چکیده
دستیابی و تحقق امت واحده در جهان اسلام، نیازمند شناخت زمینه های تاریخی و استفاده از تجربه های تلخ و شیرین این مسأله در اعصار گذشته است؛ از این رو، نگارنده به بررسی وضعیت دو کشور بزرگ یعنی ایران و عثمانی که در تعمیق ناهمسازگری های جهان اسلام نقش قابل توجهی داشتند، می پردازد و زمینه های طرح مسأله وحدت اسلامی را بررسی می کند.
در این نوشته ابتدا وضعیت ایران در عصر قاجار و عوامل انحطاط تبیین، و زمینه های بروز اصلاح طلبی بیان شده، و پس از آن فرایند مزبور در امپراتوری عثمانی مورد بحث قرار گرفته است.
کلید واژه ها: وحدت اسلامی، امت واحده، عصر قاجار، عثمانی، انحطاط.
بی تردید برای تبیین فرایند تاریخی وحدت اسلامی در عصر قاجار، از بررسی وضعیت ایران و عثمانی در جایگاه دو کشوری که مؤثرترین نقش را در امر توسعه و تعمیق ناهمسازگری های جهان اسلام ایفا کرده اند، ناگزیریم. در این دوران، سرنوشت جهان اسلام در پایتخت این دو کشور رقم می خورد. آنچه در این پژوهش اهمیت دارد، بررسی پس زمینه ها و زمینه های طرح مسأله وحدت اسلامی در این عصر و پیامدهای آن دست از رویدادها و دگرگونی هایی است که در این مسیر تأثیر داشته است.
1. وضعیت ایران عصر قاجار
11. انحطاط کلی
اوج شکوه ایران در عصر صفوی و از سوی دیگر، آغاز انحطاط آن، در دوران فرمانروایی شاه عباس اول جست وجو می شود (عبدالحسین زرین کوب، ص53و54). این انحطاط با سقوط اصفهان در دامن شورشیان قندهار آشکار شده، به طور فراگیر ادامه می یابد. فاصله میان فرو افتادن اصفهان و برآمدن تهران، در روایات اروپایی، عصر انقلابات ایران و به تعبیر زرین کوب «عصر وحشت» خوانده می شود (همان، ص 95)، و سرانجام قاجارها، وارث ایرانی ویران می شوند. گزارش ها و سفرنامه های بیگانگان درباره ایران، از تفاوتِ فاحش ایرانِ پیش و پس از عصر وحشت حاکی است. ظاهرا دولتِ قاجار، چنانچه هم می خواسته نمی توانست روند این انحطاط و زوال را تغییر دهد؛ زیرا قاجارها افزون بر مشکلات مألوف سلسله های گذشته ایران، بی هیچ تمرینی، از تجربه دنیای جدیدی ناگزیر شدند که معادلات آن برای آن ها ناشناخته بود؛ از این رو اوج دوران انحطاط ایران را می توان در عصر قاجار مشاهده کرد؛ روزگاری که ایران به حکم ویژگی های اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی، عملاً بازیچه نقشه ها، تکنیک ها و معاملاتِ گسترش خواهانه عوامل جهانی استکبار شد.
در تقسیم بندی های قراردادی ادوار تاریخی، به طور معمول، عصر جدید ایران در دوران قاجاریه آغاز می شود (ایراماروین لاپیدوس، ص 37). قاجاریه، برخلاف ادعای انتساب به زاد و رود طایفه چنگیزخان، از ترکان غربی و از خویشاوندان طوایف بیات بوده اند (سعید نفیسی، ج 1، ص 16 و 2528). نقش آفرینی های ایشان با نهضت صفویه در تاریخ ایران، آغاز می شود. سرانجام پس از کشاکش های طولانی با افشاریه و زندیه، آقامحمدخان قاجار، به خواسته های نهفته ایلات قدرتمند در تاریخ ایران جامه عمل می پوشاند و سلطنت قاجاریه را در سال 1193 قمری / 1779 میلادی بنیان می نهد.
قاجاریّه با وجود تظاهر به شعائر مذهبی شیعی نتوانست از پشتوانه مشروعیّت مذهبیِ مایه داری بهره مند شود. آنچه نه تنها مشروعیت، بلکه اعتبار دولت قاجار در دورن و بیرون از مرزهای ایران را مخدوش کرد، درماندگی این دولت در برقراری رفاه، امنیت و عدالتِ نسبی در داخل کشور، مقابله با تجاوزها و زیاده طلبی های قدرت های اروپایی و بهره برداری مناسب از دستاوردهای فرهنگ و تمدن غرب بود. تنزّل چشمگیر وضعیت اجتماعی، اقتصادی، علمی و فرهنگی ایران در عصر قاجار حتی طبق معیارهای متعارف تاریخ ایران، گویای نابسامانی هایی بود جدا از آنچه به ساختار حاکمیت های ایرانی بر می گردد. دولت قاجار با وجود درماندگی در سامان داخلی و دفاع از صیانت و استقلال کشور، دولتی غیر مستعجل به شمار می رفت. برجسته ترین وجه تمایز ایران عصر قاجار با ادوار پیش از آن، یعنی حضور و نفوذ غرب در شرق، جهان اسلام و ایران و پیامدهای این هیمنه غربی و به عبارت دیگر مُعادلات جدید جهانی بود.
رشد گسترده تجارت جهانی، عوامل سنتی داخلی، ضعف اساسی اداره اقتصادی، نظام پدرشاهی و فردی و دسیسه ها و ترفندهای قدرت های استعماری غرب، ایران سده سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی را به سوی ورشکستگی اقتصادی و سرانجام به وابستگی خارجی سوق داد. در سرتاسر این دوره، ایران نه تنها با مرکزیّت امپراتوری عثمانی، بلکه حتی با مصر که ولایت تابع قسطنطنیه بود نیز به شدت تفاوت داشت. ایران در مقایسه با آن ها جمعیت کمتری داشت و حاکمیت قاجار نمی توانست اراده خود را بر اتباع متمرّد، به ویژه عشایر، تحمیل کند (پیرآمده ژویر، ص 289). نیروهای نظامی بسیار ضعیف، تشکیلات اداری ناکارامد و نظام مالی بسیار فرسوده و کهنه از ویژگی های بارز این دوره است.
در دوران فرمانروایی ناصرالدین شاه که نیم سده بر ایران فرمان راند، آرامش نسبی در مملکت برقرار بود و تجارت، رونق بیشتری یافت. بی تردید عقب ماندگی ایران قاجاری از امپراتوری عثمانی)، از چشم زمامداران اروپایی پنهان نبود. این انحطاط ژرف و همه جانبه در ایران عصر قاجار، ایران را نه فقط در قیاس با امپراتوری عثمانی و حتی ولایت های تابعه آن مانند مصر و عراق، در موقعیت پایین تری قرار می داد، بلکه حتی در پاره ای از جهات، از همسایه جدید شرقی خود (افغانستان) که از سال 1160 قمری / 1747 میلادی، در پی قتل نادرشاه افشار و تجزیه ایران، میان جویندگان فرمانروایی، روند جدایی آن از ایران مرکزی آغاز شد و در بستر معادلات استعماری قدرت های غربی در سال 1273 قمری / 1857 میلادی، استقلالِ آن از ایران رسمیت بین المللی یافت نیز فرومانده بود.
معضل اساسی جانشینان آقا محمدخان قاجار این بود که در سده سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی که دنیا ترتیب و ترکیب گذشته خود را از دست داده بود، می خواستند به همان اسلوب سلاطین مقتدر گذشته حکم برانند. از سوی دیگر، محکومان ایشان یعنی مردم ایران از فرادست و فرودست، با محکومیت سلف ایشان، تفاوت یافته بودند. می توان گفت: این وضعیت، انحطاط معنوی را که یکی از پیشرفته ترین انواع انحطاط در جامعه ایرانی این دوران بوده است تشدید کرد. آنچه مسلّم است، انتقاد از انحطاط معنوی در ایران عصر قاجار، به بیگانگان منحصر نبوده و ایرانیان، خود به ویژه از عهد ناصری به این سو، انتقادهای تُندی از این نوع انحطاط در جامعه ایرانی به ویژه، هیأت حاکمه داشته اند. اگر چه استعمار غرب را نمی توان مسبّب اصلی در انحطاط کلی ایران و دیگر اجزای جهان اسلام شمرد، بدیهی است که قدرت های غربی به دلیل ماهیت استعماری در بهره جویی از مزایای انحطاط جهان اسلام، و زوال قدرت سیاسی در آن، به خود تردید، راه نداده و در تقویت و استمرار انحطاط و زوال فروگذار نبوده اند. کوشش های اصلاح طلبانه که همانند امپراتوری عثمانی به طور طبیعی از درون حاکمیت آغاز شد و به تحصیل فن آوری غرب به ویژه در زمینه نظامی معطوف بود، به بیرون از حاکمیت کشیده، و به تدریج بر تنوع گستره و ژرفای مطالبات اصلاح طلبانه، افزوده شد (چنگیز پهلوان، ص 249). در این میان، جنبش اتحاد اسلام، جدا از آن که یکی از جریان های اصیل اصلاح طلب در ایران عصر قاجار به شمار می آید، در بیداری ایرانیان و جوشش اصلاح طلبی بیرون از حاکمیت، نقش مؤثری داشت.
21. دو ویژگی عصر قاجار
عصر قاجار، همانند هر دوره دیگری دارای وجوه مشترک و مابه الامتیاز فراوانی با سایر دوره ها است. مهم ترین ویژگی این دوره، زنده بودن تاریخ آن است؛ به گونه ای که جامعه امروز ما، همچنان از این عصر اثر می پذیرد (همان، ص 237و238 (اظهارات عباس زریاب خوئی و جواد شیخ الاسلامی)). از میان این ویژگی های متعدد، دو ویژگی همسایگی با غرب و اصلاحات، در پیوندی مستقیم با حوزه این پژوهش قرار دارد.
121. همسایگی با غرب
گستردگی و میزان تأثیرگذاری مناسبات غرب با ایران عصر قاجار به حدی است که می توان مهم ترین مابه الامتیاز ایران قاجاری با دیگر ادوار تاریخی ایران را در مناسبات ایران و غرب جست. یکی از پژوهشگران معاصر، از وجوه گوناگون به بیان تمایز این دوره با سایر ادوار تاریخی ایران پرداخته است. اولاً به اعتقاد وی، آغاز روابط منظم ایران با دولت های خارجی در این دوره است. فعالیت روس ها و فرانسوی ها و نیز انگلیسی ها که ضد هم بوده اند، این دوره را جذّاب می کند (همان، ص 237). ثانیا امر دیگری که سلسله قاجاریه را از سایر سلسله های سلطنتی ایران متمایز می سازد، برخورد و بلکه درگیری این سلسله با سیاست بین المللی است؛ زیرا تا آن روزگار، ایران از صحنه سیاست های اروپایی دور بوده است. ثالثا دولت قاجاری در سال های آخر قرن هجدهم پایه گذاری، ولی گسترش و درخشش آن، تقریبا از آغاز قرن نوزدهم آغاز شد بدین معنا که اقدام های آقا محمدخان در جهت ایجاد دولت جدید از سال 1779 / 1193 پا گرفت و تاجگذاری وی در سال 1795 / 1210 انجام شد و سال 1800 مصادف با سال 1215، یعنی سومین سال سلطنت فتحعلی شاه است. سالیان آخر قرن هیجدهم و رخدادهای بزرگ آن، سبب دگرگونی های شتابزده و شگفت انگیز در حیات سیاسی و اقتصادی اروپا و در نتیجه در عرصه سیاست و اقتصاد دیگر مناطق جهان شد. رابعا بر خلاف گذشته، ایران از نخستین سال های سلطنت قاجاریه مورد نظر سیاسیان و استعمارگران قرار گرفت. در آغاز قرن نوزدهم، دولت انگلستان، شبه قارّه هندوستان را تصرف کرده، و به صرف منابع ثروت این کشور دست زده، و دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست بریتانیای کبیر در سراسر قرن نوزدهم، حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان و ایران و روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، باعث وحشت انگلستان شد و به همین جهت، در سراسر عصر قاجاریه، این دو کشور بزرگ و قدرتمند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند.
باز شدن جا پای اروپائیان در منطقه، پاهایی که صاحبان آن، دیگر فقط سفیر و سیاح و تاجر و راهب نبود و بیشتر به نظامیان تعلق داشت و به ویژه حضور و نفوذ خزنده بریتانیا در هندوستان، هوشیاری ایرانیان را درباره حضور غرب در شرق برانگیخته بود. حضور و هیمنه قدرت های غربی در منطقه به مناسبات بین آنان و دولت قاجار، قالبی متفاوت از مناسبات میان واحدهای سیاسی مستقل داده، و چگونگی تعاملشان با ایران، بیش از هر چیز، متأثر از مناسبات آنان با یک دیگر بود. ماهیات مناسبات غرب با ایران در عصر قاجار، بیشتر جنبه سلطه جویانه و ادبیاتی آمرانه داشته است.
مناسبات آلمان با ایران به دلیل معادلات سیاسی که در اوایل قرن چهاردهم قمری / بیستم میلادی رقم می خورد و رعایت آداب در مناسبات سیاسی این کشور با ایران با دیگر قدرت های اروپایی، به ویژه انگلستان و روسیه متفاوت بود؛ از این رو، ذهن ایرانیان درباره آلمان، عاری از نفرتی بود که درباره روسیه و انگلستان در آن انباشت می شد. همچنین پیامدهای منفی نقش آفرینی فرانسه در ایران عصر قاجار، قائم به ذات نبوده، در حوزه مناسبات دو همسایه جدیدِ شمالی و جنوبی، یعنی روسیه و انگلستان، پیامدهایی تخریبی می یابد. از سوی دیگر، مناسبات دو همسایه جدید شمالی و جنوبی ایران، روسیه و انگلستان که از بزرگ ترین قدرت های استعماری اروپا به شمار می آمدند، با ایران قاجاری به گونه ای متفاوت از مناسبات میان واحدهای سیاسی مستقل بود؛ مناسباتی که از همسایگی آغاز، و به هم خانگی کشیده شد و چیزی نمانده بود که به صاحب خانگی بینجامد. جان کلام آن که مناسبات روس و انگلیس با ایران در دوره قاجار، عبارت از اشغال نظامی و تجزیه اراضی، اغتشاش آفرینی، نفوذ مسالمت آمیز با امتیازهای گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و... و هر گونه اخلال در اقدام و تلاش اصلاح طلبانه، درون و بیرون حاکمیت بود. نوسانات این مناسبات، بیش از هر چیز، از رقابت های این دو قدرت استعماری با یک دیگر اثر می پذیرفت.
سلطه جویی های استعماری غرب و انحطاط کلی در ایران این عصر، یک دیگر را تغذیه می کردند و بدین ترتیب، چرخه ای ویرانگر از تباهی را تشکیل داده بودند. میان آثار متعدّد و در مواردی متفاوت که فرایند همسایگی ایران با دو قدرت سلطه جوی اروپایی در شمال و جنوب ایران بر جامعه ایرانی عصر قاجار گذاشت، پدیداری و رشد حس نفرت از غرب و میل به اصلاح، تغییر و تجدد که ارتباطی تنگاتنگ با یک دیگر داشتند در جامعه ایرانی بود، و نفرت از غربیان میان ایرانیان با توسعه طلبی های ارضی روسیه تزاری در اوانِ عصر قاجار پدید آمد.
221. اصلاحات
اصلاحات در ایران عصر قاجار با رویکرد به غرب و کمابیش مترادف با مفاهیم تجدّد(2) و توسعه است. نخستین تکاپوهای اصلاح طلبانه در عصر قاجار، هنگامی آغاز می شود که کمابیش دوره اصلاحات جدید در امپراتوری عثمانی آغاز شده بود. در ایران نیز همانند امپراتوری عثمانی انگیزه و اندیشه اصلاحات در تصادُم با غرب، بروز می کند. فراز و نشیب مناسبات غالبا خصم آلود ایران و غرب در عصر قاجار، نوساناتِ نبضِ اصلاحات را تعیین می کرد. از طرف دیگر، آشنایی ایرانیان با تمدن غرب و مشاهده مظاهر آزادی و حکومت های مردمی و جلوه های گوناگون دموکراسی باعث شد تا مردم ایران در مقابل استبداد سلاطین و امیران اعتراض، و از طریق اجتماع و اعتصاب مقاومت کنند؛ بدین جهت، سلسله قاجاریه واپسین سلسله سلاطین مطلقه ایران است. نهضت اصلاح طلبانه با رویکرد به غرب در ایران عصر قاجار، همانند امپراتوری عثمانی از درون حاکمیت آغاز شد و بیش از آن که متوجه زیرساخت های تمدن و فرهنگ غرب باشد، به دستیابی به فنون و مظاهر تمدن غربی به ویژه در عرصه نظامی توجه داشت. نخستین اقدام های محسوس اصلاح گرایانه در ایران، در حوزه حکمرانی شاهزاده خوشنام قاجار، عباس میرزا نایب السلطنه یعنی آذربایجان روی داد. عباس میرزا همانند سلیم سوم و محمود دوم که از امپراتوران اصلاح طلب شمرده می شوند، به پطر کبیر، تزار تجدد طلب که توانست روسیه را به سطح دولت های مقتدر اروپا برساند و به تهدید جدی برای جهان اسلام درآورد، به مثابه الگویی برای طرح ها و برنامه های خود می نگریست (ر.ک.: ولادیمر باراسوویچ، ص 43).
نهضت اصلاحات در ایران عصر قاجار همانند امپراتوری عثمانی همان گونه که به تدریج از درون حاکمیت به بیرون آن بسط می یافت، از لایه های رویین به زیر ساخت ها معطوف، و در رویکرد به غرب، از شکل گرایی و اقتباس مظاهر تمدن جدید، به مداقّه در علل پیشرفت غرب و بنیان های توسعه اجتماعی آن متوجه می شد. ناخشنودی از وضعیت موجود، فزونی، و مطالبات اجتماعی عمق می گرفت و اعتراض های عمومی به دو سوی چرخه تباهی یعنی استعمار غرب و استبداد مفلوک، نشانه می رفت.
در تقابل فرهنگی تمدنی جهان اسلام با غرب در سده سیزدهم قمری، سه جریان پدید آمد: 1. غرب گریزی و حالت افراطی آن، غرب ستیزی با انکار اهمیت تمدن و ترقیات جدید نظامی، اقتصادی و فنی غرب و تمام مظاهر آن؛ 2. غرب گرایی و حالت افراطی آن، غرب زدگی با استقبال از مظاهر و تمدن غرب با چشم پوشی از جنبه های منفی و رویه استعماری آن یا تسلیم بی درنگ و بی قید و شرط در برابر فرهنگ و تمدن غرب و پشت پا زدن به باورها، فرهنگ و تمدن اسلامی؛ 3. غرب شناسی، شناسایی واقع بینانه و همه جانبه غرب و اتخاذ موضع دفاع از حیات تمدّنی فرهنگی جهان اسلام با تجهیز به دستاوردهای جدید فرهنگ و تمدن غرب.
عباس میرزا را می توان نمونه بارز اصلاح طلبان جریان غرب گرا، سپهسالار را شخصیت بارز طیف افراطی غرب زدگی، و امیرکبیر را نمونه برجسته اصلاح طلبانه جریان غرب شناسی برشمرد (مقصود فراستخواه، 1372: ص 8). بی تردید مهم ترین دستاورد نهضت اصلاحات در عصر قاجار، مشروطیّت است. فرجام تلاقی مطالبات پاره ای از اصلاح طلبان درون و به ویژه بیرون از حاکمیت و اعتراض های جایگزین کردن آن با حکومت قانون در قالب سلطنت مشروطه: و سلطه جویی های قدرت های استعماری غرب چه به صورت مداخله و چه به صورت ستیزه جویی های نظامی، در ایجاد تحولات ناخواسته و مسخ مشروطیت و به طور کلی، ناکارامدی های اصلاحات، نقشی مؤثر داشت.
2. وضعیت عثمانی
12. دوران انحطاط و زوال
این هنگام، یعنی اوج صعود و آغاز سقوط در تاریخ لبریز از فراز و نشیب امپراتوری عثمانی، دوران سلطنت سلیمان اول است. سلطان سلیمان که یگانه فرزند ذکور پدرش بود، بی نیاز از به کارگیری قانون «برادرکشی»، بر سریر امپراتوری جلوس کرد. نیم قرن فرمانروایی این سلطان، عثمانی عهد سلیمان را تا سالیان دراز که سال های انحطاط و زوال بود، در اذهان عثمانیان به صورت عصری طلایی در آورد که هماره تجدید آن را آرزو می نمودند و بسیاری از ایشان، علل نابسامانی های امپراتوری را در تخطی اخلاف وی از روش و منش و قواعد و قوانین او می دیدند (ر.ک: برنارد لوئیس، ص 104 و ایراماروین لاپیروس، ص 69). دوره حاکمیت سلیمان، با پیروزی طبقه دو شیرمه، کناره گیری سلطان از اداره فعال حکومت، افزایش قدرت زنان حرم، عدم کامیابی در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی که سبب ناخشنودی بیشتر مردم شده بود و به دنبالِ آن قیام های توده ای در روملی و آناتولی مصادف بود. این مسائل، میراثی بود که جانشینان سلیمان طی قرن بعدی، با آن روبه رو بودند (همان، ص 200و201).
روند فروپاشی ساختار پیچیده حکومت و جامعه عثمانی از نیمه سلطنت سلیمان با شکوه آغاز شد و تقریبا تا پایان قرن هجدهم قمری / نوزدهم میلادی ادامه یافت. طی این دوره، قدرت امپراتوری رفته رفته رو به ضعف نهاد؛ سرزمین هایی از قلمرو امپراتوری جدا شد؛ سلطه امپریالیسم اروپا فزونی گرفت و سرانجام، طی قرن سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی امپراتوری را در آستانه ورود به دنیای جدید، به چنان وضعی دچار کرد که به مرد بیمار اروپا شهرت یافت (استا نفوردجی.شاو، ج 1، ص 242). شکست عثمانیان در نبرد دریایی لپانتو یا انیدبختی از قوای اتحاد مقدس (اتحاد سه گانه پاپ نشین، اسپانیا و ونیز)، اسطوره شکست ناپذیری عثمانیان را در هم فرو ریخت. برای نخستین بار، اروپا به تدریج دریافت که عثمانی ها به اندازه گذشته قدرتمند نیستند و با این تغییرات، احساس پیروزی، همه اروپا را در خود فرا گرفته بود (همان، ص 308).
سیر زوال اقتدار و عظمت امپراتوری عثمانی را می توان در معاهده های آن و قدرت های اروپایی مشاهده کرد. اروپا با آگاهی از شدت ضعف نیروهای عثمانی، در موضع تهاجمی قرار گرفت (همان، ص375). و نبردی بی امان را با امپراتوری عثمانی دنبال کرد تا این که سرانجام، معاهده صلح کارلو وتیز یا قارلونجه(3)، به این سلسله از نبردها پایان داد. این عهدنامه، مشخص کننده پایان یک دوره و آغاز دوره ای دیگر بود. این نخستین بار بود که امپراتوری عثمانی، پیمان اصلی را در جایگاه قدرتی مغلوب در جنگی کاملاً قطعی امضا می کرد و به واگذاری سرزمین های گسترده ای که مدت ها تحت نظر حکومت عثمانی قرار داشت، به دشمنان کافر وادار می شد.
در عهدنامه دیگری تحت عنوان پاسارووتیز که با میانجیگری انگلستان و هلند به یک دور دیگر از نبردهای عثمانی با اتریش و ونیز پایان داد، بخش های گسترده تری از متصرفات اروپایی عثمانی را از آن جدا ساخت. معاهدات کارلووتیز و بیشتر از آن، پاسارووتیز که هر دو بر اساس قانون بین المللی و عرف دیپلماسی غربی منعقد شده بود، موقعیت امپراتوری عثمانی را با غرب در جایگاه قدرت رو به قهقرا و دیگر، نه رو به توسعه، مهر کرده بود.
از طرفی، معاهده کوچک قینارجا،(4) تحقیر جدیدی بود که بر امپراتوری عثمانی تحمیل شد. این معاهده که از زیانبارترین سندهای تاریخ عثمانی است، گویای آن بود که از این پس، خطرناک ترین و بی ملاحظه ترین خصم این امپراتوری پیر، امپراتوری جوان روسیه است. طبق این عهدنامه، سلطان نه تنها به صرفنظر از سرزمین های فتح شده ای مجبور بود که ساکنان آن مسیحی بودند، بلکه اجبار داشت از سرزمین های قدیم مسلمان نشین در کریمه نیز صرفنظر کند (برنارد لوئیس، ص 48). به تعبیر دیگر، این معاهده، نقطه آغاز سیاست نو تجزیه از داخل بود. در زمینه های مذهبی، بذرهای آن، اختلال داخلی را که روس ها در آینده، خود را در آن، استاد نشان می دادند، افشاند. دیگر معاهده های دولت عثمانی و قدرت های اروپایی نظیر معاهده سیستووا، صلح یاسی، پیمان بوخارست و... کمابیش معاهده های پیشین را تعقیب می کرد. در مجموع، دولت عثمانی به صورت دولتی مغبون و مغلوب در آمده بود که مرزهایش تحدید می شد و مداخله های قدرت های اروپایی در امور داخلی آن، رویه وسعت می نهاد تا جایی که در قرن سیزدهم قمری تا سالیان دراز، بقای امپراتوری عثمانی به میزان بسیاری مرهون رقابت قدرت های غربی با یک دیگر و هراس این قدرت ها از سرنوشت سرزمین های امپراتوری عثمانی در صورت سقوط قسطنطنیه بود.
22. عوامل انحطاط و زوال
عوامل انحطاط و زوال این امپراتوری جهانی (لردکین راس، ص 632) که بیش از شش قرن (از میانه تاریخ، آغاز و در تاریخ معاصر پایان می گیرد)، در سه قارّه پیر حاکمیت داشت، بی تردید عاری از تعدّد، تنوع و پیچیدگی نیست. در طبقه بندی کلی، این عوامل به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم می شوند.
به سه عامل از مهم ترین عواملی که فرجام امپراتوری عثمانی را رقم زدند می توان اشاره کرد. از این سه عامل، عامل درونی (سلاطین ضعیف سلطنت حرمسرا)، دیگری بیرونی (روسیه) و سومی، درونی، بیرونی (عقب ماندن از غرب) را می توان نام برد. شایان ذکر است که از صفویه در جایگاه عامل دیگری که کمابیش هم وزن سه عامل پیش گفته در تضعیف عثمانی مؤثر بوده است می توان نام برد.
122. سلاطین ضعیف، سلطنت حرمسرا
قلب نظام عثمانی یا نهاد سلطنت از دوره حکومت سلیم دوم، سلیم زرد(5) یا سلیم دائم الخمر به بعد، بیشتر بیمار بود. غالب مورخان، سلاطین عثمانی را به دو دوره یا مجموعه تقسیم کرده اند: مجموعه ای دهگانه، زنجیره ای از پادشاهان توانمند و بیست و ششگانه و سلسله ای از پادشاهان ضعیف با استثنائاتی چند. سلاطین مجموعه اول که از عثمان اول آغاز می شود و با سلیمان قانونی پایان می پذیرد، نزدیک به سه قرن فرمانروایی، دولت عثمانی را از امیرنشینی کوچک به امپراتوری عظیم و بزرگ ترین قدرت عصر تبدیل ساخت. در دوران سلاطین مجموعه دوم که از سلیم دوم آغاز می شود و با سلطان محمد ششم، وحیدالدین پایان می پذیرد، امپراتوری از پیشروی باز ایستاد و مراحل اضمحلال آن، یعنی دوران انحطاط و زوال طی می شود؛ البته در این مجموعه، استثنائاتی چند می توان یافت؛ اما در این ادوار مستثنا که عثمانی به پیروزی هایی محدود دست می یابد و فتوحاتی نیز صورت می گیرد، روند اضمحلال کلی امپراتوری متوقف نمی شود؛ البته نباید از دیده دور داشت که خارج از قلمرو امپراتوری، وضعیت و تحولات دیگری نیز در کار بود که حتی مقتدرترین سلاطین و کارامدترین کارگزاران حکومتی، برای کنترل یا چاره اندیشی در باره آن ها توانا نبود. از جمله، قدرت فزاینده کشورهای مستقل ملی در اروپا که پیشرفت های سیاسی، اقتصادی، نظامی و خاصّه فرهنگی، آنان را در موضعی بسیار قدرتمندتر از آنچه تا آن زمان سلاطین بزرگ سده های پانزدهم و شانزدهم میلادی با آن مواجه شده بودند، قرار داد (استانفور.جی. شاو، ج 1، ص 293؛ عبدالعزیز محمد الشناوی، ج 1، ص 346). در این میان، حرمسرای سلطان، نقش بسیار مؤثری ایفا می کرد. فقدان قانونی نهادینه در تعیین جانشین سلطان، دورنمای وسوسه انگیزی برای زنان متعدد حرم ترسیم می کرد تا تمام تلاش خود را به منظور فراهم ساختن زمینه های صعود فرزند خود یا محبوب ترین فرزندش به تخت سلطنت فراهم آورد. این تکاپوی زنانه، همواره با جناح بندی های قدرت میان دیوانیان یا نهاد دبیری (قلمیّه)، نظامیان یا نهاد نظامی (سیفیّه) و عالمان یا نهاد علمی (علمیّه) گره می خورد. فتنه از درِ سعادت برمی خاست و درِ دولت را فرا می گرفت (هامر پور گشتال، ج 1، ص 675).
دسیسه چینی های حرم سلطان، با همکاری جناحی از دیوان سالاران در به تخت نشاندن سلیم دوم را می توان آغازی رسمی و مؤثر برای مداخله های حرمسرا در امور دولت عثمانی شمرد (ر.ک: استانفوردجی.شاو، ص 179) و در دوران سلطنت سلیم دوم است که نفوذ زنان حرمسرا به اوج خود می رسد و سلطنت زنان را برقرار می کند که تا یک قرن پس از آن ادامه یافت (همان، ج 1، ص 309). در همین دوره، سنت برادرکشی که به منظور پرهیز از بروز اختلاف و درگیری در خانواده سلطنتی مرسوم شده بود، از بین رفت. نظام جانشینی کارامدترین فرزند سلطان، جای خود را به نظامی داد که طیّ آن، بزرگ ترین منسوب یا عضو ذکور خاندان سلطنتی، زمام امور را در دست می گرفت.
به تدریج، از نیمه دوم قرن یازدهم قمری / هفدهم میلادی از قدرت دیرینه حرمسرا بر امور سیاسی استانبول کاسته، و معادلات جدید و پیچیده تری بر سرنوشت دربار عثمانی چیره شد که دایره آن در سده های سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی، دسته بندی های سیاسی بیرون از باب عالی را نیز فرا می گرفت.
222. امپراتوری روسیه
تا پیش از آن که روسیه در قالب امپراتوری مقتدر و ستیزه جو ظاهر شود، عثمانی در غرب، در خشکی جز امپراتوری هابسبورگ و در دریا جز مجموعه ناوگان چندین قدرت اروپایی هماوردی نداشت. از سوی دیگر، اکثریت اتباع متصرفات اروپایی سلطان، پیروان کلیسای ارتدوکس بودند که پس از جدایی از کلیسای رم در سال 1054 میلادی به رغم مساعی گاه خشونت بار اسقف رم، به پیروی از کلیسای کاتولیک(6) و پذیرش سالاری پاپ حاضر نشدند. کلیسای ارتدوکس در سایه فتوحات عثمانیان، جانی تازه گرفت و عثمانیان از جامعه ارتدوکس تا سده نوزدهم به نام ملت صدّیقه یاد می کردند.
اوج گیری روسیه که همزان با عصر انحطاط عثمانی و از عوامل مؤثر در زوال اقتدار آن بود، از دوران زمامداری پطر کبیر تا انقلاب اکتبر 1336 قمری / 1917 میلادی به صورت تهدیدی مهیب و مستمر برای امپراتوری عثمانی درآمد. روسیه نه تنها عثمانیان را از منتها الیه شمال شرقی تا شمال غربی امپراتوریشان، متوقف و محدود کرد و به عقب نشینی متوالی واداشت، بلکه با مداخله های گسترده مبتنی بر دعاوی متعدد، باعث درهم ریختن معادلات دولت عثمانی در قبال رعایای مسیحی آن شد و زمینه تجزیه متصرفات اروپایی امپراتوری و جدایی طلبی اتباع ارمنی آن را در سده 13 قمری / 19 میلادی فراهم ساخت.
روس ها که تا اواخر قرن پانزدهم میلادی به صورت امیرنشین هایی خود مختار و پراکنده، باجگذار خان نشین آلتون اردو بودند، در دوران زمامداری ایوان سوم (ایوان کبیر)، از نفوذ تاتارها رهایی یافته، پایه های دولت خود را بنانهادند.
روسیه از دوران پطر کبیر، تزار(7) غربگرا (ر.ک.: رحیم رئیس نیا، ج 1، ص12و13)، به این سو، در نبردهایش با عثمانی، چه به تنهایی و چه به اتفاق دیگر قدرت های مسیحی، بیشتر طرف پیروز بود تا آن جا که اخبار شکست های پیاپی عثمانی از روسیه، زنگ خطر را در همه خاورمیانه به صدا در آورد. پیشروی ها و مداخله جویی های پیاپی روسیه در امپراتوری عثمانی، دیگر قدرت های اروپایی را نیز نگران کرده، به واکنش وا می داشت. مجموعه ای از این کنش ها و واکنش ها، مسأله شرق را پدید آورد که بروز برجسته آن، نبرد کریمه است. رؤیای دیرینه روسیه برای تسلط بر بالکان و آسیای صغیر، افزون بر حکایت کهنه جانشینی بیزانس و مسؤولیت تزارها در برابر کلیسای ارتودکس، در سده نوزدهم، حربه تازه ای نیز یافته بود و آن، پان اسلاولیسم یا اتحاد تمام اسلاوها تحت رهبری روسیه بود. واپسین نزاع دیرپای روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، در جنگ جهانی اول رقم خورد. بر اساس توافقات پنهان میان «متفقین»، امپراتوری عثمانی می بایست فرو می پاشید و در این میان، طبق قرارداد استانبول یا آستانه میان روسیه، انگلیس و فرانسه، روسیه به آرزوی دیرین خود یعنی تملک استانبول دست می یافت؛ اما با پیروزی انقلاب بلشویک، روسیه تزاری که ظاهرا فاصله بسیاری با دستیابی بر آرزوی دیرینه اش نداشت، از میان رفت و بخش مهمی از نقشه های متفقین برای شرق میانه درهم ریخت.
افشای قراردادهای سرّی متفقین از سوی بلشویک (نوامبر تا دسامبر 1917 م / 1336 ق) که با سیاست های اعلان شده ایشان و پاره ای از وعده ها در تعارض بود، متفقین و به ویژه انگلستان را نگران ساخت و سرانجام اگر چه با سقوط روسیه تزاری، استانبول از آن تزارها نشد، برای خلفای عثمانی نیز پس از آن، دیر زمانی باقی نماند.
منابع و مآخذ
1. استا نفوردجی.شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید.
2. اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ص 514.
3. ایراماروین لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی، قرن نوزدهم و بیستم.
4. برنارد لوئیس، ظهور ترکیه نوین.
5. پیرآمده ژویر، مسافرت به ارمنستان و ایران.
6. چنگیز پهلوان، علمای ایران و جنبش اصلاحی مشروطیت.
7. رحیم رئیس نیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، ج 1.
8. سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر.
9. عبدالحسین زرین کوب، روزگاران، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر.
10. عبدالعزیز محمد الشناوی، الدولة العثمانیّه، دولة اسلامیة مفتری علیها، ج 1.
11. لردکین راس، قرون عثمانی.
12. مقصود فراستخواه، تضاد در اندیشه های توسعه در دوران قاجار»، فرهنگ توسعه، ماهنامه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، س 2، ش 8، تهران، مهر و آبان 1372.
13. ولادیمر باراسوویچ، تاریخ جدید کشورهای عربی.
14. هامر پور گشتال، تاریخ امپراطوری عثمانی، ج 1.
1 دکترای تاریخ.
2- Modernity.
3. کارلووتیز یا قارلونجه، واقع در ساحل راست رود دانوب در نزدیکی بلگراد.
4. کوچک قینارجی یا کوچک کینارجا، شهری واقع در جنوب شرقی سیلستریا در بلغارستان.
5. «به سبب رنگ چهره اش به او ساری سلطان سلیم (به معنای زرد و بو: نگارنده) می گفتند (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ج 3، ص 47 و ر.ک.: استانفوردجی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ج 1، ص 303).
6. Catholique به معنای اصیل و جامع.
7. گراندوک های مسکو از عهد سلطنت ایران چهارم ملقب به سخوف، لقب تزار را بر خود گذاردند (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ج 2، ص 514).