«در استقبال تولد حضرت فاطمه معصومه(ع)»
ای معصومه آسمانی،
دروازه های عشق و آرزویم را تنها به روی تو گشاده ام.
تنهای تنها، به روی تو.
وقتی گذشته از همه زندگی، از همه هست و نیست،
از تمامِ بودنها و نبودنها و زنان و مردان و دنیایشان،
خسته و رهیده از همه، نگاه در نگاهِ کبوترهای عاشقِ حرمت می دوزم؛
چنان رها می شوم و از «من»ها خارج که در «صحنِ آراسته به چراغ و آب و آیینه ات» غرق می شوم.
و آهسته از مرز حرفهای مکرر زندگانی ام، حس می کنم؛
«بر آستان جانان، گر سر توان نهادن»
«گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد».
امروز، روز میلاد توست و من
به یاد و آرزوی لحظه های شیرینِ با تو بودن،
باز غرق می شوم.
برایت حرفها دارم.
اما وقتی صدای نقاره ها را می شنوم، که از بلندای مناره های سپید، دریچه ای به وسعت تمام عالم در قلبم باز می کنند؛
باز هستی ام را گم می کنم.
* * *
ای منتهای تکامل؛
ای خدای من،
بارها، زیر باران، حرفها برایت گفته ام.
همراه باران، اشکها تراویده ام، قصه ها ساز کرده ام تا غصه ها و سوزهای دلم را برایت هجا کند و کرده ام؛
«اما من، همیشه در فهم یاسهای روییده بر دستانِ نبوتت، چونان، حباب بر لب موج شکسته ام».
با کوتاه ترین اندیشه در باره ژرفای تو.
* * *
امروز، از حریم حرمت که گذشتم، انگار عطر حضور ملکوتیان که آمده بودند تا ضریحت را غرق «گلاب» کنند، چون نسیمی خنک روح را نوازش می داد.
انگار، گنبد طلایی ات، درخشان تر از همیشه می درخشید.
و گویا، صدای بال زدنهایی با طبقهای پر از نبات، می آمد که دلهای بی قرار را آرام و تاب دهد.
و امروز، در تولد معصومانه تو، تو که از رنجهای هارونی، جز عشق ترجمه نکردی،
که عطر لاله های سرخ و مهربانِ هجرت را، به جانِ شهرم دمیدی، مشتاقانه سر بر آستانت می سایم.
تو، بوی زینب می دهی. بوی کربلا، بوی حسین(ع) و رضا(ع) و قم عِطر وجود تو را.
و عطر غربت تو،
در سپیده دمان طلوع، چونان نرگسی مست از شور عشق، سر برمی آورد.
و حالا، حس می کنم
تمام خلایق بوی خوب تو و خاندانت را حس می کنند، نه با یک درک دنیایی که با یک حقیقت شیرین.
* * *
معصومه خاندان عصمت،
همه این آراستنها و پیراستنهای حرم، برای توست؛
چراغی بر دلهایمان بتابان «مبادا که راه را به بیراه طی کنیم» و در تاریکی های غروب، دور از حسِ تبلور مغرب، گم شویم.
هنوز هم،
در یک بُهت، مانده ایم، در تفسیر جلوه ای از هر آنچه که در دلمان می گذرد.