً این نوع ازدواج ها بر دامنه ی مشکلات می افزاید.

آیا بیماران روانی می توانند ازدواج کنند؟

در این زمینه دو نظر وجود دارد. نظری می گوید بیماران روانی اصلاً نباید ازدواج بکنند، در مقابل این نظر اعتقاد عامه ی مردم این است که جوان به دلیل رابطه نداشتن با جنس مخالف مریض شده است. بنابراین اگر عروس یا داماد شود، خوب می شود. هر دو این نظرها غلط است. این که بگوییم بیماران روانی ازدواج نکنند و یا ازدواج موجب درمان است، هر دو غلط است.
اول باید دید چه کسی بیمار روانی است؟ اگر شخصی از نظر شرعی، قانونی یا از نظر روان پزشکی نیاز به قیم دارد، خودش مسئول اعمالش نیست، با واقعیت قطع رابطه کرده (به این معنا که پسیکوز است)، روان پریش است، و اسکیزوفرنی درمان نشده دارد، حتی اگر معامله ای بکند، معامله اش باطل است چه برسد به ازدواج که شرط اصلی آن عقل سالم است.
بیشتر بیماران روانی ما افسردگی، اضطراب، وسواس و... دارند و از عقل سالم برخوردارند، بنابراین نمی توان حکم کلی صادر کرد و گفت نباید ازدواج کنند. در ازدواج آنان هیچ منع عقلی و شرعی وجود ندارد. تنها نکته ای که ما تأکید و توصیه می کنیم این است که از نظر اخلاقی و انسانی باید شرایط خود را به اطلاع خانواده ی مقابل برسانند و به آنان حق انتخاب بدهند.
وقتی می گوییم 25 درصد جمعیت جامعه دچار بیماری روانی اند، به این معنا نیست که همه روان پریش هستند. این افراد مشکلاتی دارند ولی آیا آن 75 درصد دیگر هیچ مشکل و مسئله ای ندارند؟ چه بسا زندگی با یک بیمار اصلاً مسئله ای هم ایجاد نکند و زوجین زندگی زناشویی خوبی هم داشته باشند.
ما تنها در مورد بعضی روان پریش ها ازدواج را توصیه نمی کنیم. اغلب با ما مشورت می کنند و ما می گوییم آقای عزیز! خانم عزیز! در حال حاضر شما یک مشکل دارید، مشکل شما درمان عزیز شماست، برایش زن بگیرید، مشکل شما دو تا می شود، بچه دار که بشوند مشکل شما سه تا می شود.
بنابراین ازدواج بیماران روانی تحت شرایطی مانعی ندارد ولی هرگز آن را درمان به حساب نیاورید. شخصی که دچار افسردگی است و نداشتن ارتباط عاطفی با جنس مخالف او را بیشتر افسرده کرده است، ممکن است پیوند زناشویی به زندگی اش سامانی ببخشد و خلق افسرده ی او را شاد کند؛ البته اگر بخت یار او باشد، ازدواجش موفق باشد و بر مشکلات مالی و روانی او نیفزاید.
در موردی هم که می گوییم ازدواج اشکالی دارد، باز می بینیم جامعه به طریقی مشکل را حل می کند. فرد مبتلا به اسکیزوفرنی به درمانش ادامه می دهد و بیماری اش را نسبتاً مهار می کند و زندگی با همسرش را ادامه می دهد. با زندگی پروفسور جان نش آشنا هستید. فردی که جایزه ی نوبل را برده است و براساس زندگی او کتاب و فیلم ذهن زیبا را نوشته و ساخته اند.
در کنگره ی روان پزشکی امسال، پروفسور نش درباره ی تجزیه ی بیماری اسکیزوفرنی اش و کنترل آن صحبت کرد. بیش از ده هزار نفر برای شنیدن سخنان او در سالن حضور یافته بودند. جلسه ی بسیار شلوغ و پرشوری بود. اگر فیلم ذهن زیبا را دیده باشید، یا اگر کتابش را خوانده باشید می دانید که همسر پروفسور نش چه نقش بزرگ و مهمی در درمان او داشته است. این همسر فداکار او را به جایی رساند که بیماری اش کنترل شد و جایزه ی نوبل را هم برد. این داستان حقیقی و زنده نشان می دهد که در مواقعی ازدواج می تواند کمک کند. اگر پروفسور جان نش چنین همسری نداشت، شاید این موفقیت را به دست نمی آورد.
زمان آن فرا رسیده است که ما دید خود را نسبت به بیماران روانی تغییر بدهیم.
چشم ها را باید شست، *** جور دیگر باید دید.
منبع مقاله: جلیلی، احمد؛ (1386)، شناخت بیماری های روانی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر