ماهان شبکه ایرانیان

دویدن در پی آواز

در این بخش نگاهی ویژه به پنج مقاله داریم.این مقالات به جهت اهمیت خاص موضوع یا اهمیت مطالب مطرح شده در آنها با تفصیل بیشتری مورد تحلیل و نقد قرار گرفته اند.

نگاه ویژه

در این بخش نگاهی ویژه به پنج مقاله داریم.این مقالات به جهت اهمیت خاص موضوع یا اهمیت مطالب مطرح شده در آنها با تفصیل بیشتری مورد تحلیل و نقد قرار گرفته اند.

 

حقیقت مصطفی ملکیان

کیان، خرداد و تیر 79

چکیده:

آقای ملکیان عقاید دینی را از جمله عقاید تعبدی می داند که هیچ دلیل قاطعی به سود یا زیان آنها اقامه نشده است. وی شک را جزء مقوم ایمان و لازمه اختیاری بودن آن می داند و معتقد است که تا یک خلاء معرفتی در کار نباشد، جهش ایمان صورت نمی گیرد. وی کارنامه دین را در آزمون آفاقی ناموفق و در آزمون انفسی موفق ارزیابی می کند.

مارتین راکیچ، روان شناس معروف آمریکایی، مجموعه باورهای هر انسانی را به پنج دسته تقسیم می کند:

1) باورهای اصلی اجماعی یا باورهای مرکزی اجماعی: باورهایی که انسانهای دیگر نیز در آن با من شریک اند، یا مجموعه باورهایی که مبتنی بر فهم عرفی و عقل مشترک آدمی هستند. این باورها بسیار اهمیت دارند، به نحوی که اگر فردی در یکی از این باورها دستخوش تزلزل شود، می توان گفت سلامت روانی اش آسیب دیده است. «خورشید گرمابخش است » و «آب رافع عطش است » از این دسته باورها هستند.

2) باورهای غیراجماعی ابتدایی: همه انسانها در این باورها با من شریک نیستند و عدم مشارکت آنها برای من اهمیتی ندارد; زیرا این باورها آن قدر خصوصی اند که دیگران در موضعی نیستند که مخالف یا موافقت آنها برای ما اهمیت داشته باشد. مثلا این باور که «من مرتکب گناه شده ام » یا «تفال به دیوان حافظ معتبر است » به گونه ای است که هر چه دیگران با آن مخالفت کنند، تاثیری در من ندارد.

3) باورهای تعبدی: عقایدی که از پدر، مادر، معلمان، مربیان، احیانا دین و نظام سیاسی حاکم بر جامعه اقتباس کرده ام. در واقع مرجعی که برای من نحوه ای آتوریته دارد، این عقاید را به من القا کرده است.

4) باورهای فرعی یا اشتقاقی: باورهایی که ناشی از دسته قبل اند; یعنی خودشان تعبدی نیستند; اما به واسطه استنتاج از یک باور تعبدی به دست آمده اند.

5) باورهای بی پیامد: باورهایی که عوض کردن آنها هیچ تاثیری بر بقیه نظام باور ما نمی گذارد. این باورها معمولا ناشی از ذوق هستند; مانند این باور که «آبی زیباترین رنگ جهان است.» اگر این باور به هر دلیلی عوض شود و من به این نتیجه برسم که «سبز زیباترین رنگ جهان است »، این تغییر عقیده معمولا هیچ تغییری در بقیه منظومه عقیدتی و فکری من ایجاد نمی کند.

اگر این تقسیم بندی را بپذیریم، باورهای دینی جزء دسته سوم، یعنی باورهای تعبدی قرار می گیرند. هیچ دلیل قطعی به سود یا زیان باورهای دینی وجود ندارد. معتقدات دینی، نه قابل اثبات عقلانی اند نه قابل نفی عقلانی. البته می پذیرم که ممکن است در حوزه های دیگر نیز هیچ باوری نداشته باشیم که قابل اثبات قطعی باشد (مگر باورهای ریاضی - منطقی); لذا از این حیث، اعتقادات دینی مثل سایر اعتقادات اند. البته قابل اثبات بودن، امری ذومراتب است.

آلن واتس، دین شناس و الهی دان بزرگ روزگار ما، در کتاب حکمت بی قراری می گوید: میان «اعتقاد» و «ایمان » تفاوت هست. تفاوتهای این دو عبارت اند از: 1) صاحب اعتقاد می گوید جهان آن گونه است که من اعتقاد دارم; اما صاحب ایمان می گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم. به عبارت دیگر، صاحب اعتقاد شیفته عقیده خود است (و بدین سبب به نوعی بت پرستی دچار می شود); ولی صاحب ایمان شیفته حق و در جستجوی آن است. معتقد، خود را صاحب حقیقت می داند و مؤمن، طالب حقیقت. 2) معتقدان چون طالب قرار هستند، بی قرار می شوند و مؤمنان چون طالب واقعیت بی قرارند، قرار می یابند. این سخن یادآور بیت زیبای مولاناست:

جمله بی قراریت از طلب قرار تو است طالب بی قرار شو، تا که قرار آیدت

وقتی طالب یک امر ثابت باشیم، آنگاه هر چیزی که برای این امر ثابت خطر ایجاد کند، ما را مشوش می کند و چون جهان با امر ثابت و آسیب پذیر، ستیهنده است، دائما مضطرب و ناراحت خواهیم بود. اما اگر طالب امر متقرر و ثابت نباشیم و به هیچ فقره عقیدتی ثابتی دلبستگی نداشته باشیم، هیچ تغییری ما را تهدید نمی کند و آرامش ما را برهم نمی زند.

براساس این مقدمات، به نظر من حقیقت ایمان دینی عبارت است از جستن بی قراری و یافتن قرار. به تعبیر دیگر، ایمان دینی دویدن در پی آواز حقیقت است، نه چسبیدن به عقیده ای که حقیقت نماست. میان ایمان و عقیده نیز تفاوت هست. عقیده دینی مانند انگشت اشاره ای است که می خواهد ماه را به کودک نشان دهد و مؤمن شدن یعنی اینکه با دیدن انگشت اشاره، به ماه نظر کنیم و معتقد شدن یعنی اینکه به خود انگشت توجه کنیم و ماه را نبینیم. اعتقادات دینی طریقیت دارند و منزلگاهی هستند برای رسیدن به حق.

اعتقاد و ایمان دینی، هر دو بر اعمال ما اثر می گذارند. رفتارهای دینی دو گونه اند: رفتار دینی اخلاقی و رفتار دینی شعائری. رفتارهای اخلاقی سمبلیک نیستند و لزوما مقدمه ای برای هدف دیگر نیستند; اما رفتارهای شعائری هم سمبلیک اند و هم مقدمه ای برای ذی المقدمه ای دیگر. مثلا حج و نماز و وضو و غسل که از رفتارهای شعائری هستند، هم سمبلیک اند و هم مقدمه برای اینکه فرد واجد حالات و ملکات اخلاقی شود. به این ترتیب ما ایمان می آوریم، به مقتضای ایمان عمل می کنیم و به مقتضای عمل واجد یک سلسله حالات روحی اخلاقی می شویم. این حالات روحی ممکن است به تجربه دینی منجر شود و ممکن است منجر نشود; زیرا تجربه دینی آمدنی است، نه کسبی; لذا نمی توان تجربه دینی را گوهر دین دانست. گوهر دین نوعی اخلاق عرفانی است.

سیالیت، رکن مقوم ایمان است و موجب می شود ایمان به چهار چیز نزدیک شود، عدم دگماتیسم; عدم پیش داوری، استدلال (من نقد را ذیل استدلال می گنجانم) و شک. ایمان با شک کاملا هم عنان است و با یکدیگر سازگارند; بلکه شک، مؤلفه ایمان دینی است. اگر قرار است ایمان اختیاری باشد تا اینکه قابل امر و نهی شود، باید به گزاره ای تعلق گیرد که نه بر خود آن و نه بر نقیض آن استدلال عقلانی خدشه ناپذیر اقامه نشده باشد و در نتیجه باید یک خلاء معرفتی وجود داشته باشد. به تعبیر جان هیک، حفره ای وجود دارد که با ایمان پر می شود. آن دره ای که به تعبیر کرکگور، مؤمنان در آن می جهند، یک دره معرفتی است. وقتی خلاء معرفتی وجود داشته باشد، فرد می تواند جهش کند. اگر خلاء نباشد، جهش معنا ندارد و به همین دلیل است که چون در دنیای جدید تبیینی کاملا مکانیکی و خودبسنده و فارغ از فرض وجود خدا امکان پذیر شده است، ایمان آوردن دشوارتر شده است. رجحان ایمان بر عدم ایمان یا ایمان به نقیض عقاید دینی، دیگر رجحان معرفتی نیست; بلکه رجحان عملی است; یعنی پاسخ دادن در مقام عمل و برآوردن نیازهای وجودی آدمی.

یکی از ویژگی های دنیای جدید، تعبدگریزی است و همین امر نیز عاملی شده تا ایمان آوردن را مشکل تر کند. تعبد دینی را نمی توان با تعبد به یک استاد موسیقی یا یک پزشک مقایسه کرد; زیرا دو تفاوت وجود دارد: 1) وقتی من به یک استاد موسیقی یا یک پزشک تعبد می ورزم، تعبدم به تجربه های موفقی متکی است که این شخص قبلا در آموزش موسیقی یا درمان بیماران داشته است. من به کسی تعبد می ورزم که می دانم نتیجه تعبد ورزیدن به او موفق بوده است. 2) ممکن است کسی بگوید در آنجا حتی با کارنامه موفق آن استاد موسیقی یا پزشک نیز کاری نداریم. ما نیازی داریم. قدم اول را تعبدا برمی داریم و اگر موفق بود، آنگاه قدم دوم را برمی داریم و اگر بخش دیگری از نیازمان برطرف شد، قدم سوم را برمی داریم و قس علی هذا. در اینجا نتیجه تعبد ورزیدن را قدم به قدم می بینیم. هیچ یک از این دو نکته در مورد تعبد دینی صادق نیست. اولا در عرصه دینداری، موفق بودن شاگردان انبیا در آخرت معلوم می شود; آخرتی که ما فعلا از آن خبر نداریم. ثانیا خود ما نیز نمی توانیم قدم به قدم تجربه کنیم و تنها پس از مرگ معلوم می شود که دین نیاز ما را برآورده است یا نه.

دین تا به امروز تاریخ بلندی را پشت سر گذارده است و در این زمان بلند آزمون خود را پس داده است. به نظر من دین در آزمونهای آفاقی موفق نبوده است; یعنی هرجا مؤمنان خواسته اند یک واقعیت آفاقی و عینی را مؤید دین بگیرند، واقعیت آفاقی دیگری پیدا شده که ناقض دین بوده است. اما از حیث انفسی، به نظر من ایمان دینی آزمایش موفقی داشته است. یعنی دین به وعده هایش عمل کرده است و اساسا مهمترین دلیل ماندگاری دین همین بوده است. دین به برخی آرامش بخشیده، احساس تنهایی عده ای را رفع کرده، تحمل بی عدالتی این جهان را آسان کرده و به زندگی انسانها معنا بخشیده است.

اشاره

1. اینکه مؤمن طالب حقیقت است و در جستجوی آن هیچ گاه به آنچه دارد قناعت نمی کند و همواره در پی یافتن حقایق جدید و تعمیق حقایق پیشین خود است، مطلبی است کاملا درست. اصلا روح ایمان دینی اقتضا می کند که انسان در برابر آنچه حق می یابد، تسلیم باشد و آنچه را پیشتر داشته است برتر از حقیقت ننشاند و به بت پرستی جدید دچار نشود; اما این نکته به معنای آن نیست که مؤمن، همواره در شک و تردید به سر برد و شک را جزء مقوم ایمان به حساب آوریم. چه اشکالی دارد که شخص مؤمن بر این عقیده باشد که آنچه اینک دارد حق است و در عین حال حاضر به پذیرش خطای احتمالی خویش نیز باشد. هیچ ملازمه ای میان داشتن عقیده ای قطعی و تعصب ورزیدن در باب آن نیست. مؤمن می تواند از عقیده فعلی اش تا زمانی دفاع کند که آن را حق می داند و به محض آنکه معلوم شد برخطاست، تسلیم حقیقت تازه کشف شده بشود.

2. همچنین درست است که ایمان امری اختیاری و قابل امر و نهی است; ولی این مساله هیچ ملازمه ای با یقینی بودن یا نبودن متعلق آن ندارد. لزومی ندارد که شک را جزء مقوم ایمان بگیریم تا اختیاری بودن آن را ثابت کنیم. در حال یقین نیز اختیار مخالفت با امر یقینی را داریم. حتی اگر برهان قاطعی بر چیزی داشتیم، باز می توانیم نسبت به آن جحود ورزیم و آن را تصدیق نکنیم. میان دانستن چیزی با تصدیق کردن، تن دادن و پذیرفتن لوازم آن بسیار فاصله است. بسیاری پزشکان ضررهای سیگار را می دانند و حتی آنها را به بیمارانشان گوشزد می کنند; اما در مقام عمل خود به آنچه می دانند تن در نمی دهند و قلبشان به آنچه دانسته اند ایمان نمی آورد و تسلیم نمی شود. منکران پیامبران در اغلب موارد کسانی بودند که حقیقت را شناخته بودند; اما آن را تصدیق نمی کردند و به آن تسلیم نمی شدند:

«وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما وعلوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین; و ظالمانه و گردنکشانه آنها [ آیات روشن ما] را انکار می کردند، در حالی که [ به حقانیت آنها] یقین داشتند.»(نمل: 14).

این مطلب به یک مساله مبنایی در فلسفه اخلاق باز می گردد که آیا علم، انسان را مجبور به عمل می کند، یا اینکه ممکن است میان علم و عمل فاصله افتد. به نظر می رسد اراده انسان تحت جبر علم قرار نمی گیرد و انسان می تواند برخلاف آنچه می داند نیز عمل کند و به آن ایمان (که خود نوعی عمل قلبی است) نیاورد.

3. ایشان معتقدند که باید یک حفره معرفتی وجود داشته باشد تا به وسیله ایمان پر شود و در واقع، ایمان چاله پرکن معرفت است. هرچه معرفت کمتر، امکان حصول ایمان بیشتر. بر این اساس ایمان متعلق به دنیای جهل است. پذیرش چنین تفسیری از ایمان با هاضمه عقل سلیم جور درنمی آید. همچنین متون دینی برخلاف این نظر می دهند. در متون اسلامی، اعم از قرآن و احادیث، تاکید بلیغی بر علم و علم آموزی رفته است، به نحوی که از ویژگی های مؤمنان شمرده شده است. در برخی آیات قرآن تاکید شده است که ایمان عالمان و خوف خشیت آنان بیشتر است:

«فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم »(بقره: 26);

«انما یخشی الله من عباده العلماء »(فاطر:28).

از نگاه دینی; پر شدن رخنه های معرفتی و بالا رفتن میزان علم بشر به کائنات موجب مشکل شدن ایمان نمی شود; بلکه شاید آن را تسهیل کند.

4. اما داستان تعبدی بودن کلیه باورهای دینی، داستانی باور نکردنی است. دست کم برای ما مسلمانان که در جای جای آموزه های دینی مان بر تعقل و تعلم تاکید شده است و تقلید بی اساس مورد نکوهش قرار گرفته است، باور نکردنی است. البته می توان این حکم را در مورد برخی ادیان دیگر، بویژه مسیحیت جاری کرد; زیرا مسیحیت با تعبد آغاز می شود. اصلی ترین و زیربنایی ترین اعتقاد دینی مسیحیت، یعنی «توحید - تثلیث »، امری است که الهی دانان مسیحی می گویند باید آن را تعبدا پذیرفت و نمی توان آن را عقلانی کرد. آموزه های مبنایی دیگر مسیحیت نیز بر همین سیاق اند. مثلا آموزه تجسد الوهیت، آموزه فدا و نجات، همه آنها عقل ستیزند و پذیرش آنها جز از راه تعبد محض امکان ندارد. اما این را مقایسه کنید با توحید خالص اسلامی، آموزه نبوت و آموزه نجات اسلامی که بر ایمان و عمل صالح، یعنی اموری اختیاری مبتنی هستند، نه اموری تاریخی که در اختیار ما نباشند (همچون مرگ فدیه وار مسیح). شاید دادن چنین حکمی از سوی دانشمندی که مطالعات زیادی در آثار فیلسوفان دین و الهی دانان مسیحی دارند چندان دور از انتظار نباشد; اما جای این هست که انتظار داشته باشیم تفاوتهای اسلام و مسیحیت را در بعد اعتقادی مد نظر داشته باشند و حکم واحدی بر آنها نکنند. اگر اعتقادات مسیحی جزء دسته سوم باورها، یعنی باورهای تعبدی قرار می گیرند، دلیلی نمی شود که اعتقادات اسلامی نیز چنین باشند.

5. اگر تقسیم بندی راکیچ را بپذیریم (ظاهرا آقای ملکیان آن را پذیرفته اند)، باید گفت که باورهای دینی در یکی از دو دسته اول و سوم جای می گیرند; زیرا دسته دوم (باورهای غیراجماعی ابتدایی) و پنجم (باورهای بی پیامد) کاملا خصوصی و از دایره حث بیرون اند. دسته چهارم (باورهای فرعی) نیز به دسته سوم باز می گردند. بنابراین هر نوع باوری که خصوصی و بی پیامد نباشد، باید نهایتا یا تعبدی (دسته سوم یا دسته چهارم) باشد یا اجماعی (دسته اول). با این حساب دامنه باورهای غیرتعبدی باید بسیار گسترده باشد، به طوری که شامل تمام یافته های عقلانی، تاریخی، حسی و تجربی، ریاضی - منطقی و فلسفی بشود; یعنی شامل تمام معارفی که از یکی از روشهای معتبر کسب معرفت به دست آمده باشند، اعم از اینکه قطعی و برهانی باشند، مانند ریاضیات و منطق، یا ظنی و غیرقطعی باشند، مانند اکثر علوم و معارف مقبول بشر، از جمله علوم تجربی. اما با تحلیلی که آقای ملکیان دارند باید تمام علوم غیرقطعی (همه علوم به استثنای ریاضیات و منطق) را در باورهای تعبدی جای دهیم; زیرا ایشان می گویند باورهای دینی جزء باورهای تعبدی اند و استدلالشان بر این مطلب این است که «هیچ دلیل عقلانی ای به نحو قاطع به سود یا به زیان آنها حکم نمی کند; یعنی من اگر متعبد نباشم و بخواهم با استدلال به آن اعتقادات روی کنم، دلیل قطعی به سود یا زیان آنها وجود ندارد.» از طرف دیگر می گویند: «از الگوی منطقی - ریاضی که بگذریم، به نظر من دیگر اعتقادی نداریم که به نحو قطعی و نهایی قابل اثبات باشد; لذا از این حیث، اعتقادات دینی مثل سایر اعتقادات اند.» با این حساب، تمام علوم تجربی، تاریخی و فلسفی جزء تعبدیات به شمار می آیند و این مطلب پذیرفتنی نیست; علاوه بر اینکه با مثالهایی که خود ایشان برای باورهای اصلی اجماعی (دسته اول) ذکر کردند سازگار نیست; زیرا آن مثالها ناظر به واقع هستند و براساس تحلیل ایشان باید تنها احکام تحلیلی ریاضیات و منطق را جزء باورهای دسته اول بدانیم.

6. بر فرض که این تحلیل را از باورهای تعبدی بپذیریم و تمام علوم تجربی و فلسفی و تاریخی را نیز تعبدی بدانیم، هیچ اشکالی ندارد که اعتقادات دینی را نیز مانند آنها بدانیم و پذیرفتن این نکته که اعتقادات دینی، برهانی از سنخ برهانهای ریاضی - منطقی ندارند، کار دشواری نیست; اما این به معنای غیرقابل اثبات دانستن آنها نیست و مستلزم پذیرش شک به عنوان جزء مقوم ایمان نیست; بلکه همان عقلانیتی که بر سایر علوم حاکم است، بر اعتقادات دینی هم حاکم است و در پاره ای موارد از قوت بیشتری هم برخوردار است. برهان فلسفی وجوب و امکان بر وجود خداوند، بسیار قوی تر از نظریات ظنی علمی ای است که مورد پذیرش و عمل دانشمندان است. همچنین ادله تاریخی ای که اعتبار سندی قرآن را که تواتر تاریخی دارد و آراء و اعمال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را اثبات می کنند، بسیار قوی تر از ادله تاریخی ای هستند که تاریخ دانان آنها را در اثبات سایر وقایع تاریخی مانند حمله اسکندر به ایران، جنگهای ایران و روم و... می پذیرند.

7. در مورد مقایسه تعبد دینی با تعبد به استاد موسیقی یا پزشک باید گفت هر دو موردی که آقای ملکیان به عنوان تفاوت برشمرده اند نادرست است. هم موفق بودن شاگردان انبیا را می توان در همین دنیا آزمود و هم خود ما می توانیم قدم به قدم تجربه کنیم و آثار مثبت زندگی دینی را ببینیم. همچنان که توفیق استاد موسیقی یا پزشک در تجربه های قبلی، دلیلی می شود بر تعبد ما به آنها و اعتماد به توانایی و مهارت آنها، موفقیت انبیا در تربیت شاگردانی همچون علی بن ابی طالب علیه السلام، سلمان فارسی، ابوذر و... و همچنین در ساختن جامعه ای سرشار از صفات نیک انسانی بر روی ویرانه های جهل و خرافات و خشونت و تعصب جاهلی و برپا داشتن تمدنی فرهنگی در مدت زمانی کوتاه در جامعه ای نیمه وحشی که هیچ زمینه فرهنگی مثبتی برای تمدن سازی نداشت، بهترین دلیل بر موفقیت و کارآمدی فوق العاده انبیا به ویژه نبی گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم است; لذا تعبد به آنها به مراتب از تعبد به استاد موسیقی و پزشک عقلانی تر است. همچنین همان طور که خود آقای ملکیان در انتهای گفتارشان دارند، دین در آزمونهای انفسی کارنامه موفقی دارد و برای انسانها آرامش، نشاط، امید به زندگی، معناداری و... به ارمغان می آورد. این مسائل اموری تجربه پذیرند که ما نیز می توانیم آنها را قدم به قدم در زندگی خود تجربه کنیم و تعبد به دین را مدلل به تجربه نماییم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان