بامداد روز جمعه 28 تیرماه سال 1387، خسرو شکیبایی در بیمارستان پارسیان درگذشت. یک خبر کوتاه و یک دنیا خاطره که دیگر تکرار نخواهند شد. یک مصیبت عظیم برای جامعه هنری ایران و سینمای مهجور و عصابهدست که این روزها خیلی تکرار میشود. خسرو شکیبایی، با آن صدای رگهدار و پرجذبهاش، با آن طرز بیان مسحورکنندهاش، با همه نقشهای ماندگاری که در سینمای ایران آفرید از دنیا رفت. مرگ شکیبایی شبیه مرگ فردین بود. دنیای سینمایی این دو بسیار فرق داشت.
فردین متعلق به سینمای فیلم فارسی بود و قصههای عامهپسند؛ در مقابل خسرو شکیبایی چهره سینمای روشنفکری و وجه مدرن آن بود؛ اما هر دو در یک خصیصه مشترک بودند. هر دو در میان مردم جاودانه شده بودند. هر دو مرزهای تفکر هنری و اجتماعی را کنار زده بودند و با آثارشان و با منش و رفتارشان به قلب مردم نفوذ کرده بودند. شمایل لوتی وار فردین، الگویی شد جاودان برای سینمای ایران که تا امروز هم سعی در بازآفرینیاش است اما فقط فردین بود که میتوانست فردین باشد. شکیبایی هم شمایل مرد عصبی و افسارگسیخته امروزی را در هامون جاودان کرد. کاراکتری که سالها بعد در بهترین نقشآفرینیهای محمدرضا فروتن، حامد بهداد و نوید محمد زاده تکرار شد؛ اما «هامون» هم بی حمید هامون تکرار شدنی نیست.
خسرو شکیبایی، در آغازین روزهای سال 1337 در تهران متولد شد. خانوادهاش او را محمود صدا میزدند اما وقتی کار هنریاش را شروع کرد همان خسرو شد. کارهای متفرقه زیادی انجام داد تا به سینما رسید. ابتدا در تئاتر مشغول شد و کمی هم به کار دوبله پرداخت. اولین حضور سینماییاش مربوط به فیلم کوتاه و 16 میلیمتری «کتیبه» است، اما اولین حضور جدیاش در سینما به همکاری با کیمیایی در فیلم «خط قرمز» برمیگردد. بعدازاین تجربه، شکیبایی در چند فیلم سینمایی دیگر به ایفای نقش پرداخت و همچنان ستاره تئاتر بود تا سینما. درهمان صحنه نمایش هم بود که داریوش مهرجویی، حمید هامونش را یافت. نقشآفرینی شکیبایی در «هامون»، او را تبدیل به یک ستاره بیچونوچرا کرد، آنهم در سالهایی که سینمای ایران جرئت ستاره سازی نداشت. بعدها در چندین سریال و فیلم سینمایی دیگر بازی کرد و همچنان مرد بیبدیل هنر ایران باقی ماند. صدای شیرینش او را به دکلمه و ضبط آلبومهای موسیقی کشاند و اشعاری از فروغ و سهراب و دیگران را زمزمه کرد
. در طول زندگی هنریاش سه بار سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد را تصاحب کرد. اولین بار برای «هامون»، بعدتر برای «کیمیا» اثری از احمدرضا درویش و درنهایت برای زندگی کردن نقش عادل مشرقی در «سالاد فصل» فریدون جیرانی. آخرین جایزه شکیبایی به «اتوبوس شب» کیومرث پوراحمد و دریافت دیپلم افتخار جشنواره برمیگردد.
شکیبایی همانقدر که در سنین هامونیاش نماد عصیان جوان روشنفکر بود، در میانسالی، نماد مرد خانوادهدوست و موفقی بود به نام رضا که در
«خانه سبز» مسعود رسام شناختهشده بود.
خسرو شکیبایی ساعت 4 صبح روز 28 تیرماه سال 1387 درگذشت، اما مرگش ثابت کرد او همان درخت استواری است که در زمستان هم بهار است.
خسرو شکیبایی در سالهای پربار فعالیتش در فیلمهای زیادی به ایفای نقش پرداخته است که همگی ماندگار و بینظیرند.
«پری» و «سارا» و «بانو» دیگر همکاریهایش با
داریوش مهرجویی، یک همکاری دیگر با کیومرث پوراحمد، فیلم شیرین و کودکانه «خواهرانِ غریب»، بعد از 22 سال همکاری مجدد با
مسعود کیمیایی در
«حکم»، فقط چندتایی از بهترین و ماندگارترین نقشهای
شکیبایی هستند. حتی فیلم عاشقانه و نهچندان خوب
«دلشکسته» که میشود آخرین فیلمش در سینمای ایران هم امروز به لطف بازی
شکیبایی و البته
شهاب حسینی، تبدیل میشود به داستان یک عشق اسطورهای. چه کنیم که وقت کم است و نالایق در مقابل اینهمه کاراکتر جذاب و دلربا. پس فقط 5 فیلم را انتخاب میکنیم و بقیه را به خاطره میسپاریم.
1- روزی روزگاری (1368)- امرالله احمدجو
شاید برایتان سخت باشد تصور کنید در روزگاری نهچندان دور مردم واقعاً بیننده برنامههای صداوسیما بودند. در سالها 60 و 70 که ماهواره نبود و ویدیو ممنوع بود و اینترنت به وجود نیامده بود، تنها ابزار سرگرمی مردم تلویزیون بود. عجیب است که در آن سالها که رقابتی در میان نبود آثار بهتر و قابلتأمل تری هم تولید میشد.
«روزی روزگاری»، روایت مردی به نام مراد بیگ (
خسرو شکیبایی) است که یک راهزن است اما بهمرورزمان اصلاح میشود. خط داستانی کلیشهای است نه؟ اما
«روزی روزگاری» یک درام جامعهشناختی بهتماممعنا بود. شخصیتهای مختلف و کاراکترهای متعدد فرصتی پدید آورده بود تا زوایای پنهان شخصیتهای اجتماعی کاوش شوند. مراد بیگ که یک دزد است اما از ابتدای داستان قهرمان ماجراست، خاله لیلا (
ژاله علو) که بههیچوجه تسلیم مراد بیک نمیشود و حتی از تنبیه او ابایی ندارد، زنی که در قامت یک پدر جدی و وظیفهشناس ظاهر میشود، حسام بیک (
محمود پاکنیت) و کلکلهایش با مراد بیگ و خشونت خندهدارش و مهمتر از همه بیمکانی داستان
«روزی روزگاری»، آن را تبدیل به یکی از بهترین آثار تلویزیون در سالهای دور کرده است که فارغ از دیدگاه سیاسی و قومیتی و با زبانی طنز و شیرین جامعه ایرانی را بررسی میکند.
2- خانه سبز (1375)- مسعود رسام
دهه شصت تلویزیون پر بود از سریالهای پندآموز و آموزشی. اولین سریالی که خط قرمزها را شکست و روابط جوانان امروزی را به تصویر کشید،
«در پناه تو» تو بود. بعد از طوفان این مجموعه، پای آدمهای عادی آن روزهای جامعه هم به سریالها باز شد و قصهها رنگی از زندگی واقعی مردم به خود گرفتند.
مسعود رسام که قبلاً مجموعه موفق
«همسران» را برای صداوسیما ساخته بود، در
«خانه سبز» پا را فراتر گذاشت و با افزودن به کاراکترهایش و سر زدن به زندگی همهروزه قشر متوسط یک مجموعه فراموشنشدنی به بار آورد. بین شمایل سینمایی
شکیبایی و حتی تلویزیونیاش با رضای محبوب
«خانه سبز» علاوه بر یک شکاف چندساله، کوله باری از تجربه است. مرد جوانی که نقش اول سینمای ایران بود حالا کمی سنش بالاتر رفته بود و در نقش پدر خانواده ظاهر میشد.
«خانه سبز» ترسیم یک زندگی ایدئال ایرانی بود در سالهای دهه هفتاد. مهم نیست امروزه چقدر این الگو برایمان قابلقبول به نظر میرسد، اما هنوز که هنوز است با شنیدن صدای
خسرو شکیبایی که هر قسمت را با صدای دلنشینش و دیالوگهای شعرگونهاش از خانهای که سبز بود و آدمهایی که سبز بودند به پایان میرساند، دلمان غنج میزند برای روزهایی که زیر لب زمزمه میکردیم: “سبز سبزم ریشهدارم…”
3- مزاحم (1380)- سیروس الوند
در میان کارنامه کاری
خسرو شکیبایی، «مزاحم» شاید از مهمترین و تأثیرگذارترین نقشهایش نباشد. فیلم
«مزاحم» هم اساساً فیلم مهمی نبوده است. پس این فیلم در این میان چه میکند؟
«مزاحم» پلی بود بین دو دوره بازیگری
خسرو شکیبایی. مردی که ستاره همه فیلمهای هنری دهه شصت و اوایل هفتاد بود، به ناگاه چهرهاش پیرتر شده بود و تصویر آشنایش در ذهن بیننده گم بود. دیگر فیلمهایش فروغ کارهای قبلی را نداشتند. دوره سوپراستارهای جوان بود. فیلمها همه دغدغه جوانان و روایت عشقهای تین ایجری بود. اواخر دهه هفتاد هم سینما به تسخیر ملودرامهای عاشقانهای که در بستر فضای آزاد سیاسی ناشی از خرداد 78 درآمده بود. در این میان،
شکیبایی و
«هامون» و الگوی مرد تنهای شب آنقدر جذابیت نداشت؛ اما
«مزاحم» علیرغم همه ایرادات کیفی و محتوایی که داشت، یک درام جذاب و نفسگیر بود. همکاری
شکیبایی در کنار دو سوپراستار آن زمان سینمای ایران یعنی،
امین حیایی و میترا حجار، هم بر جذابیت
«مزاحم» افزوده بود. بعد از تجربه پرسروصدای
«آدمبرفی» یکبار دیگر، مردی را بالباسهای زنانه بر پرده سینما میدیدیم و کسی هم اعتراضی نمیکرد.
خسرو شکیبایی در نقش بازیگری معروف و محبوب که اسیر بازی دیوانهوار جوانی که عاشق همسرش بوده است، مثل همیشه بینظیر ظاهر میشود. این درخشش شروع دوباره چیرگی
شکیبایی در سینماست.
شکیبایی با
«مزاحم» ثابت کرد که شاید دیگر خیلی جوان نباشد و در میان سوپراستارهای سینمای ایران میانسال به نظر بیاید، اما همچنان هنرمندی بینظیر است و یادمان آورد چقدر دلمان برایش تنگشده بود.
4- کاغذ بیخط (1380)- ناصر تقوایی
بعد از تجربه موفق
«مزاحم» خسرو شکیبایی مجدداً توانست در فیلمهای مطرح وجدیتر سینما حضور یابد و بازهم نقش اولهای جذاب و پیچیده را ایفا کند.
«کاغذ بیخط» یک تجربه عجیبوغریب، از نوع خوب، از فیلمساز کمکار کشورمان،
ناصر تقوایی بود از زندگی دووجهی یک زن امروزی. زنی که هم نویسنده است و تخیلات و آمال و آرزوهای خودش را دارد و هم زنی خانهدار و مادری معمولی.
شکیبایی در نقش همسر این زن که میان زندگی و عشق مانده است بینظیر ظاهرشده است. طبیعتاً از فیلمساز حرفهای چون
تقوایی بعید نیست که فیلمش پر باشد از صحنههای عالی و ناب؛ اما شکیبایی است که در تکتک این سکانسها میدرخشد و در کنار هدیه تهرانی یکی از بهترین فیلمهای دو دهه اخیر را پدید میآورد. سکانسی که شکیبایی با یک پیکان قراضه خودش را یک راننده تاکسی بدخلق جا میزند و همسرش را بهعنوان مسافر سوار میکند، سکانس سلاخی ماهی و از همه زیباتر، سکانسی که هدیه تهرانی از همسرش میپرسد که آیا جاسوس موساد است یا خیر، همه از بهترین نقشآفرینیهای
شکیبایی در این نقش است.
5- هامون (1368)- داریوش مهرجویی
«هامون» را میتوان بهجرئت بهترین فیلم سینمای بعد از انقلاب نامید.
«هامون» آنقدر ماندگار است و آنقدر خوب به فرهنگعامه نفوذ پیدا کرد که تا همین امروز همگروه هامون بازانی که به عشق این فیلم در آن سالها پدید آمد، فعال است. جالب این است که
«هامون» اساساً فیلمی برای مخاطب عامه نیست. ازنظر یک مخاطب معمولی، این فیلم یک دعوای زنوشوهری ساده است که زنی ویرانگر را بهخوبی به تصویر میکشد. حالآنکه
«هامون» یک تجربه سورئال است که روایت روشنفکرانی است که در سالهای برتری ایدئولوژی بین برزخ زندگی عادی و شعارهای بلندپروازانه ماندهاند. این روزها که
مهرجویی، کسی که داعیهدار سینمای فلسفی و موج نوی ایران بود، به ساخت فیلمهایی چون
«چه خوبه که برگشتی» و یا
«نارنجیپوش» مشغول است،
«هامون» شبیه حدیث نفسی است که مهرجویی در سالهای دور ساخته است و حالا مغلوب همان شیاطین دنیوی شده است و تفکرات فلسفی خود را کنار گذاشته است.
باوجوداینکه
«هامون» در شاخه فیلمسازی مدرن ساخته و مطرحشده است، اما سنگ بنای سینمای پستمدرن را میگذارد و بهترین کلاس درس است برای کسانی که میخواهند این سینما را بهتر بشناسند. امکان ندارد،
«هامون» را دیده باشید و فهمیده باشید و بعد به هر خزعبل بیسروتهی برچسب پستمدرن بچسبانید. نباید از حق گذشت،
«هامون» اگر هامون شد، اگر حمید هامون ماندگارترین کاراکتر سینمای ایران بعد از انقلاب لقب گرفته است، به لطف بازی درخشان و خیرهکننده
شکیبایی است. اینکه عصیان و سرگشتگی حمید هامون آن چنانکه در تاروپود این کاراکتر تنیده شده، به تصویر درمیاید، مدیون استادی
خسرو شکیبایی در ایفای این نقش است. در
«هامون» دیگر
خسرو شکیبایی وجود ندارد و فقط حمید هامون است که فریاد میکشد: “اون زن منه، حق منه…”
شکیبایی در هامون حل میشود و بیننده در
«هامون».
5 فیلم خیلی کم است. دوست داشتم از
«اتوبوس شب» میگفتم و از
«سالاد فصل». از
«پری»، «سارا» و «خواهران غریب»، اما چه کنم که وقت کم است.
شما با کدامیک از فیلمهای زندهیاد خسرو شکیبایی بیشتر خاطره دارید؟ کدام کاراکتر بیشترین ارتباط را با شما برقرار کرده است؟
Post Views:
1