ماهان شبکه ایرانیان

امامت و بلوغ

در میان پیشوایان معصوم علیهم السلام سه امام در خردسالی به امامت رسیدند: امام جوادعلیه السلام در هفت سالگی، امام هادی علیه السلام در نه سالگی و حضرت مهدی (عج) در پنج سالگی؛ از این رو، از همان عصر امامت امام رضاعلیه السلام به بعد، این سؤال مطرح شد که: با توجه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانی در خردسالی به امامت می رسد؟ زیرا دوران شکوفایی رشد ...

مقدمه

در میان پیشوایان معصوم علیهم السلام سه امام در خردسالی به امامت رسیدند: امام جوادعلیه السلام در هفت سالگی، امام هادی علیه السلام در نه سالگی و حضرت مهدی (عج) در پنج سالگی؛ از این رو، از همان عصر امامت امام رضاعلیه السلام به بعد، این سؤال مطرح شد که: با توجه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانی در خردسالی به امامت می رسد؟ زیرا دوران شکوفایی رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگی شروع و در چهل سالگی به تکامل می رسد.

از آنجا که حضرت جوادعلیه السلام نخستین امامی بود که در کودکی به منصب امامت رسید، برخی این سؤال را مطرح می کردند: آیا می توان رهبری جامعه را به کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دور اندیشی و درایت یک مرد کامل را دارد؟ آیا ممکن است انسانی در چنین سنّی به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهای پیشین چنین چیزی سابقه داشته است؟ این مسائل در آن عصر، از جنجالی ترین مسائل روز بود.

در این نوشتار مختصر، بر آنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامی برای این گونه سؤالات، پاسخی درخور و قانع کننده بیابیم و در این راستا از خداوند منّان و وجود پر برکت حضرت جواد الأئمه علیه السلام استعانت می جوییم.

امامت در خردسالی

از منظر باورهای شیعه که موضوع امامت را یک موهبت الهی می داند، پاسخ این گونه پرسشها بسی روشن است؛ زیرا از این دیدگاه خداوند متعال هر کسی را که شایسته این مقام بداند، به منصب پیشوایی امت برمی گزیند؛ حتی اگر در سنین کودکی باشد. مقیاس سنّ بالا، گرچه در میان انسانها مقیاسی برای رسیدن به کمال محسوب می شود، اما در بینش وحیانی و قرآنی ممکن است یک فرد در سنّ کودکی فضائل و کمالات و شرایط رهبری جامعه را دارا باشد و امتیازات ویژه ای را که لازمه رهبری است، در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنایت کند و اطاعت از وی را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خدای متعال از این طریق می خواهد به مخلوقاتش بفهماند که مقام امامت، که تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولی نیست که با زمینه ها و شرایط عادی انجالم پذیرد، بلکه مقام معنوی نبوت و امامت مافوق این مناصب بوده و زمینه ها و شرایط ویژه ای می طلبد. در عصری که زمینه امامت پیشوای نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران کودکی در هفت سالگی - بنا به قولی در هشت سالگی و بنا به قولی دیگر در نه سالگی - این منصب آسمانی را عهده دار می گردید، گرچه رسیدن به مقام نبوت یا امامت در سنین کودکی بی سابقه نبوده، از این دست سؤالات زیاد مطرح می شد؛ البته این گونه سؤالات، دستاویز کسانی شد که با جریان امامت در خاندان رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم مخالف بودند. اما آن حضرت طی جلسات متعدد پرسش و پاسخ و مناظره مراتب علم و فضل خویش بر همگان را آشکار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضاعلیه السلام قبل از امامت امام جوادعلیه السلام به بیان پاسخ این مسائل می پرداختند، و با روشنگری و آگاهی بخشی، اذهان را روشن می ساختند.

گاهی این مسئله به گونه های دیگر، در نزد بستگان ائمه علیه السلام مطرح می شد، و آنها نیز به پاسخ آن می پرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبیر، کلینی از محمد بن حسن بن عماد روایت می کند که گفت:

من در حضور علی بن جعفر - عموی بزرگوار حضرت رضاعلیه السلام - در مسجدالنبی نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا به درس او می رفتم و از محضرش مستفیض می شدم، یک روز ناگاه دیدم امام جوادعلیه السلام که کودک خردسالی بود، در مسجدالنبی به نزد علی بن جعفرعلیه السلام آمد، علی بن جعفرعلیه السلام تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پای برهنه و بدون ردا به سوی حضرت جوادعلیه السلام شتافت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود. حضرت جوادعلیه السلام به او فرمود: ای عمو! بنشین. خدا تو را رحمت کند. علی بن جعفر گفت: ای آقای من! چگونه بنشینم با این که تو ایستاده ای؟ هنگامی که علی بن جعفرعلیه السلام به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: تو، عموی پدر او هستی، در عین حال با این سن و سال، این گونه در برابر حضرت جوادعلیه السلام که خردسال است، فروتنی می کنی و دستش را می بوسی و آن همه احترام شایان می نمایی؟ علی بن جعفرعلیه السلام گفت: ساکت باشید. آنگاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: اذا کان الله عزّوجلّ لم یؤهل هذا الشیبة و اهل هذا الفتی و وضعه حیث وضعه، انکر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند، صاحب این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامی داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن ناروای شما. من، غلام و برده او هستم و او مولای من است.1

پاسخ های امام رضاعلیه السلام

در روایتی نقل شده که: روزی یکی از شیعیان در محضر امام رضاعلیه السلام پرسید:

اگر برای شما پیشامدی رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟ امام رضاعلیه السلام در پاسخ فرمود: پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است. گویی پرسش کننده از شنیدن این پاسخ - از این رو که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و حدود هفت سال داشت - قانع نشد، حضرت رضاعلیه السلام به او فرمود: خداوند، حضرت عیسی علیه السلام را در کمتر از سنّ ابوجعفر به عنوان پیامبر شریعت تازه ای برگزید.2 بنابراین، چه مانعی دارد که همان خدا، ابوجعفر را در خردسالی به امامت برساند؟

توضیح این که: قرآن کریم در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح نموده که حضرت عیسی علیه السلام در گهواره با بیان گویا چنین گفت: انّی عبداللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیّ؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانی به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است.

همچنین در روایتی دیگر از صفوان بن یحیی آمده است که می گوید:

به حضرت رضاعلیه السلام عرض کردم: قبل از تولد حضرت جوادعلیه السلام در مورد جانشین شما می پرسیدیم، می فرمودید: خداوند پسری را به من عنایت می کند. اکنون خداوند حضرت جوادعلیه السلام را به شما داده است، و چشمهای ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید، برای ما نیاورد، ولی اگر حادث های رخ داد، به چه کسی رجوع کنیم؟ (امام بعد از شما کیست؟)

حضرت رضاعلیه السلام به پسرش که در مقابلش ایستاده بود، اشاره کرد و فرمود: به او مراجعه کنید.

عرض کردم: فدایت گردم، این پسر سه سال دارد!؟ فرمود: و ما یضره من ذلک، فقد قام عیسی بالحجة و هو ابن ثلاث سنین؛ چه مانعی دارد! عیسی سه ساله بود که به حجت قیام کرد (و نبوت خود را آشکار نمود.)

بنابراین، وقتی حضرت عیسی علیه السلام در گهواره برای ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبری برسد، چه اشکالی دارد که به اراده خداوند، حضرت جوادعلیه السلام در هفت سالگی، به مقام رهبری، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر می گذرد، برسد.

امام هشتم علیه السلام برای اثبات امامت حضرت جوادعلیه السلام و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آیات قرآن کریم و دلائل تاریخی بهره می گرفت و گاهی نیز از تفضّلات الهی و تأییدات غیبی استفاده می کرد. در این باره حسن بن جهم می گوید:

در حضور امام نشسته بودم که فرزند خردسالش را صدا کرد. آن سلاله پاک نبوی نیز در پاسخ به ندای پدر به جمع ما پیوست. امام رضاعلیه السلام لباس آن کودک را کنار زده و به من فرمود: میان دو شانه اش را بنگر! چون به میان دو کتف او نگاه کردم، چشمم به یکی از شانه هایش به مهر امامت افتاد که در میان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آیا این مهر امامت را می بینی؟ شبیه همین در روی شانه پدرم نیز وجود داشت.3

گرداب اعتقادی

به رغم این که امام رضاعلیه السلام قبل از امامت امام جوادعلیه السلام به بیان پاسخ این مسائل (امامت در خردسالی) پرداختند، و با روشنگری و آگاهی بخشی، امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهی در سنّ خردسالی را برای اذهان به خوبی روشن ساختند، هنوز مشکل کوچکی سنّ حضرت جوادعلیه السلام نه تنها برای بسیاری از افراد عادی از شیعیان حل نشده بود، بلکه برای برخی از بزرگان و علمای شیعه نیز جای بحث و گفتگو داشت. به همین جهت، پس از شهادت امام رضاعلیه السلام و آغاز امامت فرزند خردسالش، شیعیان - به ویژه شیعیان عامی - با گرداب اعتقادی خطرناک و در نوع خود بی سابقه ای مواجه شدند و کوچکی سنّ آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.

طبری می نویسد:

زمانی که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند.4

به همین جهت، شیعیان اجتماعاتی تشکیل دادند و دیدارهایی با امام جوادعلیه السلام به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که او دارای علم امامت است، پرسشهایی را مطرح کردند و هنگامی که پاسخهای قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.

مورخان در این زمینه می نویسند:

چون امام رضاعلیه السلام در سال 202 (203)ق. به شهادت رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، از این رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. ریّان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمن بن حجاج و یونس بن عبدالرحمن، با گروهی از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه عبدالرحمن بن حجاج، در یکی از محله های بغداد به نام برکه زلزل5 گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسی عهده دار می گردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسی باید بپرسیم؟

در این هنگام ریّان بن صلت برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد، و در حالی که به سر و صورت او می زد، با خشم گفت: تو، نزد ما تظاهر به ایمان می کنی و شکّ و شرک خود را پنهان می داری؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد، حتی اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد، حتی اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادی خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود.

در این هنگام، حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند.6

و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابوجعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق علیه السلام که خالی بود، رفتند و روی زیرانداز بزرگی نشستند. در این هنگام، عبدالله بن موسی، عموی حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.

استاد، شیخ عزیز الله عُطاردی، می گوید: برخی از شیعیان، بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام پنداشتند برادر ایشان (عبدالله بن موسی) امام و رهبر الهی است. پس، به سوی او شتافتند و برای حصول اطمینان، از وی مسائلی پرسیدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراکنده شدند.7

شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر می توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمی آمد و جوابهای نادرست نمی داد!

در این هنگام، دری از صدر مجلس بازشد و غلامی به نام موفّق وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که می آید. همه به پا خاستند و از وی استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتی که پاسخهای قانع کننده و کاملی شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموی شما، عبدالله، چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود:

لااله الاّ اللّه، ای عمو! فردای قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که نزد خدا بایستی و خدا به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟!8

اسحاق بن اسماعیل که آن سال همراه این گروه بود، می گوید: من نیز در نام های ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهای من پاسخ داد، از او تقاضا می کنم که دعا کند خداوند بچه ای را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتی که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: ای اسحاق! اسم او را احمد بگذار.

به دنبال این قضیه، همسرم پسری به دنیا آورد و نام او را احمد گذاشتم.9

پاسخ های امام جوادعلیه السلام

هنگامی که امام جواد علیه السلام با خیل مردمی که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند، روبه رو شد، با روشهای مختلف به پاسخگویی و زدودن شبهات و ذهنیات پرداخت. از این رو، به برخی از پاسخ های آن حضرت به اختصار اشاره می کنیم.

1. تنها وارث

محمّد بن عیسی می گوید:

نزد ابی جعفر ثانی (امام جواد) رفتم، در برخی امور با من مناظره کرد و در پایان فرمود: یا ابا علی! ارتفع الشک، ما لأبی غیری؛ ای ابا علی! شکّ خود را برطرف کن، برای پدرم غیر از من نیست (من، تنها وارث و طبعاً امام بعدی هستم.10

2. استدلال قرآنی

مسأله امامت حضرت جوادعلیه السلام در خردسالی، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود، حتی این مسئله را از خود آن حضرت می پرسیدند.

مرحوم کلینی می نویسد: شخصی محضر امام جوادعلیه السلام شرفیاب شد و اظهار داشت: یابن رسول اللّه! عدّه ای از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه می کنند؟! حضرت در پاسخ چنین فرمود:

خداوند متعال به حضرت داودعلیه السلام وحی کرد که فرزندش، سلیمان، را خلیفه و وصیّ خود قرار دهد، با این که سلیمانْ کودکی خردسال بود و گوسفندچرانی می کرد.

و این موضوع را برخی از علما و بزرگان بنی اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شکّ و شُبهه ایجاد کردند. به همین جهت، خداوند به حضرت داودعلیه السلام وحی کرد که: عصا و چوب دستی اعتراض کنندگان و سلیمان را بگیر و هر کدام را با علامتی مشخّص کن که از چه کسی است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائی پنهان نما.

فردای آن روز به همراه صاحبان آنها بروید و چوب دستی ها را بردارید، با توجّه به این نکته، که چوب دستی هرکس سبز شده باشد همان شخص، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.

همگی این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصای سلیمان سبز و دارای برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست.11

علی بن اسباط، یکی از یاران امام رضا و امام جوادعلیهما السلام می گوید:

روزی به محضر امام جوادعلیه السلام رسیدم، در ضمن دیدار، به سیمای حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر برای ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.12

درست در همین لحظه، امام جوادعلیه السلام که گویی تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: ای علی! همانا خداوند درباره امامت حجت آورده همان طور که درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صبِیّ13؛ ما به یحیی در کودکی فرمان نبوّت دادیم.

و درباره حضرت یوسف علیه السلام می فرماید: وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُکْماً وَ عِلْم14؛ هنگامی که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.

و درباره حضرت موسی علیه السلام می فرماید: وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْم15؛ و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوّت) و علم دادیم.

بنابر این، همان گونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگی به شخصی عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکی نیز عطا کند.16

در موردی دیگر، امام جوادعلیه السلام در پاسخ اعتراض کنندگان، این آیه را خواند: قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی17؛ بگو: این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کاملْ همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنم.

3. کرامت

امام از این طریق نیز برتری و فضیلت خود را می نمایاند که برای اهل علم و بزرگان دلیل دیگر بر امامتش بود. نمونه هایی از کرامات را در همین ویژه نامه می توانید بخوانید.

4. علم خدایی

بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام عده ای از شیعیان از شهرهای دیگر برای شناختن امام بعد، به مدینه آمدند. آنها را به صری، قریه ای که امام کاظم علیه السلام در نزدیکی مدینه تأسیس کرده بود، راهنمایی کردند. آنجا عبدالله بن موسی فرزند امام کاظم علیه السلام خودنمایی می کرد، ولی از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانی که عبدالله پاسخ های غلط داد، ابوجعفر (امام جوادعلیه السلام) وارد شد در حالی که هشت ساله شده بود. همه به سوی او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسی هم از جای خود برخاست و ابوجعفر به این ترتیب در صدر مجلس جای گرفت. آنگاه فرمود: بپرسید، خدا رحمتتان کند. آنگاه سؤالاتی پرسیدند، از جمله کسی پرسید: اگر مردی زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد، چه کند؟

امام فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: بله. فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند که فرمود: واقیموا الشهادة لِلّه. ای مرد! طلاق صورت نمی گیرد، مگر به پنج چیز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاکی از عادت ماهیانه، عدم آمیزش در آن پاکی، وقوع طلاق به قصد جدّی.

ای مرد! آیا در قرآن عدد نجوم سماء می بینی؟ گفت نه.18

5. امکان امامت در کودکی

دایه ابی جعفر روزی به او گفت: تو را در فکر می بینم، گویا پیرمردی شده ای؟ فرمود: عیسی بن مریم در کودکی مریض شد. به مادرش آن چیزهایی را که موجب معالجه می شد، توضیح داد، او تهیه کرد. ولی موقع خوردن، عیسی گریه کرد. مادرش گفت: من با آنچه تو یاد دادی، معالجه ات می کنم، آن وقت گریه می کنی؟ فرمود: الحکم حکم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبیان؛ حکم، حکم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من، خلقت کودکان است.19 یعنی، دو موضوع کاملاً متفاوت هستند. کودکی من، به خلقت طبیعی مربوط است، از این رو درد می کشم و گریه می کنم، امّا رسالت من، امری الهی است و حساب آن دو جداست. و بدین گونه حضرت به استبعاد امامت در کودکی پاسخ گفت.

6. ایمان آوردن امام علی علیه السلام در نُه سالگی

امام جوادعلیه السلام فرمود: سوگند به خدا! در آغاز بعثت، جز علی علیه السلام از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پیروی نکرد، با این که او در آن وقت نه سال داشت، من نیز اکنون نه سال دارم.20

استدلال امام جوادعلیه السلام به ایمان آوردن حضرت علی علیه السلام در نه سالگی، بر این اساس است که حضرت علی علیه السلام در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود، و شایستگی کسب ایمان کامل را پیدا کرد؛ با توجه به این که بر اساس روایات شیعه و اهل تسنّن، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در آغاز بعثت، در مجلسی که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آنها تنها علی علیه السلام ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در همان مجلسْ علی علیه السلام را جانشین خود، معرفی نمود.21

سرانجام اکثریت شیعه، امامت حضرت جوادعلیه السلام را پذیرفتند؛ زیرا علاوه بر وجود نصّ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و تصریح و وصیّت امام رضاعلیه السلام بر امامت آن حضرت، شیعیان هر سؤالی می پرسیدند، امام با سرعت و دقّت، جواب کامل و کافی می داد. به طوری که بنابر نقل شیخ کلینی، امام جوادعلیه السلام در یک مجلس به سی هزار سؤال پاسخ داد.22

ناگفته نماند که این عدد، مبالغه نیست؛ زیرا بسیاری از سؤالهای مردم، پاسخ های کوتاهی داشت، چون بیشتر سؤالاتْ فقهی بود و هر فرع جزئی، خود یک سؤال به حساب می آید.

در پی این دیدارها و بحث و گفتگوها با امام جوادعلیه السلام 23 اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت فراهم گردید و ابرهای تیره ابهام و شبهه از فضای فکر و ذهن آنان کنار زدوده شد و خورشید حقیقت آشکار گردید.

تحلیل و بررسی

درست است که دوران شکوفایی عقل و جسم انسان معمولاً حدّ و مرز خاصی دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حدّ کمال می رسند، ولی چه مانعی دارد که خداوند قادر حکیم، برای مصالحی، این دوران را برای بعضی از بندگان خاصّ خود کوتاه ساخته، در سالهای کمتری خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون، افرادی می زیسته اند که از این قاعده عادی مستثنا بوده اند و در پرتو لطف و عنایت خاصی که از طرف خالق جهان به آنان شده است، در سنین کودکی به مقام پیشوایی و رهبری امتی نائل شده اند.

اصولاً در مورد این سؤال که: چگونه انسان خردسال به مقام امامت می رسد؟ ما دو راه در پیش داریم:

نخست) به آنان که به خدای قادر و حکیم معتقدند، می گوییم: چه مانعی دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقه ای که دارد، براساس مصالحی، شخصی را در خردسالی به مقام نبوت یا امامت برساند؟ با اینکه برای آغاز تکلّم و سخن گفتن کودک، معمولاً زمانی حدود دوازده ماه لازم است، ولی می دانیم که حضرت عیسی علیه السلام در همان روزهای نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهی بدون ازدواج باردار شده و نوزادی به دنیا آورده بود و به این جهت، مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) به شدت دفاع کرد و یاوه های معاندین را با منطق و دلیل رد کرد؛ در صورتی که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهای بزرگسال است. قرآن کریم گفتار او را چنین نقل می کند:

(عیسی) گفت: بی شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانی= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم، وجودی پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زنده ام، به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکی در حقّ مادرم سفارش کرده و جبّار و شقی قرار نداده است.24

قرآن کریم درباره حضرت یحیی علیه السلام و رسالت او و این که در دوران کودکی به نبوت برگزیده شده است، می فرماید:

ما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم.25

بعضی از مفسران کلمه حکم را در این آیه شریفه به معنای هوش و درایت گرفته اند. و برخی گفته اند: مقصود از این کلمه، نبوت است. مؤیّد این نظریه، روایاتی است که در کتاب اصول کافی نقل شده است، از آن جمله، روایتی از امام باقرعلیه السلام وارد شده است که حضرت طی آن با تعبیر حکم در آیه مزبور، به نبوت حضرت یحیی علیه السلام در خردسالی استشهاد می کند و می فرماید:

پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیی، کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن می فرماید: یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّ؛ ای یحیی! کتاب (آسمانی) را با نیرومندی بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم.26

امام جوادعلیه السلام برای یکی از یاران خود به نام علی بن اسباط، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود:

خداوند، کاری را که در مسئله امامت کرده، همانند کاری است که در مسئله نبوت کرده است. همان گونه که ممکن است خداوند، حکمت را در چهل سالگی به انسانی بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکی به انسانی دیگر عطا فرماید.27

با توجه به مطالب یاد شده، در می یابیم که قبل از امامان نیز، مردان الهی دیگری از این موهبت و نعمت الهی برخوردار بوده اند و این امر، اختصاص به امامان ما نداشته است.

دوم) در طول تاریخ دیده شده است که برخی از کودکان رشد فکری فوق العاده ای داشته اند، گاه افرادی در سنین کمتر از ده سال، نابغه شده اند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایی برخوردار بوده اند. این موضوع، بیانگر آن است که شایستگی مقام های ارجمند، مانند مقام امامت، برای بعضی از کودکان محال نیست که آن را غیرممکن سازد. در این زمینه، نمونه های فراوان وجود دارد، که به ذکر سه مورد بسنده می کنیم:

1. در حالات ابوعلی سینا، (373 - 427 ق.) نقل کرده اند که در شرح حال خود گفت:

در ده سالگی آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من شگفت زده شده بودند. در دوازده سالگی بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگی کتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیماری نوح بن منصور، رئیس دولت سامانی را که همه اطبا از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگی بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسی و مطالعه پرداختم. هنگامی که به بیست و چهار سالگی رسیدم، همه علوم جهان را می دانستم و چنین می اندیشیدم که علم و دانشی وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم.28

2. یکی از دانشمندان غرب به نام توماس یونگ در دو سالگی خواندن و نوشتن را می دانست، و در هشت سالگی به تنهایی به آموختن ریاضیات پرداخت، و به امتیازات استثنایی و اعجاب انگیزی دست یافت.29

3. نمونه دیگر که در عصر حاضر رخ داده و بسیار عجیب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عینی و گویا تبیین می کند، کودکی به نام سید محمد حسین طباطبائی، فرزند حجةالاسلام سید محمد مهدی طباطبائی، ساکن قم است.

سید محمد حسین طباطبائی استعداد و حافظه فوق العاده و استثنایی دارد؛ مصاحبه با این کودک چندین بار از تلویزیون پخش شده است، و بسیاری از مردم چهره او را دیده اند. این کودک اکنون در حوزه علمیه قم به تحصیل دروس مقدماتی حوزوی مشغول است. وی در پنج و نیم سالگی حافظ کلّ قرآن شد. جالب این که علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آیات قرآن و معانی آیات مسلّط است که اگر ترجمه آیه ای را برای او بخوانیم، او متن آیه را تلاوت می کند، و ترجمه هر آیه از آیات قرآن را می داند. از همه مهمتر این که انس عمیق او با آیات قرآن به گونه ای است که به پرسشهایی که از او می شود، با آیات قرآن پاسخ می دهد. البته از این نمونه ها در جمهوری اسلامی ایران و جهان اسلام، به برکت شریعت حیاتبخش محمدی صلی الله علیه وآله وسلم (اسلام) فراوان است.

به هر حال، وقتی یک کودک عادی در خردسالی به لطف خدا دارای چنین موهبت و امتیاز فوق العاده شد، نباید تعجب کرد که چگونه امام جوادعلیه السلام در دوران کودکی به مقام امامت رسیده اند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان