روزنامه شرق: مجموعه «باران» به چند وجه، مجموعهای تازه و معاصر ما است. هرچند شاملِ دفترشعرهای شاعرانی چون نیما، شاملو، سیمین بهبهانی، کسرایی، مصدق، شاملو و دیگر نامداران شعر نو است که هر یک در روزگار خود و بعد از آن به اشکال مختلف در قالب یک دفتر یا کلیاتِ شاعری بهچاپ رسیدهاند و اینک زیر عنوان «شعر معاصر ایران، از مشروطیت تا امروز» با پانزده مجلد در قطع پالتویی یا بهنقل از ناشر آنها - نشر نگاه- در «قطع و صفحهآرایی جدید، مطابق با استانداردهای جهانی» بهچاپ رسیدهاند. اما تازه یا معاصربودن این اشعار حکایت دیگری است.
در شرایطی که بازار نشر ایران مدام از کاستی مخاطب و تیراژ اندک گلایه دارد و از این میان وضعِ کتابشعرها نیز در قیاس با فرمهای دیگر ادبی وخیمتر است، چاپ چندینوچندباره، قریب به بیست چاپ از هر یک از این مجموعهاشعار خود دلیل بر معاصربودنِ آنها با ما است. اینکه ناشری این اشعار را در قالبی تازه با کاغذی مرغوب و گرانتر از دیگر کاغذهای موجود در بازار و در قطعی تازه بهچاپ میسپارد آنهم در تیراژی تا سههزار نسخه که در نشرِ این روزگار بیشتر به رویا میماند تا واقعیت، بیشتر بیانگر کیفیت و اقبال این شاعران در جامعه است تا قراین دیگری چون زیبایی و یکدستی این کتابها و کاربردشان برای تزیین کتابخانهها و خانهها، کار از این حرفها گذشته و شاید دورانِ فخر به کتابداری نیز بهسر رسیده است.
مجموعهاشعار احمد شاملو
شاملوی تزلزل، شاملوی یقین
علی شروقی: در تمام آثاری که «کلاسیک» خوانده میشوند همواره چیزی تروتازه هست که در برابر گذر زمان و غبار قرون و سالیان سختجانی به خرج میدهد و در همه زمانها روی سخنش نهفقط با گذشته و اکنون که بیش و پیش از آن، با آینده است و خطابش به زمانهای که هنوز فرا نرسیده. به تعبیری اثر کلاسیک اثرِ «همواره معاصر» است و به این تعبیر شعر شاملو کلاسیک است چون همیشه معاصر است.
همه شاعرانی که از پس شاملو آمدهاند خود را در نسبت با او سنجیدهاند. این سنجش در مورد برخی، برابر با حمله به مواضع شاملو به قصد عبور از او بوده، در مورد برخی دیگر برابر با تقلید محض از او بیهیچ خلاقیتی. و البته بودهاند شاعرانی هم که کوشیدهاند راه میانه را پیش گیرند. هر سه مواجهه مهر تأییدی است بر حضور موثر شاملو در شعر پس از خود. چهبسا کلام حماسی و مطنطنِ شعر شاملو و آن لحن خطابی و حکمدهنده که قاطعیت و یقینی خدشهناپذیر را القا میکند، اعتمادبهنفس گروهی از شاعران پس از او را برای خلق شیوهای نو در شعر درهم شکند و آنها را ترسانولرزان زیر سایه این پدر نمادین نگاه دارد یا برعکس، دستهای دیگر را به عصیان و شورشی افراطی علیه این پدرِ نمادین وادارد که شعر پس از شاملو نشان داده این هر دو حالت اتفاق افتاده است.
اما آیا این کلام حماسی، مطنطن، مبارزهجویانه و این بیانِ قاطع که القاء یقین است، تصویری کامل از شاملوی شاعر به دست میدهد؟ فکر میکنم که نه، چراکه زیر این پوسته سفتوسخت و بهعادت پذیرفتهشده شعر شاملو، تنش و تعارض پنهان و پیچیدهای هست که بازیگوشانه، آن اعتمادبهنفس اولیه و مرعوبکنندهای را که در نگاه نخست از منِ شعری او برداشت میشود دستخوش تردید میکند. این تنش و تعارض که رد آن را از دیرباز در شعر شاملو میتوان یافت محصولِ جدال مدامِ تزلزل و یقین و ترس و شهامت در شعر اوست. او یقین دارد به عمل قهرمانانه آنان که آرمانخواهانه به استقبال خطر میروند و مرگ باشکوه را به زیستِ حقارتبار ترجیح میدهند؛ اما از طرفی گویا خود نمیتواند تماموکمال چنین کند. در او نیمه عافیتجویی هست که آن منِ آرمانخواه از وجودش شاکی و شرمسار است. در شعر شاملو یقین حماسی و ترس و تزلزل برخاسته از عافیتجویی، مدام در کشمکشاند. منِ شعری شاملو در طول تمام آن سالهایی که او را بهعنوان نماینده شعر مبارزه و مقاومت میشناسیم با آن وجه عافیتجوی خود درگیر بوده است، جوری که بهنظر میرسد شاملو در سراسر عمرِ شعریاش «جز با خویشتن به جنگ» برنخاسته است: «من بامدادم سرانجام/ خسته/ بیآنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.» (مجموعهآثار/ ص٨٧٢)
در برخی از شعرهای پیش از انقلاب شاملو صدای خسته و اندوهگینِ منِ شعرِ او را میشنویم که شرمسار از پذیرش و تسلیم، حسرتآلود به بدرقه کسانی میرود که خطر کردهاند. آنها را ستایش میکند و خود را سرزنش و این دوپارهگی، بهرغم تمام آنچه شاملو در باب شکوه حماسی انسان میسراید، بذر تردیدی تلخ و درعینحال طنزآلود را در شعر او میکارد. این کشاکش مدامِ شورِ مبارزه و ترسِ عافیتجویانه یکی از شخصیترین و درونیترین تنشهای شاملوی شاعر در زیرمتنِ تمام آن شعرهای سیاسی- اجتماعی اوست. در شعرهای متاخرش که رنگمایههای فلسفی یافته بودند زخم تردید در تنِ یقین حماسی و انسانگرایانهاش عمیقتر شد چنانکه در سطرهای پایانی یکی از شعرهای اواخر عمر خود در مجموعه «حدیث بیقراری ماهان»، گویا همچنان که پیشانی به پیشانی مرگ میساید، چنین میسراید: «اکنون که سراچه اعجاز پسِ پشت میگذارم/ بهجز آه حسرتی با من نیست:/ تبری غرقهی خون/ بر سکوی باورِ بییقین و/ باریکهی خونی که از بلندای یقین جاریست.» (مجموعهآثار/ ص١٠٤٩)
اما آنچه شاملو را از عدهای دیگر که در شعرشان با خود درگیرند، متمایز میکند توانایی اوست در کشاندن تنشهای شخصی به میدانی وسیع و عمومی. عظمت او در همین است؛ در یافتنِ تلاقیگاه حساس کشمکش شخصی با کشاکش بزرگتر.
مجموعه اشعار حمید مصدق
شاعری که در سایه شعرش گم شد
بابک ذاکری: برخی شعرها، سبب ماندگاری شاعرشان میشوند. از ایندست در تاریخ ادبیات و شعر ایران بسیار میتوان مثال زد. اما برخی شعرها چنان راه خود را میگشایند و چنان اتمسفری در اطراف خود ایجاد میکنند که از شاعرشان فراتر میروند و حتی، چهبسا، سبب فراموشی شاعر میشوند. «منظومه آبی، خاکستری، سیاه» حمید مصدق یکی از این شعرهاست. شعری که خود، فارغ از اینکه چه کسی آن را سروده به بخشی از خاطره و ذهنیت شعرخوانها و حتی شعرنَخوانهای ایران تبدیل شده است. اینکه چرا و چگونه شعری ممکن است چنین خوانده شود یا فراگیر شود، امری قانونمند نیست. حتی به کیفیت خود شعر نیز چندان ربطی ندارد. گاهی شعری اجتماعی و عاشقانه چون منظومه حمید مصدق چنین اقبالی مییابد و گاهی شعری چون «حسنی نگو یه دستهگل».
«آبی، خاکستری، سیاه» اولین مجموعهشعر حمید مصدق نیست. اما اولین مجموعهای است که میتوان گفت حمید مصدق با آن وارد تاریخ ادبیات مدرن ایران شد. منظومهای که برای اولینبار در سال 1344 منتشر شد. «چه کسی خواهد من و تو ما نشویم» از بدو انتشار گویی در تاریخ ادبیات سروده شده است. گویی حمید مصدق این شعر را نسروده، بلکه این شعر را از روی کتابی که ذهن ایرانی فارسیزبان همواره آن را میخوانده، کتابی فرضی البته، رونویسی کرده است، چراکه از همان زمان انتشار این شعر بیتوجه به شاعرش در ذهن و زبان مردم جاری شده است.
شعری که روزگاری در زمان مبارزات علیه شاه ورد زبان همگان بود. در انقلاب ندای وحدت بود و حتی پس از سالها که حمید مصدق جز اندکی نوشتههای کوتاه چیزی منتشر نکرد از زبان نمایندهای در مجلس شورای اسلامی برای دفاع از یکی از وزیران دوران اصلاحات جاری شد. اما حمید مصدق کمتر از فضا و تاریخی که شعرش ساخته است بهره برد، حتی اغراق نیست اگر بگوییم گستردگی و پیشرفت این شعر تمام تجربه شاعرانه حمید مصدق را تحت سیطره خود درآورد، سبب شد کارها و تجربههای دیگر این شاعر کمتر خوانده شود، کمتر شنیده شود و حتی کمتر به او بهسان شاعری نوپرداز و مهم در تاریخهایی که نوشته میشود اشاره شود. «آبی، خاکستری، سیاه» چنان فراگیر شد که شاعرش را در شاعری ناکام گذاشت.
این ادعا شاید عجیب باشد. اینکه پذیرفتهشدن و خواندهشدن یک شعر از یک شاعر چگونه میتواند شاعر را ناکام بگذارد. اما اگر تصور کنیم حاصل حدود سه دهه شاعری حمید مصدق در ذهن خواننده غیرحرفهای ایرانی تنها با این منظومه آنهم با «درآمد» آن یعنی همان شعر معروف «خانه کوچک ما سیب نداشت» و بخشهای کوتاهی از میانه منظومه آبی، خاکستری، سیاه یعنی همان بخشهایی که شاعر از تغزل به شعر اجتماعی/ عاشقانه میرسد، یعنی همان «چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم»، یادآوری میشود، چهبسا بهتر بتوانیم دریابیم چگونه تفوق این شعر، شاعری حمید مصدق را در سایه خود گرفته است. آنهم شاعری که حدود 760 قطعه شعری در دیوانش وجود دارد: اشعاری بلند، کوتاه، نیمایی و حتی کلاسیک.
البته اگر گفته شود که این شعر بهدلیل بهتربودن از سایر اشعار وی، بیشتر خوانده شده است، شاید حکم بر اینکه منظومه معروف مصدق شاعرش را در سایه خود گرفته، حکمی درست تلقی نشود. ولی اگر تنها «دست تاریخ که از پس میآید» را جدی نگیریم و به داوری درباره شعرهای مصدق با دقت و موشکافی بنشینیم، بعید است بهسادگی به این جمعبندی برسیم که منظومه مشهور مصدق، بهترین کار اوست، هرچند تاریخ درباره این شعر گویا پیشتر، حتی پیشتر از سروده شدنش، تصمیمش را برای انتخاب گرفته بوده است. فرمولی که مصدق از آن سود جست و با آن شعر «آبی، خاکستری، سیاه» را سرود، اکنون و بهخصوص پس از تجربههای شعری شاملو، فرمولی شناختهشده است، اما مصدق از پیشگامان شهود این روش بود: حرکت از تغزل به سمت شعر اجتماعی و بازگشت از اجتماع به سمت معشوق.
مجموعهاشعار نیما یوشیج
بوی استخوان و کفن
پیام حیدرقزوینی: قریب به صد سال از سرودن «افسانه» میگذرد اما نیما هنوز چهرهای معاصر در شعر فارسی است و شاید حتی معاصرتر از تمام معاصران خود. از «افسانه» بهبعد، تمام شارحان و پیروان نیما مهمترین چهرههای ادبیات معاصر ایران بودهاند و هر یک وجوهی از کار او را برجسته کردهاند و شاید ازاینروست که بهراحتی نمیتوان حرف تازهای درباره شعر نیما زد- گرچه هنوز نقاط نادیده زیادی در میراث شعری او وجود دارد.
نیما چهرهای هنوز معاصر است نهفقط به اینخاطر که او نقطه آغاز منطق شعری تازهای در شعر فارسی است و یا نهفقط به اینخاطر که او زبان شعری را از قیدوبندهای بیجا آزاد کرده است. فراتر از اینها، شعر نیما نقطه گشایشی است که از پی آن امکانهایی تازه پیشروی ادبیات ایران قرار گرفته است. نوع نگاه نیما به شعر آغاز نوعی تفکر و اندیشه جدید در باب ادبیات و هنر در ایران است. نگاهی که هم برآمده از شناخت او از سنت ادبی فارسی است و هم نتیجه آگاهی از جریانهای هنری و ادبی معاصر جهان. در نگاه نیما، شاعر معاصر کسی است که بهجز شناخت ادبیات قدیم و جدید، از وضعیت تاریخی و اجتماعی خود هم شناخت داشته باشد. نیما برداشت و درکی مشخص از اجتماع و محیط زندگی خود داشت و بهعبارتی دارای تحلیلی مشخص از وضعیت اطرافش بود.
او معتقد بود که «در هنر من سرگذشت ملت من حس میشود» و این همان ویژگی است که در شعر چند چهره شاخص شعر معاصر فارسی که از پیروان نیما بودند هم دیده میشود. نیما معاصر عصر خودش بود و این معاصربودن هم به شناخت او از شعر دوران خود مربوط است و هم به شناخت زندگی در زمانه خود. منطق شعری نیما با زبان دورانش منطبق است و شاید حتی او برای روایت تجربههای تاریخی و اجتماعی دورانش دست به تغییر در ساختمان شعر فارسی زد. نیما در یکی از نامههایش نوشته است که «باید درستوحسابی چکیده زمان خود بود». شعر نیما چکیده زمان نیما است. چنین است که درک دقیقتر شعر نیما با آگاهی از دوره سرودهشدن هر شعر او به دست میآید. بااینحال شعر نیما اسیر زمان نیست و فراتر از هر واقعه تاریخی میایستد چراکه او وضعیت تاریخی و اجتماعی دورانش را از فیلتر نگاه زیباییشناسانه گذرانده و بعد به شعرش راه داده است.
مواجهه نیما با وضعیت تاریخی زمانهاش مواجههای خاص و آگاهانه است. نیما بیآنکه کارش به شعاردادن بکشد روح زمانهاش را در شعرهایش روایت کرده و در شناخت وضعیت تاریخی اطرافش از اغلب شاعرانی که بیش از او درگیر سیاست بودند جلوتر بوده است. برای نشاندادن این ویژگی در نیما به بسیاری از شعرهایش میتوان اشاره کرد اما «کار شبپا» از بهترین نمونههایی است که نشان میدهد او چقدر از معاصرانش معاصرتر بود.
«کار شبپا» مربوط به دورهای است که گفتمان حزب توده ایران، گفتمان غالب است و به زحمت میتوان نویسنده و شاعری را پیدا کرد که بیشوکم با حزب در ارتباط نباشد. نیما از سالهای جوانیاش به اندیشه چپ و سوسیالیسم گرایش داشت اما گذر زمان و خاصه آنچه بر سر برادرش آمده بود، او را پختهتر از بسیاری از نویسندگان و شاعران همدورهاش کرده بود. نیما بهجای آنکه دل به صداهای زودگذر زمانه بدهد، روح زمانهاش را درک میکرد و در شعرش بازمیتاباند و درعینحال در انزوایش میکوشید که استقلال خود را حفظ کند. او یکبار در یکی از نامههایش نوشت: «من کاری جز این ندارم. مثل حمال با لباسهای کهنه و مندرس و لکهدار بیرون آمده به سوراخهای خانه خود برمیگردم. اگر چیزی بهنظرم رسیده است یادداشت میکنم.
هیچچیز از من دل نمیبرد، مگر آنچه در اشعار من است.» بااینحال تمام رخدادهای تاریخی و اجتماعی آن دوران در جایی از شعرهای نیما جاخوش کردهاند. نیما بهواسطه نوعی شک و احتیاط همواره فاصلهاش را با هیاهوهای اطرافش حفظ میکرد و درعینحال در شعرش ادراکش از اجتماع را نشان میداد. نامهای که او به احسان طبری در ٢٢ خرداد ١٣٢٢ مینویسد نشان میدهد که چقدر نسبت به محیط زندگیاش حساسیت داشته و درعینحال چقدر به معیارهای ادبی متعهد بوده است: «...ما در قبرستانی بیش زندگی نمیکنیم. در میان چقدر استعدادهای سوخته و جهنمی و ذوقهای کور و با تاریکی سرشته و ترسو و عذابدوست.
همهچیز بوی استخوان و کفن گرفته است... آنچه را که مردم نمیتوانند بفهمند، بهطوریکه چهبسا بیمعنی مییابند، چطور میتوانید مرمت کنید. آیا دانش عمومی، و اینقدر عادی و خشک در هنر و استتیک، کافی است؟ آیا بر طبق این دانش ماشینوار میتوان در کار و موضوع هنر به استحصال پرداخت و مانند سرمایهداران، قوای کارگران در این رشته را برای محصول بیشتر و دلچسبتر به رنج درآورد؟ باز باید اعتراف کرد که هنر از این دقیقتر است. هنگامی که از آفریدن آن صحبت به میان است. چیزی که به دست همه ساخته میشود، شعر نیست بلکه معجونی است که بیشتر اوقات تهوع میانگیزد و خاطر را مشوب کرده و دردسر میآورد، در صورتی که هرگاه چیزی از همه بهوجود بیاید، و از روی همه ساخته شود، شعر است.
لازم نیست، هرکس آن را بفهمد وقتی که برای همهکس گفته نشده، لازم نیست، کودکوار به هرکس با سماجت التماس عجیبی فهمانید و کوشید که قبول کنند آن شعر به حد زیبایی خود رسیده است».
به «کار شبپا» برگردیم. «کار شبپا» در بیست خرداد ١٣٢٥ سروده شده و نیما بیآنکه شعرش را به شعاردادن در حمایت از کارگران و زحمتکشان تقلیل دهد، روایتی از زندگی و وضعیت آنها به دست داده است. نیما در «کار شبپا» صدای کسانی را به گوش میرساند که هیچگاه صدایی اینچنین واضح و مستقل نداشتهاند. مرد شبپای شعر نیما، نمونهای است از همه آدمهایی که در نظام طبقاتی سرمایهداری به هیچ گرفته شدهاند و چیزی بهجز زنجیرهایشان برای ازدستدادن ندارند.
«کار شبپا» روایت جانکندن آدمهای حاشیهای و بیچیز برای زندهماندن است. کار اجباری آنها را به حدی از خودبیگانگی رسانده که حتی باید میان مرگ خانوادهشان و کارکردن یکی را انتخاب کنند و این کار است که ادامه دارد، حتی اگر بچههایشان در وضعیتی وخیم جان دهند. شبپا، هیچ گزینهای جز کارکردن در هر شرایطی ندارد، اما این کار نه باعث تداوم زندگی او و خانوادهاش که مایه نابودی آنهاست. «کار شبپا» از بهترین نمونههای شعر نیما است که در آن بیآنکه سیاستزدگی و شعارزدگی وجود داشته باشد انتقاد از نظم مسلط اقتصادی دیده میشود. نیما در روایتش از زندگی شبپا، بیهیچ توهمی میداند که «هیچطوری نشده، باز شب است».