دغدغه های فکری موجود پیرامون شبهات و ابهامات در حوزة مسائل زنان، در عرصة مبانی اندیشه و ارائه تفکرات و القائات بی اساس از سویی؛ و پرداختن به مسئولیت ها؛ حقوق و وظایف زنان توسط گروه ها و سازمان های مختلف زیر چتر همسان سازی فرهنگ جهانی تحت عنوان دفاع از حقوق این قشر از سوی دیگر و بالاخره تحقق اهداف شوم در به بیراهه کشاندن مسیر تکامل اجتماعی زنان، مسئولین و محققین را پیوسته بر آن می دارد تا در مقام پاسخگویی و تبیین این گونه مسائل، به ارزیابی دقیقتری در پژوهشها و مصاحبه ها بیندیشند و از زوایای مختلف به بازبینی و تحلیل روشن تری بپردازند و عمدتأ موضوعاتی را که به نحوی مورد تعرض و سوء استفاده دشمنان و احیاناً بی توجهی و سطحی نگری بعضی دوستان قرار دارد، و به دور از جهت گیری و شعار و التقاط، به بحث و تبادل نظر بگذارند.
خوانندگان عزیز! مستحضرید که گفتمان قبلی ما در محضر فقیه اندیشمند و عالم بصیر و پر تلاش حضرت آیت الله سید محمد تقی مدرسی پیرامون طراحی زیبا و متقن خانواده در سورة نور بود که طی آن ایشان به تشریح بنای خانواده و تبیین جایگاه این کانون مقدس در این سوره به ویژه آیه نور پرداختند و یک یک آیات نورانی این سوره و ارتباط آن با خانواده را مورد تفسیر و تبیینی نوین قرار دادند و نقش احکامی چون جنبه های اصلاح و تربیت و تخویفی که در بخش جزائیات و حدود اسلامی وجود دارد، یا احکامی چون حجاب، استیذان، نهی از تبرج در بانوان، نهی از وعده های پنهانی و ارتباطات جنسی و منع قذف و اتهام به افراد وبه بازی گرفتن حیثیت و آبروی آنان که هر یک از اینها به منزله ثغور و دیوارهایی محکم خانواده را در برگرفته است، بیان نمودند، وبه نکات و راهکارهای ارزشمندی در اصلاح ساختار روانی فرد، خانواده و جامعه پرداخته شد و در واقع از دیدگاه روانشناسی و جامعه شناسی اسلامی مسائل خانواده مورد بررسی و کنکاش قرار گرفت.
تأمل، بازبینی و دقت در مباحث خانواده از سوی ایشان ما را بر آن داشت که دیگر بار در محضر ایشان حضور یابیم و این بار از منظر حقوق اسلامی به بیان روابط داخلی خانواده، خصوصاً تعاملات رفتاری زوجین موضوع را دنبال کنیم. امید آن داریم که از رهگذر این گونه نشست های علمی بتوانیم گامی هر چند ناچیز در معرفی و اعتلای فرهنگ مترقی اسلام برداشته باشیم و با دقت و تدبر بیشتر در آیات، ارزش نظام خانواده و جایگاه ویژه زن را برای بشریت سرگشته و حیران امروز که به واسطه فاصله گرفتن از قوانین الهی به ویران نمودن این بنیان اصرار دارد، به منصه ظهور بگذاریم.
محور موضوعات این بار ورود به آیات قرآنی در زمینة حقوق زوجین حدود حاکمیت زوج و نحوه اعمال آن، ملاک قوامیت در آیه مبارکه سوره نساء، بحث از تمکین و بیان دایره وظایف زن، توضیح فَالصّالحاِتٌ قانتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْب در آیه مذکور، مفهوم ضرب در بخش مراحل نشوز و صراحت نفی بغی و ستم از سوی مرد، موضوع شقاق و زمینه های حصول آن از دیدگاه قرآن و درمان این مشکل، تأکید قرآن بر توجه به میثاق غلیظ و پیوند الهی میان زن و مرد، مسأله طلاق و عیوب موجب فسخ نکاح، نحوه استخراج قواعد اصطیادی بر پایه اصول مدون قرآنی و سایر منابع اسلامی است.
حضرت آیت الله! ضمن عرض تشکر از فرصت مجددی که به گروه فقه و حقوق فصلنامه دادید، و نهایت مساعدت و لطف را نسبت به این امر مبذول فرمودید؛ اولین سؤال را در حیطه گستره وظایف زوجین نسبت به تبیین و تشریح آیه اَلرِّجَالُ قَوامُونَ عَلَی النِّساء… مطرح می کنیم و با توجه به بعضی از ابهامات و نیز نگرشهای متفاوت در این زمینه و طرح پرسشهای گوناگون در محافل علمی و دانشجویی در مورد ریاست مرد و نحوه تحقق آن از دیدگاه قرآن و ملاک قوامیت و بالاخره قید و شرطها در این باب، مستدعی است نظر تحقیقی خود را بفرمائید.
قبل از ورود به موضوع مورد نظر شما در این آیه مبارکه، لازم است سخنی را در باره سوره نساء داشته باشم و اینکه آیات این سوره مبین چه نوع از روابط در زندگی بشر است و لحن خطابات بر اساس قرار دادهای اعتباری است یا قراردادهای طبیعی؟ زیرا اساس ارتباطات در هر جامعه ای بخشی بر پایه امور پیمانی و اعتباری شکل می گیردو بخشی بر مبنای روابط طبیعی و ذاتی .
مثلاً چشم انداز سوره مائده این مطلب را القاء می کند که بر پایه عقود و پیوندهای اعتباری است. و می بینید در اولین آیه از این سوره مبارکه اینگونه آمده: یا اَیُّهَا الذّینَ اَمَنُوا اَوْفُوا بِالْعُقُود … لیکن در ابتدای سوره نساء خطاب به گونه ای دیگر است. روی سخن با همه انسانهای این کره خاکی است. با یک بیان همگانی و بین المللی همة وجدانهای بیدار و فطرتهای پاک را مورد خطاب قرار می دهد و پرده از یک اصل طبیعی در نظام خلقت برمی دارد و میفرماید: یَا اَیهُا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُم الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدة و خَلَقَ مِنْهَا زَوجَهَا و بَثَّ مِنْهُمَا رِجالاً کثیراً و نِساءً وَاتَّقُوا الله .. همان گونه که در آیه مبارکه مشاهده می فرمائید بنای قانونگذاری در اینجا به گونه ایست که همة حصارهای قومی، نژادی، طبقاتی را می شکند و از ماوراء اعتباریات، محرمانه با او به راز گویی خلقت می پردازد، با زمزمه ای موزون و کلامی لیّن نه فریادی نابهنگام و خشن تمامی بنی آدم را متوجه ربوبیت حق می سازد. اینجاست که ساخته ها و پرداخته های ذهن انسان در توجه به غیر او یکباره فرو می ریزد. لذا می پرسد ربّ یعنی چه؟ و اِتُّقُوا رَبَّکم کدامست؟
و او در کوتاهترین کلام بلندترین پیام را می دهد که آفریدگار شما، مربی و پرورش دهنده هستی، به پرستش، شایسته تر و تقوای او یعنی همان رهایی از قید و بند اسارتها، برای انسان زیبنده تر است.
این گونه خطاب حاکی از آن است که آیه مبارکه واقعیاتی از هستی را با زبان فطرت بیان می دارد و اسرار مکنون هستی را در آینه وحی بازگو می کند و سپس به یک اصل عمده در بنای هستی اشاره می نماید خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس وَاحِدَةٍ با این کلام است که اندیشه نژاد پرستی جنسی زدوده می شود و دیوارها و موانع فرانگری فرو می ریزد. و نفس واحده را که خاستگاه طبیعی هر انسانی در عرصه وجود است گوشزد می نماید همان نفسی کهوَ نَفْسٍ وَ مَاسَوَّیهَا فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْویَهَ است.
پس می بینید که ورود به سوره نساء یک نوع ورود طبیعی و فطری است. و درست در راستای سامان دهی این بعد از زندگی اوست و نحوه جعل احکام هم با توجه به نیاز طبیعی اوست. اکنون با این نگرش به سراغ یه می رویم اَلِّرجَالُ قَوامُونَ عَلَی النِّساء. قوّام یعنی چه؟ و به چه معناست؟
قوام از قائم و قائم گاه با حرف باء متعدی میشود مثل قائم بالشی یعنی چیزی که بوسیله آن کسی یا چیزی ایستاده و تکیه گاهی دارد، گاه با عَلی متعدی می گردد که مقابل معنای اول است. یعنی خود تکیه گاه قرار می گیرد. لذا در مورد ذات حق می فرماید الله لاالهَ الا هُوَ الْحَیُّ القَیُوم یا اَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الارَضُ بِاَمْرِهِ یعنی ذات حق چون واجب است، قائم بذاته و قائم لغیره است و قوّام یعنی کسی که خانواده را نگه می دارد حافظ خانواده است. و تعبیر دیگری که در قرآن هم آمده این است که می فرماید اموال شما مایه قِوام یا قیام زندگی است و می فرماید: وَلاتُؤتُوا السُّفَهَاءَ اَمْوالَکُمُ التّی جَعَلَ اللهُ لکم قیام قیام در اینجا به معنای نظم دهنده است بنابراین، معنای دیگر قوام، منظم کننده است، یعنی سامان دهی زندگی و قِوام آن در امور اجتماعی و اقتصادی به دست مرد شکل می یابد و در کانون خانواده پناه و تکیه گاه همسر و فرزندان قرار می گیرد و این بیانِ رسالتی سنگین و مسئولیتی توأم با ایفای وظیفه ای الهی است. اینجاست که خود محوری و فرد مداری جای خود را به حق محوری می دهد، پس این قوامیت مطلق نیست و با کُونُوا قَوّامین بِالقسط شَهداءَ لله تکمیل می گردد. یعنی خداوند از ما قوامیت به قسط را می خواهد زیرا سنخ قانونگذاری در فرهنگ اسلامی بر پایه اِنَّ اللهَ یَأمر بِاْلعَدْلِ وَ اْلأحْسَاناست و ریاست مرد هم در خانواده بر پایه همین اصل شکل می گیرد.
قوّام بالقسط و قوّام لله یعنی چه؟ ما در تمام ابعاد زندگی مأمور به حفظ شریعت، حفظ حدود و قوانین الهی هستیم بنابراین مرد در خانواده حافظ و مجری عدالت است. به تعبیر دیگر او تکیه گاهی است که همسر به قوامیت و تدبیر و گردانندگی او تکیه می کند.
در نظام تربیتی و خانوادگی اسلام مرد مسئولیتهایی دارد چون: قوا اَنْفُسَکُمْ و اهلیکم نار، و یا وَ انْذرِ عَشیرَتکَ الاَقْرَبین، است و یا اینکه تبیین روابط خانوادگی را می کند مثلعَاشِرُوهُنَّ بَالْمَعْروف، و یا وَ لا تَنْسَوُا الفَضْلَ بَیْنَکُمْ و یا لاتَتَّبِعُوا الهَوی اَن تَعْدِلوُ و یا وَ لاتضارّوهنّ لِتُضیقُواعَلَیْهِنَّ …….. را عهده دار است.
که همه این متون دلالت بر آن دارد که ما در خانه ارزشها را به فراموشی نسپاریم.
مجموع این مسئولیتها و وظایف است، که مرد را در خدمت خانواده، حافظ مصالح خانواده و مدیر و مدبر امور در خانه قرار می دهد که هم با طبیعت او سازگار است و هم مجموعه ای چون خانواده نیازمند به چنین عنصری است. و در مقابل زن قدرت و نفوذش در جای دیگرست و لطافت و خصوصیات روانی و اخلاقی او آنگونه است که دوست دارد تا مرز فداکاری نسبت به همسر و فرزند عشق بورزد و اهمیت فوق العاده ای به توجه شوهر دارد، اینجاست که حتی بعضاً لازم است مرد او را مورد مراقبت قرار دهد و در پرتگاه های عاطفی تعدیل نماید و به رَغم پاسخگویی مناسب و شایسته به وفاداری و عشق او، نوعی حفاظت نسبت به او داشته باشد، عموماً در خانواده ها شاهدیم مادر تا مرز ایثار و جانفشانی در خانه تلاش میکند و این مرد است که با حفاظت و مراقبت شایسته خویش بایستی در عین حمایت از او نسبت به این گونه رفتارها نوعی کنترل اخلاقی داشته باشد.
لذا بایستی گفت که زن بنابر فطرت و طبیعت و روحیات خویش حمایت و حفاظت و امنیت را برای شوهر به ارمغان می آورد. و شوهر با توجه به روحیات و طبیعت خویش به گونه ای دیگر به حمایت و حفاظت قیام می کند و یک تعامل طرفینی در اینجا کاملاً برقرار است.
مرحوم استاد مطهری در این باب می فرماید: اعجاز خلقت را ببینید که دو تمایل در مرد و زن قرار داده است، در مرد حس تسلط بر زن وجود دارد و در زن نیز همین حس وجود دارد ولی اعجاز خلقت این دو حس را به گونه ای آفریده که نه تنها تضاد و نزاعی ندارند بلکه منجر به وحدت بیشتر نیز می شوند ... در مرد حس تسلط بر زن را {از طریق ظاهر} بالای سر زن قرار می دهد و در زن حسّ تسلط بر مرد از طریق قلب، مرد از راه قهرمانی می خواهد حاکم باشد و زن از طریق جمال و زیبایی {و ظرافتهای} زنانه.
همین گونه است که قوانین الهی درست هم پای با روحیات زن و مرد در صدد حاکمیت وحدت بر نظام خانواده بر اساس پیوندی الهی است. یعنی زن و مرد هر دو در خدمت یکدیگرند و از هر گونه فردگرایی بر حذر و هر کدام در صدد حمایت و حفاظت از دیگری بر پایه محوریت حکم خدا تلاش می کنند. گفتیم بنای آیات در سوره نساء عمدتاً بر مبنای مسائل طبیعی است نه قرار دادی.
لطفاً نسبت به بخش دیگر آیه که می فرماید: بمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُم عَلی بَعْض نظر تفسیری خودتان را بفرمائید.
قبل از ورود به این بخش از آیه بایستی اذعان داشت که هر اجتماع چند نفری نیاز به نظم و برنامه ریزی و رهبری دارد و نبود یک شخص مسئول قطعاً در یک مجموعه موجب هرج و مرج است و حس قیادت و رهبری از زمانهای دیرینه به عنوان یک حب ذاتی در مردان وجود داشته و چه بسا تعدیات و تجاوزاتی که در مسیر تاریخ زندگی بشر از این طریق بر زنان اعمال نگردیده، اما پیوسته ادیان الهی آمده اند و با تعیین ضوابط و شرایط جلوی این نوع از بی عدالتی ها را گرفته اند یعنی اسلام این نوع از سرپرستی خانواده را ابداع نکرده بلکه آن را پذیرفته است لیکن برای نفی ظلم و تجاوز و نظم و انضباط برای آن یک چار چوب خاص مطرح نموده و در قالب قوانین خانواده یک نوع تعدیل در حاکمیت ایجاد کرده است و در تبیین این گردانندگی، آیه بیان ظریفی دارد و نگرش و تفسیری که من در اینجا دارم با دیگران متفاوت است. ببینید در یک مجموعه ای که مثلاً 10 نفر مرد زندگی می کنند اگر بخواهند مدیریتی را به کسی واگذار کنند تابع چه شرایطی قرار می دهند؟ مسلماً وقتی یک نفر از بین این جمع در رعایت ابعاد مختلف مدیریت یا رعایت ضوابط از شرایط بهتری برخوردار باشد و اگر او واجد شرایط مناسب نبود اینجاست که مسئولیت از او سلب می شود و به دیگری واگذار می گردد لذا نمی فرماید: فَضَّلَ الله بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضهن یعنی این غلبة ذاتی نسبت به هر زن و مردی نیست بلکه بایستی گفت همانگونه که بواسطه رشد بعضی از فضائل فردی در بین یک مجموعه می تواند امتیاز مدیریت را به خود اختصاص دهد در خانواده هم قوامیت مرد به دو دلیل است: یکی اینکه نفقه بپردازد و مشکلات اقتصادی و مالی زندگی را در تمامی ابعاد به دوش کشد، لذا باید بیشتر از زن زحمت بکشد و تلاش کند و نیز بواسطه وضعیت خاص جسمانی و روحی مردانه در برخورد با کارهای خشن و ناملایمات شغلی او مقاوم تر است و دلیل دیگر اینکه به سبب کوشش برخی بر برخی دیگر در مراتب اجتماعی. در این عرصه هم می بینیم گاه فردی در عرصه اقتصادی بیشتر تلاش می کند، لذا توانگری بیشتری می یابد و یا در عرصه علم و تفکر تلاش می کند و به فضایلی نایل می آید و گاه در عرصه های تخصصی دیگر توان خود را بکار می گیرد و به کارایی بالاتری نایل می شود، لذا از این دو جهت مرد مسئول گردانندگی زندگی است.
اما اگر مردی نه در ناحیه حکمت و رشد فضایل اندیشه رتبتی را به خود اختصاص داد و نه در ناحیه تدارک رزق و روزی فرزندان، او دیگر نه مصداق فَضَّلَ اللهَ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْض است و نه مصداق بِمَا اُنْفِقُو یعنی نه حکمت حاکمیت دارد، نه پول میدهد نه شرایط ریاست الهی را رعایت می کند، او دیگر واجد اطاعت نیست چنانچه روایت داریم که اگر مرد نفقه نداد تمکین هم ندارد. اصلاً اصل قوامیّت که زندگی خانواده را قوام می بخشد در پرتو این مشخصات مرد است و اگر دارای حتی شرایط نسبی در این باب نبود نمی تواند ادعای در خارج از این موازین نماید. مضاف بر اینکه پایان همین آیه می فرماید: فَلاتَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیل یعنی هیچ گونه سلطه زورمدارانه و همراه با زیاده خواهی و افزون طلبی نباید از سوی مرد بر زن اعمال گردد. و مرد نمی تواند مطالباتی بیش از حق خویش در محدوده حدود الهی از زن داشته باشد.
تحلیل دیگری که در ذیل این آیه مبارکه است همان بیان شیوایی است که استاد شهید مرتضی مطهری دارد که: عبارت قرآن که فرموده است بِما فَضَّلَ اللهَ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْض و نفرموده است بِما فَضَّلَ اللهَ الرِجَالَ عَلی النِساء ناظر بر این است که بعضی بر بعضی برتری دارند و نگفته است مردان بر زنان چون خواسته بگوید برتری هایی مرد بر زن دارد و برتری هایی زن بر مرد دارد و لازمه این دو برتری حکومت مرد است بر زن ... یعنی به مرد بنا بر فضیلت هایش مزایایی داده شده که بر طبق آن به درد حکومت خانواده می خورد و به زن بنا بر فضیلت هایش مزایایی داده شده که به موجب آن شایسته اداره داخل خانواده است.
همان گونه که تبیین فرمودید یک رابطه مناسب و برخاسته از طبیعت خانواده و شئون زوجین در آیه مبارکه مشاهده می شود، لذا از سویی تبیین وظایف مرد با اقدام بر قوامیت و گردانندگی امور خانواده و مسئولیت پذیری نسبت به نفقه و نیازهای اقتصادی و مالی میشود. و از جانب دیگر با عبارت کوتاه و بلیغ فَالصالحاتُ قانتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْب بما حَفظَ الله ترسیم وظایف یک بانوی شایسته را در خانواده می نماید و توازن و تعادلی ارزشمند بین این دو وظیفه برقرار می سازد اکنون مستدعی است نظر تحلیلی خویش را نسبت به این بخش از آیه خصوصاً با توجه به مسأله تمکین زوجه و حدود آن و مراد از قانتات و حافظات را در آیه کریمه بیان بفرمائید.
نفس تمکین به صراحت لفظ در قرآن کریم نیامده لیکن آنچه که در موضوع وظایف زوجه در عرصه خانواده در قالب تمکین در فقه مطرح است بخشی برخاسته از همین قسمت آیه است که با لفظ قانِتات آمده و بخشی به واسطه قسمت پایانی آیه که می فرماید فَاِنْ اَطَعْنَکُم فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیلاً است یعنی اگر در ایفای وظیفه همسری اطاعت کردند و تمکین نسبت به شما داشتند هرگز راهی برای بی عدالتی و بغی بر ایشان ندارید. اشاره به اینکه هر دو نسبت به حکم خدا بایستی انقیاد و پذیرش لازم را داشته باشید.
در مورد قانتات یک مقدمه ای را بیان می کنم و آن اینکه وقتی طبیب نسخه می دهد بایستی ببینیم چه دردی را در صدد درمان است، وقتی در قرآن کلمه ای آمد این بمنزله درمان دردی است که توجه به آن لازم است: پس در فَالصّالحاتُ قانتاتٌ حافِظاتٌ ... اشاره به این است که: زنان شایسته و مزین به لباس بندگی و اطاعت خدا، در رعایت حقوق زوج قصور نمی ورزند و بنده فکر می کنم قانتات نسبت به امر زناشویی؛ یعنی زن راضی شود به موقعیت خویش از جنبه های مختلف، مثلاً زن افزون طلب نباشد و هر روز برای شوهر مشکلی نیافریند یا از او چیزی بخواهد که تعادل نظام خانواده را بهم بزند. قانتات یعنی اینکه شوهر خویش را به همسری قبول دارد و برای او احترام قائل است اعلام نارضایتی نمی کند. در مقام تحقیر شوهر بر نمی آید. توجه به حرمت همسرداری دارد. چنانچه از مرد هم خواسته شده که زوجه خویش را مورد احترام و کرامت قرار دهد او را به عنوان یک همسر و شریک زندگی قبول داشته باشد. لذا به مردان فرمودند: مَا اَکْرَمَهُنَّ الاّ کَریم وَ ما اَهَانَهَنَّ اِلاّ لَئیِم و به زنان امر به قنوت و رضایت نمود.
اصل قنوت خشوع است لیکن در اینجا به معنای رضایت و راضیه بودن است. زیرا بالاترین نوع رضا، قنوت است. وقتی زن در زندگی اظهار رضایت مندی کند، روحیه شکر، انقیاد، قناعت در او باشد قطعاً بسیاری از مشکلات زندگی زناشویی در سایه این صفات حل می شود و به عکس وقتی مادر، چهره خصومت و عدم انقیاد در او آشکار شد چهره زندگی به خشونت می گراید. او که رسالت اطمینان بخشی به اعضای خانواده را به عهده دارد، و همه اعضاء عشق و آرامش را در کنار او می جویند، قطعاً بایستی دارای رفتاری برخاسته از خصایص مذکور در آیه باشد هم صالحه و هم قانته و هم حافظه.
در این آیه یک قید صالحات داریم که شایستگی های عملی زن را حامل است و با تعبیراتی چون مَنَ عَمَلَ صَالحاً مِن ذَکَرٍ اَوْ اُنْثی روشن می شود و قید دیگر قانتات است که بیان فرمودید، علاوه بر اینها خصوصیت ارزشی دیگر زن در خانواده را قرآن حافِظاتٌ لِلْغَیْب بِمَا حَفِظَ الله بیان می نماید. سؤال این است که آیا حافِظاتٌ لِلْغَیْب فقط به اعتبار حفظ ارزشها و ایفای وظایف در غیاب شوهر است یا اینکه مسأله گسترده تر از این حد است و زن به لحاظ تأثیری که در اصلاح ساختار جامعه و تاریخ دارد؛ در واقع او حافظ و حامل همه ارزشهاست بنابراین تخطی او از وظایف، فقط تخلف زناشویی محسوب نمی شود، چنانچه در بحث حدود هم اگر زنی مرتکب فحشا شود؛ جرم او یک جرم خصوصی نیست که شاکی خصوصی داشته باشد بلکه از جهت نادیده گرفتن حکم خدا نسبت به حدود الله مورد مؤاخذه قرار می گیرد. آیا می توان گفت حافظات، یعنی حفظ همه ارزشهایی که خدا بر دوش زن نهاده است؟
این نکته ای که نسبت به حافظات اشاره کردید از حفظ الله بدست می آید یعنی حفظ الله عرصه این موضوع را گسترش می دهد، یعنی هر چه را که خدا به حفظ آن امر نموده زن مأمور به صیانت از آن است.
مثلاً قرآن می فرماید: حَافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وِ الصلاةِ الوُسْطی وَ قُومُوا لله قَانِتین یعنی زن همة ارزشها را در خانه حفظ و گسترش می دهد لذا حفظ مال، حیثیت، آبرو، مسائل مربوط به خانه، ناموس، عفت، حیا و حفظ شئون اولاد، همچنین اموری که جامعه متأثر از نحوه عملکرد اوست و خدا از او خواسته است.
اخیراً مطلع شدیم برای مسابقات ورزشی سیدنی، زنی بچه اش را در ماشین می گذارد و برای بازی کامپیوتری وارد هتلی می شود و بر اثر غفلت از فرزند و سرگرمی، بچه اش در بیرون از هتل بر اثر گرمای هوا در ماشین می پزد یعنی درجه حرارت به قدری شدید بوده که نه تنها بچه از گرما هلاک می شود، بلکه به حالت پختگی در می آید و وقتی این مادر را به دادگاه می برند و از او سؤال می کنند آیا از این قضیه وجدانت ناراحت نیست؟ جواب می دهد: خیر چون من فقط نباید به بچه ام برسم؛ بلکه باید به خودم هم برسم. آیا این جواب شایستة یک مادر است؟ این همه عشق و عاطفه در سینه مادر برای چیست؟ اصلاً اگر او بخواهد فقط به خود بیندیشد فردگرایی را مورد توجه قرار دهد نه تنها کیان خانواده، که قوام زندگی بشر به مخاطره می افتد.
استاد! یکی دیگر از بحث های سؤال برانگیز در حقوق اسلامی، نحوة رفتار مرد در هنگام ظهور نشوز در زن می باشد و عمدتاً عده ای در مقام سوء استفاده از این آیه بر آمده اند و می گویند قرآن خود حکم به ضرب یا زدن زن نموده و عده ای به بهانه دفاع از حقوق زنان در مقام ایراد و اعتراض به این حکم بر آمده اند. لطفاً نظر خود را راجع به مفهوم ضرب در سیاق این بخش از آیه که می فرماید: و الّتی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعَظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی المَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ بفرمائید.
من یک نظری در مورد کلمه ضرب دارم که با ضرب به معنای زدن متفاوت است. معنای ضرب در زبان عربی حرکتی است که قرین با صدا و اعلام است اما اینکه این صدا الزاماً حاصل بر هم زدن چیزی بر چیز دیگر نیست، لذا ضرب المثل را به این مسمی نامیده اند؛ چون مثل یک چیز روشن صدا می کند و فراگیر می شود.
مضاف بر اینکه حتی اگر ما ضرب را بر همان مفهوم زدن اطلاق کنیم چون آیه مقید به ضرب با مسواک است، نمی توانیم از آن اطلاق و عموم را استفاده کنیم. خصوصاً اینکه اگر ما این مفهوم را در کنار مراحل قبلی، که پند و موعظه و نیز هَجری (پشت کردنی) که از خوابگاه زوجین فراتر نمی رود، قرار دهیم یک مفهوم کاملاً خصوصی از آن برمی آید که این یک نوع اعلام منهایی با قهر و خشونت و اعلامی که از حریم و خانه بلکه اطاق زوجین بیرون نرود می باشد. و ثانیاً ایجاد هیچگونه دردسر و مشکل برای زوجه ایجاد ننماید و حتی موجب انفکاک و جدایی بین آنها نگردد. چنانچه در سیرة بزرگان دین نه تنها ما مفهومی به معنای زدن را نسبت به همسرانشان نمی بینیم بلکه به عکس، نهی از خشونت و زدن و حتی تقبیح رفتارهای ناشایست و ترشرویی و سوء خلق را کراراً در دستورات و توصیه های رسولخدا (ص) و ائمه معصومین (ع)مشاهده می کنیم.
لذا پیامبر اکرم (ص) در بیانی می فرماید: تعجب می کنم از کسی که همسر خود را می زند در حالی که خود او به ضرب اولی و سزاوارتر است. و در بیان دیگری می فرماید: لاتَضربُوهنَّ و لاتَقْبَحُوهُنَّ یا می فرماید: خیارکم خیارُکُمْ لِنسَائِهِ بهترین شما خوش رفتارترین شما با زنانشان است. پس مراد از ضرب یک نوع اعلام عدم رضایت مرد از نوع رفتار همسر است و حتی ضرب به مسواک جنبه سمبلیک دارد یعنی من می خواهم به سبب این نحوه رفتار، از تو دوری کنم و در واقع یک نوع اعلام است، برای اینکه زن را متوجه سازد که مبادا در صدد گسستن رشته های محکم مودت و یگانگی شود. در واقع همه اینها برای آن است که زن و مرد یک جوری با هم بسازند و این کانون وحدت به افتراق و جدایی نکشد، حتی به هنگام تخلف و نشوز یکی، طرف مقابل در صدد صلح و برقراری ارتباط برآید و قوی ترین دلیل همان مطلب ذیل است که می فرماید:فَاِنْ اَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیل یعنی اگر خانم در عرصه وظیفه زناشویی تمکین داشت، شما اصلاً مجاز به تعدی و ظلم نیستید و هیچ راهی برای بغی در جلوی پای شما نیست و حتی در هنگام شقاق و بالا گرفتن اختلاف فیمابین می فرماید: اِنْ یُریُدا اِصْلاحاً یُوفق الله بَیْنَهُمَ یعنی غرض حکمین در موقع رفع اختلاف بایستی اصلاح باشد و اگر اینگونه شد خدا هم آنها را حمایت می کند و رفق و مدارا بین زن و مرد ایجاد می نماید. پس اصل، ارتباط مودت آمیز و رفع اختلاف بر پایه صلح و مداراست نه خشونت و افتراق و زشت خویی.
از مجموعة این بیانات و نیز پیوستگی و تسلسل مناسب و به جا در سیاق آیات 34 و 35 سوره که به ترتیب بیان رسالت مرد در کفالت و ریاست ظاهری زندگی و بیان گستره وظایف زن و سپس نحوه نشوز و رفع آن و نیز به دنبال آن بیان حکم شقاق و نحوة اصلاح آن در می یابیم که هر یک از مراحل رفتاری زن و مرد عاملی است برای ممانعت از ایجاد مرحلة بعد، یعنی اگر از آخر بیائیم این می شود که طلاق حاصل عدم توجه به شقاق است، یعنی اگر در مرحله شقاق نزدیکان دلسوز به داد زوجین نرسند، به انحلال و طلاق می انجامد و خود شقاق نیز محصول عدم توجه زوجین به وظایف یعنی بروز نشوز و تخلف است و نشوز و تخلف حاصل عدم توجه به انس و الفت لازم و ایفای رسالت و وظایف همسری چه از سوی مرد و چه از سوی زن است یعنی همه مشکلات از ناآگاهی یا عدم توجه زوجین به وظایف همسری است و با توجه به صورت مسأله این سؤال پیش می آید که لزوم پذیرش و انعطاف هر یک از زوجین نسبت به یکدیگر چه مقدار است و مرزبندی بین وظایف واقعی و غیر واقعی به چه صورت شکل می پذیرد و به تعبیر دیگر حدود و دایره اطاعت زن تا کجاست و آیا اگر مرد یک خواسته یا حکم غیر معروف و غیر موجه و یا غیر مشروع دارد در اینجا وظیفه زن چیست؟ و آیا اصل مصلحت خانواده و حفظ این بناء از تخریب فی نفسه عاملی برای انقیاد و تمکین می شود یا خیر؟
این مسأله نیاز به توضیح دارد و همان گونه که بیان نمودید عدم توجه هر یک از طرفین نسبت به وظایف، معضلی را در خانواده ایجاد می کند که خود زمینه ای برای بروز قائله ای می گردد و مشکل بزرگتری را به بار می آورد. آنچه که در قوانین خانواده اسلامی مطرح است چند نکته اساسی است.
اول: محوریت حکم خدا و اجرای آن از سوی طرفین و خدا محوری به جای فرد محوری.
دوم: توجه به مصالح خانواده و فرزندان و مرکزیت این کانون از جهت تربیت انسانهایی سالم و شایسته.
سوم: توجه به پیشگیری از گسترش معضلات و مشکلات در خانواده بر پایه تفاهم و تسالم و ارتباط های شایسته رفتاری و گفتاری، بر این اساس هر چه دقت ما در وضع قوانین و توجه به نظام قانونگذاری در اسلام بیشتر می گردد، دقایق و ظرایف حکیمانه احکام اسلامی در عرصه خانواده نمایان تر می شود. مثلاً در موضوع محوریت حکم خدا آنچه برای زن و مرد واجب می گردد و به عنوان حق و تکلیف تعریف می شود، بر اساس مبانی و اصولی است که در قوانین اسلامی کاملاً بیان شده، مثلاً در همان بحث اَلّرِجَالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساء مراد از این قوامیت چیست؟ و بر پایه چه اصلی استوار است؟ قرآن می فرماید معیار در قوامیت کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْط شُهَدَاءَ لله است یا فَلاتَتَبَعُوا الْهَوی داریم یا اَنْ تَقُومُواِلله. و این اشتباه بزرگی است اگر بگوییم مرد در حیطه حاکمیتش در خانه و خانواده مختار و فاعل مطلق است چرا که این گونه حکم راندن نه تنها با مصالح خانواده منطبق نیست و مصداق ظلم و بی عدالتی به زن و فرزندان است، بلکه بالاتر، ظلم به احکام اسلامی و آیات قرآنی است و این با اصول کلی قانونگذاری در اسلام منافات دارد. معیار جعل قوانین در اسلام اِنّ اللهَ یَاْمُرُ بِاْلعَدْلِ وَ اْلاِحْسَانَ وَ ایتاء ذِی الْقُربی همچنین وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبَّکَ صَدَقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلُ لِکَلِمَاتِهِ است. این آیات چه می گوید؟ مبین چیست؟ آیا پایه های حکم خدا بر غیر عدل و احسان و راستی و واقعیات نهاده شده؟ حال اگر ما نمی خواهیم به حقایق آیات عمل کنیم چرا اسلام را متهم به بی عدالتی و جور و یا خشونت نمائیم؟ آنچه که بر زوجین از حق و تکلیف لازم و واجب است در چارچوب قانون خداست و بر مرد واجب است بر اساس معروف در داخل خانواده امور را اداره کند اصلی که کراراً قرآن کریم در مباحث خانواده بر آن تکیه دارد. لذا مرد نمی تواند از این محدوده خارج شود و تحکم نماید و به زور و بی عدالتی متوسل گردد و همچنین زن در دایره حکم خدا مامور به انجام وظایف همسری است نه غیر از آن. و قطعاً مصالح خانواده در اجرای حکم خدا به بهترین صورت شکل می گیرد. و نمی توان گفت برای مصالح خانواد ه مرد و زن به راهکارهای غیر مجاز و غیر مشروع متوسل گردد. و در مواقعی هم که خود به یک اتحاد نظر نرسیدند یک دادگاه صالح خانواده بایستی بر اساس حکم خدا به دعوا فیصله بخشد. لذا اسلام شایسته نمی بیند که دعاوی خانواده به محاکم عمومی برده شود در تعین حکم می فرماید: فَابْعَثُوا حَکَمَاً مِن اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِن اَهْلِهَا إِنْ یُرِیدُا إِصْلاح یعنی در یک محفل خصوصی خانواده که حکم در آن از صلاحیت لازم برخوردار باشد می فرماید اینها بایستی از نیتی خالص و با انگیزه اصلاح وارد قضیه شوند. یعنی حَکَم زوجین هم بیش از هر چیز، حکم خدا و مصلحت خانواده و ایجاد و القاء روابط ارزشی را در نظر داشته باشند.
حضرت آیتالله! مسأله دیگری که در حقوق خانواده در روایات و قانون مدنی مطرح است موضوع اذن خروج همسر با اجازه زوج و وسعت و ضیق مسأله است. البته اصل اهمیت حضور مادر، در خانواده و ایجاد هماهنگی و ارتباط بیشتر و مشورت با همسر در برنامه ریزی های مختلف زندگی مشترک در فرهنگ اسلامی با توجه به جایگاه تربیتی و نقش حضور عاطفی و اخلاقی او در بین اعضای خانواده، اصلی است منطقی و پذیرفته شده.
آمار جرائم و بزهکاری نوجوانان و جوانانی که به دور از دامان مادر و تربیت خانواده بزرگ شده اند مؤید این ادعاست. اما تعریف نوع حضور و حدود اذن همسر از نظر حقوقی نسبت به خروج و بعضاً بیان متعارضی که در بعضی از متون دیده میشود، شبهاتی را القاء کرده که بایستی در صدد حل آن بر آمد؛ مثلاً در آیات قرآنی و متون روایی اهمیت احسان به والدین و صله رحم از واجبات و تارک آن تا حد لعنت خدا مورد مؤاخذه قرار گرفته، حال در عرصه تمکین در عدم خروج، زن تا چه اندازه مامور به پذیرش حکم شوهر است. نکته اساسی این است که آیا مرد می تواند در خارج از حکم خدا حکم کند؟ و اگر چنین کرد آیا زن مامور به تمکین است یا خیر؟
من جواب این سؤال را در چند بخش پاسخ می دهم. در اصل مسأله اذن خروج زوجه توسط زوج بایستی موضوعیت این حکم روشن شود. ما در کتب فقهی روایی یک بحثی داریم در باره حمامات و عرائس و مراد از آنها چیزی غیر از موضوعیت فعلی آن است حمام در گذشته جایی مثل باشگاه بوده و محلی برای خنده و وقت گذرانی و بعضی از تنوعات دیگر یا عروسیها مثل امروز نبوده که با دعوت خاص باشد بلکه وقتی جایی عروسی بود همه می فهمیدند و می رفتند، حاصل آن یک نوع ولگردی و هرزه گی بود و اثرات نامطلوبی برای اجتماع و شرکت کنندگان داشت و جای مناسبی برای حضور زنان نبود، چرا که کاملاً نسبت به خانه و خانواده و رسیدگی به آن بی اعتنا می شد. این جاست که می بینید در متون روایی مسأله اذن شوهر در خروج از منزل مطرح می شود.
بحث دیگری که مطرح است در باب رعایت واجبات شرعی است که آنها در نماز و روزه و یک سلسله عبادات خاص خلاصه نمی شود؛ لذا قرآن کریم طیف وسیعی از واجبات و اعمال را مطرح می نماید مثلاً صله رحم، احسان به والدین، رسیدگی به مسائل اجتماعی، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد فی سبیل الله و اگر توجه شود در آیات و روایات، این مسائل غالباً مشترک بین زنان و مردان معرفی می شود. حتی نسبت به جهاد، دفاع و یا هجرت در راه خدا احکامی داریم که شامل بانوان هم می شود. مثلاً به این آیه از سوره آل عمران دقت بفرمائید که می فرماید: ….أِنِّی لا اُضیعُ عَمَلَ عَامِل مِنْکُمْ مِن ذَکَرٍ اَوْ اُنثی بَعْضَکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذینَ هَاجَرُوا وَ اَخْرِجُوا مِن دیَارِهِمْ وَ اُوذُوا فِی سَبِیلی و قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِئآتِهِمْ وَ لاُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهَارُ ثَواباً مِنْ عِنِدالله…که بعضی شان نزول آیه کریمه را هجرت فاطمیات فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبیر و فاطمه دخت رسولخدا(ص) معرفی کرده اند، در تمامی این موارد زن و مرد می توانند دخالت داشته باشند؛ چنانچه حضرت امام (ره) می فرمود: زنان در صدر اسلام در جنگها شرکت می کردند.
با توجه به آیات اخیر می توان گفت که آیا این واجبات مخصوص مردان است؟ و برای زنان محدودیتها و موانعی برای ورودشان به بسیاری از عرصه هاست؟ در صورتی که این گونه نیست ادله واجبات خیلی قوی تر از آن است که با بعضی از متون، موجب تردید گردد. بلکه جامعیت دین مبین اسلام در جامعیت احکام آن، و جامعیت احکام آن در جامعیت عمل افراد آن شکل می گیرد.
و اینکه بگوییم مرد می تواند حتی نسبت به انجام واجبات شرعی زن ممانعت به عمل آورد مثلاً موجب قطع رحم و یانفی احکام دیگر گردد با اصول و مبانی ادله درست در نمی آید و با صراحت آیاتی که می فرماید: لاتضاروهن لِتُضیقُوا عَلَیْهُنَّ یا عَاشِرُوهًنَّ بِالْمَعْرُوف یا فَاِنْ اَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیل یعنی مرد حق تعدی و بغی ندارد و از جادة معروف نمی تواند قدم فراتر نهد یا حکم ایجابی حق را نفی کند. این گونه تشریع با بنای قانونگذاری بر مبنای اسلام جور در نمی آید. لذا صرف وجود یک روایت دلیل نمی شود که ما دست از تمامی ادله برداریم و آن را مبدا حکم قرار دهیم. این از جهت مرجحات دلالی هم در نزد اصول فقه شیعه درست در نمی آید. پس مرد در دایره امر به معروف و حکم خدا می تواند حکم نماید و زن در همان عرصه ملزم به اطاعت است.
و در حقیقت جمع بین ادله اقتضا می کند که اگر اسلام می فرماید ثواب مسجد و جماعت فلان مقدار است و از سویی می فرمایدمَسْجد الْمَرأة بیته یعنی اینکه زن جایگاه و موقعیت ها را درست تشخیص دهد آنجا که مصالح خانواده ایجاب می کند که در خانه حضور داشته باشد، درخانه بماند و دلش نسوزد که همان ثواب را خدا به او می دهد و آنجا که در جامعه مشکلی هست که نیاز به حضور اوست او هم احساس مسئولیت کند و به میزان توان در کنار امر شوهر داری به آن امر مهم بپردازد پس ملاک تشخیص صحیح از غلط و صواب از غیر آن است؛ گاه ممکن است که ما روایات را معارض هم پنداریم و حال آنکه شرایط گوناگون زمانی و مکانی در نوع حکم تأثیر دارد. لذا شما در زمان خلفاء جور و خصوصاً زمان معاویه می بینید که زنانی در مقابل معاویه می ایستند و از ولایت علی (ع) حمایت می کنند و یا مورد اذیت و آزار دشمنان قرار می گیرند ولی در نهایت استقامت و استواری، یک قدم از حکم خدا عقب نشینی نمی کنند. نمودی از این زنان را در شخصیتهایی چون (سوده عکرشه) می بینیم. این ها را نمی توان گفت یک وقایع اتفاقی در تاریخ اسلام بوده است بلکه بازیافت فرهنگ اسلامی و تحولی است که بواسطه ظهور اسلام در اعراب جاهلی ایجاد می شود لذا ما در کمتر از ربع قرن چهره های متعددی از زنان را می بینیم که در عرصه های مختلف علمی، سیاسی، فردی، اجتماعی حماسه آفریده اند و در حفظ آثار و سنت پیامبر(ص) و نقل حدیث و مقابله با بدعت و انحرافات پیشرو بوده اند و در عین حال در عرصه مادری و همسری شایستگی های خود را در تاریخ باقی گذارده اند. و این حاصل جامعیت دین ماست.
سؤال دیگر در مسائل خانواده این است که در هنگام اختلاف بین زوجین گاه می بینیم مرد یا زن نه تنها مراعات حفظ مودت و رحمتی که در خانه و خانواده مامور بدان است نمی نماید، یا بدون توجه به مصالح خانواده پا از حریم انصاف و عدالت فراتر می نهد و گاه مشاهده می شود که حتی مرد ادعا می کند که دارای شرط عدالت است و دست به تعدد زوجات می زند، حال در اینگونه موارد، تشخیص حریم ها با کیست با خود زن و مرد است یا حاکم و حکومت یا شخص دیگری، خصوصاً در امر تعدد زوجات تشخیص صلاحیت و عدالت مرد به عهده کیست؟
در مبانی شریعت، اصل این است که حکومت در امور جزیی و داخلی مردم تا حد ممکن دخالت نمی کند و در دیدگاه اسلامی وظیفة کارگزاران در عرصه های خاصی است و تا یک مشکل به صورت یک معضل اجتماعی در نیاید و در مجرای طبیعی خود باشد دولت دخالت نمی کند.
مثالی در امور خانواده بزنم، اگر محتسبی)مامور پلیس(از در خانه ای رد شود و صدای گریه زنی را بشنود که به بیرون در می آید او در اینجا حق دارد در بزند و دلیل گریه را بپرسد که اگر بواسطه تعدی و تظلم از شوهر است در اینجا او را به دادگاه ببرد. چرا؟ چون صدای این درگیری و گریه به بیرون از منزل آمده. اما اگر اختلاف خانواده در درون خانه بود و به بیرون انتقال نیافت و زن و مرد خود توانستند مشکل را حل کنند اینجا به محکمه بیرونی کشانده نمی شود.
لذا اولین حاکم درون خانواده وجدان زوج و زوجه است که آنان را به سوی قسط و عدل می خواند، حتی اگر کسی در دفاع از خانواده در هنگام تعرض بدان کشته شود حکم شهید را دارد.
در مسألة نکاح و خانواده، اسلام هم ظلم را نفی می کند و هم انظلام را و نسبت به این مسأله اول خود زوجین مأمور به اجرای قوانین بر پایه قسط و عدل و احسان و مودت هستند و اگر قضیه در درون خانواده حل نشد حَکَمی که او هم مأمور به اجرای حق و عدالت است تعیین می شود و اگر باز هم نشد وظیفة محکمة قضایی و حاکم است.
و اگر در یک جامعه ای حکومت و دولت به این نتیجه رسید که مردانی در مقام ظلم و جور هستند و با بی عدالتی اقدام به تعدد زوجات و اذیت زن اول می کنند. اینجا قانونگذار حق دارد که با وضع قوانین و قرار دادن شرایطی از این تعدی جلوگیری کند و در مقام اجرای فَاِنْ خِفْتُمَ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَة برآید. چنانچه در مسأله طلاق، زن و مرد نمی توانند بدون مراجعه به محکمه تصمیم بگیرند و این امر خود موجبات و موانعی را سر راه طلاق قرار می دهد، و به رغم اینکه به سبب الطلاق بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالساق و بعضی از ادله دیگر که بایستی در آنها غور و بررسی کامل به عمل آید، حق طلاق در دست مرد است. اما حکومت می تواند برای پیشگیری از طلاق و عوارض مختلف اجتماعی و خانوادگی آن چاره ای اندیشد.
اخیراً در خیابانهای آمریکا ماشین هایی است که رویش نوشته شده ماشین طلاق یعنی اگر زن و شوهر در خیابان در رفت و آمد هستند و مشکل خانوادگی دارند یا در پارک دعوایشان شده به آن ماشین رجوع کنند و در همان جا از یکدیگر جدا شوند. این مرحله برای بشر امروز فاجعه است.
یکی از ابواب مطرح شده در بحث نکاح، عیوب موجب فسخ نکاح است. ما یک سلسله نواقص زن و مرد زمانی به عنوان عیوب در نصوص مطرح بوده که قابل درمان نبوده و زندگی مشترک را به مشکل می کشانده است، ولی بعضی از آنها امروزه قابل درمان است و به عکس یک سلسله عیوب را امروز داریم که تداوم زندگی را پرمشکل یا ناممکن می سازد ولی در آن زمان مطرح نبوده مثلاً ابتلای یکی از زوجین به بیماری ایدز که هم سلامت و امنیت خانواده را به مخاطره می اندازد و هم موجب ضرر و حرج است؛ آیا از غیر طریق قاعده لاضرر و لاحرج نسبت به این عیوب عمده در ضمن عقد نکاح از باب تنقیح ملاک و الغای خصوصیت می توان در عیوب موجب فسخ نکاح امثال این بیماری را ذکر کرد؟
بنده در کتاب فقه و خانواده این را نوشته ام که عیوب، محدود به همان عیوب نمی شود خصوصاً اینکه مثلاً برص، بچه دار نشدن و تا حدی عقیم بودن بواسطه تلقیح نطفه قابلیت درمان پیدا کرده است، اگر چه عقیم بودن جزء عیوب فسخ نکاح نیست ولی از دیدگاه بنده تسری حکم نسبت به عیوبی که همان موجبات را برای خانواده می آورد، می توان گفت بلا اشکال است. و در بحث خارج نکاح که حدود 10 الی 12 سال قبل داشتم نه به عنوان حکم احوط و اقوی بلکه به عنوان فتوی راجع به این حکم نظر دادم. و اکنون هم در بحث خیارات متاجر هم همین نظر را دارم که مراد از عیوب السنه فقط همان عیوب مذکور نیست بلکه با استفاده از عمومات و دستاوردهای اصولی فقه شیعه چون دریافت علت حکم و الغاء خصوصیت می توان بسیاری از مشکلات و موضوعات مستحدثه را حل نمود .
آیا در این زمینه یک قاعده کلی را می توان ارائه نمود تا در استنباط احکام از آن بهره جست؟
باید عرض کنم بنده یک روش و شیوه ای را در بحث های فقهی دارم و فکر می کنم در بسیاری از موارد گره گشاست و آن ارجاع فروعات به اصول کلی موجود در آیات قرآنی و کلمات مستدل و مستند ائمه معصومین)ع( است، مثلاً ما در آیات قرآنی یک قاعده عام در تجارت داریم و آن این است که می فرماید:لا تَأکُلُوا اَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ اَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَراضٍ لذا مرجع تمام خیارات چهارده گانه باب متاجر به همین اصل کلی برمی گردد و هر کجا که مصداق اکل مال به باطل یا نبود تجارت بدون تراضی بود از قاعده کلی خارج است و این شیوه اهل بیت که ما را ارجاع به قرآن می دهند و حتی می فرمایند: روایات را بر قرآن عرضه کنید و آنچه که همسویی با آیات قرآنی ندارد فاضربوه علی الجدار این بالاترین راهکار است که به ما آموخته اند و در تمامی ابواب می توان از آن بهره جست.
حال که بحث به اینجا کشید در باره استخراج قواعد اصطیادی و نحوه آن با توجه به گفتار ائمه معصومین(ع) که فرمودند عَلَینا اِلْقَاءِ اْلاُصول وَ عَلَیکُم بِالتفرع و اینکه یکی از وظایف عمده مجتهد استخراج و صید قواعدی است که سرچشمه آن در نصوص ما مشهود و بر اساس ضرورتهای موضوعی و حکمی و زمانی و مکانی قابلیت عرصه و اصطیاد دارد، چنانچه بزرگانی از فقه شیعه در صدد استخراج آن در زمانهای مختلف بر آمده اند. دیدگاه حضرتعالی در این باب چیست؟ و چه ملاکی برای استخراج این قوانین دارید؟
بنده در کتاب قانونگذاری در اسلام در بخش دوم که چگونه از آیات قرآن استفاده کنیم مطالب عدیده ای را آورده ام و راهکارها را گفته ام از آن جمله اینکه قرآن میزان در استنباط و استخراج حکم شرعی است.
وقتی یکی از یاران امام مسأله ای شرعی را از آن حضرت پرسیدند ایشان در جواب فرمودند: این مسأله و امثال آن حکمش از قرآن فهمیده می شود چه آنکه می فرماید: خداوند در امور دین برای شما رنج و مشقت قرار نداده است و از پیامبر اکرم)ص(روایت شده که فرمود: هر کس در جستجوی علم اولین و آخرین است باید قرآن بخواند.
و باز در کلام امیر مؤمنان است که فرمود: خداوند قرآن را وسیله ای برای سیراب کردن عطش علماء و بهاری برای قلوب فقها و فرقان حق و باطل قرار داده است.
در سیره ائمه) ع( هم عمدتاً اینگونه آمده است که وقتی حکمی را از ایشان سؤال می کنند، به آیه ای از آیات قرآن ارجاع می دهند. روش قرآن بر این است که اصول کلی را بیان می نماید و این کلی را پایه ای برای فروع قرار می دهد و گاه فروع در خود آیات تصریح شده و گاه صراحتاً نیست ولی فرعی بر همان اصول کلی است که در کلام ائمه معصومین)ع(غالباً آشکار شده. مثلاً می فرماید وَلاتَقْرَبُوا مَالَ الْیَتیم اِلا بِالْتی هیَ اَحْسَن یا لا تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِل وقتی ریشه این حکم بررسی می شود معلوم می شود که چون مخالفت از حکم، دوری از عدالت است وعلت بیان حکم برقراری قسط و عدل و احسان است، اگر حکمی بر خلاف این اصول بود مورد قبول نیست. و ما در عین اینکه فروع را بیان می کنیم مبنا و رابطه فروع را با اصول می یابیم و هم آن را بوسیله اصول قوت بخشیده ایم. در واقع قواعد اصطیادی چیزی نیست که ما استخراج کنیم بلکه همان نصوصی است که با دقت در آن می توان آنها را از نصوص کشف و صید نمود.
مجدداً از عنایت خاص حضرتعالی در پاسخگویی به سؤالات و رفع شبهات تشکر می کنیم و توفیق روز افزون برای همه خدمتگزاران و مجتهدین راه حق را از خداوند متعال درخواست داریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته