سرمقاله(رمز ماندگاری حسین، علیه السلام)

بوی محرم که به مشام می رسد، عالم رنگی دیگر می گیرد. قلبها تندتر از هر زمان و محزونتر از همیشه می تپد و میل به سوگ نشستن مثل خون در رگها می دود و آن وقت، در چشم برهم زدنی پرچمهای سرخ و سبز و سیاه در گوشه گوشه شهر و دیار ما به اهتزاز درمی آید و همه جا رنگ ماتم به خود می گیرد.

سردبیر

السلام علی الحسین

بوی محرم که به مشام می رسد، عالم رنگی دیگر می گیرد. قلبها تندتر از هر زمان و محزونتر از همیشه می تپد و میل به سوگ نشستن مثل خون در رگها می دود و آن وقت، در چشم برهم زدنی پرچمهای سرخ و سبز و سیاه در گوشه گوشه شهر و دیار ما به اهتزاز درمی آید و همه جا رنگ ماتم به خود می گیرد.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست هر کجا می گذرم عکس رخش جلوه گر است هر کجا می نگرم جلوه مستانه اوست

عشق به حسین دلیل نمی خواهد، گویی خاک وگل ما را با محبت او سرشته اند.

به خیل سیاهپوشان عزاداری که زیر خیمه حسین، علیه السلام، به سینه زنی، نوحه خوانی، علم کشی و... مشغولند که نگاه می کنی همه را حاضر می بینی، پیر، جوان، زن، مرد، دانشجو، کارگر، همه و همه بی آنکه رنگ و ریایی در کار کنند سردرپی عاشورا نهاده اند. و یا سینه زنان در پی عزاداران روانند تا شبی و یا نیمروزی خود را شریک غم زینب، علیهاالسلام، و عزادار شهیدان کنند.

به یکباره همه رنگها و تعلقها از بین می رود، همه مرامها و مسلکها رنگ می بازد و جای آنهمه را نشستن در سوگ سالار کربلا می گیرد. حتی به قدر نوشاندن جرعه ای شربت به رهگذران و یا عرضه خرده نانی به فقرا، گاه در عجب می مانم که چه شوری در دلهای این مردم است که محرم آنان را از خود بی خود می سازد.

خون عاشورایی بی هیچ تعارف در رگهای مردم این دیار جاریست که با دمیدن خورشید اولین روز محرم دلهاشان به سوگ می نشیند تا در ظهر عاشورا ولوله ای عجیب بپا کنند.

این شور و ولوله پرده بسیاری از پندارها را می درد. و عبث بودن بسیاری اندیشه را می نمایاند.

هر چه می خواهی باش، هر کجا می خواهی برو، محرم با این جماعت آن می کند که هر ساله شاهد و ناظر آنی. اینان را نمی توان از حسین دور ساخت. بهمان سال که نمی توان آنان را از خوی جوانمردی، سلحشوری و رادمردی دور کرد، محرم انعکاس تمام نمای جوانمردی و سلحشوریست و شیعیان، جماعتی که بی سر و دستار، دل در طریق رندی و سلحشوری روانه اند.

نمی توانی تصور کنی برخی که می بینی همان جماعتی هستند که تا روزی پیش از این در کوچه و خیابان پرسه می زدند و طعنه زنان از کنار همه باورها می گذشتند.

نمی توانی بپذیری که برخی اینان که عریان در میان سینه زنان در عزای حسین، علیه السلام، از خود بی خود شده و بر دستها روانه می شوند همانان هستند که در کنار دخترکان از کنار کوچه می گذشتند.

نمی توانی به خود بقبولانی که زنانی که کاسه بر دست به رسم گدایان در کنار خانه ها نشسته اند تا قدری برنج روز عاشورا را برای بیمار خود هدیه برند همان کسانی اند که انبارهای خود را از غذا انباشته اند.

اینهمه را چه می شود، از حسین و محرم چه دیده اند که دیروز و فردای خود را فراموش کرده اند؟

اینهمه از حسین چه می جویند؟ خود را؟ حسین، علیه السلام، را؟ زینب را؟ عشق را؟ جوانمردی را؟ معنی زندگی را؟ معنی مرگ را؟ معنی بودن را؟

این دلبستگان به حسین، علیه السلام، و کربلا از مرام او و یارانش درس وفاداری به کلام صادقانه، درس محبت بی ما به ازاء، درس سر باختن در پای کلام حق جاری شده بر زبان، درس تکیه کردن به مردان مرد و ماندن در رکاب او، درس اعتماد کردن به خوی حسینی و درس پذیرا شدن حر واسپس جرم رفته را آموخته اند و هر گاه که شمه ای از اینهمه درس را دیگر بار تجربه کنند خود را با خوی حسینی می نمایانند تا در حسین تکرار شده باشند.

گویی اینان در محرم و عاشورا آب زلالی می یابند که تشنگی درونشان را فرو می نشاند.

سیاهی روز و روزگارشان را می زداید و چون سپری آنان را از ابتلائات زمانه و دنیای هراس انگیز پس از مرگ در امان می دارد.

اینان خود را در پناه حسین، علیه السلام، در امان از هر بلا و ابتلاء می یابند.

عاشورا از حسین و یارانش نمونه ای پرورده که تا ابدالاباد می توان بازو در بازوی آن از جای برخاست.

عاشورا شوری می آفریند که راه صد ساله را یک شبه می توان پیمود.

نیروی نهفته عشق به حسین، علیه السلام، از چنان عظمتی برخوردار است که به مدد آن می توان دریا دریا مردم را به زیر خیمه اهل بیت، علیهم السلام، کشید.

عاشورا خود حامل فرهنگ سترگی است که جاری شدن در آن می تواند همه صحنه های حیات را مبدل به عاشورای حسینی و یارانش نماید:

اگر بچه های ما لذت محبت بی ما به ازاء را تجربه کنند.

اگر امید پذیرفته شدن را چونان حر در دل زنده نگه دارند.

اگر خانه خود، شهر خود، و سرزمین خود را مملو از مرام مردانی بیابند که بر عهدی که می بندند گردن می نهند.

اگر «اعتماد کردن » را تجربه کنند.

اگر صفحات کتابهای مدرسه را مزین به نام حسین، علیه السلام، خوی حسین، علیه السلام، و منش او بیابند.

چگونه است که هر سال بچه های ما، زنان ما، مردان و جوانان ما، تمنا و تقاضای صادقانه و تشنگی بی حد خود را در وقت غیبت صفا و مهر اعلام می دارند اما در پاسخ اینهمه تنها به ذکر مصیبتی کوتاه بسنده می کنیم و از آن هم بهره های خود را مقدم می داریم؟ چگونه است که میل آنان را برای آنکه به «مردان مردی » سلحشوری تکیه کنند می بینیم و جرعه ای از «مردی » را در کام تشنه آنان نمی چکانیم. چگونه است که بر آنچه می گوییم وفادار نمی مانیم اما وفاداری جوانانمان را طالب می شویم؟ چگونه است که در نمی یابیم رمز ماندگاری حسین در چیست؟

چگونه است!... 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان