ماهان شبکه ایرانیان

نگاه اسلام به آموزش و تحصیل زنان ؛ روی کردی تطبیقی به خاستگاه های فلسفی مسائل اجتماعی زنان در اسلام و فمینیسم (بخش دوم)

یکی از مسائل مهم اجتماعی در حوزه امور زنان، امر آموزش و تحصیلات است و از فروعات مهم مسئله، پرداختن به این حقیقت است که آیا بین زنان و مردان در اصل محتوی و نحوه آموزش های علمی، دینی و غیره باید تفاوتی قائل شد یا خیر؟

یکی از مسائل مهم اجتماعی در حوزه امور زنان، امر آموزش و تحصیلات است و از فروعات مهم مسئله، پرداختن به این حقیقت است که آیا بین زنان و مردان در اصل محتوی و نحوه آموزش های علمی، دینی و غیره باید تفاوتی قائل شد یا خیر؟

بررسی ابعاد این سؤال مستلزم بررسی و تحقیق، پیرامون محورهای زیر است:

آیا درک زن و مرد نسبت به معارف مختلف، متفاوت است یا خیر و اگر تفاوتی وجود دارد، این تفاوت معلول چه عامل یا عواملی بوده و در چه ناحیه ای است؟

آیا ثمرات و فواید تحصیل علوم و معارف، برای زن و مرد یکی است؟

آیا جامعه از ثمرات و فواید تحصیل علوم و معارف زنان و مردان، به طور یکسان بهره می برد؟

بیشتر کشورهای مطرح امروز دنیا، در سطح سیاست گذاری های کلان آموزشی، بین زن و مرد تفاوتی قائل نمی شوند و برنامه ریزی های واحدی را ارائه می دهند، البته موارد استثنایی نیز در تاریخ وجود داشته است، مثلاً: «در دهه های 1920 و 1930 دیدگاه های تأکید کننده بر تفاوت برنامه های آموزشی دختران و پسران در مباحث آموزش و پرورش بر دلائل زیست شناسی استوار بود و نتیجه بعضی از پژوهش ها نشان می داد که برنامه های آموزشی با توجه به این تفاوت ها، باید متفاوت باشند، چنانچه بعضی از غربیان در اوایل قرن 19 و 20 به پسران، باغبانی و نجاری می آموختند و به دختران، آشپزی، خیاطی و مهارت های خانه داری و .. .» بنابراین در آن دسته از آموزش های عمومی و پایه های نظری و علمی که منجر به ایجاد مهارت در زمینه خواندن، نوشتن، حساب کردن و آشنایی مقدماتی با مبانی علوم می شود همسانی نسبی آموزش، بین پسران و دختران مشاهده گردد. (البته در مواردی نیز استثنائاتی وجود دارد). در سطوح عالی تحصیلات نیز کمابیش امر به همین منوال است. اگر چه موارد استثناء بیشتری در مقایسه با سطوح پیشین مطرح است، ولی این همسانی چنانچه اشاره شد فقط مربوط به سیاست گذاری های کلان آموزشی است، آن هم در کشورهای پیشرفته دنیا و در دهه های اخیر، اما علیرغم همه این مطالب آن چه که مربوط به متن جامعه و واقعیت های حیات اجتماعی است این است که تضییع حق زنان در زمینه تعلیم و آموزش نیز مانند بسیاری از زمینه های دیگر در طول تاریخ در بسیاری از کشورها رواج داشته است، البته جریان های مختلف دفاع از حقوق زن نیز اعم از جریانات دینی یا الحادی، همه خود را مدافع و طرفدار سر سخت علم آموزی زنان معرفی می کنند ولیکن شیوه بعضی از این جریانات به گونه ای است که نتیجه آن به ضرر خود زنان تمام می شود.

مقام علمی و تحصیل زنان در اسلام

یکی از روشن ترین مواضع اسلام، جانب داری اصولی از علم آموزی، توسعه آموزشی و گسترش دانش افزایی در بین زنان است. با یک نگاه کلی به نظام معارف الهی اسلام، به خوبی در می یابیم که جانب داری ها و دفاعیات اسلام از تحصیلات و آموزش زنان در مقایسه با سایر مکاتب فکری، فلسفی و دینی جهان بی نظیر است. «در دین اسلام اگر چه تفاوتهایی بین حقوق و تکالیف زن و مرد دیده می شود، اما هرگز این تفاوتها، جایگاه انسانی زن را از مرد پایین تر نمی آورد و هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست. اسلام، مساوات انسانی را بین زن و مرد رعایت کرده است».

از آنجا که حق آموزش و تحصیل، از حقوق طبیعی و فطری انسانی محسوب شده و هیچ ارتباطی با زنانگی و مردانگی ندارد، اسلام نیز با نگرش متین و متقن برای حق تحصیل و آموزش زن و مرد ارزش بسیار ویژه ای قائل شده است.

البته مراد از حق یکسان در تعلیم و آموزش، این نیست که حتماً نوع تعلیم آموزش و اهداف آن نیز در همه موارد باید برای زن و مرد یکسان باشد.

اسلام در ارزش گذاری نامحدود برای تحصیل علم، شاخصه هایی را عنوان می نماید که نظیر آن در استحکام و ژرف نگری در هیچ مکتبی یافت نمی شود، زیرا قید زمان را با شعار «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» از تحصیل علم برداشته و محدودیت مکانی را با قید «ولو بالصین» مضمحل نموده است و محدودیت سرچشمه اخذ دانش را با روایت شریف«اطلبوا العم ولو عند مشرک» از بین برده و قید جنسیت را با تعبیر «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه» از میان برداشته است.

البته در بعضی از روایات، لفظ «مسلمه» نیست ولی قرائن لفظی و معنوی شهادت می دهند که مسلم، اسم جنس بوده و شامل مرد و زن می شود.

از طرف دیگر زندگی زنانی که هم چون ستاره در آسمان مکتب اسلام درخشیده و راه را نشان می دهند، گواه صادقی بر این معنی است که نه تنها نفس تحصیل علم و تعلم برای زنان، بلکه تعلیم و آموزش آنان از امور بسیار مؤکد و شریف محسوب می شده است. «به شهادت تاریخ، یکسال از مدت اقامت حضرت علی (ع) و خانواده اش در کوفه می گذشت که گروهی از بانوان خردمند و بزرگوار کوفه به محضر ایشان پیغام فرستادند که ما شنیده ایم حضرت زینب(س) نیز مانند مادر بزرگوار خود، حضرت فاطمه (س) دارای قدرت، علم و دانش فراوانی است و اگر اجازه بدهید برای بهره برداری از خرمن دانش او به حضورش برسیم. علی (ع) نیز با این درخواست موافقت فرمود و زنان کوفه در محفل درس و تفسیر قرآن حضرت زینب (س) شرکت جستند».

مرحوم علامه امینی، روایت مفصلی از حضرت فاطمه (س) نقل می کند، مبنی بر این که زنی از زنان مدینه، بر درب خانه ایشان آمده و پشت درب ایستاده و سؤالات اعتقادی و دینی خود را مطرح کرده است. و فاطمه (علیها السلام) مدت طویلی بر روی پاهای مبارک ایستاده و با صبری جمیل ور ویی گشاده به سؤالات او پاسخ می فرمودند و لکن کار به جایی رسید که دیگر زن از سؤال کردن مجدد شرمنده شد، ولی وجود مبارک حضرت فاطمه (س) برای آنکه زن احساس شرم و حیا نکند برای او حدیث مفصلی را نقل فرمود و در آن از نعمت ها، بهجت ها، خیرات و برکاتی که بر بیان معارف الهیه و تعلیم علم مترتب می شود، خبرهای شگفت آوری را بازگو فرمود.

در بعضی از روایات اسلامی نیز، برتری علمی بعضی از زنان نسبت به مردان خاطرنشان شده است: «… فرّب إمره أفقه من رجلٍ…» … چه بسا زنی که از مردی فقیه تر است….

حتی درباره دوران ظهور حضرت مهدی (ع) روایاتی است که از منتهای قدرت علمی، توانایی و غلبه عقلی زنان سخن گفته و به مبرز بودن زنان در عرصه فقاهت و دین شناسی در آن دوران شهادت می دهند، چنانچه امام باقر (ع) می فرمایند: «و تؤتون الحکمه فی زمانه، حتی ان المره لتقضی فی بیتها بکتاب الله تعالی و سنه رسول الله …» در زمان حضرت مهدی (عج) حکمت به قلوب مردم روی می آورد، تا آنجا که زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) قضاوت می کنند. در دیدگاه اسلام از آنجا که زنان علاوه بر این که خود در عالم هستی و حیات اجتماعی جایگاهی استقلالی دارند، در مقام تربیت مردان نیز می باشند، لذا برای فراهم کردن زمینه نظری و عملی پیشرفت های علمی و تعالی عقلی ایشان، اهمیت ویژه ای قائل شده است. به تعبیر اسلام شناس بزرگ قرن، امام خمینی (ره): «اسلام می خواهد زن و مرد رشد داشته باشند … اسلام به زن خدمتی کرده است که در تاریخ چنین سابقه ای ندارد … زن یک انسان بزرگ است و مربی جامعه است. … او مظهر تحقق آمال بشر است».

بنابراین طبیعی است که باید به تعلیم و تربیت مربی اهتمام بیشتری ورزید، تا بنیاد تربیت آحاد جامعه راسخ تر گردد و اگر علم آموزی زنان در نظرگاه دین، با اهمیت تر از علم آموزی مردان نباشد، کمتر از آنها نیست. با یک نگاه کلی به مجموعه معارف اسلامی می توان دریافت که جانب داری های گسترده دین اسلام از علم آموزی زنان، حتی ماورای جانب داری های قانونی و حقوق اسلام از این امر است. زیر ا یکی از علائم و مشخصات اصلی مذهب تشیع، اکرام به زنان و نیک رفتاری با ایشان می باشد.

«من شرائط الإمامیه، الیقین و أداء الأمانه إلی البر و الفاجر و الإحسان إلی النساء…»

برای هر کس که رشحه ای از بحر تفقه در دین نصیب برده باشد، این مطلب عیان تر از آفتاب است که از مهمترین مصادیق إکرام و احسان به زن، این است که زمینه دریافت بزرگترین تحیت و کرامت یعنی علم را برایش فراهم نماید.

در چشم انداز پیامبر بزرگ اسلام (ص)، حقیقت دین با عقل متحد است: «الدّین هو العقل و من لا عقل له لا دین له» بنابراین دیانت یک زن به عنوان یک انسان، هم پایه رشد عقلی و میزان معقولات اوست و شکوفایی فطرت نیز به شهادت آیات قرآنی همان دین قیّم الهی است که مدیون عقل است. عقل نیز برای تعقل و تفکر محتاج مواد خامی است که همان معلومات و معارف الهی وانسانی هستند. با توجه به این حقایق، آیا می توان این گونه پنداشت که اسلام برای تحصیل و علم آموزی زنان، ارزش ویژه ای قائل نشده است و به تحصیل معلومات یعنی مواد خامی که می تواند در کارخانه تعقل زن وارد شده و برای او ثمره معرفت، ایمان، یقین و عمل صالح را به بار آورد. اهمیت چندانی نداده است؟

قضاوت های آماری در مورد هم افق بودن قوای ذهنی و ادراکی زن و مرد

از آنجا که توجه به آمار تا حدودی، فضای بحث را برای اشاره به نظرگاه های الهی اسلام آماده می نماید، در ذیل، بعضی از نتایج آماری مربوط به هم افق بودن قوای ادراکی و استعداد علمی زن و مرد را به اختصار نقل می نماییم:

«… آن چه تست ها و آزمایشها ی مکرر هوشی نشان داده و روان شناسان در آن متفق القول هستند این است که هیچ تفاوتی در بهره هوشی ( I Q ( زن و مرد وجود ندارد، اما این که آیا زن و مرد در تمامی زمینه ها، استعدادهای یکسانی دارند یا خیر، هنوز مورد بحث و بررسی است. در سرعت یادگیری و پی گیری در کارها، قدرت استدلال و … تفاوت های مهمی به دست نیامده است.»

در گزارش منتشر شده ای از کتاب «زن در نگاه علم» مطالب جالب توجهی در این خصوص وجود دارد که به بخشی از آنها در ذیل اشاره می شود.

«برخی از مطالعات، موفقیت تحصیلی دختران نسبت به پسران را در سالهای آغازین نشان می دهد، اگرچه این برتری در بازی با اعداد و حل مسائل به یک اندازه نیست». البته به گفته «هیلمند»: «این بزرگترین استعداد تجریدی پسران است که گاهی اوقات برتری آنها را نسبت به دختران در این زمینه ظاهر می نماید پسران در توانایی بصری فضایی از حدود ده سالگی نسبت به دختران برتری دارند».

«ژوردان» با کنترل و بررسی های فراوان متوجه شد که «برتری دختران در رشته هایی مسلم است که عامل کلامی در آن نقش بازی می کند. برتری کلامی دختران، دربرگیرنده میزان واژگان، درک مطلب و خلاقیت کلامی می باشد. زنان در حفظ ارقام و اشکال هندسی بدون استدلال، بررسی و محاسبه، برتر از مردان شمرده شده اند. برتری زنان (جنس مؤنث) در سیالی کلام، حافظه و سرعت ادراک را نمایان می کند».

تحقیقات دیگری ضمن تأیید برتری روانی کلامی زنان، پسران را در إدراک کلامی برتر دانسته اند.

«مطالعه ای که به کمک تست «موزانیک» روی صدهزار نفر دانش آموز فرانسوی به عمل آمد، گرچه ضریب هوشی دختران و پسران را نزدیک به هم نشان می داد، اما تفاوت هایی جزئی در این بین دیده می شد و نتیجه پنجاه وشش تحقیقی که در آمریکا نیز انجام گرفته است تقریباً همین معنی را نشان می دهد، که مثلاً: اگر در بیست و هشت مورد پسران بر دختران برتری داشته اند، برتری دختران بر پسران در بیست و پنج مورد بوده است». البته مراد از بهره هوشی عبارت است از نسبت سن عقلی فرد بر سن واقعی وی، ضرب در صد، ولی آیا غیر از آنچه که ما آن را بهره هوشی می خوانیم، توانمندی های دیگری نیز در ذهن و قوای درّاکه انسان موجود است یا نه؟ مسلماً جواب این سؤال مثبت است و همه ما یکی از توانمندی های ذهنی راتحت عنوان «حافظه» می شناسیم.

«حافظه نیز انواعی دارد، حافظه کوتاه مدت و دراز مدت یا حافظه شفاهی، فضایی، حافظه حادثه ای، حافظه معنایی، حافظه روشمندانه، حافظه عادت و حافظه اطلاعاتی».ظاهراً نتیجه تحقیقات نشان می دهد که «در زمینه حافظه، معلومات و هوش اجتماعی دختران از پسران جلوترند».

با ضمیمه کردن عنوان «حافظه» به بهره هوشی و با این پیش فرض که «استعدادتحصیل و تعلم» مجموعه ای ازهوش و حافظه است حتی طبق قضاوت آمار نمی توان به راحتی به برتری پسران بر دختران در زمینه آموزش و تحصیل حکم نمود.

مقایسه بهره هوشی زن و مرد در چند نظریه:

برخی هوش را ترکیبی از استعداد عددی (روابط و مسائل ریاضی) آمادگی روانی کلامی، حضور ذهن و کاربرد هر سخن در جای خود، درک معانی (نقلی، عقلی، فلسفی و علمی)، حافظه، استدلال، فهم روابط فضائی و سرعت ادراک دانسته اند و تعریف های دیگری نیز ارائه شده است.

بررسی ارتباط عامل جنسیت باهوش و استعداد از مباحث مهمی است که می تواند پاسخ سؤال ما را روشن کند، بطور کلی در رابطه با هوش و جنسیت، سه نظریه مطرح است:

الف – نظریة تساوی کامل هوش زن و مرد:

«دراین دیدگاه، ادعا می شود که بهرة هوشی مردان و زنان مساوی است و اگر در برخی از موارد، برتری های مختصری در مردان نسبت به زنان مشاهده می شود، این تفاوت ها، ناشی از شرایط محیطی و اجتماعی است».

ب – نظریه اثبات کم هوشی زن نسبت به مرد:

دکتر «پل ژولیوس موبیوس» می نویسد:

«ناتوانی ذهنی یا ضعف فکری زن، نه فقط یک واقعیت، بلکه یک ضرورت است..»

«پروردن» از پدران سوسیالیزم مدرن معتقد است:

«زن، حد وسط میان مرد و دنیای حیوانی است و زمانی که هوش خود را به کار گیرد زشت، دیوانه و … می شود».

«زنان مغز ندارند، اگر سرکوچکشان را پر از مطلب کنیم از کار می افتد».

ج – نظریه تفاوت در توانمندی های هوشی زن و مرد

در این دیدگاه عامل جنسیت در توانمندی های هوشی مؤثر است و به نوعی از تفاوت ها و امتیازات هوشی که بین زن و مرد وجود دارد اقرار می کند ولی آن ها را برخلاف نظریه اول، مولود اصلی جامعه و محیط نمی داند، بلکه آن ها را نتیجه عوامل زیستی و مسائل وراثتی تفاوت طبیعت زن و مرد می داند و … محیط اجتماع را نیز در بروز استعدادها مؤثر می شمارد، ولی در این نظریه افراط نمی کند. یعنی هم به تفاوت اندکی قائل است و تفاوت برتری پسران نسبت به دختران را در بهره هوشی، در مقیاس ناچیزی مطرح می نماید و هم این تفاوت را صرفاً به فرهنگ مردسالاری و عوامل بیرون از طبیعت زن و مرد نسبت نمی دهد، بلکه عوامل اصلی مؤثر در این توانمندی نوعی از عوامل بیولوژی و هورمونی موجود در طبیعت زن و مرد قلمداد می کند.

این نظریه، از این جهت به نظر اسلام نزدیک است که از طرفی، تفاوت گسترده و بسیار قابل توجهی را بین هوش و حافظه زن و مرد نمی بیند و از طرف دیگر اگر هم تفاوتی را لحاظ کند، صرفاً آن را مولود عوامل بیرون از طبیعت و روح زن نمی داند.

قضاوت درباره عدم تطابق نظر اسلام با نظریه دوم سهل و آسان است و قطعاً نظریه بی هوشی، کم خردی زن از نظر اسلام مردود می باشد. اگر زن، بی هوش و کم خرد بود، هرگز باتعالیم دینی چنین جایگاه ارزشمندی را برای تحصیل و آموزش وی ترسیم نمی کردند و نظام ارزشی واحدی را برای اخلاقیات و معنویات زن و مرد ارائه نمی دادند.

و اما نظریه اول و سوم را هم نمی توان به راحتی به عنوان نظرگاه دین و نظریه پیامبر اسلام (ص) معرفی کرد. زیرا تساوی کامل مرد و زن در بهره هوشی یا درصدی از برتری هوشی مرد نسبت به زن، اگر صرفاً با قضاوت آمار بدست آمده باشد نمی تواند آن قدر قوی و مستحکم قلمداد شود که بتوانیم آن را نظر اسلام بخوانیم. زیرا همیشه احتمال خطا از طریق دخالت امور وعوامل خفیه در نتیجه تحقیقات آماری وجود دارد.

بنابراین برای نزدیک شدن به نظر اسلام که قطعاً هرچه باشد با «نفس الامر» و «حقیقت» مطابقت دارد، باید بررسی را با کمال احتیاط پیش برده و علاوه بر شهادت و قضاوت آمار به همه جوانب امر نظر نماییم.

آیا قوای درّاکه از نظر اسلام منحصر به بهره هوشی و حافظه و سایر توانمندیهای ذهنی است؟

نظر به تعالیم گسترده قرآن، سنت و سیره معصومین(ع) نشان می دهد که ابزار شناخت، در نظرگاه دین، اعم از توانمندی های ذهنی و بهره های هوشی و قوای عقلی است. زیرا مسلماً مدرکات و معارف بسیار متفاوت است و هریک از مدرکات، قوه مدرکه ای متناسب با خود را می طلبد. همه جهان و طبقات هستی منحصر به جهانی نیست که با ذهن و توانایی های آن قابل اکتشاف است.

«علم به عالم طبیعت، و یا علم به عالم مثال و یا علم به مجردات تامه هر یک راهها و اسباب و شرایط خاصی را طلب می نماید و هر یک دارای موانع و حجابهایی مختص به خود می باشد».

در قرآن کریم ابزارهای مختلفی برای تحصیل علم و معرفت معرفی شده است. «و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» تفصیل این آیه شریفه در مورد ابزار شناخت، چهار راه برای تحصیل معرفت به ما نشان می دهد: 1 – راه حس 2 – راه عقل 3 – راه دل 4- راه وحی.

قرآن در جای دیگر می فرماید: «و لاتفف ما لیس لک به علم، ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً» یعنی از آن چه که به آن علم ندارید، پیروی نکنید. زیرا شما از جهت گوش و چشم و فؤاد (که همان جان و قلب شماست) مسؤول می باشید. در این جا استعمال کلمة فؤاد، یعنی دل و حقیقت جان نشان دهنده این است که قرآن، فقط توانمندی های هوش و حافظه را به عنوان قوای درّاکه تلقی نمی کند، بلکه از دید قرآن، انسان با قوه ای به نام فؤاد نیز مجهز گردیده است.

در جای دیگر، قرآن می فرماید: «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب أو القی السمع و هو الشهید» طبق شهادت این آیه، قلب یکی از ابزارهای شناخت است « مراحل نازله ادراک که هم مرز با طبیعت است، همان حواس گوناگون می باشد که سمع و بصر، دو نمونه آن هستند و مراحل عالیه آن نیز دارای درجاتی است که لب، قلب، عقل و فؤاد نمونه آنها می باشد».

بدین جهت برای این که بتوانیم به قضاوت نهایی در باره برتری مردان نسبت به زنان در قوا و استعدادهای دراکه برسیم، باید علاوه بر بهره هوشی و حافظه به مقایسه استعداد درونی و حس باطنی دیگری به نام ادراکات دل نیز بپردازیم.

حواس باطنی اسرار آمیزی که نمودها و جلوه های متفاوت آن را به صورت حس ششم (تله پاتی) روشن بینی، ارتباط های عاطفی تمرکزی و . . . . مشاهده می کنیم در زنان بیشتر و بهتر از مردان عمل می کند. البته مراد ما از این نوع حس باطنی، صرفاً حس عاطفی نیست، زیرا در برتری رقت عواطف و احساسات جنس زن نسبت به جنس مرد هیچ شبهه ای وجود ندارد. سخن ما درباره نوعی از حواس باطنی است که به ادراک و شناخت مربوط می شود. ره آوردهای این نوع ادراکات و شناخت ها از نوع دستاوردهای «علم حضوری» است. نظر به چشم اندازهای مختلف دین از یک سو و دقت در تفاوت های زن و مرد از دیدگاه معرفت شناسی و عرفان دینی از سوی دیگر، باعث می شود برای ما ظن قوی حاصل شود که زن در بهره وری از این نوع ادراکات باطنی، الهامات و اشراقات حضوری، نصیب بیشتری نسبت به مرد دارد.

«. . .. درک برخی از حقایق لطیف عاطفی وشهودی برای زنان آسانتر از مردان است و در این نوع ادراکات، زنان حتی قوی ترند».

«. . .. بزرگتر بودن جمجمه، سنگین تر بودن مغز مرد و بیشتر بودن عقل نظری در مرد، به معنای نزدیک تر بودن مردان به آستان حقیقت متعالی و درک بهتر از واقعیت هستی نیست، بلکه می توان گفت که زنان و مردان علیرغم درک مشترک در بسیاری از حوزه ها، در برخی از قلمروها نیز درک های متفاوتی دارند، ولی اگر مردان در راه بعضی از فعالیت های عقلی راحت ترند زنان نیز در راه شهودی، سریع تر و راحت ترند».

بلی مقام عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد

در یک بیان کلی می توان گفت: برآیند نیروها و قوای مختلف درّاکه در مرد و زن تقریباً مساوی است. هر چند که در بعضی از فعالیت های عقلی، قلبی و استعداد نسبت به یکدیگر، برتری ها و فروتری هایی دارا می باشند.

توضیحی بر یک شبهه معروف:

معنای نقص عقل زن در کلام علی (ع)

چنانچه بیان شد، گویا در تعالیم دینی برآیند قوای ادراکی و شناختی زن و مرد هم افق است ولی در ذیل فرازی از خطبه 80 نهج البلاغه، وصف «ناقص العقل بودن» به زن نسبت داده شد و بسیاری از فمینیست ها به این روایت تمسک جسته و به این بهانه می خواهند جایگاه ارزشمند آموزش وتحصیل زن در نگاه اسلام را مخدوش نمایند.

پاسخ این شبهه چنانچه بعضی از اسلام شناسان بیان فرمودند این است که، قضیه ای که امیرالمؤمنین (ع) در این رابطه بیان فرمودند: «یک قضیه حقیقیه نیست، بلکه یک قضیه شخصیه خارجیه است. و اصل قضیه این است که عایشه، جنگ جمل را به راه انداخت» یعنی قضیه در اینجا اطلاق ندارد، بلکه شواهد خارجیه، قراین حالیه و مقامیه نشان می دهد که این قضیه، شامل کسانی می شود که مسبّب جنگ جمل و ریخته شدن خون مسلمانان بوده اند. در خطبه چهاردهم از نهج البلاغه نیز همین گروه مذمّت می شوند و سرزمین بصره مورد نکوهش قرار می گیرد؛ حتی امیرالمؤمنین (ع) با تعبیراتی می فرمایند: شما کسانی هستید که به دنبال یک شتر راه افتاده اید، مسلم است که چنین تعبیراتی ناظر به غیرعاقلانه بودن و مذمت رفتاری است که در آن ظرف زمانی، مکانی و شرایط خاص، (و بر پشت شتر) انجام گرفته است.

مذمت شتر در این خطبه، نشان دهنده این است که راکب آن رفتار بدی انجام داده و مذمت عقل زن، بدین جهت است که زن مورد مذمت، دارای «عقل ناقص» و رفتار مذمومی بوده است.

وقتی علی (ع) می فرماید: ای اهل بصره شما به منزله کسانی هستید که به دنبال یک شتر راه افتادید، قصد مذمت طبیعت شتر را ندارد. همین شتر بودکه در جریان مهاجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه، وقتی وارد مدینه شد، پیامبر (ص ) فرمود: این شتر را رها کنید، او مأمور خدا است و وقتی که اهل مدینه که هریک با اصرار از پیامبر (ص) می خواستند که میهمان آنان شود، قرار شد که شتر جایگاه فرود پیامبر (ص) را انتخاب کند.

«بنابراین دنبال شتر رفتن و یا براساس حرکت شتر، حرکت خود را تنظیم کردن، فی حد نفسه مذمتی ندارد، ولی آن چه مهم است این است که راکب این شتر کیست و از این شتر چه استفاده ای می کند؟ بدین جهت تعبیر نقص عقل زن نیز در این روایت ناظر به مورد خاص و سوء رفتار عایشه است. علامه جعفری (ره) نیز در شرح شریف نهج البلاغه در توجیه این روایت و ردّ شبهه مذکور، بیانات بسیار مفصّلی را بیان فرمودند. ایشان به این معنی تصریح می فرمایند که حتی اگر تفاوت طبیعی بین زن و مرد وجود داشته باشد، این تفاوت، یک تفاوت ارزشی نیست، با استفاده از آیات و روایات بر این امر تأکید می ورزند که ملاک فضیلت و ارزش، تقوی و اکتساب رضایت الهی و صفات عالیه انسان است. علی بن ابیطالب (ع) در جواب کسی که از ایشان درخواست کرده بود عقل را توصیف بفرمایند، بیان می دارند: «عاقل کسی است که هر چیزی را در جا ی خود قرار می دهد. عرض شد: جاهل را توصیف فرمائید؛ فرمودند: جاهل را نیز وصف کردم».مسلم است زنانی که جنگ جمل را به راه انداختند، عاقل نبوده اند.

رویکردی فلسفی به نظر اسلام در برآیند نیروهای إدراکی و شناختی زن

آیا از نظرگاه اصول و مبانی فلسفه اسلامی، حقیقت إدراک منحصر به توانمندیهای ذهنی است؟

اصطلاح ادراک در زبان فلسفه و روان شناسی در معانی مختلفی به کار رفته است. در «فلسفه» می توان به هرگونه استنباط شناختی، ادراک گفت. از این رو تمام استنباطات چهارگانه عقلی، تخیلی، وهمی و حسی، جزء ادراکات به شمار می آیند، ولی در روان شناسی، ادراک به معنای بسیار محدودی به کار برده می شود. مسلم است که مبدأ ادراکات، احساسات است، ولی یکی از نکات بسیار حساس در فلسفه اسلامی آن است که محسوسات به مدرکات تبدیل می شود. در این جا بیان نکته ای از ملاصدرا (ره) قابل توجه است: ملاصدرا (ره) در کتاب اسفار و سایر کتب خویش، عقیده نوینی را اظهار می دارد که أساس آن مبتنی بر تحقیق کامل و شهود قلبی اوست. وی می فرماید: انتقال صورت محسوس به سوی قوه حاسه از نظر تحقیق فلسفی محال و برخلاف واقع در حقیقت است، بلکه در واقع، ادراک نزد ملاصدرا نوعی انتزاع، تجرید و خلاقیت نفس است. یعنی هنگامی که محسوس در برابر یکی از حواس انسانی قرار می گیرد، نفس انسان از آن محسوس، صورتی انتزاع می کند و این صورت، نوعی تجرد خاص را دارا می شود، که قابلیت و شایستگی اتحاد با نفس را داراست.

علامه حسن زاده آملی می فرماید: «صاحب اسفار درمورد صورت های علمی، قائل به مصدریت و مظهریت نفس است».

نفس انسان، حقیقتی ورای حافظه و بهره هوشی است و اگر نفس، مصدر و مظهر همه صورتهای ادراکی باشد، جایگاه نفس در مرحله ادراک بسیار رفیع است. بنابراین ما هرگز نمی توانیم به سهولت و به صرف یک قضاوت آماری، درباره قوی تر بودن و یا ضعیف تر بودن بعضی از توانمندی های ذهنی زن و مرد قضاوتی قطعی و نهایی درباره مجموعه قوای ادراکی و نفس مدرکه ایشان داشته باشیم و حتی حق نداریم به بهانه توجیه بعضی از احکام جزئیه فقهیه دین، مثل تفاوت حکم شهادت زن با مرد، یا مسئله قضاوت زن و … میزان قوه دراکه زن نسبت به مرد را زیر سؤال ببریم و یا از سوی دیگر برای مبارزه با فمینیست ها به بیان مطلبی از قبیل تفاوت های زن و مرد در تعداد چین و شکنج های قشر مخ و وزن آن، استناد کنیم؛ زیرا حکمت های الهیه در وضع احکام فقهیه دارای شأن و جایگاهی بالاتر از عقل ماهستند و نمی توان به سهولت، حکمی از احکام شرعیه را با این نوع قضاوت های شخصی و فردی مدّلل نمود.

چه بسا بتوان این احتمال را داد که نتیجه کمبود وزن مغز زن نسبت به مرد، حتی اگر این باشد که در ناحیه بعضی از فعالیت های ذهنی، مرد توان مندتر از زن است، ولی ممکن است در ناحیه ادراک نفس و تحقق صور ادراکی، بواسطه یک سری از لطافت ها و خلاقیت های خاص، نفس زن در مصدریت و مظهریت نسبت به مدرکات، شفاف تر و بهتر عمل کند.

ملای رومی در مثنوی نقل کرده است که روزی رومیان با چینیان مسابقة نقاشی گذاشتند و هریک دیواری را در یک تالار بزرگ انتخاب کردند تا بر روی آن تصویری زیبا بیافرینند. در وسط آن تالار پرده ای کشیده بودند تا هیچ یک از دو گروه از کار دیگری باخبر نشود. پس از پایان کار، پرده را کنار زده و مشاهده کردند که چینیان که نقاشانی ماهرتر بودند منظره ای مشتمل بر نقش و نگاری بسیار زیبا ترسیم نموده اند، ولی رومیان که به اندازه چینیان این مهارت را نداشتند به جای نقش آفرینی، آن قدر دیوار را جلا داده و صیقلی کرده بودند که نه تنها نقش و نگار زیبای چینیان را منعکس می نمود، بلکه شفّافیت و جلای کار را دوچندان می کرد و برق طبیعت و زندگی را نیز به زمینه مرده تصویر می کشانید؛ نتیجه آن شد که رومیان علیرغم مهارت کمتر در نقش پردازی، مسابقه را بردند. غرض آن که حتی اگر زن، در تصویر پردازی و تصویرگری ذهنی نتواند دقیقاً تمام مهارت های مرد را داشته باشد، چه بسا ممکن است در مرحله مظهریت یا مصدریّت نفس برای صور علمی، دارای لطافت و جلای بیشتری باشد. لذا نقشها را حتی اگر ساده تر در جان منعکس کند، در عوض آن ها را با جلا و لطافت بیشتری ادراک می نماید.

البته ما هرگز نمی خواهیم ادعا کنیم که قطعاً چنین است، ولی صرف احتمال و ادعای کسانی که معتقد به کمبود عقل و هوش زن هستند، دلیل قاطعی نیست و قابل تأمل است.

ذکر نکته دیگری نیز در این جا مناسبت دارد و آن این که نفس همیشه از یک طریق عادی به ادراک دست نمی یابد، بلکه راههای میان بری هم برای ادراکات نفس وجود دارد، که ممکن است زن به واسطه لطافت های خاص خود، در آنها پیش تاز باشد.

علامه حسن زاده در این باره می فرمایند:

«نفس به کمک قوای خود با عالم خارج مرتبط می شود؛ سپس با نوعی قدرت ملکوتی، به اذن فاطر نفس، صور خارجیه را در خود خلق می کند، ولی گاهی نیز نفس به عالم قدس متصل شده و صورت های حقایق را بدون آن که احتیاجی به صور مدرکات محسوس داشته باشد، درک می کند. (اگرچه صور مدرکات محسوس در آغاز امر، مقدمه ای برای فهمیدن هستند) گاهی نیز نفس به عالم خارج مرتبط می شود و در آن تصرف می کند. بدون آنکه از طریق اعضای حسی عمل کند…»

چنانچه مشاهده می شود در بعضی از موارد (هر چند نادر)، نفس می تواند بدون احتیاج به صور محسوس، مدرکاتی داشته باشد و چون راه دل که مقدمه وصول به این مدرکات است برای زن مهیاتر است، پس شاید بتوان گفت که زن به واسطه نوع لطافت هایش، ممکن است برای این نوع ادراکات آماده تر باشد.

قابل توجه است که، همه مدرکات از یک مقوله نیستند. بعضی از مدرکات از جنس مخیلات، بعضی از جنس معقولات، بعضی از جنس موهومات و برخی از جنس محسوساتند و مسلماً هر نوع مدرک خاص، قوة مدرکه مناسب خود را می طلبد. ادراک زن در رابطه با مدرکاتی که ابزار شناخت آنها، راه دل و شهود است، بهتر از مرد است. «اگر راه اندیشه و کلام و راه برهان و عقل و نظر برای مرد گشوده تر از زن باشد، معلوم نیست در راه دل، عرفان، قلب و موعظه، مرد قوی تر از زن باشد، بلکه در این راه زن قوی تر از مرد است»

بلی، گاهی دل لطیف برای انسان، باروری اندیشه را به ارمغان می آورد. «گاهی انسان اندیشه قوی دارد، تا در پرتو اندیشه، دل حرکت کند و گاهی دل حرکت می کند و در سایه حرکت دل، اندیشه حاصل می شود…» پس نمی توان کمبود وزن مغز را به معنی کمبود قوای ادراکی زن نسبت به مرد قلمداد کرد، زیرا «تنها سخن از حجم مغز مرد نیست، بلکه سخن از گرایش قلب زن هم هست، این که زن زودتر گریه می کند به خاطر آن است که دستگاه پذیرش او نسبت به مرد عاطفی تر است».

در ادامه ریشه یابی فلسفی این موضوع، به بیان همین مطلب اکتفا می نماییم که عقل، در فرهنگ قرآن، اعم از عقل عملی و عقل نظری است و این دو با یکدیگر ارتباط دارند و در مراحل بالای تکامل عقل عملی و نظری به وحدت و عینیت می رسند، ولی در مراحل پایین تر، بین آنها تمایز نیز وجود دارد، ولی در عین تمایز، با یکدیگر مرتبطند: «عقل نظری بین موضوع و محمول قضیه، گره می زند و اگر قائل به اتحاد عقل و عاقل و معقول هم شویم، بخش نظری جان با علم یکی می شود ولی عقل عملی باید بین عصاره موضوع و محمول و جان انسان، گره بزند و این همان ایمان است».

«پس این چنین نیست که اگر دستگاه و حجم مغز مردی بیش از دستگاه و حجم مغز زنی بود و ما فرض کنیم که مرد در مسائل اندیشه و تفکر قوی تر از زن است، در مورد دیگر هم مرد قوی تر باشد، چون همه راهها، راه فکر نیست و راه ذکر و محبت و موعظه اگر قوی تر از راه فکر و اندیشه نباشد، ضعیف تر از آن هم نیست».

برابری شأن تعلیم و تعلم زنان با مردان در دین شأن تعلیم زن و مرد در نشئه قبل از هبوط در دنیا تعلیم کلیه اسماء الهی به آدم و حواء

شاید یکی از صریح ترین ادله، آیه «و علم آدم الاسماء کلها، ثم عرضهم علی الملائکه..»باشد.

قرآن کریم ضمن نقل حکایت سؤال فرشتگان از راز و فلسفه آفرینش انسان، ثابت می کند که انسان به همه اسماء الهی داناست. بنابراین طبق مفاد این آیات، راز برتری انسان بر ملائک و فلسفة خلقت او، هر چند که منجر به فساد و خونریزی در زمین می شود، این است که او عالم به جمیع اسماء الهی است. راز مسجود ملائک، واقع شدن و خلیفه اللهی آدم نیز در همین معنی است. آنچه فرشتگان بر آن سجده کرده وخلافت الهی را نیز به آن واگذار کردند، حقیقت نوعیه آدم، یعنی حقیقت انسانیت است و تعلیم این مفاهیم، مربوط به آدم و حواء می باشد. حقیقت زن نیز مانند مرد از آنجا که انسان است، هم مسجود ملائک است و هم خلیفه الله و دارای ولایت الهیه و هم واسطه تعلیم خداوند است و به همه اسماء الهی واقف و داناست. غیر از ادله عقلی طویلی که در اثبات این مدعی در تفاسیر بیان شده است، قراین و شواهد لفظی نیز مؤید این معنی است که علیرغم استعمال کلمه آدم در این آیه، این مطلب، اختصاص به شخص آدم(ع) ندارد.

یکی از مفسرین بزرگ معاصر در این باره می فرماید: «در جریان این آیات، هر چند که از لفظ «آدم» استفاده شده است ولی به شهادت سایر آیات، مراد تنها حضرت آدم (ع) نیست و تعلیم اسماء فقط مخصوص مردان نمی باشد».

حضرت امام در ذیل تفسیر این آیه می فرمایند:

«و لما کان جامعاً لجمیع الصور الکونیه و الالهیه، کان مربی بالاسم الاعظم المحیط بجیمع الاسماء و الصفات، الحاکم علی جمیع الرسوم و التعیّنات».

از آن جایی که انسان جامع همه صورت های تکوینی و الهی است، توسط اسم اعظمی که محیط به همه اسماء و صفات الهی می باشد و بر جمیع رسوم و تعینات حاکم است، پرورش می یابد.

عارف کامل، کمال الدین عبدالرزاق کاشانی نیز در این باره می فرماید: «انسان، کون جامع و نوعی از هستی است که همه مراتب وجود را در بردارد».

و چنانچه از تفاسیر برداشت می شود، این گونه نبوده است که بعضی از اسماء به آدم و بعضی دیگر به حواء آموخته شود، بلکه به هر دوی آنها به عنوان یک انسان، همه اسماء تعلیم شده، چون اسماء نیز ارکان وجودی ذرات هستی اند، بنابراین آیا می توان گفت که زن قوه یادگیری و تعلیم بعضی از معارف و علوم را در دار هستی ندارد، در حالی که مرد دارای این قدرت و نیرو هست؟

بنابراین به شهادت قرآن، معلم واحدی یعنی ذات اقدس الهی، تعلیم واحدی را با محتوای واحدی (یعنی همه اسماء)، به حقیقت نوعیه انسان که مشتمل بر حقیقت زن و مرد است تعلیم داد و سپس درموضوع عرضه اسماء بر فرشتگان از آنها امتحان گرفت و ایشان در امتحان موفق شده و توانستند نشان دهند که عالم به اسماء الهیه می باشند، پس هر دو همة اسماء را می دانند.

مدعای خود را همراه با استشهادی از علامه حسن زاده آملی بر این معنی بیان می کنیم:

به شهادت تفاسیری که در ذیل این آیه آمده است، خداوند به آدم و حواء، همه اسماء را تعلیم کرد و تعلیم جمیع اسماء به «تمام و کمال» سبب می شود که استعداد تحصیل علم و معرفت نسبت به همه ذرات کائنات و قوانین عالم هستی که جلوه های اسماء هستند «به تمام و کمال»، برای زن و مرد حاصل شود.

چه بسا بتوان نتیجه گرفت که در مرحله قوس نزول، در روح زن در مقایسه با مرد، هیچ ضعف و نقصی برای ادارک علوم مختلف وجود ندارد.

فیض مقدس در تفسیر تعلیم اسماء چنین افاضه فرموده است: «المراد بتعلیم آدم الاسماء کلها، خلقه من اجزاء مختلفه و قوی متباینه حتی استعدلادراک انواع المدرکات من المعقولات و المحسوسات و المتخیلات و الموهومات والهامه معرفه ذوات الاشیا و خواصها و اصول العلم و قوانین الصناعات و کیفیه آلاتها و...»

مراد از تعلیم همه اسماء به آدم این است که، آفرینش او از اجزاء مختلف و قوای متباین به صورتی بوده که استعداد ادراک کلیه مدرکات اعم از معقولات، محسوسات ، متخیلات، موهومات و حتی استعداد معرفت ذوات اشیاء، خواص اشیاء ، اصول علم، قوانین صنعت ها و کیفیت آلت ها و همه و همه در انسان وجود دارد.

با توجه به روی کرد فلسفی و عرفانی به آیات و تفسیر آنها معلوم می شود که اگر بعضی از استعدادها و فعالیت های عقلی مرد، مثل: استعداد ریاضی، فعالیت های تعمیمی و تجریدی عقلانی وی قوی تر است، این تفاوت یک تفاوت عرضی است.

البته فمینیست ها معتقدند که این تفاوت ها ناشی از فرهنگ مرد سالاری محیط و اجتماع است، ولی مراد ما از تفاوت عرضی، حاصل از تأثیر عوامل بیرونی نیست، بلکه تفاوتی است که مربوط به طبیعت ثانویه زن و مرد است.

حال باز هم جای این سؤال باقی است که چرا آمار، گاهی خلاف این معنی را ثابت می کند و چرا نتیجه بعضی از تحقیقات این است که بهره هوشی زن و مرد نسبت به بعضی از موضوعات و رشته ها متفاوت است و حتی گرایش های آنان نیز متفاوت می باشد؟ شاید باز هم توجه به نظام هستی شناسی عرفانی، فلسفی و اصول علمی این نظام ها بتواند راه گشای حل این معما باشد.

چه، حقیقت انسان در مظهریت ممکن است مشتمل بر جمیع اسماء و صفات باشد، ولی این مظهریت در قوس نزول است و در قوس صعود ممکن است باز تابش بعضی از اسم ها نسبت به بعضی دیگر بیشتر باشد و چنانچه امام صادق (ع) فرمودند: اگر مثال نور نبود بسیاری از معارف الهیه ناشناخته می ماند؛ همان گونه که در نور سفید رنگ، همه انوار هفت گانه جمع است، ولی وقتی نور به برگ های کلروفیل دار می خورد، بیشتر از هر رنگی، نور سبز رنگ را باز می تاباند و بقیه انوار را جذب می کند و هنگامی که به امواج انبوه دریا برخورد می کند، بیشتر از هر چیز رنگ آبی را بازمی تاباند و بقیه انوار را جذب می کند، به همین ترتیب می توان گفت حقیقت نوعیه انسان که مشتمل بر انوار علم به جمیع اسماء است، هنگام مواجهه با عالم طبیعت اگر با یک چشم مؤنث با واقعیتهای این عالم برخورد کند، یک نوع از ادراکات رادر بازتابش، بهتر و سریع تر منعکس می کند و اگر با یک چشم مذکر با این واقعیت ها برخورد کند، نوع دیگری از ادراکات را بهتر و سریع تر از خود منعکس می نماید. ولی آنچه مسلم است این است که انسانی که، به عنوان «کون جامع» معرفی شده است، باید خصوصیات جمیع مراتب در او به ودیعه گذاشته شده باشد (چه مرد و چه زن). علامه حسن زاده آملی در این باره می فرمایند: «اگر در انسان فقط برخی از این خصوصیات به ودیعه گذاشته شود، وی فقط مظهر بعضی از اسماء مثلاً تنزیهیه خواهد بود. در قوس نزول انسان تمام مراتب استیداعی را تا نشئه عنصری همراه می آورد و از آن پس در قوس صعود، همه آنچه را که در قوس نزول گرفته است ظاهر می کند».

صعود مساوی زن و مرد به آخرین مرحله علمی در نشئات وجود

آنچه گفته شد، نشان دهنده این معنی بود که در قوس نزول، جنس و طبیعت زن و مرد نسبت به قوه اکتساب در مقامات علمی، دارای شأن مساوی هستند، اگرچه نور این استعداد در بازتابش ممکن است فرق کند. اما آیا در قوس صعود نیز یک زن کامل می تواند از جهت مقامات علمی تا آنجا بالا برود که یک مرد کامل بالا رفته است؟

بهترین راه رسیدن به پاسخ مسئله، این است که یک مرد معصوم و یک زن معصومه(ع) را که به آخرین درجه کمالات در قوس صعود رسیده و از جهت سایر درجات تکامل انسانی و مقامات معنوی با یکدیگر کفویت دارند، با هم مقایسه کنیم.

اگر این مقایسه، ما را به این حقیقت برساند که این دو در مقامات علمی و معرفتی نیز با هم مساویند، نتیجه این خواهد بود که ویژگی زن یا مرد بودن، سبب نمی شود که زن در قوس صعود، نسبت به مرد، حائز مقامات علمی کمتری باشد، برای اثبات این ادعا به ذکر چند روایت اکتفاء می نمایم.

«و العلم لفاطمه زوجه مرتضی»«و علم به فاطمه (س) همسر علی تحیت شده است». اطلاق کلمه «علم» و هئیت مصدر محلی با «الف و لام جنس»، نشان می دهد که فاطمه (س) به معدن علم الهی راه یافته بود.

در «ناسخ التواریخ» نیز نقل می شود که عمار یاسر، به سلمان گفت: آیا به حدیثی عجیب تو را خبر دهم؟ گفت: ای عمار بگو، گفت: در خدمت علی(ع) بودم، وقتی که بر فاطمه (س) وارد شد و .. «فلما ابصرت نادت ادن لاحدثک بما کان و بما هو کائن و بما هو یکون الی یوم القیامه حین تقوم الساعه» چون حضرت فاطمه(س) امیرالمؤمنین (ع) را دیدند، فرمودند: نزدیک شو تا با تو از علم «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» یعنی از آن چه از آغاز آفرینش به وجود آمد و آن چه آلان از ذرات کائنات در عالم موجود است و آن چه بعد از این تا ساعت برپایی قیامت پا به دار هستی خواهد گذاشت، با تو سخن گویم. این حدیث نشان می دهد که کلید خزائن علم ازلی و ابدی الهی، در دست فاطمه (س) بوده است.

أحادیث بسیار عجیبی از مصحف فاطمیه خبر می دهد، که می تواند عظمت بی انتهای مقامات علمی حضرت فاطمه (س) را اثبات نماید و دقت در صحت طرق این روایات و مدلول های اسرارآمیز آنها، سبب شگفتی می شود.

روایت صحیحی از ابوبصیر نقل می کند که خدمت امام رضا(ع) رفتم و عرض کردم فدایت شوم، پرسشی از شما دارم، آیا نامحرمی نیست تا سخن مرا بشنود. امام پرده ای که میان آن دو اطاق بود بالا زد و در آن جا سرکشیده و فرمودند: هر چه می خواهی بپرس. عرض کردم: فدایت شوم شیعیان حدیثی نقل می کنند که پیامبر (ص) به علی(ع) هزار باب از علم آموخت که از هر باب آن هزار باب دیگر گشوده می شد. امام (ع) فرمود: بلی . پیغمبر (ص) به علی هزار باب علم آموخت که از هر باب آن هزار باب می شود.

ابابصیر می گوید: عرض کردم بخدا قسم که علم کامل و حقیقی همین است. امام (ع) لحظاتی سر به پایین افکند و سپس فرمود: آن علم هست ولی علم کامل نیست و به همین ترتیب مطلب به دراز می کشد تا این که می فرماید: «. . .. و ان عندنا لمصحف فاطمه و ما یدریهم ما مصحف فاطمه(س)، قال قلت و ما مصحف فاطمه؟ قال مصحف فیه مثل قرآنکم هذا، ثلاث مرات و الله ما فیه من قرآنکم حرف واحد، قال قلت: هذا والله العلم». (… در نزد ما مصحف فاطمه است و مردم نمی دانند که مصحف فاطمه (س) چیست؟ گفتم: مصحف فاطمه چیست؟ ایشان فرمود، مصحفی است که سه برابر قرآن شماست و بخدا قسم آن چه که در قرآن شماست حرف واحدی است.

البته باید دقت کرد که مراد از این که مصحف فاطمه(س) سه برابر قرآن است، این نیست که در قرآن، علمی از علوم فرو گزار شده است. «قرآن، علم الله النازل است». و بنابراین هیچ خشکی و تر نیست مگر این که علم آن در قرآن باشد «و لارطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» بلکه منظور این است که اگر اسرار و علوم در قرآن به صورت رمز و کنایه و در نهایت اجمال بیان شده اند، در صحیفه فاطمیه، به صورت مفصل بیان گردیده اند.

آیا تصریح حدیث به این که علم کامل در مصحف فاطمه (س) است و توجه به این معنی که مصحف فاطمه(س) وحی، الهام و اشراق جبرئیل بر قلب فاطمه (س) بود و سپس آن مطالب توسط فاطمه (س) بیان می شد، و علی (ع) آنها را می نوشته است، نشان نمی دهد که زن بودن، هیچگونه نقصی را در رسیدن به حقیقت معدن علم الهی فراهم نمی آورد؟!

حدیث زیبا و عجیب دیگری نیز در باب مصحف فاطمیه نقل شده که فرازهایی از آن را نقل می نماییم:

از امام(ع) سؤال شد مصحف فاطمه چیست؟ حضرت پس از مکثی طولانی فرمودند: «همانا شما از هر چه می خواهید و هر چه نمی خواهید بحث می کنید( و آن گاه این گونه ادامه دادند. . .) همانا فاطمه (س) بعد از رسولخدا (ص) هفتاد و پنج روز در قید حیات باقی ماند و حزن شدیدی نسبت به پدرش بر وجود مبارکش وارد شد و جبرئیل به خدمت او می آمد و تعزیه بر پدرش، او را نیکو و نفس او را طیّب می نمود و از جایگاه پدرش و مکان او خبر می داد و به اخبار آینده و آن چه در ذریه اش پیش آمد خواهد کرد، برایش می گفت و علی (ع) نیز این معلومات را می نوشت و این کتاب، همان مصحف فاطمه (س) است».

در جای دیگر آمده است:

«قال ابی عبدالله یا فضیل أتدری فی ای شی کنت انظر؟ قلت: لا، قال کنت انظر فی کتاب فاطمه (س)، لیس من ملک یملک الارض الا و هو مکتوب فیه باسمه و اسم ابیه».

ای فضیل آیا می دانی که من به چه می نگرم، فضیل عرض کرد: نه. ایشان(ع) فرمود: من در کتاب فاطمه(س) نگاه می کنم. . . هیچ پادشاه و فرمانروایی نیست که بر روی زمین سلطنت و مملکتی داشته باشد مگر این که نام او و پدرش در این کتاب مکتوب باشد.

بنابراین حقیقت زن از حیث حقیقت انسانیه، استعداد تحصیل همه علوم و معارف را دارد و این روایات شاهد صدقی است بر این که زن بودن، در ظرفیت وجودی او، از حیث احراز آخرین مقامات علمی و وصول به مطلق علم ازلی و ابدی الهی، خللی وارد نمی نماید. (اگر ظرفیت انوثیت سبب شود که او نتواند به مقام نبوت یا امامت برسد، هرگز سبب نمی شود که از درجه ای از درجات علم امامت و نبوت محروم بماند).

روی کردی فلسفی به أحادیث مربوط به مقامات علمی حضرت فاطمه (ع) در راستای رفع یک شبهه پیرامون مدعی

چنانچه مشاهده می شود، در این مبحث یکی از شواهدی که به عنوان هم افق بودن اندیشه زن و مرد آورده شد، اوج مقامات علمی حضرت فاطمه (س) است. ولی ممکن است در ذیل این استشهاد، شبهه ای به ذهن خطور کند که حضرت فاطمه (س) یک مورد استثناء است و نمی توان او را در این خصوص ملاک قرار داد. ذیلاً با بیان دو فرض به دفع شبهه مذکور پرداخته می شود:

1. زن می تواند با وجود حیثیت زن بودن در آخرین مراحل علم با مرد هم افق باشد، ولی حضرت فاطمه (س) از بین زنان، کسی بود که توانست این همتایی را به صورت «بالفعل» احراز نماید.

2. زن نمی تواند به جهت حیثیت زن بودن در آخرین مراحل علم، با مرد هم افق باشد ولی حضرت فاطمه (س) از بین زنان تنها کسی است که از این قاعده مستثناست.

این دو فرض را می توان به تعابیر فلسفی نیز تبدیل کرد:

در مرحله امکان ذاتی، إمکان وصول زن به آخرین مراتب علمی انسان کامل وجود ندارد و حضرت فاطمه (س) از این قاعده مستثنی است.

در مرحله امکان ذاتی، امکان وصول زن به آخرین مراتب علمی انسان کامل وجود دارد ولی در مرحله امکان وقوعی، این امکان منتفی است و حضرت فاطمه (س) از قاعده عدم امکان وقوعی مستثنی است.

در مرحله امکان ذاتی، امکان وصول زن به آخرین مراتب علمی انسان کامل وجود دارد و در مرحله امکان وقوعی نیز این امکان وجود دارد، ولی در مرحله تحقق وقوع و فعلیت؛ (و امکان استعدادی) حضرت فاطمه (س) تنها زنی است که توانسته است «بالفعل» به آخرین مراتب علمی انسان کامل دست یابد.

برای اثبات مدعای خود، یعنی هم افق بودن برآیند ظرفیت مدرکات زن و مرد برای وصول به آخرین مدارج علمی، فقط تا این اندازه مدعی هستیم که:

هم افقی برآیند نیروهای ادراکی زن و مرد به جهت همتایی علمی حضرت فاطمه(س) و علی(ع) در آخرین مراحل علمی، ممکن به «امکان ذاتی» است. (امکان بالذات در جایی است که چیزی با نظر به ذاتش، نه اقتضای وجود را دارد و نه اقتضای عدم، یعنی خود بخود نه موجود بودن برایش ضرورت دارد و نه معدوم بودن). ولی امکان وقوعی در برابر امتناع وقوعی است و مراد از امکان وقوعی یک شیء، این است که علاوه بر آن که، ذاتش ممکن است، وقوعش نیز ممکن باشد.

وقتی ذهن و عقل، چیزی را قطع نظر از هر أمر دیگری ملاحظه می کند و در وجودش تناقض می یابد، مثل: «اجتماع نقیضین»، چنین أمری امکان ذاتی ندارد و هنگامی که عقل، شیئی را در نظر آورد که وجود آن به حکم عقل محال نیست، ولی از فرض وقوعش یک محال پیش می آید. مثلاً حرارت در صورت نبودن آتش و هر وسیله گرمازای دیگری دارای امتناع وقوعی بوده و ممکن به امکان وقوعی نمی باشد.

بنابراین از همتایی حضرت فاطمه(س) و علی (ع) در آخرین مراحل علمی کافی است که نتیجه بگیریم، ظرفیت انوثیت به لحاظ «امکان ذاتی» و «امکان وقوعی»، با ظرفیت ذکوریت برای طی مراحل علمی برابر است. لازم به ذکر است که از جهت فلسفی، اگر أمری ممکن به امکان ذاتی نبود، هرگز نمی توان گفت حتی در یک مورد وجود پیدا کرده است و استثناء شدن حتی یک مورد از آن، محال عقلی است . از طرف دیگر؛ اگر أمری ممکن به امکان وقوعی نیز نبود، هرگز نمی توان گفت که حتی یک مورد استثناء دارد و با وجودی که از فرض وقوع یک مفهوم محالی پیش بیاید، حتی نمی توان گفت که آن مفهوم، در یک مصداق به صورت استثناء جلوه گر می شود.

پس نمی توان گفت که در مرحله امکان ذاتی و وقوعی، هم افق بودن ظرفیت وجودی ادراکات زن و مرد ممکن نیست، ولی حضرت فاطمه(س) استثنا است. زیرا قواعد عقلی از دیدگاه فلسفی، حتی در یک مورد استثناء نمی پذیرند. حداقل ادعای ما این است که در مرحله های قوه و امکان استعدادی، برآیند نیروهای ظرفیت ادراکی زن و مرد هم افق است و اگر زنان دیگر به جز حضرت فاطمه(س) نتوانستند به این مقام برسند، به جهت موانعی بوده است. زیرا برای تحقق هر نتیجه ای باید:

1 مقتضی موجود باشد؛ 2- مانع مفقود باشد؛ 3- شرایط موجود باشد. در زنان دیگر، به واسطه عللی، مانع مفقود یا شرایط موجود نبوده است.

در پایان باید متذکر شد که این تعبیر صحیح نیست که حضرت فاطمه (ع) مستثنی است، بلکه فرض صحیح این است که بگوییم، این مفهوم، یک مصداق بالفعل بیشتر نداشته و آن حضرت فاطمه(س) است. زن و مرد از جهت ظرفیت وصول به آخرین مراحل علمی با یکدیگر هم افق هستند، ولی حضرت فاطمه(س) توانستند این برابری و همتایی را به فعلیت درآورند.

صدور تکلیف واحد برای زن و مرد در نشئه دنیا

درعالم تکوین زن و مرد، هر دو به کلیه اسماء الهی واقف هستند و برای به فعلیت رساندن تفاصیل علوم در قلب خویش، از جهت عامل جنسیت، هیچ محدودیتی در عالم تکوین ندارند. هر جا که مربوط به ذاتیات کائنات و اصل هستی زن و مرد است، سخن از علم و امور مربوط به آن واحد است. ولی آیا در عالم تشریع و از جهت صدور تکلیف و احکام خمسه تکلیفیه مربوط به علم و دانش، با زن و مرد به یک مثابه رفتار شده است؟ آیا زن در تحصیل و تعلم اکتسابی علوم به همان تکلیفی مکلف است که مرد به آن مأمور گردیده، یا خیر؟چون سؤال در وادی تکلیف مکلف است می توان رکن پاسخ را بر پایه آیه «لایکلف الله نفساً الا وسعها» استوار ساخت. «خداوند هیچ نفسی را تکلیف نکرده مگر به اندازه وسعت و ظرفیتش باشد».

توجه به ظرافت ها و لطافت هایی که در «منطوق آیه» به کار رفته است، ما را بنا بر ملازمه عقلی به این مفهوم نزدیک می کند که اگر نسبت به دو مکلف، تکلیف یکسان و همانندی صادر گردیده باشد، باید وسعت و ظرفیت آن دو مکلف نیز برای آن تکلیف، یکسان باشد و اگر احیاناً بین ظرفیت زن و مرد در تحصیل علم تفاوتهایی وجود داشته باشد، نباید این تفاوتها آن قدر چشم گیر و قابل اهمیت باشد که صحت صدور تکلیف مساوی از مولای حکیم را مورد سؤال قرار دهد.

اگر میزان تکلیف با توانایی انجام آن تناسب داشته و برای دو مکلفی که دارای ویژگی های ظاهری متفاوتی مثل «ذکوریت» و «انوثیت» می باشند تکلیف واحدی صادر گردد، مسلماً باید نتیجه گرفت که این ویژگی های ظاهری متفاوت سبب نمی شود که بین آن دو مکلف، نسبت به انجام آن تکلیف، تفاوت فاحشی ایجاد شود.

حال جای این سؤال است، که آیا واقعاً به زن و مرد برای تحصیل و آموزش، تکلیف واحدی شده است یا خیر؟ کافی است تنها یک نص در این مورد پیدا کنیم تا قضیه ثابت شود. حدیث متواتر و مشهور«طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه»، به عنوان یک نص متواتر قطعی الدلاله، توانایی اثبات این مدعی را دارد.

معنای لغوی «فریضه»، ضرورت و الزام طلب علم (و در مواردی وجوب شرعی آن را) با لسان واحدی برای مرد و زن اثبات می نماید. چنانچه مشاهده می شود مضمون این روایت هیچ نوع دلالتی بر رجحان طلب علم برای مرد نسبت به زن را نمی رساند و اگر پیامبر بزرگ اسلام(ص) کوچکترین رجحانی را در این مورد خاص در نظر داشتند، مسلماً با مخصصی این مطلب را بیان می فرمودند. پیامبر (ص) در این حدیث نفرمودند: «طلب العلم فریضه(واجب) علی کل مسلم و مندوبه (مستحب) علی کل مسلمه» بلکه فرمودند:«فریضه علی کل مسلم و مسلمه» هم بر مرد مسلمان و هم بر زن مسلمان تحصیل علم فریضه است.

اگر در این روایت به جای کلمه «فریضه» از فعل «امر» استفاده شده بود، احتمال اینکه کسی بگوید فعل امر چون هئیت مشترک بین «امر ایجابی » و «استحبابی» است با توجه به قراین «حالیه» و «خارجیه» در مورد مردان به معنای «وجوب» و در مورد زنان به معنای استحباب برگردانده می شود. ولی تعبیر روایت و استعمال کلمه «فریضه» به کسی اجازه نمی دهد که روایت را این گونه معنی نماید و اگر جای بحثی باقی بماند در دو مورد است: یکی اینکه در بعضی روایات هم مضمون با این روایت (لفظ مسلمه) وجود ندارد و فقط به بیان عبارت «طلب العلم فریضه علی کل مسلم» اشاره شده است و دیگر اینکه مصادیق علوم و معارفی که طلب آنها برای مردان و زنان فریضه است چیست؟

در پاسخ سوال اول باید گفت که هر کس کوچکترین آشنایی با زبان عرب و اصول فقاهتی اسلام داشته باشند بخوبی می داند که در «اِخبار» و «انشاء»، وقتی حکمی بین زن و مرد مشترک باشد، عرب با هئیت کلام و الفاظ مذکر از آن سخن می گوید. بنابراین مراد از «مسلم» فقط خصوص مرد مسلمان نیست، بلکه دایره مفهومی این کلمه، زن مسلمان را نیز در بر می گیرد و اگر در بعضی از روایات به کلمه (مسلمه) تصریح شده است، فقط از باب تأکید و تفصیل اجمال است.

و اما پاسخ سؤال دوم از مصادیق علومی که تحصیل آنها بر مکلف واجب می باشد، این است که باید مفهوم فریضه را بیشتر تحلیل نماییم. مسلماً نوعی معنای الزام و ضرورت بر مفهوم فریضه وجود دارد، ولی این الزام و ضرورت از دو حال خارج نیست. یا نوعی از ضرورت و الزام است که در اصطلاح شرع، به آن وجوب شرعی اطلاق می شود و یا نوعی از ضرورت و الزام عقلی است که تحت عنوان این اصطلاح قرار نمی گیرد.

در صورت اول در رساله توضیح المسائل حضرت امام(ره) و سایر رساله های فقهیه (در باب احکام تقلید) به مصادیق این وجوب اشاره شده است. یکی از مواردی که تحصیل علم واجب است تحقیق در باره اصول اعتقادات و اصول فروع اعتقادات است. مسلم است که شرع، یک حد نصاب کمّی برای مقدار وجوب تحصیل علم در این زمینه ارائه نفرموده، ولی نوعی حد نصاب کیفی را معین نموده است. به این معنی که شرع، مناط و ملاک برائت از وجوب تحصیل علوم معقول و الهیات و معارفی را که به اعتقادات مرتبط می شود، اصل یقین و بر طرف شدن شک و انکار عقلی قرار داده است.

بنابراین ممکن است این علم غیر تقلیدی که باید با تحقیق به دست بیاید برای یک نفر فقط با شرکت در یک جلسه آموزشی حاصل شود و برای یک نفر با رجوع به وجدان و ادله فطری و عقلی عقل خود حاصل گردد، ولی فرد ثالثی حداقل با خواندن دو یا سه سال اعتقادات به این علم و یقین برسد و ممکن است کسی باشد که علاوه بر این که از نعمت ایمان قلبی محروم است، دارای ظرفیت وسیع علمی و رشد فکری خاطر باشد، به نحوی که ذهن وی را سرشار از شبهات فکری و معرفتی کرده باشند، این فرد اگر برای زدودن شبهات خود و برطرف کردن انکار و شک خویش نسبت به اصول دین لازم باشد بیش از چند سال به تحقیق بپردازد، مسلماً این تحقیق برای او در حکم واجب شرعی محسوب می شود.

یکی دیگر از مصادیق وجوب تحصیل علم که در رساله ها به آن اشاره شده این است: «مسائلی را که غالباً انسان به آنها برخورد می کند واجب است یاد بگیرد». این علم نیز شامل مواردی از علم فقه در باب عبادات، معاملات، عقود، ایقاعات، علم حرام و حلال الهی می شود (مسلماً زن و مرد در این تکلیف شرعی با یکدیگر مساوی اند و حتی زن به بهانة ممانعت شوهر خویش نمی تواند به این واجب لطمه بزند). غیر ازموارد مذکور مصادیق دیگری از علمی که در شرع مقدس، تحصیل آن بر زن و مرد واجب است را می توان بر شمرد ولی واجبات عینی و اولی، همین دو موردی است که به آن اشاره کردیم و در بقیه موارد حکم وجوب، به نحو کفایی یا در تحت عنوان ثانویه بر بعضی از مصادیق تحصیل علم مترتب می گردد.

به عنوان مثال ممکن است در یک جامعه اسلامی حفظ جان بعضی از زنان مسلمان متوقف بر این باشد که به پزشک مربوط به امور زنان مراجعه کرده و تحت معاینات خاص طبی قرار بگیرد. معایناتی که در طی آنها تماس با نامحرم و ارتباطهای مکرر و خلاف شأن زن پیش می آید. مسلماً برای رفع این توالی فاسد، رجوع به طبیب مجانس لازم است و شرعاً با امکان رجوع به طبیب مجانس، رجوع به غیر هم جنس برای مریض حرام شرعی است. در این صورت در جامعه اسلامی لازم است تعدادی از زنان علم و پزشکی را بیاموزند، تا این نیاز مبرم جامعه اسلامی را برطرف نمایند. گاهی این الزام در تحصیل و آموزش طب برای زنان تا حد واجب شرعی پیش می رود، ولی این وجوب شرعی عینی نیست و اگر به اصطلاح «من به الکفایه» آن را انجام دهند از دوش زنان دیگر ساقط می شود.

مسلماً زن و مرد در مکلف شدن به این نوع از تکالیف شرعیه با یکدیگر هیچ فرقی ندارند، اما اگر بخواهیم مفهوم فریضه را در معنایی اعم از وجوب شرعی، معنی نماییم به نحوی که شامل مفهوم الزام و ضرورت عقلی نیز بشود، باز هم مشاهده می کنیم که در بسیاری از موارد که عقل به ضرورت تحصیل علم برای مرد حکم می کند به ضرورت تحصیل علم برای زن نیز حکم می نماید.

برای توضیح این مطالب، ذکر چند مطلب و بیان یک مثال در این راستا لازم به نظر می رسد: روزی پیامبر اکرم (ص) وارد مسجد شدند و مشاهده فرمودند که مردم به گرد یک نفر جمع شده اندو او را علامه می خوانند و از او در باره انساب عرب و سلسله آباء خود سؤال می کنند، پیامبر (ص) بعد از ذکر مطالبی چند، این فراز شریف را بیان فرمودند. «انما العلم ثلاثه، آیه محکمه، سنه قائمه و فریضه عادله»در این حدیث قدر متیقن از مصادیقی که تحت عنوان علم حقیقی قرار می گیرند معرفی شده اند که عبارتند از: علم تفسیر آیات محکمه قرآن که مشتمل بر الهیات مربوط به اصول دین است و همچنین علم مربوط به فقه، احکام، سنت وعلم مربوط به اخلاق و رفتار معتدل است. مسلماً طلب این علوم تا یک مرز، واجب و پس از آن مستحب است، در هر حال تحصیل این علوم سبب می شود که فرد بتواند توانایی بیشتری در میدان ایمان و عمل صالح برای سبقت و سرعت پیدا کند.

اگر در قرآن کریم امر «فاستبقوا الخیرات» و همچنین خطاب شریف «و سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها و السموات و الارض» هم خطاب به مردان و هم خطاب به زنان انشاء شده، چون لازمه سرعت و سبقت در میدان نیکوکاری و خدا شناسی، حداقل طلب علم و تحصیل و تعلم معارف در سه مورد فوق الذکر است بنابراین همان گونه که برای مرد لازم است که به این علوم بپردازد برای زن نیز پرداختن و یادگرفتن این علوم واجب است.

در نظام ارزشها، ضد ارزشها و تکالیف مربوط به آنها نیز مفهوم زن یا مرد بودن دخالتی ندارد. «آیاتی که ایمان را ارزش و کفر را ضد ارزش، ذلت، عزت، سعادت ، شقاوت، فضیلت، رذیلت، حق، باطل، صدق، کذب، تقوا، فجور، اطاعت، عصیان، انقیاد، تمرد، غیبت، عدم غیبت، امانت و خیانت را به عنوان مسائل ارزشی و ضد ارزشی مطرح می کند، هیچ یک از این اوصاف را نه مذکر می داند و نه مونث». نهایتاً هر جا که تحصیل این ارزشها مستلزم ممارست های علمی و تحصیل آموزشهای مقدماتی باشد، باز هم مفهوم ذکوریت و انوثیت دخالتی نخواهد داشت. و هر جا برای تحصیل یکی از این ارزشها، از جهت عقلی تحصیل علم، الزام و ضرورتی پیدا کند، ذکوریت و انوثیت نمی تواند به عنوان قیدی برای این الزام مطرح گردد.

روی کردی فلسفی به مسئله صدور تکلیف واحد برای زن و مرد در نشئه عنصری

در بحر موّاج فلسفه و عرفان اسلامی می توان مطالبی یافت، که با توجه به آنها، از مسئله صدور تکلیف واحد برای زن و مرد در نشئه عنصری، به هم افق بودن باطن اندیشه و ادراک آن دو می توان پی برد.

اصل اول:

در نظام مظهریت، هریک از اسماء الهیه از حق تعالی مظهری می طلبد. یکی از اسماء الهی، اسم اعظم یعنی «الله» است که جامع جمیع صفات حق می باشد بنابراین باید در میان موجودات عالم، مظهری وجود داشته باشد که آئینه تمام نمای حق باشد و این شأن انسان کامل است که بتواند مظهر اسم «الله» قرار گیرد. «پس مقام انسان، جمع جمیع مراتب الهیه، حقایق وجوبیه (اسماء الهی)، حقائق امکانیه و صفات خلقیه است».

اصل دوم:

همه ذرات هستی که صورت های تنزل یافته تجلّیات اسماء و صفات الهی هستند با یک حرکت جوهری، مجدداً به سوی سرچشمه هستی رجعت می کنند و این حقیقت، پیرو تجلّیات و فیوضات اسم «الظاهر»، «الباطن»، «الاول» و «الاخر» خداست.

«جریان خلق عالم، بدین صورت است که از «بطون حق»، ظهوری به «عالم شهادت» راه می یابد (خلق) و سپس دوباره در «غیب بطون» مختفی می گردد». و آیه «انا لله و انا إلیه راجعون» ناظر به همین معنی است و جمله مشهور عارف معاصر حضرت امام (ره)، که می فرمایند: «عالم محضر خداست و به سوی خدا بر می گردد»، درهمین معنی است.

اصل سوم :

هریک از موجودات و مظاهر اسماء الهیه، برای رجعت به سرچشمه هستی باید راه متناسبی با وجود و ظرفیت وجودی خود طی نمایند، زیرا هر یک از آنها در قوس صعود باید به محلی برگردد که با محل تنزّل او در قوس نزول تقارن دارد و اقتضای اسم «هادی» این است که راه رجعت هر موجودی به صورت «هدایت تکوینی» یا «هدایت تشریعی» برای او تبیین گردد. ملاصدرا(ره) می فرماید: «خداوند، هم اصل فعلیت و صورت ذاتی أشیاء را به آنها افاضه می کند و هم آنها را به کمال های ثانوی، هدایت تکوینی می نماید.» و آیه شریفه «ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی» ناظر به همین معنی است.

اصل چهارم:

در نظام مظهریت، بینش فلسفی و عرفانی، هر چیزی دارای وجود و مظاهر خاص است و «هدایت، عبارت است از تعیین کمال مناسب یک شیء و راه رسیدن به آن» و چون هدایت نیز یکی از پدیده های عالم هستی است، لذا از این قانون و نظام بیرون نمی باشد، یعنی هدایت نیز دارای مظاهر خاص و محدودیت های ویژه است و هدایت انسان که «کون جامع» است علاوه بر «هدایت تکوینی» از طریق «هدایت تشریعی» نیز انجام می پذیرد و «هدایت تشریعی» نیز براساس اقتضای تجلیات اسم «لطیف» و قاعده لطف است و تشریع الهی به صورت احکام خمسه تکلیفیه ظاهر می شود. این آیات شریفه ناظر به این معنی است «کل شیء عنده بمقدار» «هر چیزی نزد خدا دارای اندازه است» و «ان من شیءٍ الا عندنا خزائنه» «هیچ چیز نیست مگر اینکه گنجینه ها و خزینه هایش در نزد خداست».

اصل پنجم:

اوامر و نواهی دین و به تعبیر دیگر احکام خمسه تکلیفیه و احکام وضعیه در دین براساس مفاسد و مصالح ذاتیه اشیاء ، بنا گردیده است. وحکیم الهی معتقد است که مفسده، یا مصحلت ذاتیه در أعیان خارجی وجود دارد و اشیاء به واسطه همین مصلحت یا مفسده، متعلق احکام تکلیفی یا وضعی قرار می گیرند.

بعضی از متکلمین و فلاسفه معتقدند که «أشیاء فی حد نفسه» دارای حسن، قبح، مصلحت و مفسده نیستند، بلکه این امر و نهی الهی است که به مجرد انشاء، سبب جعل حسن و قبح در آنها می شود و آنها را ممدوح یا مذموم می سازد. ولی در نظام هستی شناسی فلسفه و حکمت متعالیه صدرایی، تمام عوامل و طبقات وجودی با نظم خاصی از سرچشمه هستی، تنزل نموده و همگی، جلوه های اسماء الهی هستند، ولی گاهی ظهورات أسماء با یکدیگر تخاصم می نمایند، به این معنی که ظهور یک اسم، ممکن است جلوی ظهور اسم دیگر را بگیرد.

در این بین، ظهورات و تجلیات بعضی از أسماء برای استکمال نفس (یعنی رساندن حقیقت انسان به مظهریت اسم جامع الله) مفیدترند. شارع مقدس که مکون هستی است، به نقشه اسرارآمیز اسماء و صفات و اعیان خارجیه ای که مظهر این اسماء و صفاتند، «علم مطلق» دارد و می داند که ترک و انجام چه افعال و احتراز یا استفاده از چه اعیانی، او را در مسیر تقرب به تجلیات کلیه اسماء و صفات پیش می برد و چون به اقتضای اسم «هادی» باید هدایت کند و هدایت، مجری و مظهر خاصی دارد، بنابراین تکالیف الهیه بر طبق ضوابط بسیار پیچیده و اسرارآمیز تجلیات اسماء و صفات الهی در باطن عالم استوار گردیده و به بشر ابلاغ شده است.

حال اگر خلاصه این پنج اصل را به یکدیگر ضمیمه کنیم، در رابطه با موضوع بحث چنین نتیجه می گیریم:

1 - انسان، مظهر اسم «الله» است، یعنی مظهر اسم ذات و جامع جمیع اسماء و صفات است؛

2 – همه مظاهر حق می بایست در قوس صعود به او باز گردند؛

3 – اقتضای اسم «هادی» و هدایت الهی، راه بازگشت هر مظهری را نشان می دهد و هر موجودی لاجرم باید بازگردد؛

4 - هدایت الهی، مظاهر خاص و محدودیت های ویژه دارد و در مورد انسان، علاوه بر هدایت تکوینی، به صورت شریعت و احکام خمسه تکلیفیه ظهور می کند؛

5- تکالیف الهیه مبتنی بر مصالح و مفاسد ذاتیه اشیاء بوده و این مصالح و مفاسد نیز در اثر تخاصم اسماء الهی حاصل گردیده اند.

بر اساس این اصول، اگر تکلیف واحدی برای دو مکلف منظور شده باشد نتیجه می گیریم:

زن و مرد مکلف، هر دو مظهر یک اسم «الله» هستند و برای بازگشت به سوی آن «اسم»، باید یک راه واحد را طی کنند و از مظهریت یک نوع هدایت خاص، بهره گیرند. بنابراین مصالح و مفاسد ذاتی اشیاء نیز برای ایشان یک نسبت واحد دارد. و هر دو باید دارای ظرفیت وجودی واحدی باشند، زیرا هدایت خاصه بر طبق اندازه، مقدار و ضوابط کاملاً متناسب با باطن موجودات ظاهر می شود. در نهایت ظرفیت وجودی زن و مرد در ناحیه صدور تکالیف واحد، یکسان است و چون صدور تکلیف تحصیل علم برای هر دو به لسان واحد بیان گردیده، لذا باید ظرفیت وجودی آن دو برای انجام این تکلیف، هم افق باشد.

روی کردی فلسفی و عرفانی به اختلاف احکام زن و مرد

مسلماً با إثبات تکلیف واحد برای زن و مرد طبق یک روی کرد فلسفی و عرفانی، می توان این گونه نتیجه گیری نمود که ظرفیت های وجودی این دو اندیشه و ادراکاتشان هم افق است، بنابراین اگر در ناحیه ای اختلاف احکامی وجود داشته باشد، باید نتیجه گرفت که در همان ناحیه، ظرفیت های وجودی زن و مرد متفاوت است.

بنابراین به جاست گفته شود؛ آیا اختلاف تکلیف بین زن و مرد با آن اصولی که بیان شد تعارضی ندارد؟ به این معنی که اگر «زن» و«مرد» مظهر اسم الله هستند و «اسم «الله»، اسم ذات جامع جمیع کمالات و صفات است»،دیگر چگونه می توان گفت این دو دارای ظرفیت های وجودی متفاوتند و اگر بنا باشد هم زن و هم مرد به سوی «الله» رجعت نمایند و به یک نقطه بازگردند، دیگر چرا برای این دو، تکالیف مختلفی مقرر گردیده است؟

پاسخ اجمالی به این سؤال نیز از طریق بیان چند اصل فلسفی که در کمال اختصار بیان می شود، قابل تبیین است:

اصل اول:

از نظر علم معرفت النفس در فلسفه اسلامی، «النفس فی وحدته کل القوی» انسان دارای یک حقیقت نفسی واحده است که تمامی تفاصیل مراتب وجودی اش در آنجا به بساطت و وحدت می رسند و تمام مراتب وجودی انسان از شعب این نفس واحده می باشد. انسان به اعتبار نفس خود دارای یک وجود جمعی است و این وجود جمعی، متجلی در تمام مراتب، مظاهر و مجاری ادراکی و تحریکی وجود اوست و هیچ قوه ای از قوای وجودی انسان به این اعتبار از وجود جمعی او خارج نیست.

اصل دوم:

در نفس واحده، هنگام تجلی در مظاهر و متکثرات، کثرت راه پیدا نمی کند و آن نفس واحده هنگامی که در شئونات مختلف، ظاهر می گردد، به وحدت ذاتش آسیبی نمی رساند، همان گونه که ظهور خداوند در حقایق هستی نیز سبب کثرت در وجود او نمی شود.

صدرالمتألهین (ره) که مبتکر و واضع وحدت تشکیکی وجود است و نظریه درجات وجودی از أقوال اوست ، در آخر مباحث علیت در أسفار می فرماید: «التکثر فی الظهورات و التفاوت فی الشؤونات لما یقدح وحدت الذات …» تکثر در مظاهر و إختلاف در شؤون وجودی به وحدت ذات، آسیبی نمی رساند.

اصل سوم:

حقیقت نفس انسان که علیرغم شئون متفاوت، دارای وحدت ذات است؛ به اعتبار مظهریت اسم «الله»، مشتمل بر صفات متقابل الهی است، مثل: صفات لطفیه، صفات قهریه، صفات جلالیه و جمالیه و هریک از أسماء جمالیه مشتمل بر همه اسماء جلالیه و هر یک از اسماء جلالیه مشتمل بر همه اسماء جمالیه است و فرق صفات جلال و جمال در این است که از أسماء جمالیه، انس بیشتر و از اسماء جلالیه، هیبت بیشتر ظاهر می شود؛ ولی در عین حال، صفات جلال و جمال یکدیگر را دربردارند. علامه داوود قیصری (ره) در این باره می فرماید: «صفات جلالیه و جمالیه متقابلند و هرکدام مقتضی جهات متباین از یکدیگرند»

در أسماء جمالیه، غلبه ظهور جمال، باعث می شود که جلال در بطون، مکتوم بماند و غلبه ظهور جلال در أسماء جلالیه سبب می شود که جمال، در بطون مکتوم بماند «جمالک فی کل الحقائق سائر ولیس له الا جلالک ساتر».

اصل چهارم:

حقیقت نفس انسان به اعتبار مظهریت (الله) مشتمل بر صفات جمالیه و صفات جلالیه است، ولی بعضی از افراد انسان در قوس صعود، فقط به بعضی از أسماء الهیه می رسند و هریک، گوشه ای از ظهورات أسماء را از خود نشان می دهند.

تجلی گه جلال و گه جمال است رخ و زلف آن معانی را مثال است

اصل پنجم:

«نفس انسان نسبت به بدن مادی، حکم صورت تمامیه را دارد نسبت به ماده و هیولای اولی و بدن قوای مادی، به منزله ظلّ و فرع است نسبت به نفس ناطقه و جمیع افعال، أعم از اختیاری، اضطراری، طبیعی و مادی بدن ناشی از نفس ناطقه است و قوای غیبی و ظاهری نفس نیز، شأن و ظهور نفس ناطقه قدسیه است.»

اصل ششم:

روح انسان به جهت ملازمت با بدن در نشئه عنصری، در عالم کثرت واقع شده است، ولی از آن جا که ربط وحدت به کثرت و ظهور وحدت در کثرت، جز از راه اسماء و مظاهر آن أمکان ندارد، و أسماء و صفات الهی هم، سمت مبدئیت اشیاء را دارند و هم منتهی و غایت آنها می باشند و «به علاوه، رابطه اسماء و تجلیات آن ها با حالات بشری، أمری است که در عرفان عملی از اهمیت اساسی برخوردار است»، بنابراین بعضی از حالاتی که در زنان یا مردان ظهور بیشتری دارد، از تأثیر مقتضیات بعضی از أسماء در نشئه عنصری و بدن طبیعی آنها است.

اگر کسی ویژگی های طبیعت خود را بر طبق نسخه تکوین و رعایت مصالح و مفاسد ذاتیه اشیاء تطبیق کند، آن قدر طبیعت او رقیق می شود که بسان شیشه شفافی فقط جنبه مظهریت اسمی را که در آن ظاهر است، خواهد داشت. (رقّ الزجاج و رقت الخمر فتشابها و تشاکل الأمر فکانما خمر و لا قدح – فکانما قدح و لا خمر) اگرچه وجود زن، مظهر اسم الله است و مظهریت جمیع صفات جمال و جلال الهی را داراست، ولی هنگام بازتابش، جمال را بیشتر باز می تاباند و وجود مرد، اگرچه مظهر اسم الله است و همه جمال و جلال الهی را داراست، ولی هنگام بازتابش، جلال را بیشتر باز می تاباند و این تفاوت در بازتابش، نتیجه نوع خاص تناکح اسماء در مقتضیات آن هاست.

خلاصه این پنج اصل چنین است:

1 حقیقت وجود هر انسانی، نفس اوست و همه قوا و شئون تعقلی، ادراکی، احساس و. . . از تجلیات نفس است.

2- وجود مظاهر کثیر و متفاوت برای نفس انسان، سبب تکثر آن نشده و به وحدت شخصیت نفس آسیب نمی رساند.

3- حقیقت نفس انسان، به واسطه مظهریت اسم «الله»، مشتمل بر صفات متقابل جلال و جمال است.

4- بدن انسان، ظل، سایه و فرعی از حقیقت نفس است.

5- ظهور اسماء الهیه در عین اینکه نفس واحده و مظهر همه صفات و أسماء است، گاهی سبب می شود بازتابش نفس به جمال بیشتر باشد و گاهی به جلال بیشتر باشد؛ از این مقدمات می توان در راستای مدعای خود نتیجه گیری کرد. زیرا مدعی این بود که اختلاف أحکام در موارد نادری که مربوط به اختلافات طبیعت زن و مرد است، سبب نمی شود که این دو صنف را در ظرفیت فهم و تعقل، هم افق ندانیم. زیرا اختلافات جزئی احکام به این جهت است که تفاوت جزئی و عرضی در ناحیه بازتابش و ظهور أسمائی حقیقت وجودی زن و مرد رخ داده است، در حالی که این دو صنف در مظهریت اسم ذاتِ مستجمعِ جمیع کمالات، یکسانند.

اختلافات جزئی احکام تکلیفی زن و مرد نیز، مقتضای هدایت پروردگار است. اگر بخواهیم صدور تکلیف واحد را در آئینه فلسفه و عرفان به نظاره بنشینیم، باید صدور تکالیف را تحت مقوله هدایت قرار دهیم، هرچند هدایت، تحت مقوله عرضی خاصی قرار نمی گیرد، زیرا «هدایت از دیدگاه فلسفی، از سنخ ماهیت نیست تا در تحت مقوله ای مندرج باشد، بلکه مفهومی است که از نوعی نحوه هستی انتزاع گردیده است».

هر موجودی که هستی او عین ذاتش نیست، همان طوری که در اصل هستی خود نیازمند به «هست بالذات» است، در تکامل خود نیز محتاج به «کامل بالذات» است و کامل محض باید او را به سوی کمال هدایت کند. «کامل بالذات» نیز از این طریق، هدایت تشریعی را انجام می دهد.

دین، مشتمل بر مجموعه قوانین و مقرراتی است که بر حقایق تکوینی پایدار و ثابت اتکا دارد و نه تنها عهده دار رابطه فردی حق و خلق یعنی عبادات و روابط اخلاقی افراد با یکدیگر است، بلکه ناظر به اخلاقیات، مسائل سیاسی، اقتصادی، حقوقی و حتی مسائل حکومتی است. دین که همان وحی و شریعت ناطق است، نتیجه تشریع اسماء الهی و در واقع صورت گسترده توحید الهی است و نقشی بنیادین در جمیع معارف بشری دارد. دین اسلام که دین خاتمیت است باید دینی کامل باشد؛ زیرا حاکمیت و کمال، دو أمر متلازمند و قرآن بر کمال دین این گونه شهادت می دهد که (ما فرطنا فی الکتاب من شیء) ما در کتاب هیچ چیز را فروگزار نکردیم. پس از ذکر این مقدمات، توجه به این نکته لازم است که اگر دین را مشتمل بر اصول اعتقادات – فروع اعتقادات و فروع فروع اعتقادات بدانیم، در اصول پنجگانه اعتقادات مذهبی، تمامی معارف بین زن و مرد، مشترک است و أمر به تحقیق و معرفت اعتقادات، به صورت تکلیف واحد یکسانی برای زن و مرد صادر شده است. از طرف دیگر، در فروع اعتقادات که مشتمل بر ده فرع است (نماز، روزه، خمس، زکوه، حج، جهاد، أمر به معروف و نهی از منکر، تولی تبری) نیز زن و مرد در همه تکالیف مشترکند و تنها مورد استثناء تکلیف برای زن، یک قسم از اقسام جهاد، یعنی جهاد ابتدایی است. بنابراین از ده مورد فروع دین، تنها مورد استثناء و تکلیف زن، جهاد ابتدایی است که علت رفع تکلیف برای زنان هم واضح است.

البته اختلافات جزئی دیگری در أبواب مختلف فقه، بین زن و مرد وجود دارد، ولی نسبت این اختلافات، به وجوه مشترک، اندک است.

لازم به ذکر است از سه سؤال مطرح شده در ابتدای بحث، به اولین سؤال، پاسخ تحلیلی داده شده است و در مقالات آتی به سؤالات بعدی جواب مناسب و تشریحی داده خواهد شد. انشاءالله

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان