جستجوی عرفان در ادبیات آمریکای لاتین / کوئیلو بادهائی پر از خورشید:

اسپانیا، سرزمین رازها و رؤیاست. از آداب اجتماعی خارق‎العاده مردمش که بگذریم، هنر رویایی خلق شده در حوزة تمدنی‎اش، چندان چشم نوازست که جز رؤیا هیچ‎ دگر، نمی‎توان دید، از نقاشی‎های چند بعدی و جهانگیر تا فیلمهای کم مخاطب، تا شعرهای جهانی و داستانهای پر فروش

اسپانیا، سرزمین رازها و رؤیاست. از آداب اجتماعی خارق‎العاده مردمش که بگذریم، هنر رویایی خلق شده در حوزة تمدنی‎اش، چندان چشم نوازست که جز رؤیا هیچ‎ دگر، نمی‎توان دید، از نقاشی‎های چند بعدی و جهانگیر تا فیلمهای کم مخاطب، تا شعرهای جهانی و داستانهای پر فروش. در همه و همه یک چیز را می‎توان یافت؛ رؤیا، نوعی رؤیاهای عرفانی که در آن همه چیز جان دارند و دست و پای و دهان دارند و همه چیز می‎توانند همه چیز باشند. آدم وقتی از حوزة تمدنی اسپانیا حرف می‎زند؛ حکومت شعاعهای تمدن و اخلاق عرفانی اسلام را می‎تواند بوضوح دریابد آن چند زمان سیطرة اسلام در اسپانیا برای هر دو طرف، فرصتی گران بوده است. برای اسلام اشراق فلسفی و عرفان عقلی برخاسته از ذوقهای غریب فرزندان اندلس را دربرداشت. وبرای اسپانیا سلوکی بسیط و عزیز را برای ذوقهای سالکانه و شوقهای عارفانه در پی‎داشت. و البته منظور از حوزة تمدنی اسپانیا نه تنها مرزهای جغرافیایی خودش که پرتغال و همسایگان دیگر که وامدار و سایه‎کش تمدن اسپانیولی بوده‎اند و همینطور، سرتاسر کشورهای آمریکای جنوبی است، چه آنها که به اسپانیولی می‎نویسند و چه آنان که به غیر اسپانیولی مارکز، پاز، بورخس، لورکا و … و بسیاری ستارگانی که می‎شود در این حوزة فرهنگی نام برد. اکثر در آمریکای جنوبی، پرورش یافته‎اند. اگر بخواهیم یک نگاه کلان به عرفان در ادبیات آمریکای جنوبی (حوزه تمدن اسپانیا) بیفکنیم. کاری صعب و زمانبر خواهد بود. اما اگر به مثابة مشت نمونة خروار بخواهیم کارهای یکی از بزرگان زا بررسی کنیم، پائولو کوئیلو[1]، نمونة خوبی می‎تواند باشد. اول از اینجهت که کارهای او توفیق چشمگیری در بین خاص و عام داشته و زبان او سلیس‎تر از مابقی است و دیگر، باین خاطر که، تأثیر اخلاق و عرفان اسلامی را در کارهای او بیشتر می‎شود، پیدا کرد. اگرچه، خود او پرتغالی زبان است اما چنانکه عرض کردیم از سیطرة تمدن اسپانیا هیچ خارج نشده است و اتفاقات داستانهای مهمش نیز اکثراً در اسپانیا رخ داده است.

کیمیاگر، قصة کشیش اسپانیولی است که چوپان شده است و به دنبال رؤیاهایش می‎گردد سفر به دشت ستارگان نیز، حکایت یک زیارت مذهبی در اسپانیاست و تمام این مسیر در این سرزمین است. در کنار رودخانة پیدرا نیز طلبه‎ای اسپانیولی معجزه می‎کند و عاشق می‎شود و …

سلوک عرفانی که کوئیلو معرفی می‎کند، چندان بی‎شباهت به طریقت عارفان ما و سلکهای سائد و جاری عرفان در عالم نیست.

خیلی از مؤلفه‎هایی را که می‎شود از آثار او در آورد؛ مؤلفه‎هایی مانند با شناسه‎های عرفان اسلامی است و بعضی، مؤلفه‎هایی‎است که منحصر در آثار اوست و البته شاید متأثر از اخلاق مسیحی و آیات انجیل و شاید تجربه‎های عرفانی خودش که معجونی از هر دو و چیزهای تازه است، باشد. مؤلفه‎های مشترک با عرفان اسلامی، و موارد تمایزش:

از مؤلفه‎های مشترک با عرفان اسلامی در آثار کوئیلو می‎توان به چند مورد اشاره کرد. کوئیلو به نقش پیر و مراد خیلی معتقد است و بهمین خاطر است که در جای جای داستانهای او به آدمهایی بر می‎خوریم که چنین نقشی دارند.

در سفر به دشت ستارگان که یک سلوک کامل عرفانیست تمام راه، همراه سالک ما یک راهنما هست که به او تمارین طریقت و ریاضت و کشف را می‎آموزد و چشم او را به درست دیدن می‎گشاید، و البته بدون او، سفر عرفانی بی‎ارزش خواهد بود.

در «کنار رودخانة پیدرا» نیز طلبة عاشق ما که صاحب کرامات و معجزه است صاحب مراد و راهنمائیست که او را هدایت می‎کند و طریقة ریاضت و سلوک را به او می‎آموزد. در «کیمیاگر» نیز این نقش در چند جا به چند نفر داده می‎شود.

درابتدای سفر این پادشاه سالیم است که بعنوان مرشد بر او ظاهر می‎شود. بعد مرد انگلیسی که به سلوک او علم دارد و سرانجام، مرد کیمیاگر که سالک را به منتها درجة رشدش می‎رساند و البته از سالک بعنوان شاگرد یاد  می‎کند.

«مرد کیمیاگر خوشحال شد که شاگرد را یافته است» (ص146، کیمیاگر[2]) در سلوک اسلامی نیز پیر یا مراد مهمترین نقش را بعهده دارد.

  قطع این مرحله بی‎همرهی خضر مکن       ظلمات است بترس از خطر گمراهی (حافظ شیرازی)

اینست که مولانا تا شمس را در نیافته، دانشمند بی‎عشقی بیش نیست.

چون اصل ما بر خلاصه‎ نویسی است از آوردن مثالهای متعدد دست می‎شوییم ورنه می‎شود شاهد مثالهای شعری بسیاری از دواوین شعرای عارف مسلمان نشان داد.

از دیگر خصوصیات که کوئیلو، برای یکی از مرشدان داستانش می‎آورد (پادشاه سالیم) اینست که او می‎تواند به هر شکلی ظاهر شود.

«بله، هیچ وقت کوتاهی نکرده‎ام، اما همیشه با این شکل ظاهر نمی‎شوم؛ گاهی بصورت یک فکر خوب یا راه‎حل ظاهر می‎شوم، گاهی هم در لحظات دشوار کاری می‎کنم که کار آسان شود ولی آنها متوجه نمی‎شوند … هفتة پیش ناچار شدم بصورت یک سنگ بریک کاشف ظاهر شوم (کیمیاگر 26) از دیگر مؤلفه‎هایی که می‎شود در سلوک عرفانی او پیدا کرد، ریاضت، تنهایی، دعا، و تحول است.

«آنها آمادة بخشش بسیاری بودند ولی جهان خیلی کم می‎خواست، در نتیجه مجبور شدند به صحرا و مکانهای خلوت پناه ببرند، چون عشقشان آنقدر بزرگ بود که آنها را تغییر داده بود، آنها تبدیل به زاهدان و قدیسین شدند (سفر به دشت ستارگان ص[3]130)

«با ایجاد یک تغییر بزرگ ما می‎توانیم خودمان را به زمینی حاصلخیز بدل کنیم و بگذاریم تا تخیل خلاق در وجود ما تخم پاشی کند.» (سفر به دشت ستارگان، ص194)

«پاک کردن گلها، کار خوبیست زیرا موجب می‎شود که ما نیز اندیشه‎های خود را پاک کنیم»

«تصفیه فلزات موجب تصفیه خود ایشان نیز شده است» (کیمیاگر ص45)

«من کمیاگران حقیقی را می‎شناخته‎ام آنها خودشان را در آزمایشگاههایشان حبس می‎کردند و می‎کوشیدند که مثل طلا متحول شوند» (همان، ص131)

یا در همین کتاب، مرد جوان که می‎خواهد تبدیل به باد شود. به صحرا رجوع می‎کند  و نومید می‎شود. به باد رجوع می‎کند. به آسمان وخورشید‎رو می‎کند، از همه که نومید می‎شود‎ رو به دستی می‎آورد که همه چیز را نوشته است و از خواسته‎اش را می‎طلبد.

«عشق در قلب او جوشید و شروع به دعا کرد، این دعایی بود که هرگز قبلاً نکرده بود، چون دعایی بی‎کلام بود و در آن هیچ نمی‎خواست» (همان، ص144)

اینجا دیگر، اوج تحول و جذبه و حیرت را از سالک نشان می‎دهد.[4]

مورد دیگر، که برآن تأکید شده است، رجوع به خویشتن و یافتن خویش است. والبته، نوعی وحدت وجود که در اندیشه‎های عرفای مسلمان اسپانیا نیز می‎شود یافت:

«به قبلت گوش بده، او همه چیز را می‎شناسد. چون از روح جهان نشأت گرفته و روزی به آن باز می‎گردد» (ص133 کیمیاگر)

«و مرد جوان به قلبش گوش فرا داد، در حالیکه در صحرا راه می‎رفت، موفق شد به حیله‎ها و خدعه‎هایش پی ببرد» (همان، ص124)

«زیارت در راه سن ‎ژاک به من اجازه داد که بالاخر خودم را پیدا کنم» (ص، سفر به دشت ستارگان)

«تو فقط در صورتی به شمشیرت می‎رسی که بفهمی و کشف کنی که راه‎حقیقت و زندگی همه در قلب تو وجود دارد.»

و بالاخره، در پایان سفر کیمیاگر، که به دنبال گنج از اسپانیا تا اهرام مصر آمده، معلوم می‎شود گنج پنهان در حقیقت، در اسپانیا و در محل اقامت خود او بوده است.

به حبیب توست اگر خلوتی و انجمنی است      برون زخویش کجا می‎روی جهان خالیست (میرزا بیدل)

«مرد جوان در جهان غرق شده، دید که روح جهان جزئی از روح خداست و دید که روح خدا، روح خود اوست» (ص144)

که مطمئناً متأثر از نوشته‎های اسلامی است:

«و نفخت فیه من روحی» (قرآن کری)

یا فرمایشات حضرت علی(ع) که جهان درون تو عالم اکبر است و جهان برون عالم اصغر یا این شعر بیدل که:

زین عجز که در کارگه طینت ماست     الله نمی‎توان شدن، آدم باش.

یا همان مصرع معروف: «خویش را در خویش پیدا کن کمال اینست و بس.»

از دگر مولفه‎های سلوک معرفی شده توسط کوئیلو، پای در راه نهادن است و تن به همت سپردن و باور داشتن به هدایت غیبتی است.

«ولی علی‎رغم فقدان پطرس، من بدون راهنما نبودم، خود راه مرا هدایت می‎کرد»

«… و در آن لحظه من وسیله یا ابزاری بودم که جادة سن‎ژاک آنرا هدایت می‎کرد» (سفر به دشت ستارگان، ص269)

ما هم داریم که:

تو پای به راه درنه و هیچ مپرس          خود راه بگویدت که چون باید رفت. (خیام)

از جهت رعایت اختصار، از پرداختن به باقی مؤلفات آسان می‎گذریم:

جوانمردی: «ر برای راستی … آ برای آزادگی م برای مروت»

که در سلوک ما نیز این اصول جزء اصولی است که سالک می‎بایستی آنانرا دریافته باشد.

تعلق نداشتن و آزادگی:

«به آزادی باد، رشک برد و فهمید که می‎تواند مثل آن باشد»

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود     ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست[5]

تقابل بین عقل و دل:

صحبت‎ها و معاوضة شغل مرد جوان که نماد سالک شهودی است با مرد انگلیسی که عالم با خبر از مسائل عرفانی و تجربه ناکرده است. و درک همدیگر و خوش نیامدنشان از کار یکدیگر:

این مرا به یاد آن ملاقات معروف بوعلی و بوسعید در نیشابور می‎اندازد.

و خلاصه در بند حال بودن:

«اگر در زمان حال باشی زندگی تبدیل به جنبشی دائمی می‎شود، به عیدی بزرگ، چون همیشه لحظه‎ای که در آن زندگی کنیم جریان دارد.» (ص 82)

اما موارد تمایز در سلوک و عرفانِ معرفی شده توسط او سه چیزند:

یکی، توجه به نشانه‎ها و دریافت اینکه، همه چیز در جهان نشانه است و نگاه کردن با چشمی اینچنین به جهان،

دوم: توجه به عشق زمینی، و اینکه مجاز سایة حقیقت است و رسیدن از عشق زمینی به عشق‎الهی یا لااقل داشتن هر دو را توأمان،

و بالاخره، مهمترین مؤلفه سلوک او بازگشت به زندگی است و یافتن سلوک در دل همین زندگی ( در «من در کنار رودخانة پیدرا نشستم و گریه کردم» مرد داستان بالاخره دست از ریاضت‎ها و کوه‎نشینیها و زهد فردی برمی‎دارد و به دامن زندگی برمی‎گردد ولو به قیمت از دست دادن کراماتش باشد.

در کیمیاگر، نیز مرد گنجینه را در خانة خودش می‎یابد و خوشبختی را در اوج با محبوبش و زندگی کردن با مردمان دیگر.

در سفر به دشت ستارگان به سعادت رسیدگان، همه به زندگی خویش باز می‎گردند و سلوک را در درون خویش اما در اجتماع مردم می‎پیمایند.[6]

__________________

[1] پائولو کوئیلو در سال 1947 در شهر ریودوژانیرو برزیل به دنیا آمده است و اینک ساکن اسپانیاست و با نوشتن رمانهای خارق‎العاده، خصوصاً کیمیاگر، جهانی شد.

[2] چ 13، تهران 1378، ترجمه دل آرا قهرمان

[3] چ3، تهران 1377، ترجمه دل‎ آرا قهرمان

[4] گفت که دیوانه نه‎ای، لایق این خانه، نه‎ای      رفتم ودیوانه شدم، سلسله بندنده شدم (مولانا)

[5]  گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی       شمع نی‎ام، جمع نی‎‎ام دود پراکنده شدم      مولانا

[6] البته، پیشوایان و بزرگان ما نیز، چنین بوده‎اند و سلوکشان در دل اجتماع بوده است. نه در زهد و کناره‎گیری از جهان.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر